حرکت امام حسین ع






در مورد حرکت امام حسین ع نظرات مختلفی وجود دارد از قتال وجهاد و امر بمعروف گرفته تا فرار که نوعی تقیه است و تسلیم قضای الهی بودن وتقدیرشهادت جمیل ایشان مصداق ذبح عظیم و ...

برخی افراد میخواهند بهر وسیله حرفشان را تحکم کنند مثلا در باب موضوع کربلا برای اینکه شاهدی بر قیام امام حسین ع بتراشند ( در حالیکه امام ع قیام نفرمود بلکه ازظلم یزید فرار کرد مثل حضرت موسی ع طبق روایات شیعه وسنی) حادثه غارت اموال یزید توسط امام ع را علم میکنند در حالیکه این خبر روایت ضعیف و مختلف المتنی است که نمیتوان بدان استناد کرد . نکته دیگر اگر این قبیل اخبار را قبول دارید پس ناچارید مثل این خبر با همین راویان یعنی ابی مخنف وعقبة بن سمعان در باب عدم قیام امام حسین ع را هم قبول کنید موضوع دوم هم وارد کردن کلمه جهاد در سخنان امام حسین ع با فرزدق است که در منابع کهن اسمی از جهاد نیست :

فرار نیز نوعی دفاع است .

قدیمی ترین منابعی که چنین خبری را نقل می کنند عبارتند از :

1) انساب الاشراف بلاذری (بلاذری، متوفی 279 هـ)

قَالُوا: وَلَقِیَ الْحُسَیْنُ بِالتَّنْعِیمِ عِیرًا قَدْ أُقْبِلَ بِهَا مِنَ الْیَمَنِ، بَعَثَ بِهَا بُجَیْرُ بْنُ رَیْسَانَ الْحِمْیَرِیُّ إِلَى یَزِیدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ- وَکَانَ عَامِلَهُ عَلَى الْیَمَنِ- وَعَلَى الْعِیرِ وَرْسٌ وَحُلَلٌ وَرُسُلُهُ فِیهَا یَنْطَلِقُونَ إِلَى یَزِیدَ، فَأَخَذَهَا الْحُسَیْنُ فَانْطَلَقَ بِهَا مَعَهُ .....

أنساب الأشراف،ج3،ص164 ط دار الفکر

البته همین بلاذری چنین خبری هم دارد :

ويقال أن عَمْرو بْن الحجاج قَالَ: يا حسين هَذَا الفرات تلغ فِيهِ الكلاب وتشرب منه الحمير والخنازير، والله لا تذوق منه جرعة حتى تذوق الحميم في نار جهنم!!! 34- قالوا (ظ) : وتواقف الْحُسَيْن وعمر بْن سعد خلوين، فَقَالَ الْحُسَيْن: [اختاروا مني الرجوع إِلَى المكان الَّذِي أقبلت منه، أَوْ أن أضع يدي فِي يد يزيد فهو ابْن عمي ليرى رأيه فِي وإما أن تسيروني إِلَى ثغر من ثغور المسلمين فأكون رجلا من أهله لي مَا لَهُ وعلي مَا عَلَيْهِ!!!] ويقال إنه لم يسأله إِلا أن يشخص إِلَى الْمَدِينَة فقط.

یعنی امام حسین ع میخواست با یزید بیعت کند !

2) الأخبار الطوال (دینوری حنفی ، متوفی 282 هـ) [بدون نقل سند خبر]

قالوا ولما فصل الحسین بن على من مکة سائرا، وقد وصل الى التنعیم لحق عیرا مقبلة من الیمن، علیهما ورس . وحناء، ینطلق به الى یزید بن معاویه، فأخذها وما علیها.

الأخبار الطوال،ص245 ط دار احیاء الکتب العربی

بدون سند ومرسل .

سپس طبری برای اولین بار این خبر را با سند از ابو مخنف نقل کرده است :

3) تاریخ الطبری (محمد بن جریر الطبری ،متوفی 310 هـ)
تاریخ الطبری،ج5،ص385و386 ط دار التراث

قال ابو مخنف: حدثنی الحارث بن کعب الوالبی، عن عقبه بن سمعان قال: لما خرج الحسین من مکه اعترضه رسل عمرو بن سعید بن العاص، علیهم یحیی بن سعید، فقالوا له: انصرف، این تذهب! فأبی علیهم و مضی، و تدافع الفریقان، فاضطربوا بالسیاط ثم ان الحسین و اصحابه امتنعوا امتناعا قویا، و مضی الحسین ع علی وجهه، فنادوه: یا حسین، الا تتقی الله! تخرج من الجماعه، و تفرق بین هذه الامه! [فتأول حسین قول الله عز و جل: « لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّٰا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ ] » . قال: ثم ان الحسین اقبل حتی مر بالتنعیم، فلقی بها عیرا قد اقبل بها من الیمن، بعث بها بحیر بن ریسان الحمیری الی یزید بن معاویه، - و کان عامله علی الیمن- و علی العمیر الورس و الحلل ینطلق بها الی یزید

ص:385

فأخذها الحسین، فانطلق بها، [ ثم قال لأصحاب الإبل: لا أکرهکم، من أحب ان یمضی معنا الی العراق اوفینا کراءه و احسنا صحبته، و من أحب ان یفارقنا من مکاننا هذا اعطیناه من الکراء علی قدر ما قطع من الارض، قال: فمن فارقه منهم حوسب فاوفی حقه، و من مضی منهم معه اعطاه کراءه و کساه]

بعد حسين [عليه السّلام‌] حركت كرد تا به تنعيم رسيد و با كاروانى كه بحير بن ريسان حميرى براى يزيد بن معاويه فرستاده بود برخورد كرد [بحير] فرماندار يزيد در يمن بود، و آن كاروان حامل ورس و بردها و حوله‌هاى يمنى بود كه براى يزيد برده مى‌شد.

حسين [عليه السّلام‌] آنها را ضبط كرده به شتربانان فرمود: مجبورتان نمى‌كنم، هر كس مى‌خواهد با ما به عراق بيايد كرايه‌اش را كامل مى‌دهيم و به نيكى با او مصاحبت خواهيم كرد، هر كس هم دوست دارد از اينجا از ما جدا شود كرايه‌اش را به اندازه راهى كه طى كرده به او مى‌دهيم.

سپس حساب هر كس را كه از او جدا شد پرداخت كرده، مزدش را به طور كامل داد، و به آن كس كه با او آمده بود كرايه و جامه‌اى عطا نمود

رجال خبر :

الحارث بن کعب الوالبی : لم یذکروه.

مستدرکات علم رجال الحدیث،ج2،ص275 ط حیدری – طهران

وسید بن طاوس ره اورده :

ثمّ سار حتّی مرّ بالتنعیم فلقی هناک عیرا تحمل هدیةً قد بعث بها بحیر بن ریسان الحمیری عامل الیمن إلی یزید بن معاویة فأخذ الهدیة لأنّ حکم أمور المسلمین إلیه

همچنین اجتناب امام ع از جنگ با یزید با همان اسناد عقبة بن سمعان (عدم قیام امام ع) :

قال ابو مخنف: فاما عبد الرحمن بن جندب فحدثنی عن عقبه بن سمعان قال: صحبت حسینا فخرجت معه من المدینه الی مکه، و من مکه الی

العراق، و لم افارقه حتی قتل، و لیس من مخاطبته الناس کلمه بالمدینه و لا بمکه و لا فی الطریق و لا بالعراق و لا فی عسکر الی یوم مقتله الا و قد سمعتها الا و الله ما اعطاهم ما یتذاکر الناس و ما یزعمون، من ان یضع یده فی ید یزید بن معاویه، و لا ان یسیروه الی ثغر من ثغور المسلمین، و لکنه قال: دعونی فلاذهب فی هذه الارض العریضه حتی ننظر ما یصیر امر الناس

ابي مخنف از عبدالرحمن بن جندب از عقبه بن سمعان نقل مي كند: من همراه حسين بودم از مدينه تا به مكه واز مكه به عراق و از او جدا نشدم تا كشته شد و از صحبت هايي كه با مردم در مدينه و مكه و در بين راه داشته و نه در عراق و نه در لشكرگاه تا روزي كه كشته شد چيزي كه دلالت كند بر اين كه حاضر است دست به دست يزيد بگذارد وجود ندارد و نشنيدم . بلكه فرمود:

«دعوني فلاذهب في هذه الارض العريضة حتي ننظر ما يصير امر الناس » مرا رها كنيد تا بروم به اين سرزمين پهناور تا نتيجه امر مردم را ببينم .

(اجازه دهید به محلّی که از آنجا آمدم بازگردم یا اجازه دهید در سرزمین وسیع خداوند بگردم و ببینم کار این مردم به کجا خاتمه خواهد یافت). بلاذری نوشته است که امام(عليه السلام) می‌خواست به طرف شام برود، همچنین از سپاه حرّ خواسته بود تا اجازه دهند به شام رفته و دستش را در دست یزید بگذارد

«... وقد روى أبو مخنف حدثنى عبد الرحمن بن جندب عن عقبة بن سمعان قال لقد صحبت الحسین من مکة إلى حین قتل والله ما من کلمة قالها فى موطن إلا وقد سمعتها وإنه لم یسأل أن یذهب إلى یزید فیضع یده إلى یده ولا أن یذهب إلى ثغر من الثغور ...»

«ابومخنف روایت می کند که عبدالرحمن بن جند از عقبه بن سمعان به من روایت کرد که من با امام حسین علیه السلام از لحظه خروجش از مکه تا زمان شهادت، همراهی کردم به خدا قسم هیچ سخنی در هیچ موطنی نفرمود مگر اینکه من آن را شنیدم. امام حسین علیه السلام هیچ گاه درخواست نکرد که به سوی یزید برود و دستش را دست او قرار بدهد و هیچ درخواستی مبنی بر این که به یکی از سرحدات و مرزها برود ننمود.»

ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، ابوالفداء، البدایة والنهایة، ج8، ص: 175، مکتبة المعارف – بیروت، 14 جلد

«فکیف یقال إنه علیه السلام ألقى بیده إلى التهلکة و قد روی‏ أنه صلوات الله و سلامه علیه و آله« قال لعمر بن سعد اللعین: اختاروا منی إما الرجوع‏ إلى المکان الذی أقبلت منه أو أن أضع یدی فی ید یزید فهو ابن عمی لیرى فی رأیه و إما أن تسیرونی إلى ثغر من ثغور المسلمین فأکون رجلا من أهله لی ما له و علی ما علیه». و أن عمر کتب إلى عبید الله بن زیاد اللعین بما سئل فأبى علیه و کاتبه بالمناجزة ...»

چگونه گفته می شود که امام حسین علیه السلام در خروج خود بر علیه یزید، خود را به هلاکت انداخته است در حالی که روایت شده است: همانا آن حضرت که درود و سلام خداوند بر ایشان باد، به عمر بن سعد ملعون گفت: یکی از این امور را نسبت به من اختیار کنید اول اینکه من به مکانی که از آن آمده ام برگردم! دوم اینکه دستم را در دست یزید بگذارم او پسر عموی من است تا اینکه رای و نظر او درباره من معلوم شود. و ای اینکه مرا به یکی از سرحدات و مرزهای اسلامی بفرستید تا اینکه من یک فردی از آن محل باشم و هر حق و حقوقی که او دارد من نیز داشته باشم و هر مسئولیت و تکلیفی که او دارد من نیز داشته باشم(یعنی بر اساس معیارهای اسلامی رابطه من با یزید تنظیم شود.) عمر بن سعد طی نامه ای به عبیدالله بن زیاد درخواست های مطرح شده امام را به او انتقال داد و در پاسخ عبیدالله بن زیاد نامه ای نوشت که بر حسین علیه السلام سخت گیرد و هیچ کدام از این موارد را قبول نکند!

علم الهدى، على بن حسین، تنزیه الأنبیاء علیهم السلام، ص177، ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1377ش.

پ«... وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام نُزُولَ الْعَسَاکِرِ مَعَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بِنَیْنَوَى وَ مَدَدَهُمْ لِقِتَالِهِ أَنْفَذَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ أَنِّی أُرِیدُ أَنْ أَلْقَاکَ‏ فَاجْتَمَعَا لَیْلًا فَتَنَاجَیَا طَوِیلًا ثُمَّ رَجَعَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إِلَى مَکَانِهِ وَ کَتَبَ إِلَى عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَطْفَأَ النَّائِرَةَ وَ جَمَعَ الْکَلِمَةَ وَ أَصْلَحَ أَمْرَ الْأُمَّةِ هَذَا حُسَیْنٌ علیه السّلام قَدْ أَعْطَانِی عَهْداً أَنْ یَرْجِعَ إِلَى الْمَکَانِ الَّذِی أَتَى مِنْهُ أَوْ أَنْ یَسِیرَ إِلَى ثَغْرٍ مِنَ الثُّغُورِ فَیَکُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِینَ لَهُ مَا لَهُمْ وَ عَلَیْهِ مَا عَلَیْهِمْ أَوْ أَنْ یَأْتِیَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَزِیدَ فَیَضَعَ یَدَهُ فِی یَدِهِ فَیَرَى فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ رَأْیَهُ وَ فِی هَذَا لَکُمْ‏ رِضًى وَ لِلْأُمَّةٍ صَلَاحٌ. فَلَمَّا قَرَأَ عُبَیْدُ اللَّهِ الْکِتَابَ قَالَ هَذَا کِتَابُ نَاصِحٍ مُشْفِقٍ عَلَى قَوْمِهِ فَقَامَ إِلَیْهِ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ فَقَالَ أَ تَقْبَلُ هَذَا مِنْهُ وَ قَدْ نَزَلَ بِأَرْضِکَ وَ إِلَى جَنْبِکَ وَ اللَّهِ لَئِنْ رَحَلَ مِنْ بِلَادِکَ وَ لَمْ یَضَعْ یَدَهُ فِی یَدِکَ لَیَکُونَنَّ أَوْلَى بِالْقُوَّةِ وَ لَتَکُونَنَّ أَوْلَى بِالضَّعْفِ وَ الْعَجْزِ فَلَا تُعْطِهِ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ فَإِنَّهَا مِنَ الْوَهْنِ وَ لَکِنْ لِیَنْزِلْ عَلَى حُکْمِکَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ فَإِنْ عَاقَبْتَ فَأَنْتَ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ وَ إِنْ عَفَوْتَ کَانَ ذَلِکَ لَکَ. قَالَ لَهُ ابْنُ زِیَادٍ نِعْمَ مَا رَأَیْتَ الرَّأْیُ رَأْیُکَ اخْرُجْ بِهَذَا الْکِتَابِ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَلْیَعْرِضْ عَلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَ أَصْحَابِهِ النُّزُولَ عَلَى حُکْمِی فَإِنْ فَعَلُوا فَلْیَبْعَثْ بِهِمْ إِلَیَّ سِلْماً وَ إِنْ هُمْ أَبَوْا فَلْیُقَاتِلْهُمْ فَإِنْ فَعَلَ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ وَ إِنْ أَبَى أَنْ یُقَاتِلَهُمْ فَأَنْتَ أَمِیرُ الْجَیْشِ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَیَّ بِرَأْسِهِ...»

مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏2 ؛ ص87، قم، چاپ: اول، 1413 ق.

«...و چون حسین علیه السّلام فرود شدن و اضافه شدن لشکرها را به لشگر عمر بن سعد لعنه اللَّه را در نینوى دید و یارى دادن ایشان را براى جنگیدن بر علیه خود دید کسی را به نزد عمر بن سعد فرستاد که من میخواهم تو را دیدار کنم و با تو ملاقات کنم، پس شبانه یک دیگر را دیدار کرده و در پنهانى زمانى دراز با هم گفتگو کردند، سپس عمر بن سعد بجاى خویش بازگشت و نامه به عبید اللَّه بن زیاد نوشت:

اما بعد همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پریشانى را برطرف نموده کار این امت را اصلاح کرد، و حسین علیه السّلام با من پیمان بست که از همان جا که آمده بهمانجا بازگردد یا به یکى از سرحدات رود و مانند یک تن از مسلمانان باشد (و کارى به کار کسى نداشته باشد) در هر چه بسود مسلمانان است شریک آنان و در زیان آنان نیز همانند ایشان باشد، یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارد و هر چه خود دانند انجام دهند، و در این پیمان خوشنودى تو و اصلاح کار امت است.

چون عبید اللَّه این نامه را خواند گفت: این نامه خیرخواهى دلسوز بر مردم است (و در صدد بود این پیشنهاد را بپذیرد) شمر بن ذى الجوشن لعنه اللَّه (که در مجلس بود) برخاست و گفت: آیا این سخن را از حسین مى‏پذیرى اکنون که به سرزمین تو آمده و پهلوى تو است؟ به خدا اگر از این سرزمین (بسلامت) برود و دست در دست تو نگذارد هر آینه نیرومندتر گردد و تو ناتوان تر خواهى شد، پس این پیشنهادهاى او را مپذیر زیرا این کار نشانه سستى است ولى از او بپذیر که خود و پیروانش بحکم تو گردن نهند آنگاه اگر تو آنان را کیفر کنى تو بدان سزاوارتر خواهى بود، و اگر از ایشان درگذرى و عفو کنى آن هم بدست تو است! ابن زیاد گفت: خوب پیشنهادى کردى و تدبیر همین است که تو گفتى، این نامه که مى‏نویسم به نزد عمر بن سعد ببر که باید بر حسین علیه السّلام و پیروانش پیشنهاد کند که تن بحکم من دهند، پس اگر بدان تن دادند آنان را زنده به نزد من فرستد، و اگر سرباز زدند باید با ایشان بجنگد، اگر عمر بن سعد این کار را انجام دهد تو فرمانبردار او باش و از دستورش پیروى کن، و اگر جنگ را نپذیرفت تو امیر و فرمانده لشکر باش و گردن عمر بن سعد را بزن و سر او را براى من بفرست...»

مفید، محمد بن محمد، الإرشاد للمفید / ترجمه رسولى محلاتى، ج‏2 ؛ ص89، تهران، چاپ: دوم، بى تا.

« قال أبو مخنف وأما ما حدثنا به المجالد بن سعید والصقعب بن زهیر الأزدی وغیرهما من المحدثین فهو ما علیه جماعة المحدثین قالوا إنه قال اختاروا منی خصالا ثلاثا إما أن أرجع إلى المکان الذی أقبلت منه وإما أن أضع یدی فی ید یزید بن معاویة فیرى فیما بینی وبینه رأیه وإما أن تسیرونی إلى أی ثغر من ثغور المسلمین شئتم فأکون رجلا من أهله لی ما لهم وعلی ما علیهم»

ابومخنف گفت: و امام روایتی که مجالد بن سعید و صقعب بن زهیر ازدی و غیر این دو از محدثین برای ما روایت کرده اند که همانا امام حسین علیه السلام فرمود: یکی از این امور و خصال را نسبت به من اختیار کنید اول اینکه من به مکانی که از آن آمده ام برگردم! دوم اینکه دستم را در دست یزید بگذارم او پسر عموی من است تا اینکه رای و نظر او درباره من معلوم شود. و ای اینکه مرا به یکی از سرحدات و مرزهای اسلامی_ هر کدام را که خودتان خواستید_ بفرستید تا اینکه من یک فردی از آن محل باشم و هر حق و حقوقی که او دارد من نیز داشته باشم و هر مسئولیت و تکلیفی که او دارد من نیز داشته باشم(یعنی بر اساس معیارهای اسلامی رابطه من با یزید تنظیم شود.)

ابوجعفر طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والرسل والملوک،ج3، ص: 312، دار الکتب العلمیة – بیروت، چاپ اول، 1407، 5 جلد

يد و به برادرش خولى داد ، آنگاه مردم آن روناس و خضابها را به غارت بردند و آنچه در خيمه ها بود نيز غارت شد . از همه ياران امام حسين عليه السلام و فرزندانش و برادرزادگانش فقط دو پسر او على اصغر كه در سنين بلوغ بود [ 327 ] و عمر كه چهار ساله بود زنده ماندند و جان سالم بردند ، و از ياران او هم دو نفر زنده ماندند يكى مرقع بن ثمامة اسدى كه عمر بن سعد او را پيش ابن زياد فرستاد و ابن زياد هم او را به ربذه [ 328 ] تبعيد كرد ، مرقع تا هنگام مرگ يزيد و گريز ابن زياد به شام در ربذه بود و پس از آن به كوفه برگشت ، ديگرى برده اى از بردگان رباب مادر سكينه بود كه پس از شهادت امام حسين ( ع ) او را گرفتند و خواستند گردنش را بزنند بانان گفت من برده زر خريدم و رهايش كردند .

طبری پیشنهاد مذاکره امام ع با یزید را اورده :

وتحدّث النّاس فيما بينهما ظنّاً يظنونه أنّ حسيناً قال لعمر بن سعد: أُخرج معي إلي يزيد بن معاوية!وندع العسكرين! قال عمر: إذن تُهدم داري!قال: أنا أبنيها لك! قال: إذن تؤخذ ضياعي!قال: إذن أعطيك خيراً منها من مالي بالحجاز.قال فتكرّه ذلك عمر، قال فتحدّث الناس بذلك وشاع فيهم من غيرأن يكونوا سمعوا من ذلك شيئاً ولاعلموه

تحریفی دیگر در کلمات امام حسین ع :

یکی دیگر ازتغییراتی که احتمالا توسط افراطیون وزیدیه در سخنان امام حسین ع در توجیه جهاد وقیام ایشان وارد کرده اند بحث گفتگوی ایشان با فرزدق است که کلمه جهاد را اضافه کرده اند :

(عبدالله بن حسن گويد: چون عمر بن سعد سپاه خود را براى نبرد با حسين (ع) آماده كرد و هريك را در جاى خود آراست و پرچمها را افراشت و امام (ع) نيز اصحاب خود را در راست و چپ گمارد، آنان از هر سو بر امام (ع) هجوم آورده، او را چون حلقه محاصره كردند. امام (ع) از ميان اصحاب خود بيرون آمده نزديك ايشان شد و خواست كه ساكت شوند ولى نپذيرفتند. پس فرمود:)
«واى بر شما! چرا خاموش نمى‌شويد تا گفتارم را بشنويد؟ من شما را به راه رشد فرا مى‌خوانم.
هر كه پيروى‌ام كند از رهيافتگان و هركه سرپيچى‌ام كند از هلاك شوندگان خواهد بود و همه شما سرپيچى داريد و ناشنواييد، زيرا بخششهايتان در حرام منحصر شده و شكمهايتان از حرام پر گشته است و خدا بر دلهاى شما مهر زده است! واى بر شما چرا ساكت نمى‌شويد؟ چرا گوش فرا نمى‌دهيد؟! (سپاه ابن سعد به سرزنش هم پرداخته گفتند! ساكت شويد تا ببينيم چه مى‌گويد.)
امام (ع) فرمود: «هلاكت و اندوه بر شما باد اى جماعت! آيا زمانى كه سرگشته و حيران، ما را به فريادخواهى فرا خوانديد و ما شتابان و آماده به فرياد شما رسيديم شما شمشيرهاى خود را بر ما كشيده سرهاى ما را نشان گرفتيد؟! و آتش فتنه‌ها را- كه دشمن ما و شما فراهم آورده است- بر ما افروختيد؟! و همه با هم دشمن دوستان خود و يكدست بر آنان شديد تا دشمنان خود را خرسند كنيد؟! بدون آنكه آنان عدلى را در ميان شما آشكار كنند و آرزويى از شما برآورند به جز حرام دنيا و زندگى پستى كه طمع داريد، و بدون آنكه از ما گناهى سرزده يا انديشه‌اى سست شده باشد؟! واى بر شما! اگر ما را نمى‌خواستيد و تنها مى‌گذارديد، پس چرا- در حالى كه شمشيرها در نيام و سينه‌ها آرام و انديشه‌ها پا نگرفته بود- فتنه‌ها را فراهم كرديد؟! بله آتش فتنه‌ها را همچون انبوه ملخها شتابان بر ما افروختيد و يكديگر را همچون انبوه پروانگان به آن فراخوانديد. پس‌

زشتتان باد كه شماييد سركشان امّت و نابابان طوائف و دور افكنان قرآن و بارور شدگان شيطان و هواداران گناه! و (شماييد) تحريف كنندگان قرآن و خاموشگران سنّت رسول خدا (ص) و كشندگان اولاد انبياء و نابود كنندگان خاندان اوصيا! و نسب سازان زنا زادگان و آزار دهندگان مؤمنان و فريادرسانِ رهبران استهزاگر كه قرآن را پاره پاره كردند! شما بر پسر حرب (ابوسفيان و معاويه) و پيروانش تكيه مى‌كنيد و ما را تنها مى‌نهيد؟! آرى به خدا سوگند تنها گذاردن (و نيرنگ) شما از ديرباز شناخته شده است و ريشه‌هاى شما به آن آميخته و شاخ و برگ شما آن را به ارث برده و دلهاى شما بر آن روييده و سينه‌هاى شما با آن پوشيده است پس شما براى به پا دارنده خود پليدترين نهال و براى رباينده خود ناپاك‌ترين لقمه‌ايد. آگاه باشيد كه لعنت خدا بر پيمان شكنانى كه پيمانها را پس از استوار ساختن آنها مى‌شكنند! و شما خدا را بر پيمان خود ضامن مى‌گرفتيد؛ پس به خدا سوگند شما هم آنانيد! آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده ميان دو چيز پا فشرده است: كشتن ما و ذلت ما! هيهات كه ما ذلت را بپذيريم! خدا و پيامبر (ص) و نياكان پيراسته و دامنهاى پاك و سرافرازان غيور و دلاوران با رشك آن را نمى‌پذيرد! (آرى) پيروى فرومايگان را بر قتلگاه بزرگواران نگزينند! آگاه باشيد! كه من اتمام حجت كردم و نويدتان دادم با همين آمادگى ناچيز و ياران اندك خود با شما پيكار مى‌كنم! سپس اين اشعار را سرود: اگر دشمن را بشكنيم (و بر او پيروز شويم) از ديرباز شكننده بوده‌ايم و اگر مغلوب شويم باز شكست نخورده‌ايم كه در خوى ما ترس نيست (تا از آن بشكنيم) بلكه اين اجلها و نوبت واپسين ماست (كه چنان پيش آورده است).
هان! كه شما پس از كشتن ما جز به اندازه‌اى كه پياده سوار اسب شود درنگ نخواهيد كرد جز آن كه (آرام آرام) چرخش آسياب مرگ بر سر شما باز آيد. اين آگاهى و عهدى است كه پدرم از جدم به من سپرده است. پس نيرنگ و شريكان خود را گرد آوريد و همه به پيكار من آييد و مهلتم ندهيد، كه من بر خدا كه پروردگار همه است توكل دارم. هيچ جنبنده‌اى نيست مگر آنكه او پيشانى‌اش را در دست دارد، حقا كه پروردگارم بر راه راست است (و حساب همه را به عدالت رسد).
بارالها! آسمان را از اينان باز دار و ايشان را قحطى‌اى همچون قحطى زمان يوسف برانگيز و غلام ثقيف را بر آنان چيره ساز تا پياله‌هاى تلخ مرگ را بر آنان بنوشاند و هيچ يك را واننهد، هر كشته‌اى را كشته‌اى و هر ضربتى را ضربتى انتقام گيرد و انتقام من و اولياء و خاندان و پيروانم را

از ايشان بستاند. اينان ما را فريفتند و دروغ گفتند و تنها گذاردند و تويى پروردگار ما، بر تو توكل و انابه داريم و به سوى تو باز آييم.» سپس فرمود: «عمر سعد كجاست؟ او را فراخوانيد». (ابن سعد را- با آنكه دوست نداشت نزد امام آيد- فراخواندند.) امام (ع) فرمود: «اى عمر! آيا تو مرا مى‌كشى و مى‌پندارى آن زنازاده فرزند زنازاده تو را حاكم سرزمينهاى رى و گرگان خواهد كرد؟! به خدا هرگز گوارايى آن روز را نخواهى ديد. اين عهدى است يقينى پس هر چه خواهى مرتكب شو كه تو پس از من در دنيا و آخرت شادمان نخواهى بود و گويا سرت را بر نى مى‌بينم كه در كوفه افراشته‌اند و كودكان آن را سنگ افكنده آماج خود كرده‌اند!» يا فَرزدَقُ انَّ هؤلاءِ قَومٌ لَزِمُوا طَاعةَ الشَّيطانِ وَ تَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحمَانِ وَ اظهَروُا الفَسادَ فِى الارضِ وَ ابطَلُوا الحُدُودَ وَ شَرِبُوا الخُمُورَ وَاستَأثِرُوا فِى اموَالِ الفُقَراءِ وَ المَساكينَ وَ انَا اولَى مَن قَامَ بِنُصرَةِ دِينِ اللَّهِ وَ اعزازِ شَرعِهِ وَ الجَهادِ فِى سَبيلِهِ، لِتَكونَ كَلِمَةَ اللَّهِ هِىَ العُليا. (فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)/ 379- 380)

همچنین سبط ابن الجوزی متوفی 654 بصورت ارسال اورده که احتمالا اولین مسند اوردن کلمه جهاد همین شخص است حتی سید بن طاوس ره متوفی 664 معاصر ابن الجوزیست در لهوف نیز با این تفصیل نیاورده :

قال سبط ابن الجوزى: أما الحسين (عليه السلام): فانّه خرج من مكّة، سابع ذى الحجة سنة ستّين، فلمّا وصل بستان بنى عامر، لقى الفرزدق الشاعر، و كان يوم التروية، فقال له الى أين يا ابن رسول اللّه ما أعجلك عن الموسم، قال لو لم أعجل لاخذت أخذا، فأخبرنى يا فرزدق عمّا ورائك فقال تركت الناس بالعراق قلوبهم معك و سيوفهم مع بنى أميّة فاتّق اللّه فى نفسك و ارجع.

فقال له: يا فرزدق إنّ هؤلاء، قوم لزموا طاعة الشيطان، و تركوا طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد فى الارض، و ابطلوا الحدود، و شربوا الخمور، و استأثروا فى أموال الفقراء و المساكين، و أنا أولى من قام بنصرة دين اللّه، و اعزاز شرعه، و الجهاد فى سبيله، لتكون كلمة اللّه هى العلياء، فأعرض عنه الفرزدق و سار

واما در قدیمی ترین منبع یعنی انساب الاشراف بلاذری متوفی 279 هم اسمی از جهاد نیست :

ثُمَّ إن الْحُسَيْن سار فِي أصحابه والحر بْن يزيد يسايره، وخطب الْحُسَيْن عَلَيْهِ السلام فَقَالَ:
إن هَؤُلاءِ قوم لزموا طاعة الشيطان، وتركوا طاعة الرحمان، فأظهروا الفساد، وعطلوا الحدود، واستأثروا بالفيء وأنا أحق من غير، وقد أتتني كتبكم وقدمت علي رسلكم فَإِن تتموا علي بيعتكم تصيبوا رشدكم.
ووبخهم بما فعلوا بأبيه وأخيه قبله.

همچنین ابن اعثم هم اسمی از جهاد نیاورده :

ذكر كتاب الحسين رضي الله عنه إلى أهل الكوفة
بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي إلى سليمان بن صرد والمسيب بن نجبة ورفاعة بن شداد وعبد الله بن وال، وجماعة المؤمنين، أما بعد [4] ! فقد علمتهم أن رسول الله صلّى الله عليه وسلّم قد قال في حياته: من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام أو تاركا [5] لعهد الله ومخالفا لسنة رسول الله صلّى الله عليه وسلّم فعمل في عباد الله بالإثم والعدوان ثم لم يغير عليه [6] بقول ولا فعل كان حقا [7] على الله أن يدخله مدخله، وقد علمتم أن هؤلاء لزموا طاعة الشيطان وتولوا عن طاعة الرحمن، وأظهروا الفساد وعطلوا الحدود واستأثروا [8] بالفيء، وأحلوا حرام الله وحرموا حلاله. وأنا أحق من غيري بهذا الأمر لقرابتي من رسول الله صلّى الله عليه وسلّم، وقد أتتني كتبكم وقدمت عليّ رسلكم ببيعتكم أنكم لا تخذلوني، فإن وفيتم لي ببيعتكم فقد استوفيتم حقكم وحظكم ورشدكم، ونفسي مع أنفسكم، وأهلي وولدي مع أهاليكم

وأولادكم، فلكم في [1] أسوة وإن لم تفعلوا ونقضتم عهدكم ومواثيقكم وخلعتم بيعتكم فلعمري ما هي منكم بنكر [2] ، لقد فعلتموها بأبي وأخي وابن عمي، هل المغرور إلا من اغتر بكم، فإنما حقكم [3] أخطأتم ونصيبكم ضيعتم، ومن نكث فإنما ينكث على نفسه، وسيغني الله عنكم- والسلام-. قال: ثم طوى الكتاب وختمه ودفعه إلى قيس بن مسهر الصيداوي وأمره أن يسير إلى الكوفة

نام کتاب : الفتوح لابن اعثم نویسنده : ابن أعثم جلد : 5 صفحه : 82 الفتوح للعلّامة أبي محمّد أحمد بن أعثم الكوفي (المتوفى نحو سنة 314 )

همچنین طبری متوفی 310هم اسمی از جهاد نیاورده :

(قال أبو مخنف) عن عقبة بن أبى العيزار إن الحسين خطب أصحابه وأصحاب الحر بالبيصة فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أيها الناس إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله صلى الله عليه وسلم يعمل في عباد الله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل ولا قول كان حقا على الله إن يدخله مدخله ألا وإن هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان وتركوا طاعة الرحمن وأظهروا الفساد وعطلوا الحدود واستأثروا بالفئ وأحلوا حرام الله وحرموا حلاله وأنا أحق من غير وقد أتتنى كتبكم وقدمت على رسلكم ببيعتكم انكم لا تسلموني ولا تخذلونى فإن تممتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم فأنا الحسين بن على وابن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم نفسي مع أنفسكم وأهلي مع أهليكم فلكم في أسوة وإن لم تفعلوا ونقضتم عهدكم وخلعتم بيعتى من أعناقكم فلعمري ما هي لكم بنكر لقد فعلتموها بأبى وأخى وابن

عمى مسلم والمغرور من اغتر بكم فحظكم أخطأتم ونصيبكم ضيعتم ومن نكث فإنما ينكث على نفسه وسيغنى الله عنك والسلام عليك ورحمة الله وبركاته

نام کتاب : تاريخ الطبري نویسنده : الطبري، ابن جرير جلد : 4 صفحه : 304

همچنین در مقتل خوارزمی متوفی 568هم اسمی از جهاد نیست :

و نزل الحسين في موضعه ذلك، و نزل الحرّ حذاءه في جنده الذين هم ألف فارس، و دعا الحسين بدواة و بياض و كتب إلى أشراف الكوفة ممّن يظن أنه على رأيه: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم من الحسين بن عليّ إلى سليمان بن صرد؛ و المسيب بن نجبة؛ و رفاعة ابن شدّاد؛ و عبد اللّه بن وال؛ و جماعة

المؤمنين، أما بعد-فقد علمتم أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قد قال في حياته: من رأى سلطانا جائرا، مستحلا لحرم اللّه، ناكثا لعهد اللّه، مخالفا لسنة رسول اللّه، يعمل في عباد اللّه بالإثم و العدوان، ثمّ لم يغير بقول و لا فعل، كان حقيقا على اللّه أن يدخله مدخله، و قد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان، و تولوا عن طاعة الرحمن، و أظهروا في الأرض الفساد، و عطلوا الحدود و الأحكام، و استأثروا بالفيء، و أحلّوا حرام اللّه، و حرّموا حلاله، و إني أحقّ بهذا الأمر لقرابتي من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و قد أتتني كتبكم، و قدمت عليّ رسلكم ببيعتكم أنكم لا تسلموني و لا تخذلوني، فإن وفيتم لي ببيعتكم فقد أصبتم حظّكم و رشدكم، و نفسي مع أنفسكم، و أهلي و ولدي مع أهليكم و أولادكم، فلكم بي اسوة، و إن لم تفعلوا و نقضتم عهودكم و نكثتم بيعتكم، فلعمري، ما هي منكم بنكر، لقد فعلتموها بأبي و أخي و ابن عمي، و المغرور من اغترّ بكم، فحظّكم أخطأتم و نصيبكم ضيعتم فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ و سيغني اللّه عنكم الفتح/10، و السّلام» .

نام کتاب : مقتل الحسین علیه السلام نویسنده : خوارزمی جلد : 1 صفحه : 334

یكي از اخبار مهم و تازه ابن فتوح، وصیّت نامه اي است كه آن حضرت براي محمد بن حنفیه در مدینه نوشتند. ابن اعثم متن آن را آورده و جمله مشهور امام حسین(علیه السلام) كه فرمود: «إنّي لم أخْرُج اَشِرًا و لابطرًا و لا مُفْسدا و لا ظالمًا و انّما خرجْتُ لطلبِ الاصلاح في امّة جدّي أرید أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهي عن المنكر و اُسیر بسیرةِ جدّي و سیرة أبي عليّ بن ابي طالب» در همین وصیّت نامه آمده است.

تا آنجا كه جستجو كردیم، این مطلب جز در فتوح نیامده است; هرچند ابن شهرآشوب جمله بالا را نه به عنوان وصیت نامه، بلكه از قول امام در گفتگو با ابن عباس آورده است. با این حال صورت وصیت نامه اي آن به صورت یك متن مكتوب تنها در فتوح آمده و بحار نیز از منبعي گرفته كه در مقایسه با فتوح، روشن مي شود كه آن هم در اصل از فتوح بوده است.

خوارزمي مطالبي هم از ابومخنف دارد و گاه منبع خبر وي یعني اخبار حمیدبن مسلم را آورده است.

در مجموع آنچه در باره كربلا آمده، در چندین مورد مطالبي ـ بیشتر شعر ـ به نقل از حاكم جشمي، عالم زیدي معاصر خویش آورده است. یك نمونه شعري است كه امام سجاد(علیه السلام) در رثاي حر سروده است. نیز قصیده ابن زبعري را كه یزید به آن تمثل كرده با جواب حسان بن ثابت انصاري در جاي دیگري از حاكم جشمي نقل كرده است. جاي دیگري هم قول وي را نقل كرده و آن را غیر صحیح خوانده است.

ابن‌قولویه به نقل از امام‌ صادق (ع) می‌نویسد

حَدَّثَنِی أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ وَ جَمَاعَةُ مَشَایخِی عَنْ سَعْدِ‌بْنِ‌عَبْدِاللَّهِ عَنْ أَحْمَدَبْنِ‌مُحَمَّدِ‌بن عِیسَی عَنِ الْحُسَینِ‌بْنِ‌سَعِیدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ یحْیی‌بْنِ‌بَشِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَابَصِیرٍ یقُولُ: قَالَ: أَبُوعَبْدِاللَّهِ (ع)‌:

هشام‌بن عبدالملک به دنبال پدرم فرستاد و ایشان را به شام دعوت کرد. هنگامی که پدرم بر وی داخل شد، به پدرم گفت: ای ابوجعفر من تو را را به اینجا دعوت کردم تا مسئله‌ای را از تو بپرسم؛ چه آنکه صلاح نیست دیگری آن را از شما جویا شود و اساساً بر روی زمین کسی را سراغ ندارم که شایسته دانستن این مسئله بوده یا کاملاً از آن اطّلاع داشته باشد و تنها شخصی که از آن آگاه است یک نفر است و او شما هستید. پدرم فرمود: آنچه را امیرالمؤمنین می‌خواهد سؤال کند اگر بدانم جواب می‌دهم و اگر ندانم می‌گویم نمی‌دانم و برای من راست گفتن سزاوارتر است. هشام گفت: به من خبر دهید از شبی که در آن علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) کشته شد و بگو غایبی که در آن شهر نبوده و هنگام شهادت آن حضرت حضور نداشته، به چه دلیلی بر قتل آن جناب استدلال کند و اصلاً برای مردم چه علامتی دالّ بر شهادت او وجود دارد؟ اگر از آن آگاه هستی به من جواب ده! در ضمن به من خبر ده آیا آن علامت برای شهادت و قتل غیر علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) نیز بوده است یا نه؟ پدرم به او فرمود: ای امیرالمؤمنین در آن شبی که امیرمؤمنان (ع) کشته شد، هر سنگی را که از زمین بلند می‌کردند زیر آن خون تازه بود، چنان‌که در شبی که هارون برادر موسی (ع) کشته شد و شبی که در آن یوشع‌بن نون مقتول شد و شبی که در آن حضرت ‌عیسی‌بن مریم به آسمان رفت و شبی که در آن شمعون‌بن حمون صفا به قتل رسید، چنین بود و همچنین شبی که در آن حسین‌بن‌علی (ع) شهید شد، زیر هر سنگی که برداشته می‌شد خون تازه دیده می‌شد. امام‌ صادق (ع) سپس فرمود: رنگ صورت هشام از غضب تغییر کرد و به پدرم حمله کرد که وی را بگیرد. پدرم به او فرمود: ای امیرالمؤمنین! بر بندگان لازم است از امامشان اطاعت کنند و ناصح و خیرخواهی او باشند. تنها چیزی که مرا بر آن داشت که درخواست امیر را اجابت کنم و در اینجا حاضر شوم، علم به این نکته است که اطاعت امیر بر من لازم است؛ از این‌رو، انتظار دارم که امیرالمؤمنین به من حسن ظن داشته باشد. هشام به ایشان گفت: اگر می‌خواهی نزد اهل خود برگرد. امام ‌صادق (ع) فرمود: پدرم از نزد او خارج شد و هشام هنگام خروج به ایشان عرض کرد: با خدا عهد و میثاق کن که این حدیث را تا من زنده‌ام با کسی بازگو نکنی. پدرم به وی قول مساعد داد و او را از این رهگذر خشنود کرد (ابن‌قولویه، 1356: 75 ـ 76).

وجود طرق مختلف و نیز متن‌های متعدد دلالت بر پذیرش این اخبار نمی‌کند؛ چراکه نمونه‌های دیگری از احادیث مختلف در فریقین وجود دارد که علاوه بر وجود طرق متعدد، حتی از نظر سندی قابل استناد هستند، اما دانشمندان دلایل متعددی اعم از سند یا متن بر ردّ آن اقامه کرده‌اند؛ مانند: ازدواج امّ‌کلثوم دختر امیرمؤمنان (ع) با عمربن‌خطاب، روایات جمع قرآن (نک.: خویی، بی‌تا: 235 ـ 257) یا روایات منع حدیث توسط پیامبر (ص) (نک.: معارف، 1384: 44 ـ 94؛ مؤدب، 1393: 167 ـ 198). احادیث فراوانی مبنی بر «حَدِّثُوا عَنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَا حَرَج» نیز از این نمونه‌اند (دیاری ‌بیدگلی، 1383: 219). فطرس فرشته‌ای که از درگاه خداوند رانده شد و با وساطت امام ‌حسین (ع) بازگردانده شد، نیز از جمله مواردی است که روایات بی‌شماری درباره آن وارد شده است (مسعودی، 1426: 164؛ ابن‌قولویه، 1356: 66؛ صدوق، 1376: 137؛ طبری‌آملی، 1413: 190 و...)، حال آنکه از نظر دلالی خدشه‌پذیر است (نک.: جوادی‌آملی، 1393: 3/300؛ قاسم‌احمد، 1393)؛ از این‌رو، نمی‌توان درباره اخبار حوادث غیرطبیعی پس از شهادت امام، مدعی تواتر یا در حدّ تواتر شد، چون معنای حقیقی تواتر در اینها ثابت نیست.

چرا امام صادق ع یک حاکم فاسق را امیر مومنین میخواند واطاعتش را لازم ؟؟!!

فقال له أبي : يا أمير المؤمنين الواجب على العِباد الطّاعة لإمامهم والصِّدق له بالنَّصيحة ؛ وإنَّ الَّذي دعاني إلى أن اُجيب أمير المؤمنين فيما سألني عنه مَعرفتي إيّاه بما يجبُ له عليَّ مِن الطّاعة؛

كلامه عليه السلام مع محمد بن الحنفية (261) - 63 - ثم رجع الى منزله وقت الصبح، فأقبل إليه أخوه محمد بن الحنفيه، وقال: يا أخي أنت أحب الخلق إلى وأعزهم علي ولست والله أدخر النصيحة لاحد من الخلق، وليس أحد أحق بها منك، لانك مزاج مائي ونفسي وروحي وبصري، و كبير أهل بيتي، ومن وجبت طاعته في عنقي، لان الله قد شرفك علي وجعلك من سادات أهل الجنة. وساق الحديث إلى أن قال: تخرج إلى مكة، فإن اطمأنت بك الدار بهإ فذاك، وإن تكن الاخرى خرجت إلى بلاد اليمن، فإنهم أنصار جدك وأبيك، وهم أرأف الناس، وأرقهم قلوبا، وأوسع الناس بلادا، فإن اطمأنت بك الدار، وإلا لحقت بالرمال وشعوب الجبال، وجزت من بلد إلى بلد، حتى تنظر ما يؤول إليه أمر الناس، ويحكم الله بيننا وبين القوم الفاسقين. فقال الحسين عليه السلام: (يا أخي والله لو لم يكن في الدنيا ملجأ ولا مأوى، لما بايعت يزيد بن معاوية)، فقطع محمد بن الحنفية الكلام وبكى، فبكى الحسين عليه السلام معه ساعة ثم قال: (يا أخي جزاك الله خيرا، لقد نصحت وأشرت بالصواب وأنا عازم على الخروج إلى مكة، وقد تهيأت لذلك أنا وإخوتي وبنو أخي وشيعتي، وأمرهم أمري ورأيهم رأيي، وأما أنت يا أخي فلا عليك أن تقيم بالمدينة، فتكون لي عينا عليهم ولا تخف عنى شيئا من امورهم). [2]

[2] - الفتوح 5: 23، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي 1: 188، بحار الانوار 44: 329، العوالم 17: 178، اعيان الشيعة 1: 588.

برادرم! خداوند به تو پاداش نیکو دهد. خیرخواهى کردى و به راه درست اشاره کرده اى. من اکنون عازم مکّه هستم و خود و برادرانم و برادرزادگان و پیروانم را براى این سفر آماده کرده ام. برنامه و رأیشان همان برنامه و رأى من است. امّا تو اى برادرم! ماندن تو در مدینه ایرادى ندارد تا در میان آنان چشم [خبررسان] من باشى و از تمام امورشان مرا با خبر ساز

قال ابن أعثم: قال محمد بن الحنفية: إنى اريد أن أشير عليك برأي فاقبله مني. فقال له الحسين عليه السلام: (قل ما بدالك). فقال: أشير عليك أن تنجو بنفسك عن يزيد بن معاوية. فقال الحسين عليه السلام: (يا اخى الى اين اذهب). قال: اخرج الى مكة، فإن اطمأنت... الخ. [1] وقال أبو مخنف: إنه عليه السلام قال: (يا أخي قد نصحت واشفقت، فارجو ان يكون رايك سديدا موفقا). [2] وفي رواية: قال له محمد بن الحنفية: يا أخي اني خائف عليك أن يقتلوك، فقال: (انى اقصد مكة، فإن كانت بى امن اقمت بها، وإلا لحقت بالشعاب والرمال حتى انظر ما يكون). [3] وفي رواية اخرى قال عليه السلام: (يا أخي لو كنت في بطن صخرة لاستخرجوني منها فيقتلوني)، ثم قال له الحسين: (يا أخي سأنظر فيما قلت). [4] وقد روي بأسانيد أنه لما منعه عليه السلام محمد بن الحنفية عن الخروج إلى الكوفة قال: (والله يا أخي لو كنت في جحر هامة من هوام الاءرض، لاستخرجوني منه حتى يقتلوني). [5] (262) - 64 - ث عا الحسين عليه السلام بداوة وبياض وكتب هذه الوصيه لاخيه محمد: (بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما أوصى به الحسين بن على بن أبي طالب إلى أخيه محمد المعروف بابن الحنفية: أن الحسين يشهد أن لا إله إلا الله وحده لا

[1] - الفتوح 5: 22، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي 1: 187.
[2] - تاريخ الطبري 3: 271 أعيان الشيعة 1: 588، وقعة الطف: 85.
[3] - ينابيع المودة: 402.
[4] - ينايع المودة 404.
[5] - بحار الانوار 45: 99.

شريك له، وأن محمدا عبده ورسوله، جاء، بالحق من عند الحق، وأن الجنة والنار حق، وأن الساعة آتية لاريب فيها، وأن الله يبعث من في القبور، وأني لم أخرج أشرا، ولابطرا، ولا مفسدا، ولا ظالما، وإنما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، اريد أن آمر بالمعروف وأنهى عن المنكر، وأسير بسيرة جدي وأبي على بن أبي طالب عليهما السلام، فمن قبلني بقبول الحق فالله أولى بالحق، ومن رد على هذا أصبر حتى يقضي الله بيني وبين القوم بالحق وهو خير الحاكمين، وهذه وصيتى يا أخي اليك وما توفيقي إلا بالله عليه توكلت وإليه انيب). ثم طوى الحسين عليه السلام الكتاب وختمه بخاتمه، ودفعه إلى أخيه محمد ثم ودعه. [1]

[1] - بحار الانوار 44: 329، المناقب لابن شهر آشوب 4: 89، اشار الى بعض الكتاب، الفتوح 5: 23 واضاف فيه بعد سيرة على بن ابى طالب (وسيرة خلفاء الراشدين المهديين)، العوالم 17: 179.

نام کتاب : كلمات الإمام الحسين نویسنده : الشيخ الشريفي جلد : 1 صفحه : 290

وقال محمد بن أبي طالب : روى محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الرسائل [١] عن محمد بن يحيى ، عن محمد بن الحسين ، عن أيوب بن نوح ، عن صفوان ، عن مروان ابن إسماعيل ، عن حمزة بن حمران ، عن أبي عبدالله 7 قال : ذكرنا خروج الحسين 7 وتخلف ابن الحنفية فقال أبوعبدالله 7 : يا حمزة إني ساخبرك بحديث لا تسأل عنه بعد مجلسك هذا ، إن الحسين لما فصل [٢] متوجها ، دعا بقرطاس وكتب فيه :

« بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي بن أبي طالب إلى بني هاشم. أما بعد فانه من لحق بي منكم استشهد ، ومن تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح والسلام ».

قال : وقال شيخنا المفيد باسناده إلى أبي عبدالله 7 قال : لما سار أبوعبدالله من المدينة لقيه أفواج من الملائكة المسومة في أيديهم الحراب على نجب من نجب الجنة ، فسلموا عليه ، وقالوا : يا حجة الله على خلقه بعد جده وأبيه وأخيه ، إن الله سبحانه أمد جدك بنا في مواطن كثيرة ، وإن الله أمدك بنا ، فقال لهم : الموعد حفرتي وبقعتي التي أستشد فيها وهي كربلا ، فاذا وردتها فأتوني ، فقالوا : يا حجة الله! مرنا نسمع ونطع ، فهل تخشى من عدو يلقاك فنكون معك؟ فقال : لا سبيل لهم علي ولا يلقوني بكريهة أو أصل إلى بقعتي.

وأتته أفواج مسلمي الجن فقالوا : يا سيدنا ، نحن شيعتك وأنصارك ، فمرنا بأمرك ، وما تشاء ، فلو أمر تنا بقتل كل عدو لك وأنت بمكانك لكفيناك ذلك ، فجزاهم

هر کس از شما به من بپیوندد به شهادت مى رسد و هر کس بماند به پیروزى نخواهد رسید

الحسين خيرا وقال لهم : أو ما قرأت كتاب الله المنزل على جدي رسول الله « أينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم في بروج مشيدة » [١] وقال سبحانه : « لبرز الذين كتب عليهم القتل إلى مضاجعهم » [٢] وإذا أقمت بماكني فبماذا يبتلي هذا الخلق المتعوس؟ وبما ذا يختبرون؟ ومن ذا يكون ساكن حفرتي بكربلاء؟ وقد اختارها الله يوم دحا الارض ، وجعلها معقلا لشيعتنا ، ويكون لهم أمانا في الدنيا والآخرة ولكن تحضرون يوم السبت ، وهو يوم عاشورا الذي في آخره اقتل ، ولا يبقى بعدي مطلوب من أهلي ونسبي وإخوتي وأهل بيتي ، ويسار برأسي إلى يزيد لعنه الله.

فقالت الجن : نحن والله يا حبيب الله وابن حبيبه ، لو لا أن أمرك طاعة وأنه لا يجوز لنا مخالفتك ، قتلنا جميع أعدائك قبل أن يصلوا إليك ، فقال صلوات الله عليه لهم : نحن والله أقدر عليهم منكم ، ولكن ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حي عن بينة. انتهى ما نقلناه من كتاب محمد بن أبي طالب.

ووجدت في بعض الكتب أنه 7 لما عزم على الخروج من المدينة أتته ام سلمة رضي‌الله‌عنها فقالت : يا بني لا تحزني بخروجك إلى العراق ، فاني سمعت جدك يقول : يقتل ولدي الحسين بأرض العراق في أرض يقال لها كربلا ، فقال لها : يا اماه وأنا والله أعلم ذلك ، وإني مقتول لا محالة ، وليس لي من هذا بد وإني والله لاعرف اليوم الذي اقتل فيه ، واعرف من يقتلني ، وأعرف البقعة التي ادفن فيها ، وإني أعرف من يقتل من أهل بيتي وقرابتي وشيعتي ، وإن أردت يا اماه اريك حفرتي ومضجعي.

نام کتاب : بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 44 صفحه : 331

الأخبار الطوال : كَتَبَ [الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ] كِتابا إلى شيعَتِهِ مِن أهلِ البَصرَةِ مَعَ مَولىً لَهُ يُسَمّى سَلمانَ ، نُسخَتُهُ : بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيم مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مالِكِ بنِ مِسمَعٍ ، وَالأَحنَفِ بنِ قَيسٍ ، وَالمُنذِرِ بنِ الجارودِ ، ومَسعودِ بنِ عَمرٍو ، وقَيسِ بنِ الهَيثَمِ ، سَلامٌ عَلَيكُم ، أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّي أدعوكُم إلى إحياءِ مَعالِمِ الحَقِّ ، وإماتَةِ البِدَعِ ، فَإِن تُجيبوا تَهتَدوا سُبُلَ الرَّشادِ ، وَالسَّلامُ .

درتحف العقول نوشته :

«اَللَّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ اَنَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کانَ مِنّا تَنافُسا فی سُلْطانٍ وَ لاَ الْتِماسا لِفُضُولِ الْحُطامِ وَلکِنْ لِنُریَ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فی بِلادِکَ وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ وَ یُعْمَلَ بِفَرائِضِکَ وَ سُنَّتِکَ وَ اَحْکامِکَ فَاِنَّکُمْ اِلاّ تَنْصُرُونا وَ تَنْصِفُونا، قَوِیَ الظُّلْمُ عَلَیْکُمْ وَ عَمِلُوا فی اِطْفاءِ نُورِ نِبِیِّکُمْ وَ حَسْبُنَا اللّه ُ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا وَ اِلَیْهِ اَنَبْنا وَ اِلَیْهِ الْمَصیرُ؛

بارالها! به راستی تو می دانی که تلاشهای ما از باب رقابت در قدرت و جستجوی اموال بیشتر نبود، بلکه برای آن است که نشانه های دین تو را نشان دهیم و اصلاح را در شهرهای تو پدید آوریم و ستمدیدگان از بندگانت را امنیّت بخشیم تا واجبات و مستحبات تو و احکام تو عمل شود.

شما مردم اگر ما را یاری نکنید و حق ما را ندهید، ظالمان بر شما مسلّط می شوند و در خاموش کردن نور پیامبرتان می کوشند و خدا برای ما بس است و بر او توکل می کنیم و به سوی او باز می گردیم و سرانجام همه به سوی اوست.»

البته خطبه ای شبیه به همین از مولا علی ع هم هست :

خطبة تعرف بالمنبرية

قرأت على أبي حفص عمر بن معمر الدارقطني قال: أنبأنا احمد بن محمد المذاري أنبأنا الحسن بن احمد البناء أنبأنا علي بن محمد بن بشران أنبأنا الحسين بن صفوان أنبأنا أبو بكر القرشي المعروف بابن أبي الدنيا حدثنا علي بن الحسين عبد اللّه حدثنا عبد اللّه بن صالح العجلي، قال خطب أمير المؤمنين علي (ع) يوما على منبر الكوفة فقال: الحمد للّه الذي احمده و أومن به و استعين به و استهديه و اشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون. ثم قال: أيتها النفوس المختلفة و القلوب المتشتتة الشاهدة أبدانهم، الغائبة عقولهم، كم ادلكم على الحق و أنتم تنفرون نفور [1]المعزى من‌

وعوعة الأسد هيهات أن اطلع بكم سرار العدل أو أقيم اعوجاج الحق اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان مني منافسة في سلطان و لا التماس فضول الحطام و لكن لأرد المعالم من دينك و اظهر الصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك اللهم انك تعلم اني أول من أناب و سمع فأجاب لم يسبقني إلا رسولك اللهم لا ينبغي أن يكون على الدماء و الفروج و المغانم و الأحكام و معالم الحلال و الحرام و امامة المسلمين و أمور المؤمنين البخيل لأن نهمته في جمع الأموال و لا الجاهل فيدلهم بجهله على الضلال و لا الجافي فينفرهم بجفائه و لا الخائف فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و لا المعطل للسنن فيؤدي ذلك الى الفجور و لا الباغي فيدحض الحق و لا الفاسق فيشين الشرع.

فقام اليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين ما تقول في رجل مات و ترك امرأة و ابنتين و أبوين؟ فقال لكل واحد من الابوين السدس و للابنتين الثلثان، قال فالمرأة؟ قال:

صار ثمنها تسعا [1]. و هذا من ابلغ الأجوبة.

نام کتاب : تذكرة الخواص نویسنده : سبط بن الجوزي جلد : 1 صفحه : 114

مَعذِرَةٌ إلَى اللّه ِ

3694.تاريخ الطبري عن الحسين عليه السلام ـ مِن كَلامِهِ مَعَ أصحابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ ـ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعذِرَةٌ إلَى اللّه ِ عز و جلوإلَيكُم ، إنّي لَم آتِكُم حَتّى أتَتني كُتُبُكُم وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم ؛ أنِ اقدَم عَلَينا فَإِنَّهُ لَيسَ لَنا إمامٌ لَعَلَّ اللّه َ يَجمَعُنا بِكَ عَلَى الهُدى ، فَإِن كُنتُم عَلى ذلِكَ فَقَد جِئتُكُم ، فَإِن تُعطوني ما أطمَئِنُّ إلَيهِ مِن عُهودِكُم ومَواثيقِكُم أقدَم مِصرَكُم ، وإن لَم تَفعَلوا وكُنتُم لِمَقدَمي كارِهينَ انصَرَفتُ عَنكُم إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ إلَيكُم .

9 / 5

مُكافَحَةُ الظُّلمِ وَالجَورِ

3695.تاريخ الطبري عن الحسين عليه السلام ـ مِن كَلامِهِ مَعَ أصحابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ ـ: أمّا بَعدُ أيُّهَا النّاسُ ! فَإِنَّكُم إن تَتَّقوا وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضى للّه ِِ ، ونَحنُ أهلَ البيتِ أولى بِوِلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُم ، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ ، وإن أنتُم كَرِهتُمونا وجَهِلتُم حَقَّنا وكانَ رَأيُكُم غَيرَ ما أتَتني كُتُبُكُم وقَدِمَت بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمُ ، انصَرَفتُ عَنكُم

تاريخ الطبرى ـ از امام حسين عليه السلام ، در سخنانى با ياران ح: اى مردم ! اين عذرى به پيشگاه خداى عز و جل و شماست . من ، نزد شما نيامدم تا آن كه نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان بر من در آمدند و گفتند : بر ما در آى كه پيشوايى نداريم و شايد خدا ، ما را به وسيله تو بر هدايت ، گِرد آورد . اگر بر سر همان گفته هستيد ، نزدتان آمده ام. اگر عهدى مطمئن و قابل اعتماد به من مى دهيد ، به شهرتان در آيم، و اگر چنين نمى كنيد و آمدن من را ناخوش داريد ، به همان جايى باز مى گردم كه پيش از حركت به سوى شما بودم .

تاريخ الطبرى ـ از امام حسين عليه السلام ، در سخنانى با ياران ح: اى مردم ! اگر تقوا بوَرزيد و حق را براى اهلش به رسميت بشناسيد ، اين ، خدا را بهتر خشنود مى كند . ما اهل بيت ، به سرپرستى اين امر (حكومت) بر شما از اين مدّعيان كه حقّى ندارند و ميانِ شما با ستم و تجاوز ، رفتار مى كنند ، سزاوارتريم . اگر ما را خوش نداريد و حقّ ما را نمى شناسيد و نظرتان غير از آن چيزى است كه نوشته ها و فرستادگان شما به من رساندند ، باز مى گردم .

.تاريخ الطبرى ـ در باره خارج شدن امام حسين عليه السلام از مدينه: حسين عليه السلام با پسران و برادران و پسرانِ برادرانش و بيشتر خاندانش [از مدينه] خارج شد ، بجز محمّد بن حنفيه كه به حسين عليه السلام گفت : اى برادر من ! تو محبوب ترينِ مردم و عزيزترينِ آنان نزد منى و خيرخواهى را براى كسى سزاوارتر از تو ، نيندوخته ام . با پيروانت ، تا مى توانى از يزيد بن معاويه و نيز از شهرها، كناره بگير . سپس ، پيك هايت را به سوى مردم بفرست و آنان را به سوى خود بخوان . اگر با تو بيعت كردند ، خدا را بر آن مى ستايى و اگر مردم ، گردِ جز تو جمع شدند ، خداوند با آن ، از دين و عقل تو نمى كاهد و جوان مردى و فضيلتت از ميان نمى رود ، كه من مى ترسم اگر وارد يكى از اين شهرها شوى و به نزد گروهى از مردم در آيى ، ميانشان اختلاف بيفتد و گروهى با تو و گروهى عليه تو شوند و به جان هم بيفتند و در اين ميان ، تو آماج نيزه ها گردى و بهترينِ اين امّت از نظر شرافت ذاتى و نسبى ، خونش ضايع ترين و خودش خوارترين شود . حسين عليه السلام به او فرمود : «برادر من ! من ، حتما مى روم» . محمّد بن حنفيه گفت : در مكّه فرود آى . اگر آن جا، جاى مطمئن و محل استقرار بود ، كه راهى [مناسب ]است ، و اگر مطابق ميلت نبود ، به شنزارها و قلّه كوه ها و از شهرى به شهرى مى روى تا ببينى كار مردم به كجا مى كشد و آن زمان ، مى دانى كه چه بايد كرد . درست ترين رأى و دورانديشانه ترين كار ، زمانى به دست مى آيد كه به جِد ، به استقبال رُخدادها بروى و هيچ گاه رُخدادها بر تو از اين مشكل تر نيستند كه از پشتِ سر ، آنها را دنبال كنى . حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر من ! خيرخواهى كردى و دلسوزى نمودى . اميدوارم كه نظرت استوار و با توفيق، همراه باشد» .

تاريخ الطبرى : حسين عليه السلام به طرف كوفه حركت كرد و به آبگاهى از آبگاه هاى عرب رسيد كه عبد اللّه بن مطيع عَدَوى در آن جا فرود آمده بود . چون حسين عليه السلام را ديد ، به سوى او آمد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد ، اى فرزند پيامبر خدا! به چه كار آمده اى ؟ و كمك كرد تا ايشان، پياده شود . حسين عليه السلام به او فرمود : «از مرگ معاويه كه خبر دارى . عراقيان به من نامه نوشته اند و مرا به سوى خود خوانده اند» . عبد اللّه بن مطيع به ايشان گفت : اى فرزند پيامبر خدا! به فكر حرمت اسلام باش كه مبادا [با شكستن حرمت تو] هتك شود ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه از هتك حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و حرمت عرب ، جلوگيرى كنى . به خدا سوگند ، اگر آنچه را در اختيار بنى اميّه است ، بطلبى ، تو را مى كُشند و اگر تو را بكُشند ، پس از تو ، هرگز از كس ديگرى نمى هراسند و به خدا سوگند ، حرمت اسلام و قريش و عرب ، شكسته مى شود . پس نكن و به كوفه مرو و به بنى اميّه ، كارى نداشته باش . حسين عليه السلام از پذيرش پيشنهاد او خوددارى كرد و به راهش ادامه داد .

تاريخ دمشق ـ به نقل از بشر بن طانحه ، از مردى از قبيله هَمْد: حسين بن على عليه السلام صبح روز شهادتش براى ما سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : «بندگان خدا ! از خدا، پروا كنيد و از دنيا، بر حذر باشيد كه اگر قرار بود دنيا براى كسى بمانَد و كسى در آن بمانَد ، پيامبران به ماندن ، سزاوارتر و به خشنودى ، شايسته تر و به قضاى خداوند ، راضى تر بودند ؛ امّا خداوند متعال ، دنيا را براى آزمودن آفريد و اهلش را براى نابودن شدن ؛ تازه اش، كهنه شدنى و نعمتش، در معرض نابودى و شادى اش، رو به تيرگى است و منزلى براى رفتن است ، نه خانه اى براى ماندن . «و توشه بر گيريد كه بهترين توشه ، پرهيزگارى است» و از خدا پروا كنيد، شايد كه رستگار شويد» .

معانى الأخبار ـ از امام زين العابدين عليه السلام ـ: چون كار حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام سخت شد ، برخى از همراهانش ، به او نگريستند . او و برخى از ياران ويژه اش ، بر خلاف آنان كه هر گاه كار سخت شود ، رنگشان دگرگون مى شود و به لرزه مى افتند و دل هايشان به تپش مى افتد ، رنگشان، گلگون مى شد و اندامشان، آرام و جان هايشان، قرار مى گرفت . برخى به برخى ديگر مى گفتند : بنگريد كه باكى از مرگ ندارد ! حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اى بزرگ زادگان ! شكيبا باشيد . مرگ ، جز پلى نيست كه شما را از سختى و ناخوشى به بهشت بى كران و نعمتِ جاويدان ، عبور مى دهد . كدامتان خوش ندارد كه از زندان به قصر، منتقل شود؟ ! و همين مرگ، براى دشمنانتان ، مانند انتقال از قصر به زندان و شكنجه شدن است . پدرم از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد : دنيا ، زندانِ مؤمن و بوستانِ كافر است و مرگ ، پل مؤمنان به بهشتشان و پل كافران به دوزخشان است . نه دروغ گفتم و نه به من ، دروغ گفته شده است »

تاريخ الطبرى ـ به نقل از ضحّاك مِشرَقى ـ: حسين عليه السلام اسبى به نام «لاحِق» به همراه داشت كه پسرش على بن الحسين را بر آن سوار مى كرد . چون دشمنان به او نزديك شدند ، به سمت مَركبش باز گشت و بر آن سوار شد و سپس با بالاترين صدايى كه بيشتر مردم بشنوند ، فرياد زد : «اى مردم ! گفته ام را بشنويد و عجله نكنيد ، تا شما را به آنچه بر من لازم است ، اندرز بدهم و عذرم را از آمدنم به سوى شما بگويم . اگر عذرم را بپذيريد و گفته ام را تصديق كنيد و با من انصاف دهيد ، خوش بخت مى شويد و راهى بر من نداريد ، و اگر عذرم را نپذيريد و انصاف ندهيد ، «ساز و برگ خويش و شريكانتان (بُتان) را گِرد آوريد و هيچ چيز از كارى كه مى كنيد ، بر شما پوشيده نباشد و به دشمنى با من، گام پيش نهيد و مهلتم ندهيد» . «ولىّ من ، خداست كه اين كتاب را نازل كرده است ، و او سرپرستِ صالحان است» ...» . به خدا سوگند ، پيش از وى و پس از وى ، به سخنورى بليغ تر از او گوش نسپرده بودم . سپس فرمود : «امّا بعد ، نسبت مرا در يابيد و بنگريد كه من كيستم . آن گاه ، به خود باز گرديد و خويش را سرزنش كنيد و ببينيد كه : آيا كشتن و هتك حرمت من ، بر شما رواست؟ آيا من ، پسر دختر پيامبرتان و پسر وصى و پسرعمويش نيستم كه نخستين گرونده به خداست و تصديق كننده پيامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورد ؟ آيا حمزه سيّد الشهدا، عموى پدرم نبود ؟ آيا جعفرِ شهيد ، پرواز كننده با دو بال [در بهشت] ، عموى من نبود ؟ آيا اين روايت پُرتكرار به شما نرسيده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره من و برادرم فرمود : اين دو ، سَرور جوانان بهشتى اند ؟ اگر گفته مرا كه حقّ است ، تصديق كنيد ـ به خدا سوگند ـ از آن زمان كه دانسته ام خداوند ، دروغگو را دشمن مى دارد و به دروغ ساز زيان مى زند ، آهنگ دروغ نكرده ام و اگر تكذيبم كنيد ، ميان شما كسانى هستند كه اگر از آنها بپرسيد ، آگاهتان مى كنند . از جابر بن عبد اللّه انصارى يا ابو سعيد خُدرى يا سهل بن سعد ساعدى يا زيد بن اَرقَم يا اَ نَس بن مالك بپرسيد . به شما خبر خواهند داد كه اين گفته را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، درباره من و برادرم شنيده اند . آيا اين ، مانع شما از ريختن خون من نمى شود ؟» . شمر بن ذى الجوشن به حسين عليه السلام گفت: او [تنها] به زبان ، و نه دل ، خدا را مى پرستد و نمى داند كه چه مى گويد ! حبيب بن مُظاهر به شمر گفت : به خدا سوگند ، چنين مى بينم كه تو ، خدا را با هفتاد زبان (با ترديد و بدون ايمان قلبى) مى پرستى و من ، گواهى مى دهم كه تو، راست مى گويى و نمى دانى [حسين] چه مى گويد . خدا بر دلت مُهر زده است . سپس حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اگر در اين گفته ترديد داريد ، آيا در اين هم شك داريد كه من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم ؟ به خدا سوگند ، ميان مغرب و مشرق ، كسى غير از من ، در ميان شما و غير شما ، پسرِ دختر پيامبرتان نيست و تنها من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم . به من بگوييد ، اين كه مرا [به مبارزه ]مى طلبيد، آيا كسى را از شما كُشته ام يا مالى را از شما برده ام يا جراحتى به شما زده ام كه مرا به قصاص مى خواهيد ؟!» . جماعت شنيدند و هيچ نگفتند . حسين عليه السلام ندا برآورد : «اى شَبَث بن رِبعى ! اى حجّار بن اَبجَر ! اى قيس بن اشعث ، اى يزيد بن حارث ! آيا به من ننوشتيد كه : ميوه ها رسيده و همه جا سبز شده و جويبارها پُر و لبريز شده اند . بيا كه بر لشكرى مجهّز و آراسته در مى آيى ؟!» . آنان گفتند : نه . ما چنين نكرده ايم ! فرمود : «سبحان اللّه ! به خدا سوگند كه چنين كرده ايد» . سپس فرمود : «اى مردم ! اگر مرا خوش نداريد ، مرا وا گذاريد تا از شما روى بگردانم و به سرزمين امنى بروم» . قيس بن اشعث به او گفت : آيا حكم پسرعموهايت را نمى پذيرى كه آنان ، جز آنچه دوست دارى ، رأيى ندارند و چيز ناخوشى از آنان به تو نمى رسد ؟ حسين عليه السلام فرمود : «تو برادرِ برادرت هستى . آيا مى خواهى كه بنى هاشم ، بيشتر از خون مسلم بن عقيل را از تو بخواهند ؟ نه . به خدا سوگند ، به دست خود و ذليلانه ، خود را به آنان نخواهم سپرد و همچون بندگان بى اختيار ، قرار نمى گيرم . بندگان خدا ! به پروردگار خود و شما پناه بردم از آن كه مرا برانيد . به پروردگارِ خود و شما ، از هر متكبّرى كه به روز حساب ايمان ندارد ، پناه مى برم» . سپس مَركبش را نشاند و به عُقبه بن سِمعان فرمان داد تا آن را ببندد و دشمن هم ، آهنگِ جنگ با او كردند .

تاريخ الطبرى ـ به نقل از حُمَيد بن مسلم ، از امام حسين عليه ال: آيا به كُشتن من ، تحريك مى كنيد ؟ هان ! به خدا سوگند ، ديگر پس از من ، نمى توانيد بنده اى از بندگان خدا را بكُشيد . خدا به خاطر كُشتن من ، بر شما خشم خواهد گرفت . به خدا سوگند ، من اميد مى بَرَم كه خدا با خوار كردن شما ، مرا گرامى بدارد و سپس ، انتقام مرا از شما از جايى كه نمى دانيد ، بگيرد . هان! به خدا سوگند ، اگر مرا بكُشيد ، خداوند ، ميان شما درگيرى مى اندازد و خون هايتان را مى ريزد و سپس برايتان ، جز به اين رضايت نمى دهد كه عذاب دردناكِ شما را دوچندان كند .

يا أبا ذَرٍّ، إنِّي أراكَ ضَعِيفًا، وإنِّي أُحِبُّ لكَ ما أُحِبُّ لِنَفْسِي، لا تَأَمَّرَنَّ علَى اثْنَيْنِ، ولا تَوَلَّيَنَّ مالَ يَتِيمٍ.

الراوي : أبو ذر الغفاري | المحدث : مسلم | المصدر : صحيح مسلم | الصفحة أو الرقم : 1826 | خلاصة حكم المحدث : [صحيح] | التخريج : أخرجه مسلم (1826)

أَخْبَرَنَا ابْنُ مَخْلَدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عُمَرَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ بِشْرُ بْنُ مُوسَى بْنِ صَالِحٍ الْأَسَدِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُقْرِئُ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ الْقُرَشِيِّ، عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي سَالِمٍ الْجَيْشَانِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي ذَرٍّ: أَنَّ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قَالَ: يَا أَبَا ذَرٍّ، إِنِّي أُحِبُّ لَكَ مَا أُحِبُّ لِنَفْسِي، إِنِّي أَرَاكَ ضَعِيفاً، فَلَا تُؤَمَّرَنَّ عَلَى اثْنَيْنِ، وَ لَا تَوَلَّيَنَّ مَالَ يَتِيمٍ.

امالی طوسی

إِنَّكم ستَحْرِصُونَ علَى الإمارَةِ ، وإِنَّها ستكونُ ندامَةً وحسرَةً يومَ القيامَةِ ، فنِعْمَ الْمُرِضَعَةُ ، وبئستِ الفاطِمَةُ

الراوي : أبو هريرة | المحدث : الألباني | المصدر : صحيح الجامع
الصفحة أو الرقم : 2304 | خلاصة حكم المحدث : صحيح | شرح حديث مشابه

جهاد، روشنگری و فریادگری و پنهان کاری و خروج و قیام و قتال را در برمی گیرد.

البته باید توجه داشت که مفاهیم قتال و قیام و خروج هم یکسان نیستند و یک بار، ندارند. قتال هر گونه جنگ و کشتار را دربر می گیرد، در حالی که قیام هر گونه رویارویی و برخورد را در برمی گیرد، خواه کشتاری در آن باشد و یا نباشد. و خروج، هر نوع عصیان و سرکشی و زیر بار نرفتن و برخورد و بهم ریختن سازمان و تشکیلات و نظام را شامل می شود خواه برخورد مستقیم در آن باشد و یا فقط ابراز جدایی وعصیان باشد، خواه جنگ رویارو باشد و یا پنهانی و ضربه زدن و شکست شوکت و بهم ریختن برنامه ها و تشکیلات.

روايت اوّل: «هر کس متعرض پادشاه ستمگري شود و دچار گرفتاري گردد، پاداشي براي آن نخواهد داشت و از اجر صابران بي‌بهره خواهد بود» (حر عاملی، 1416ق، ج16، ص127).

روايت دوّم: «امر به معروف و نهي از منکر، تنها بر عهده شخص نيرومندي است که از او اطاعت مي‌شود». (همان، ص126).

روايت سوّم: «فردی كه مورد امر به معروف و نهى از منكر قرار مى‏گیرد یا مؤمن است كه موعظه مى‏پذیرد و یا جاهل بوده كه مى‏آموزد، اما آن‏كس كه داراى تازیانه یا شمشیر است، نه» (مورد امرونهی واقع نمى‏شود). (کلینی، 1401ق، ج5، ص60)

روایت چهارم: مسعدة بن صدقه مى‏گوید: از امام صادق(عليه السلام) شنیدم كه در مورد معناى حدیث نبوى «إِنَّ أَفْضَلَ‏ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر» فرمود: «حدیث پیامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) ناظر به صورتى است كه آمر خود عدالت را شناخته و حاكم جائر نیز از او بپذیرد، در غیر این صورت نه». (حر عاملی، 1416ق، ج16، ص127)

روايت پنجم: «هر یک از شما باید به ‌منزله طبیب درمان‌گر باشد، اگر دید جایگاهی برای درمان وجود دارد [درمان کند]، وگرنه دست نگاه دارد» (کلینی، 1401ق، ج8، ص345؛ حر عاملی، 1416ق، ج16، ص128).

(يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، با كافرانى كه مجاور شما هستند كارزار كنيد، و آنان بايد در شما خشونت بيابند، و بدانيد كه خدا با تقواپيشگان است‏(توبه: 123)

از ديگر آياتي که براي لزوم دفاع از اسلام (جهاد ابتدایی) به آن استدلال شده آيه مذکور مي‌باشد، محقق طبرسي(قدس سره) مي‌نويسد: با توجه به اين آيه بر اهل هر شهري که بر کيان اسلام مي‌ترسند، دفاع واجب است، هرچند امام عادلي در آنجا نباشد. (طبرسي، 1414ق، ج5، ص132)

محمد بن عيسى گويد: در خدمت امام رضا(عليه السلام) بوديم كه يونس بن عبدالرحمان گفت: اى آقاى من، آيا اجازه مى‌دهيد كه مسئله‌ای بپرسم؟ امام(عليه السلام) فرمود: سؤال كن. يونس گفت: مرا درباره مردى از اهل سنت آگاه گردان كه مرده و وصيت كرده كه از اموالش يك اسب و هزار درهم و يك شمشير را به مردى بدهند كه به‌جای او مرزبانى كرده و در بعضى مرزها بجنگد، اما وصى، اموال را به مردى از دوستان ما داده و او هم گرفته است اما نمی‌دانسته که هنوز وقت آن نشده است که برای قتال با دشمن برود. حال شما دراین‌باره چه مى‌فرمايید؟ آيا براى كسى كه اين‌ها را گرفته جايز است كه به‌جای آن شخص مرزبانى نمايد يا نه؟ امام(عليه السلام) فرمود: بايد آنچه را گرفته به وصى برگرداند و مرزبانى نكند زیرا هنوز وقت این عمل نرسيده است. يونس گفت: آن شخص وصى را نمى‌شناسد و نمى‌داند كجاست. حضرت فرمود: جست‌وجو نماید.یونس پاسخ داد: تحقيق هم كرده ولى نتوانسته او را پيدا كند. وظیفه چیست؟ امام(عليه السلام) فرمود: اگر چنين است، مرزبانى كند ولى نجنگد. يونس گفت: اگر در حالی که مشغول مرزبانى بود، دشمن رسيد و نزديك است كه به خانه‌اش داخل شود، در اين صورت چه كند؟ بجنگد يا نه؟ امام(عليه السلام) فرمود: در اين صورت بجنگد ولى نه به خاطر آن‌ها، بلكه براى دفاع از حريم اسلام جهاد كند. زيرا با رفتن كيان اسلام، نام و ياد پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نابود مى‌شود.... (حمیری، 1413ق، ص345؛ مجلسی، 1403ق، ج97، ص62)

برخی جهاد را به سه قسم دفاعی، ابتدایی و ذَبّی تقسیم میکنند که جهاد ذبی در زمره همان دفاعی است .

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه: به عمار ساباطى فرمود كه چون برسى به قبر امام حسين عليه السلام بگو

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَنْ رِضَاهُ مِنْ رِضَى اَلرَّحْمَنِ وَ سَخَطُهُ مِنْ سَخَطِ اَلرَّحْمَنِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اَللَّهِ وَ حُجَّةَ اَللَّهِ وَ بَابَ اَللَّهِ وَ اَلدَّلِيلَ عَلَى اَللَّهِ وَ اَلدَّاعِيَ إِلَى اَللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ حَلَّلْتَ حَلاَلَ اَللَّهِ وَ حَرَّمْتَ حَرَامَ اَللَّهِ وَ أَقَمْتَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَيْتَ اَلزَّكٰاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ دَعَوْتَ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ

أَشْهَدُ أَنَّكَ وَ مَنْ قُتِلَ مَعَكَ شُهَدَاءُ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّكُمْ تُرْزَقُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّ قَاتِلَكَ فِي اَلنَّارِ أَدِينُ اَللَّهَ بِالْبَرَاءَةِ مِمَّنْ قَتَلَكَ وَ مِمَّنْ قَاتَلَكَ وَ شَايَعَ عَلَيْكَ وَ مِمَّنْ جَمَعَ عَلَيْكَ وَ مِمَّنْ سَمِعَ صَوْتَكَ وَ لَمْ يُعِنْكَ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً مؤلف گويد كه اين سه زيارت از مزار ابن قولويه منقول است

بعد از آن برو تا آنكه مقابل قبر حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام شوى پس چون ايستادى نزد قبر آن جناب پس بگو

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اَللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ اَلْأَرْضِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اَللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَيْتَ اَلزَّكٰاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ تَلَوْتَ اَلْكِتَابَ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ وَ جَاهَدْتَ فِي اَللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ وَ صَبَرْتَ عَلَى اَلْأَذَى فِي جَنْبِهِ مُحْتَسِباً وَ عَبَدْتَهُ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ اَلْيَقِينُ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَوْلَى بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ أَنَّكَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ حَقّاً أَبْرَأُ إِلَى اَللَّهِ مِنْ أَعْدَائِكَ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اَللَّهِ بِمُوَالاَتِكَ أَتَيْتُكَ يَا مَوْلاَيَ عَارِفاً بِحَقِّكَ مُوَالِياً لِأَوْلِيَائِكَ مُعَادِياً لِأَعْدَائِكَ فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ

شیخ صدوق ره در امالیش وسید بن طاوس ره در الملهوف و ابن اعثم در الفتوح واخطب خوارزم در مقتل بحث فرار امام حسین ع از ظالمین را چنین اورده :

المجلس الثلاثون مجلس يوم السبت التاسع من المحرم، سنة ثمان وستين وثلاثمائة، وهو مقتل الحسين بن علي بن أبي طالب (عليه السلام) 239 / 1 - حدثنا الشيخ الجليل الفاضل أبو جعفر محمد بن علي بن الحسين ابن موسى بن بابويه القمي (رضي الله عنه)، قال: حدثنا محمد بن عمر البغدادي الحافظ (رحمه الله)، قال: حدثنا أبو سعيد الحسن بن عثمان بن زياد التستري من كتابه، قال: حدثنا إبراهيم بن عبيد الله بن موسى بن يونس بن أبي إسحاق السبيعي قاضي بلخ، قال: حدثتني مريسة بنت موسى بن يونس بن أبي إسحاق وكانت عمتي، قالت: حدثتني صفية بنت يونس بن أبي إسحاق الهمدانية وكانت عمتي، قالت: حدثتني بهجة بنت الحارث بن عبد الله التغلبي، عن خالها عبد الله بن منصور وكان رضيعا لبعض ولد زيد بن علي (عليه السلام)، قال: سألت جعفر بن محمد بن علي بن الحسين (عليهم السلام)، فقلت: حدثني عن مقتل ابن رسول الله (صلى الله عليه وآله). فقال: حدثني أبي، عن أبيه، قال: لما حضرت معاوية الوفاة دعا ابنه يزيد (لعنه الله) فأجلسه بين يديه، فقال له: يا بني، إني قد ذللت لك الرقاب الصعاب، ووطدت لك البلاد، وجعلت الملك وما فيه لك طعمة، وإني أخشى عليك من ثلاثة نفر يخالفون عليك بجهدهم، وهم: عبد الله بن عمر بن الخطاب، وعبد الله بن الزبير، والحسين بن علي، فأما عبد الله بن عمر فهو معك فالزمه ولا تدعه، وأما عبد الله بن الزبير فقطعه إن ظفرت......

ثم سار حتى نزل العذيب ، فقال فيها قائلة الظهيرة، ثم انتبه من نومه باكيا، فقال له ابنه: ما يبكيك يا أبه؟ فقال: يا بني، إنها ساعة لا تكذب الرؤيا فيها، وإنه عرض لي في منامي عارض فقال: تسرعون السير، والمنايا تسير بكم إلى الجنة. ثم سار حتى نزل الرهيمة [4]، فورد عليه رجل من أهل الكوفة، يكنى أبا هرم، فقال: يا بن النبي، ما الذي أخرجك من المدينة؟ فقال: ويحك يا أبا هرم، شتموا عرضي فصبرت، وطلبوا مالي فصبرت، وطلبوا دمي فهربت، وايم الله ليقتلني، ثم ليلبسنهم الله ذلا شاملا، وسيفا قاطعا، وليسلطن عليهم من يذلهم.

وعلاوه بر ان از زبان سلیمان صرد سید در لهوف :

خطيباً. وقال في آخر خطبته : قال : وسمع أهل الكوفة بوصول الحسين 7إلى مكة وامتناعه من البيعة ليزيد ، فاجتمعوا في منزل سليمان بن صرد الخزاعي ، فلما تكاملوا قام فيهم

يا معشر الشيعة ، إنكم قد علمتم بأن معاوية قد هلك وصار إلى ربه وقدم على عمله ، وقد قعد في موضعه ابنه يزيد ، وهذا الحسين بن علي 8 قد خالفه وصار إلى مكة هارباً من طواغيت آل أبي سفيان ، وأنتم شيعته وشيعة أبيه من قبله ، وقد احتاج إلى نصرتكم اليوم ، فإن كنتم تعلمون أنكم ناصروه ومجاهدوا عدوه فاكتبوا إليه ، وإن خفتم الوهن والفشل فلا تغروا الرجل من نفسه.

فقال الحسين 7 : « ويحك يا أبا هرة ، إن بني أمية أخذوا مالي فصبرت ، وشتموا عرضي فصبرت ، وطلبوا دمي فهربت ، وأيم الله لتقتلني الفئة الباغية وليلبسنهم الله ذلاً شاملاً وسيفاً قاطعاً ، وليسلطن الله عليهم من يذلهم ، حتى يكونوا أذل من قوم سبأ إذ ملكتهم امرأة منهم فحكمت في أموالهم ودمائهم حتى أذلتهم ».

الملهوف على قتلى الطّفوف نویسنده : السيد بن طاووس جلد : 1 صفحه : 132

ابن اعثم ج 5 ص 124.

نتیجه اینکه سنت خدای متعال بر اختیار و امتحان است که موجب کیفر در اخرت است فذکر ان نفعت الذکری

قال أبو حاتم عن أحمد: حصين بن عبدالرحمن الثقة المأمون من كبار أصحاب الحديث، و قــال ابــن معين: ثقــة، و قال العجلى: ثقة ثبت فى الحديــث. )بنگرید: تهذیب التهذیب: 381/2؛ حواشی معجم الصحابه: /14 5241(

أخبرنا أبو غالب أحمد بن الحسن ، أنا عبد الصمد بن علي ، أنا عبيد الله بن محمّد بن إسحاق ، أنا عبد الله بن محمّد بن عبد العزيز ، حدّثني أحمد بن محمّد بن عيسى ، نا عمرو بن عون ، أنا خالد ، عن الجريري ، عن عبد ربّه [١] ـ أو غيره ـ : أن الحسين بن علي لما أرهقه السلاح وأخذله السلاح قال : ألا تقبلون مني ما كان رسول الله 6 يقبل من المشركين؟ قالوا : وكان رسول الله 6 يقبل من المشركين؟ قال : إذا جنح أحدهم قبل منه. قالوا : لا ، قال : فدعوني أرجع. قالوا : لا ، قال : فدعوني آتي أمير المؤمنين فأخذله رجل السلاح فقال له : أبشر بالنار ، فقال : بل ـ إن شاء الله ـ برحمة ربي عزوجل ، وشفاعة نبيي 6.

فقتل وجيء برأسه حتى وضعه في طست بين يدي ابن زياد فنكته بقضيبه ، وقال : لقد كان غلاما صبيحا. ثم قال : أيكم قاتله؟ فقام الرجل ، فقال : أنا قتلته ، فقال : ما قال لك؟ فأعاد الحديث ، فاسودّ وجهه لعنه الله.

قال : [٢] وحدّثني عمي قال : حدّثني القاسم بن سلام ، حدّثني حجاج بن محمّد ، عن أبي معشر ، عن بعض مشيخته ، قال : قال الحسين بن علي حين نزلوا كربلاء : ما اسم هذه الأرض؟ قالوا : كربلاء قال : كرب وبلاء.

وبعث عبيد الله بن زياد عمر بن سعد فقاتلهم ، فقال الحسين : يا عمر اختر مني إحد [ى] ثلاث خصال : إما أن تتركني أرجع كما جئت ، فإن أبيت هذه فسيّرني إلى يزيد فأضع يدي في يده فيحكم بي ما رأى ، فإن أبيت هذه فسيّرني إلى الترك فأقاتلهم حتى أموت.

تاریخ دمشق

أخبرنا أبو غالب أيضا ، أنا أبو الغنائم بن المأمون ، أنا عبيد الله بن محمّد بن إسحاق ، أنا عبد الله بن محمّد ، حدّثني عمي ، نا الزبير ، حدّثني محمّد بن الضحاك ، عن أبيه ، قال : خرج الحسين بن علي إلى الكوفة ساخطا لولاية يزيد ، فكتب يزيد إلى ابن زياد ، وهو واليه على العراق : إنه قد بلغني أن حسينا قد صار إلى الكوفة ، وقد ابتلي به زمانك من بين الأزمان ، وبلدك من بين البلدان ، وابتليت به أنت من بين العمال ، وعندها تعتق أو تعود عبدا كما يعتبد العبيد ، فقتله ابن زياد وبعث برأسه إليه

تاریخ دمشق

قلت: و قد وقع في بعض النسخ ان الحسين (ع) قال لعمر بن سعد دعوني أمضي الى المدينة أو الى يزيد فاضع يدي في يده و لا يصح ذلك عنه فان عقبة بن سمعان قال صحبت الحسين من المدينة الى العراق و لم أزل معه الى ان قتل و اللّه ما سمعته قال ذلك.

نام کتاب : تذكرة الخواص نویسنده : سبط بن الجوزي جلد : 1 صفحه : 224

این هم از کتاب کهن #محن چاپ عربستان :

إختر مني ثلاث خصال إما أن تتركني كما جئت فإن أبيت هذه فأخرى تسيروني إلى يزيد #فأضع يدي في يده فيحكم في بما رأى فإن أبيت هذه فسيروني إلى الترك أقاتلهم حتى أموت فأرسل إلى ابن زياد بذلك فهم أن يسيره إلى يزيد فقال له الفاسق شمر بن ذي الجوشن أمكنك الله من عدوك وتسيره لا إلا أن ينزل على حكمك قال فأرسل إليه لا إلا أن تنزل على حكم ابن زياد فقال الحسين أنزل على حكم ابن الفاعلة لا والله لا أفعل قال وأبطأ عمر عن قتاله فأرسل عبيد الله بن زياد إلى شمر بن ذي الجوشن فقال إن تقدم عمر فقاتل وإلا فاقتله وكن أنت مكانه قال وكان مع عمر بن سعد قريب من ثلاثين رجلا من أهل الكوفة فقالوا يعرض عليكم ابن بنت رسول الله ثلاث خصال فلا تقبلوا منها شيئا فتحولوا مع الحسين فقاتلوا معه قال ورأى رجل من أهل الكوفة عبد الله بن الحسين بن علي على فرس وكان عبد الله أجمل خلق الله

المحن

أبو العرب محمد بن أحمد بن تميم بن تمام التميمي

سنة الولادة / سنة الوفاة 33هـ - 944م

تحقيق د عمر سليمان العقيلي

الناشر دار العلوم

سنة النشر 1404هـ - 1984م

مكان النشر الرياض – السعودية

قال وحدثني عمي قال حدثني القاسم بن سلام حدثني حجاج بن محمد عن أبي معشر نجیح عن بعض مشيخته (؟) قال قال الحسين بن علي حين نزلوا كربلاء ما اسم هذه الأرض قالوا كربلاء قال كرب وبلاء

وبعث عبيد الله بن زياد عمر بن سعد فقاتلهم فقال الحسين يا عمر آختر مني إحدى ثلاث خصال إما أن تتركني أرجع كما جئت فإن أبيت هذه فسيرني إلى يزيد فأضع #يدي في يده فيحكم بي ما رأى فإن أبيت هذه فسيرني إلى الترك فأقاتلهم حتى أموت

فأرسل إلى ابن زياد بذلك فهم أن يسيره إلى يزيد فقال له شمر بن ذي جوشن لا إلا أن ينزل على حكمك فأرسل إليه بذلك فقال الحسين والله لا أفعل وأبطأ عمر عن قتاله فأرسل إليه ابن زياد شمر بن ذي جوشن فقال إن يقدم عمر يقاتل وإلا فأقتله وكن أنت مكانه .تاریخ دمشق

الاسم : نجيح بن عبد الرحمن السندى أبو معشر المدنى مولى بنى هاشم قيل كان اسمه عبد الرحمن بن الوليد بن هلال ( مشهور بكنيته )

الطبقة : 6 : من الذين عاصروا صغارالتابعين

الوفاة : 170 هـ بـ بغداد

روى له : د ت س ق ( أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )

رتبته عند ابن حجر : ضعيف أسن و اختلط

رتبته عند الذهبي : قال أحمد : صدوق لا يقيم الإسناد ، و قال ابن معين : ليس بالقوى ، و قال ابن عدى : يكتب حديثه مع ضعفه

پس روایات درخواست #بیعت امام ع با یزید یا #مرسل یا #ضعیف السند هستند .

أنساب الأشراف : قالوا لَمّا تُوُفِّيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام اجتَمَعَتِ الشّيعَةُ ومَعَهُم بَنو جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ بنِ أبي وَهبٍ المَخزومِيِّ ـ واُمُّ جَعدَةَ اُمُّ هانِئٍ بِنتُ أبي طالِبٍ ـ في دارِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ ، فَكَتَبوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام كِتابا بِالتَّعزِيَةِ ، وقالوا في كِتابِهِم : إنَّ اللّه َ قَد جَعَلَ فيكَ أعظَمَ الخَلَفِ مِمَّن مَضى ، ونَحنُ شيعَتُكَ المُصابَةُ بِمُصيبَتِكَ ، المَحزونَةُ بِحُزنِكَ ، المَسرورَةُ بِسُرورِكَ ، المُنتَظِرَةُ لِأَمرِكَ . وكَتَبَ إلَيهِ بَنو جَعدَةَ يُخبِرونَهُ بِحُسنِ رَأيِ أهلِ الكوفَةِ فيهِ وحُبِّهِم لِقُدومِهِ وتَطَلُّعِهِم إلَيهِ ، وأن قَد لَقوا مِن أنصارِهِ وإخوانِهِ مَن يُرضى هَديُهُ ، ويُطمَأَنُّ إلى قَولِهِ ، ويُعرَفُ نَجدَتُهُ وبَأسُهُ ، فَأَفضَوا إلَيهِم بِما هُم عَلَيهِ مِن شَنَآنِ ابنِ أبي سُفيانَ ، وَالبَراءَةِ مِنهُ ، ويَسأَلونَهُ الكِتابَ إلَيهِم بِرَأيِهِ . فَكَتَبَ [الحُسَينُ عليه السلام ] إلَيهِم : إنّي لَأَرجو أن يَكونَ رَأيُ أخي رَحِمَهُ اللّه ُ فِي المُوادَعَةِ [1] ، ورَأيي في جِهادِ الظَّلَمَةِ رُشدا وسَدادا ، فَالصَقوا بِالأَرضِ وأخفُوا الشَّخصَ ، وَاكتُمُوا الهَوى ، وَاحتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ ما دامَ ابنُ هِندٍ حَيّا ، فَإِن يَحدُث بِهِ حَدَثٌ وأنَا حَيٌّ يَأتِكُم رَأيي إن شاءَ اللّه

أنساب الأشراف : ج 3 ص 366 وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 228 والثاقب في المناقب : ص 322 .

المسيب بن عتبة الفزاري في عدة معه الى الحسين بعد وفاة الحسن فدعوه الى خلع معاوية وقالوا: قد علمنا رأيك وراي أخيك، فقال: (إني لارجو أن يعطي الله أخي على نييته في حبه الكف، وأن يعطيني على نيتي في حبي جهاد الظالمين)

البداية والنهاية 8: 174، تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسين عليه السلام) 196 حديث 254.

اما در باره جهاد در روایات دیگری که ابن عساکر وذهبی و ابن کثیر اورده اند :

على نيتي في حبي جهاد الظالمين

ابن عساکر درباره تفکر جهادی امام حسین ع در زمان برادرش امام حسن ع اورده :

قال : وحدّثني عبد الرّحمن بن أبي الزناد [٢] ، عن أبي وجزة السعدي ، عن علي بن حسين ، قال : وغير هؤلاء أيضا قد حدّثني ، قال محمّد بن سعد : وأخبرنا علي بن محمّد ، عن يحيى بن إسماعيل بن أبي المهاجر ، عن أبيه ، وعن لوط بن يحيى الغامدي ، عن محمّد بن بشير الهمداني وغيره ، وعن محمّد بن الحجاج ، عن عبد الملك بن عمير [وعن] وهارون بن عيسى ، عن يونس بن أبي إسحاق ، عن أبيه ، وعن يحيى بن زكريا بن [٣] أبي زائدة ، عن مجالد [٤] ، عن الشعبي ، قال ابن سعد : وغير

هؤلاء أيضا قد حدّثني في هذا الحديث بطائفة فكتبت جوامع حديثهم في مقتل الحسين رحمة الله عليه ورضوانه وصلواته وبركاته ، قالوا [١] : لما بايع معاوية بن أبي سفيان الناس ليزيد بن معاوية ، كان حسين بن علي بن أبي طالب ممن لم يبايع له ، وكان أهل الكوفة يكتبون إلى حسين بن [علي يدعونه][٢] إلى الخروج إليهم في خلافة معاوية ، كل ذلك يأبى ، فقدم منهم قوم إلى محمّد بن الحنفية فطلبوا إليه أن يخرج معهم فأبى ، وجاء إلى الحسين فأخبره بما عرضوا عليه ، وقال : إن القوم إنما [٣] يريدون أن يأكلوا بنا ويشيطوا دماءنا.

فأقام حسين على ما هو عليه من الهموم ، مرة يريد أن يسير إليهم ومرة يجمع الإقامة ، فجاءه أبو سعيد الخدري ، فقال : يا أبا عبد الله إني لكم ناصح وإني عليكم مشفق ، وقد بلغني أنه كاتبك قوم من شيعتكم بالكوفة يدعونك إلى الخروج إليهم ، فلا تخرج فإني سمعت أباك يقول بالكوفة : والله لقد مللتهم وأبغضتهم وملّوني وأبغضوني ، وما بلوت منهم وفاء ، ومن فاز بهم فاز بالسهم الأخيب ، والله ما لهم ثبات [٤] ولا عزم أمر ، ولا صبر على السيف.

قال : وقدم المسيّب بن نجبة [٥] الفزاري وعدة معه إلى الحسين بعد وفاة الحسن فدعوه إلى خلع معاوية ، وقالوا : قد علمنا رأيك ورأي أخيك فقال : إني أرجو أن يعطي الله أخي على نيته في حبه الكفّ ، وأن يعطيني على نيتي في حبي جهاد الظالمين.

وكتب مروان بن الحكم إلى معاوية : إني لست آمن أن يكون حسين مرصدا للفتنة ، وأظن يومكم من حسين طويلا.

فكتب معاوية إلى الحسين : إنّ من أعطى الله صفقة يمينه وعهده لجدير بالوفاء ، وقد أنبئت أن قوما من أهل الكوفة قد دعوك إلى الشقاق ، وأهل العراق من قد جرّبت ،

قد أفسدوا على أبيك وأخيك ، فاتّق الله ، واذكر الميثاق ، فإنك متى تكدني أكدك.

فكتب إليه الحسين : أتاني كتابك وأنا بغير الذي بلغك عني جدير ، والحسنات لا يهدي لها إلّا الله ، وما أردت لك محاربة ولا عليك خلافا ، وما أظنّ لي عند الله عذرا في ترك جهادك ، ولا أعلم فتنة أعظم من ولايتك أمر هذه الأمة.

فقال معاوية : إن أثرنا بأبي عبد الله إلّا أسدا.(شرا)

وكتب إليه معاوية أيضا في بعض ما بلغه عنه : إني لأظن أن في رأسك فروة [١] فوددت أني أدركها فأغفرها لك.

امام حسين عليه السلام فرمود: (نامه تو ای معاویه بدست من رسيد، من به آن گزارشاتي که بتو دادند سزاوار نيستم، و نيکوکاري ها را جز خدا هدايت نمي کند، من هم اکنون قصد جنگ يا مخالفت بر ضد تو را ندارم، گرچه فکر مي کنم عذري در ترک مبارزه با تو را نزد خداوند نخواهم داشت، زيرا من فتنه و فسادي بزرگتر از حکومت تو بر اين امّت سراغ ندارم).

امام حسین ع فرمود :

من امید مى برم که خداوند به برادرم براى نیّتِ دوست داشتن صلح، و به من براى نیّت دوست داشتن جهاد با ستمگران و ظالمین زمان خویش (حکومت بنی امیه)، پاداش دهد.

وقلت فيما قلت : « انظر لنفسك ولدينك ولامة محمد ، واتق شق عصا هذه الامة وأن تردهم إلى فتنة » وإني لا أعلم فتنة أعظم على هذه الامة من ولايتك عليها ، ولا أعلم نظرا لنفسي ولديني ولامة محمد (ص) علينا أفضل من أن اجاهدك فان فعلت فانه قربة إلى الله ، وإن تركته فاني أستغفر الله لذنبي (لدینی) ، وأسأله توفيقه لارشاد أمري.

بحارالانوار

قد حدثني قال محمد بن سعد وأخبرنا علي بن محمد عن يحيى بن إسماعيل بن أبي المهاجر عن أبيه وعن لوط بن يحيى الغامدي عن محمد بن بشير الهمذاني وغيره وعن محمد بن الحجاج عن عبد الملك بن عمير وعن وهارون بن عيسى عن يونس بن أبي إسحاق عن أبيه وعن يحيى بن زكريا بن [3] أبي زائدة عن مجالد [4] عن الشعبي قال ابن سعد وغير

هؤلاء أيضا قد حدثني في هذا الحديث بطائفة فكتبت جوامع حديثهم في مقتل الحسين رحمة الله عليه ورضوانه وصلواته وبركاته قالوا [1] لما بايع معاوية بن أبي سفيان الناس ليزيد بن معاوية كان حسين بن علي بن أبي طالب ممن لم يبايع له وكان أهل الكوفة يكتبون إلى حسين بن علي يدعونه [2] إلى الخروج إليهم في خلافة معاوية كل ذلك بأبي فقدم منهم قوم إلى محمد بن الحنفية فطلبوا إليه أن يخرج معهم فأبى وجاء إلى الحسين فأخبره بما عرضوا عليه وقال إن القوم إنما [3] يريدون أن يأكلوا بنا ويشيطوا دماءنا فأقام حسين على ما هو عليه من الهموم مرة يريد أن يسير إليهم ومرة يجمع الإقامة فجاءه أبو سعيد الخدري فقال يا أبا عبد الله إني لكم ناصح وإني عليكم مشفق وقد بلغني أنه كاتبك قوم من شيعتكم بالكوفة يدعونك إلى الخروج إليهم فلا تخرج فإني سمعت أباك يقول بالكوفة والله لقد مللتهم وأبغضتهم وملوني وأبغضوني وما بلوت منهم وفاء ومن فاز بهم فاز بالسهم الأخيب والله مالهم ثبات [4] ولا عزم أمر ولا صبر على السيف قال وقدم المسيب بن نجبة [5] الفزاري وعدة معه إلى الحسين بعد وفاة الحسن فدعوه إلى خلع معاوية وقالوا قد علمنا رأيك ورأي أخيك فقال إني أرجو أن يعطي الله أخي على نيته في حبه الكف وأن يعطيني على نيتي في حبي جهاد الظالمين وكتب مروان بن الحكم إلى معاوية إني لست آمن أن يكون حسين مرصدا للفتنة وأظن يومكم من حسين طويلا فكتب معاوية إلى الحسين إن من أعطى الله صفقة يمينه وعهده لجدير بالوفاء وقد أنبئت أن قوما من أهل الكوفة قد دعوك إلى الشقاق وأهل العراق من قد جربت

قد أفسدوا على أبيك وأخيك فاتق الله واذكر الميثاق فإنك متى تكدني أكدك فكتب إليه الحسين أتاني كتابك وأنا بغير الذي بلغك عني جدير والحسنات لا يهدي لها إلا الله وما أردت لك محاربة ولا عليك خلافا وما أظن لي عند الله عذرا في ترك جهادك ولا أعلم فتنة أعظم من ولايتك أمر هذه الأمة فقال معاوية إن أثرنا بأبي عبد الله إلا أسدا وكتب إليه معاوية أيضا في بعض ما بلغه عنه إني لأظن أن في رأسك فروة [1] فوددت أني أدركها فاغفرها لك قال وأنا علي بن محمد بن جويرية بن أسماء عن نافع [2] بن شيبة قال لقي الحسين معاوية بمكة عند الردم [3] فأخذ بحطام راحلته فأناخ به ثم ساره حسين طويلا وانصرف فزجر معاوية راحلته فقال له يزيد لا يزال رجل قد عرض لك فأناخ بك قال دعه لعله يطلبها من غيري فلا يسوغه فيقتله رجع الحديث إلى الأول قالوا ولما حضر معاوية دعا يزيد بن معاوية فأوصاه بما أوصاه به وقال له انظر حسين بن علي وابن فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه وسلم) فإنه أحب الناس إلى الناس فصل رحمه وارفق به يصلح لك أمره فإن يك منه شئ فإني أرجو أن يكفيكه الله بمن قتل أباه وخذل أخاه وتوفي معاوية ليلة النصف من رجب سنة ستين وبايع الناس ليزيد فكتب يزيد مع عبد الله بن عمرو بن إدريس [4] العامري عامر بن لؤي إلى الوليد بن عتبة بن أبي سفيان وهو على المدينة أن ادع الناس فبايعهم وابدأ بوجوه قريش وليكن أول من تبدأ به الحسين بن علي فإن أمير المؤمنين رحمه الله عهد إلي في أمره الرفق به واستصلاحه فبعث الوليد من ساعته نصف الليل إلى الحسين بن علي وعبد الله بن الزبير

فأخبرهما بوفاة معاوية ودعاهما إلى البيعة ليزيد فقالا نصبح فننظر ما يصنع الناس فوثب الحسين فخرج وخرج معه ابن الزبير وهو يقول هو يزيد الذي يعرف والله ما حدث له ح [8] زم [1] ولا مروءة وقد كان الوليد أغلظ للحسين فشتمه الحسين وأخذ بعمامته فنزعها من رأسه فقال الوليد إن هجنا بأبي عبد الله إلا أسدا فقال له مروان أو بعض جلسائه اقتله قال إن ذلك لدم مضنون [2] في بني عبد مناف فلما صار الوليد إلى منزله قالت له امرأته أسماء ابنة [3] عبد الرحمن بن الحارث بن هشام أسببت حسينا قال هو بدأ فسبني قالت وإن سبك حسين تسبه وإن سب أباك تسب أباه قال لا وخرج الحسين وعبد الله بن الزبير من ليلتهما إلى مكة وأصبح الناس فغدوا على البيعة ليزيد وطلب الحسين وابن الزبير فلم يوجدا فقال المسور بن مخرمة عجل أبو عبد الله وابن الزبير الآن يلقيه [4] ويزجيه إلى العراق ليخلو بمكة فقدما مكة فنزل الحسين دار العباس بن عبد المطلب ولزم ابن الزبير الحجر [5] ولبس المعافري [6] وجعل يحرض الناس على بني أمية وكان يغدو ويروح إلى الحسين ويشير عليه أن يقدم العراق [7] ويقول هم [8] شيعتك وشيعة أبيك فكان عبد الله بن عباس ينهاه عن ذلك ويقول لا تفعل وقال له عبد الله بن مطيع أي فداك أبي وأمي متعنا بنفسك ولا تسر إلى العراق فوالله لئن قتلك هؤلاء القوم ليتخذنا [9] خولا وعبيدا

ولقيهما عبد الله بن عمر وعبد الله بن عياش بن أبي ربيعة بالأبواء [1] منصرفين من العمرة فقال لهما ابن عمر اذكر كما الله إلا رجعتما فدخلتما في صالح ما يدخل فيه الناس وتنظرا فإن اجتمع الناس عليه لم تشذا وإن افترق عليه كان الذي تريدان وقال ابن عمر لحسين لا تخرج فإن رسول الله (صلى الله عليه وسلم) خيره الله بين الدنيا والآخرة فاختار الآخرة وإنك بضعة منه ولا تعاطها [2] يعني الدنيا فاعتنقه وبكى وودعه فكان ابن عمر يقول غلبنا حسين بن علي بالخروج ولعمري لقد رأى في أبيه وأخيه عبرة ورأى من الفتنة وخذلان الناس لهم ما كان ينبغي له أن لا يتحرك ما عاش وأن يدخل في صالح ما دخل فيه الناس فإن الجماعة خير وقال له ابن عباس أين تريد يا ابن فاطمة قال العراق وشيعتي فقال إني لكاره لوجهك هذا تخرج إلى قوم قتلوا أباك وطعنوا أخاك حتى تركهم سخطة وملة لهم أذكرك الله أن تغرر بنفسك وقال أبو سعيد الخدري غلبني الحسين بن علي على الخروج وقد قلت له اتق الله في نفسك والزم بيتك فلا تخرج على إمامك وقال أبو واقد الليثي بلغني خروج حسين فأدركته بملل [3] فناشدته الله أن لا يخرج فإنه يخرج في غير وجه خروج إنما يقتل نفسه فقال لا أرجع وقال جابر بن عبد الله كلمت حسينا فقلت اتق الله ولا تضرب الناس بعضهم ببعض فوالله ما حمدتم ما صنعتم فعصاني وقال سعيد بن المسيب لو أن حسينا لم يخرج لكان خيرا له وقال أبو سلمة بن عبد الرحمن قد كان ينبغي لحسين أن يعرف أهل العراق ولا يخرج إليهم ولكنه شجعه على ذلك ابن الزبير وكتب إليه المسور بن مخرمة إياك أن تغتر بكتب أهل العراق ويقول لك ابن

تاریخ دمشق

افترقى الخبر إليه فكتب إلى معاوية يعلمه أن رجالا من أهل العراق قدموا على الحسين بن على (عليهما السلام) و هم مقيمون عنده يختلفون إليه فاكتب إلىّ بالذى ترى فكتب إليه معاوية: لا تعرض فى شي‌ء فقد بايعنا و ليس بناقض بيعتنا و لا مخفر ذمّتنا، و كتب إلى الحسين، أمّا بعد فقد انهت إلى امور عنك لست بها حريّا لانّ من أعطى صفقة يمينه جدير بالوفاء، فاعلم رحمك اللّه أنّى متى انكرك تستنكرنى و متى تكدنى أكدك فلا يستفزّنك السّفهاء الذين يحبّون الفتنة و السلام فكتب إليه الحسين رضى اللّه عنه، ما اريد حربك و لا الخلاف عليك

و قال عليه السلام في جواب كتاب كتبه إليه معاوية على طريق الاحتجاج:«أمّا بعد؛فقد بلغني كتابك أنّه بلغك عنّي امور،أنّ بي عنها غنى،و زعمت أنّي راغب فيها،و أنا بغيرها عنك جدير،أمّا ما رقى إليك عنّي،فإنّه رقاه إليك الملاقون المشّاءون بالنمائم،المفرّقون بين الجمع،كذب الساعون الواشون،ما أردت حربك و لا خلافا عليك،و أيم اللّه إنّي لأخاف اللّه عزّ ذكره في ترك ذلك،و ما أظنّ اللّه تبارك و تعالى براض عني بتركه،و لا عاذري بدون الاعتذار إليه فيك،و في اولئك القاسطين الملبّين[المؤلبين]حزب الظالمين،بل أولياء الشيطان الرجيم،أ لست قاتل حجر بن عدي أخي كندة



قال البلاذري في الحديث: (303) من ترجمة معاوية من أنساب الأشراف ج 2 ص 744:
قالوا: وكتب معاوية إلى الحسين بن علي رضي الله تعالى عنهم!!!:
أما بعد فقد انتهت إلى أمور أرغب بك عنها، فإن كانت حقا لم أقارك عليها- ولعمري إن من أعطى صفقة يمينه وعهد الله وميثاقه لحري بالوفاء- وإن كانت باطلا فأنت أسعد الناس بذلك وبحظ نفسك تبدأ، وبعهد الله توفي فلا تحملني على قطيعتك والإساءة بك، فإني متى أنكرك تنكرني ومتى تكدني أكدك فاتق شق عصا هذه الأمة، وأن ترجعوا على يدك إلى الفتنة!!! وقد جربت الناس وبلوتهم، وأبوك كان أفضل منك، وقد كان اجتمع عليه رأي الذين يلوذون بك، ولا أظنه يصلح لك منهم ما كان فسد عليه (ظ) فانظر لنفسك ودينك ولا يستخفنك الذين لا يوقنون.
فكتب إليه الحسين: أما بعد فقد بلغني كتابك تذكر أنه بلغك عني أمور ترغب (بي) عنها فإن كانت حقا لم تقارني عليها. ولن يهدي إلى الحسنات و (لا) يسدد لها إلا الله، فأما ما نمي إليك، فإنما رقاه الملاقون المشاءون بالنمائم المفرقون بين الجميع، وما أريد حربا لك ولا خلافا عليك، وأيم الله لقد تركت ذلك وأنا أخاف الله في تركه!!! وما أظن الله راضيا مني بترك محاكمتك إليه، ولا عاذري دون الاعتذار إليه فيك وفي أوليائك القاسطين الملحدين، حزب الظالمين وأولياء الشياطين!!! ألست قاتل حجر بن عدي وأصحابه المصلين العابدين؟ - الذين (كانوا) ينكرون الظلم ويستعظمون البدع ولا يخافون في الله لومة لائم- ظلما وعدوانا بعد إعطائهم الأمان بالمواثيق والأيمان المغلظة!!! أولست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم الذي أبلته العبادة وصفرت لونه وانحلت جسمه؟! أو لست المدعي زياد ابن سمية المولود على فراش عبيد عبد ثقيف؟ وزعمت أنه (ابن) أبيك!!! وقد قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: الولد للفراش وللعاهر الحجر. فتركت سنة رسول الله صلى الله عليه وسلم وخالفت أمره متعمدا واتبعت هواك مكذبا بغير هدى من الله، ثم سلطته على العراقين فقطع أيدي المسلمين وسمل أعينهم وصلبهم على جذوع النخل!!! كأنك لست من الأمة؟



(1) [قال: و قدم المسيب بن نجبة [1] الفزاري و عدة معه إلى الحسين بعد وفاة الحسن فدعوه إلى خلع معاوية و قالوا: قد علمنا رأيك و رأي أخيك فقال:

إني أرجو أن يعطي الله أخي على نيته في حبه الكف. و أن يعطيني على نيتي في حبي جهاد الظالمين‌] [2].

و كتب مروان بن الحكم إلى معاوية: إني لست آمن أن يكون حسين مرصدا للفتنة. و أظن يومكم من حسين طويلا [3].

فكتب معاوية إلى الحسين: إن من أعطى الله صفقة يمينه و عهده لجدير بالوفاء. و قد أنبئت أن قوما من أهل الكوفة قد دعوك إلى الشقاق. و أهل العراق من قد جربت. قد أفسدوا على أبيك. و أخيك. فاتق الله. و اذكر الميثاق فإنك متى تكدني أكدك‌ [4].

فكتب إليه الحسين: أتاني كتابك و أنا بغير الذي بلغك عني جدير.

و الحسنات لا يهدي لها إلا الله و ما أردت لك محاربة و لا عليك خلافا.

و ما أظن لي عند الله عذرا في ترك جهادك. و ما أعلم فتنة أعظم من ولايتك أمر الأمة.

فقال معاوية: إن أثرنا بأبي عبد الله إلا أسدا(شرا)



فلما وصل الكتاب إلى الحسين صلوات الله عليه، كتب إليه: (أما بعد فقد بلغني كتابك، تذكر أنه قد بلغت عني أمور أنت لي عنها راغب، وأنا بغيرها عندك جدير، فإن الحسنات لا يهدي لها ولا يسدد إليها إلا الله. وأما ما ذكرت أنه انتهى إليك عني، فإنه إنما رقاه إليك الملاقون المشاؤن بالنميم، وما أريد لك حربا ولا عليك خلافا، وأيم الله إني لخائف الله في ترك ذلك، وما أظن الله راضيا بترك ذلك ولا عاذرا بدون الا عذار فيه إليك، وفي أوليائك القاسطين الملحدين حزب الظلمة وأولياء الشياطين، ألست القاتل حجر بن عدي أخا كندة والمصلين العابدين الذين كانوا ينكرون الظلم، ويستعظمون البدع ...

وإني لا أعلم فتنة أعظم على هذه الأمة من ولايتك عليها، ولا أعظم نظرا لنفسي ولديني، ولأمة محمد صلى الله عليه وآله علينا أفضل من أن أجاهدك، فإن فعلت فإنه قربة إلى الله، وإن تركته فإني أستغفر الله لذنبي وأسأله توفيقه لارشاد أمري.

معجم الرجال نقلا عن الکشی





فلا اعلم فتنه علي الامه اعظم من ولايتک عليها، و لا اعلم نظرا لنفسي و ديني افضل من جهادک. فان افعله فهو قربه الي ربي، و ان اترکه فذنب استغفرالله منه في کثير من تقصيري، و اسال الله توفيقي لارشد اموري...

بدان که من هيچ فتنه ‏اي را در امت اسلامي بزرگتر و خطرناکتر از فرمانروايي تو نمي‏بينم، و براي خود و دينم هيچ کاري را باارزش‏تر ازمجاهده( جهاد ) با تو نمي‏دانم. پس اگر آن را انجام دهم، به پروردگارم نزديک شده‏ام، و اگر آن را ترک نمايم، گناهي مرتکب شده‏ام که کوتاه آمدن در مبارزه با تو است و بايد از آن طلب آمرزش نمايم؛ و در هر حال از خدا مي‏خواهم که مرا در کارم و انجام دادن تکاليفم به بهترين وجه توفيق فرمايد.



الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : مروان بن حكم ، به معاويه نوشت : من ايمن نيستم كه حسين به كمين آشوبى ننشسته باشد و به گمانم ، گرفتارى طولانى اى با حسين داشته باشيد . پس معاويه به حسين عليه السلام نوشت : هر كس با خدا عهد و پيمان مى بندد ، سزاوار وفا كردن است . به من خبر داده اند كه برخى از مردم كوفه ، تو را به درگيرى فرا خوانده اند ، حال آن كه عراقيان را آزموده اى ؛ كار را براى پدر و برادرت تباه كردند . پس ، از خدا پروا كن و پيمان را به ياد داشته باش ، كه هر گاه تو با من حيله كنى ، با تو حيله مى كنم . حسين عليه السلام در جواب او نوشت : «نامه ات به من رسيد و من به غير آنچه به تو رسيده ، سزامندم و جز خدا به كارهاى نيكو ، ره نمى نمايد . من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم و گمان هم نمى كنم كه براى ترك جهاد با تو ، عذرى در پيشگاه خدا داشته باشم ، و فتنه اى را بزرگ تر از فتنه فرمان روايىِ تو بر اين امّت نمى دانم» . پس معاويه گفت : ما همواره ابو عبد اللّه را به سانِ شير [شجاع] ديده ايم . و معاويه دو باره بر اساس خبرهايى كه به او رسيده بود ، به حسين عليه السلام نوشت : من گمان مى برم كه در سر ، خيال قيام مى پرورى و دوست داشتم كه در روزگار من باشد تا آن را بر تو ناديده بگيرم .



يا أخي! والله لو لم يكن في الدنيا ملجأ ولا مأوى لما بايعت والله يزيد بن معاوية أبدا وقد قال (صلّى الله عليه وسلّم) : «اللهم! لا تبارك في يزيد» قال: فقطع عليه محمد ابن الحنفية الكلام وبكى فبكى معه الحسين ساعة ثم قال: جزاك الله يا أخي عني خيرا! ولقد نصحت وأشرت بالصواب وأنا أرجو أن يكون إن شاء الله رأيك موفقا مسددا، وإني قد عزمت على الخروج إلى مكة وقد تهيأت لذلك أنا وإخوتي وبنو إخوتي وشيعتي وأمرهم أمري ورأيهم رأيي. وأما أنت يا أخي فلا عليك أن تقيم بالمدينة فتكون لي عينا عليهم ولا تخف عليّ شيئا من أمورهم. قال: ثم دعا الحسين بدواة وبياض وكتب فيه ...الفتوح

برادر جان به خدا قسم اگر در دنیا هیج ملجا و پناهی نداشته باشم، با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. پس از خروج امام حسین (علیه‌السّلام) به مکه و تصمیم آن حضرت برای رفتن به سوی عراق، محمد بن حنفیه به منظور منصرف کردن آن حضرت از رفتن به عراق، به مکه رفت


ادامه نوشته

رسوخ جبر در نيل به اهداف  شيطاني حزب سقيفه

 


إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَأُوْلئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ {النحل/105}

 

با دقت در سخنان ورفتار ابوسفیان وعمر ومعاویه و یزید به اصل هدف ومقصود ایشان در انهدام اسلام پی میبریم وجالب است که تشابه فراوانی بین سخنانشان وجود دارد مثلا ابوسفیان میگوید که :

 

قال اللهم اجعل الأمر أمر جاهلية والملك ملك غاصبية واجعل أوتاد الأرض لبني أمية !!!!! یعنی خدایا امر جاهلیت را برگردان که از اسلام خسته شدیم و بنی امیه را حاکم زمین بگردان !!!!

 

وپسرش معاویه هم که در نطق معروفی که کرد گفت :

من خطبة معاوية ، قوله : « ألا و إنّ كلّ شى‏ء أعطيت الحسن بن علىّ تحت قدمىّ هاتين لا أفى به » قال أبو إسحق : و كان و اللّه غدّارا . ( « اى اهل كوفه ، آيا گمان مى‏كنيد من با شما براى اداى نماز و پرداخت زكات و عمل حجّ جنگيدم در حاليكه مى‏دانستم شما نماز مى‏گزاريد و زكات مى‏دهيد و عمل حجّ بجاى مى‏آوريد ؟ بلكه من با شما براى آن جنگيدم كه زمامدار شما باشم و بر گردنهايتان مسلّط شوم ، و خداوند اين مقام را بمن داده است و شما از آن كراهت داريد . آگاه باشيد ،

هر خونى كه در اين فتنه ريخته شده به هدر رفته است و هر تعهّدى كه بسته‏ام ، زير اين پاهاى من ( نقض كردم ) و اصلاح نمى‏كند مردم را مگر سه چيز : در آوردن و قرار دادن عطا و بخشش در محلّ خود و برگرداندن لشكريان در موقع خود و جنگيدن با دشمن در خانه‏اش و هر گاه شما با دشمنان نجنگيد و به آنان حمله نكنيد ، آنان به شما حمله نموده و با شما خواهند جنگيد . »

 

 

وابن سعد در طبقاتش بصراحت پرده از چهره مکار معاویه برداشته در نخیله نزدیک کوفه گفت :

37 - قال : أخبرنا يعلى بن عبيد قال : حدثنا الأعمش ، عن عمرو بن مرة ، عن سعيد بن سويد قال : خطبنا معاوية بالنخيلة فقال : « يا أهل العراق ، أترون أني إنما قاتلتكم لأنكم لا تصلون ؟ والله إني لأعلم أنكم تصلون أو أنكم لا تغتسلون من الجنابة ؟ ولكن إنما قاتلتكم لأتأمر عليكم ، فقد أمرني الله عليكم »

 

من برای نماز وغسل و... با شما نجنگیدم ،  با شما جنگيدم که سلطه خود را بر شما ثابت کنم والله مرا بر شما امیر کرد و شما ناراضي بوديد.؟!

 

ودر آخرش هم میگوید که : أمرني الله عليكم ! يعنی جبر

ثم آتانا الله هذا الأمر(معاويه ميگويد خداوند مرا امارت داد ).بلاذري

سپس معاویه گفت: به خدا قسم تو ای ام المومنین آگاه به خداوند و پیامبرش هستی و ما را به حق هدایت کردی و ما را بر گرفتن سهممان تحریک کردید و تو شایستگی داری که دستورت اطاعت و سخنت شنیده شود و حکومت یزید قضای حتمی ومقدر الهی است و مردم نقشی در تعیین امرشان ندارند (اختيار تغييرش را ندارند).

 

الإمامة والسياسة، ج١، ص٢٠۵

 

قال فلما قدم معاوية الشام أتاه سعيد بن عثمان بن عفان وكان شيطان قريش ولسانها

 قال يا أمير المؤمنين علام تبايع ليزيد وتتركني فوالله لتعلم أن أبي خير من أبيه وأمي خير من أمه وأنا خير منه وأنك إنما نلت ما أنت فيه بأبي فضحك معاوية وقال يا بن أخي أما قولك إن أباك خير من أبيه فيوم من عثمان خير من معاوية وأما قولك إن أمك خير من أمه ففضل قرشية على كلبية فضل بين

 وأما أن أكون نلت ما أنا فيه بأبيك فإنما هو الملك يؤتيه الله من يشاء قتل أبوك رحمه الله فتواكلته بنو العاصي وقامت فيه بنو حرب فنحن أعظم بذلك منه عليك وأما أن تكون خيرا من يزيد فوالله ما أحب أن داري مملوءة رجالا مثلك بيزيد ولكن دعني من هذا القول وسلني أعطك .

الإمامة والسياسة

أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة الدينوري

سنة الولادة / سنة الوفاة 276هـ.

 

وفي حديث محمد بن الحسين، وعلي بن العباس بعض هذا الكلام موقوفا عن الحسن غير مرفوع إلى النبي صلى الله عليه وآله إلا في ذكر معاوية فقط.

رجع الحديث إلى خبر الحسن عليه السلام

قال: وسار معاوية حتى نزل النخيلة وجمع الناس بها فخطبهم قبل أن يدخل الكوفة خطبة طويلة لم ينقلها احد من الرواة تامة، وجاء ت مقطعة في الحديث وسنذكر ما انتهى الينا من ذلك.

فحدثني احمد بن عبيدالله بن عمار قال: حدثني احمد بن بشر عن الفضل ابن الحسن وعيسى بن مهران، قالوا: حدثنا علي بن الجعد قال: حدثنا قيس بن الربيع عن عطاء بن السائب.

عن الشعبي قال: خطب معاوية حين بويع له فقال: ما اختلفت أمة بعد نبيها إلا ظهر أهل باطلها على أهل حقها، ثم إنه انتبه فندم فقال: إلا هذه الامة فإنها وإنها.

 

....

 

حدثني أبو عبيد، قال: حدثنا الفضل المصري، قال: حدثني عثمان بن أبي شيبة قال: حدثني أبو معاوية، عن الأعمش، وحدثني أبو عبيد، قال: حدثنا فضل، قال حدثنا عبد الرحمن بن شريك. قال حدثنا أبي عن الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن سعيد بن سويد قال: صلى بنا معاوية بالنخيلة الجمعة في الصحن، ثم خطبنا فقال: إني والله ما قاتلتكم لتصلوا، ولا لتصوموا، ولا لتحجوا، ولا لتزكوا، إنكم لتفعلون ذلك. وإنما قاتلتكم لأتأمر عليكم، وقد أعطاني الله ذلك وأنتم كارهون.

قال شريك في حديثه: هذا هو التهتك.

حدثني أبو عبيد، قال: حدثنا فضل، قال: حدثني يحيى بن معين، قال: حدثنا أبو حفص الأبار، عن إسماعيل بن عبد الرحمن، وشريك بن أبي خالد، وقد روى عنه إسماعيل بن أبي خالد، عن حبيب بن أبي ثابت، قال: لما بويع معاوية خطب فذكر علياً، فنال منه، ونال من الحسن، فقام الحسين ليرد عليه فأخذ الحسن بيده فأجلسه، ثم قام فقال: أيها الذاكر علياً، أنا الحسن، وأبي علي، وأنت معاوية، وأبوك صخر، وأمي فاطمة، وأمك هند، وجدي رسول الله صلى الله عليه وسلم، وجدك حرب، وجدتي خديجة، وجدتك قتيلة، فلعن الله أخملنا ذكراً، وألأمنا حسباً، وشرنا قدماً، وأقدمنا كفراً ونفاقاً.

فقال طوائف من أهل المسجد: آمين. قال فضل: فقال يحيى بن معين: ونحن نقول: آمين. قال أبو عبيد: ونحن أيضاً نقول: أمين. قال أبو الفرج: وأنا أقول: آمين.

قال: ودخل معاوية الكوفة بعد فرغه من خطبته بالنخيلة، وبين يديه خالد بن عرفطة، ومعه رجل يقال له حبيب بن عمار يحمل رايته حتى دخل الكوفة، فصار إلى المسجد، فدخل من باب الفيل، فاجتمع الناس إليه.

الكتاب : مقاتل الطالبيين

المؤلف : أبو الفرج الأصبهاني

 

معاویه در برابر فرزند عثمان که به ولایتعهدی یزید اعتراض کرد و گفت تو به خاطر پدر ما سر کار آمدی، اظهار کرد: این ملکی است که خداوند آن را در اختیار ما قرار داد  ؟!

 

فاقبل الضحاك بن قيس حتى اتى المسجد الأعظم، فصعد المنبر، ومعه اكفان معاويه، فقال: ايها الناس، ان معاويه بن ابى سفيان كان عبدا من عباد الله، ملكه على عباده، فعاش بقدر ومات باجل، وهذه أكفانه كما ترون، نحن مدرجوه فيها ومدخلوه قبره، ومخلون بينه وبين ربه، فمن أحب منكم ان يشهد جنازته فليحضر بعد صلاه الظهر. ثم نزل.

الكتاب: الأخبار الطوال

المؤلف: أبو حنيفة أحمد بن داود الدينوري (المتوفى: 282هـ)

یزید نیز در اولین خطبه خود گفت: پدرش بنده ای از بندگان خدا بود، خداوند او را اکرام کرده خلافت را به او بخشید... و اکنون نیز خداوند این حکومت را بر عهده ما نهاده است ؟!

 

قَالَ أَبُو مخنف: حَدَّثَنِي سُلَيْمَان بن أبي راشد، عن عَبْد اللَّهِ بن خازم الكثيري من الأزد، من بني كثير، قَالَ: أشرف علينا الأشراف، فتكلم كثير بن شهاب أول الناس حَتَّى كادت الشمس أن تجب، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، الحقوا بأهاليكم، وَلا تعجلوا الشر، وَلا تعرضوا أنفسكم للقتل، فإن هَذِهِ جنود أَمِير الْمُؤْمِنِينَ يَزِيد قَدْ أقبلت، وَقَدْ أعطى اللَّه الأمير عهدا ....طبري

 

زیاد بن ابیه، حاکم معاویه در بصره و کوفه، ضمن خطبه معروف خود گفت: ای مردم! ما سیاستمدار و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده سیاست می‌کنیم. طبري

 

 

ورسوخ عقيده جبر در بين اصحاب :

در سال هجده هجری بیماری طاعون به شکل بسیار گسترده ای در شام شیوع پیدا کرد که جان بسیاری را گرفت. اما معاذ رضی الله عنه بر خلاف بقیه مردم این مریضی را نوعی رحمت از جانب الله تعالی می دانست و از آنجایی که می دانست که هر کس با مرض طاعون از دنیا برود درجه شهادت را می برد دعا می کرد: «اللهم آت آل معاذ النصیب الأوفر من هذه الرحمه !!!

 

عمر که فرار از جنگ را امر خدا میداند و...

 

عائشه هم که جنگل جمل را قدر الهی میداند :

 

تبليغ جبر وبي عقلي وبي منطقي توسط عائشه و عمر ومعاويه با گفتن اينكه اينها همش كار خداست ؟! :

40- عن مطلب بن زياد عن كثير النواء قال قال ابن عباس رضي الله عنه لعائشة السلام عليك يا أمه أ لسنا ولاة بعلك أو ليس قد ضرب الله الحجاب عليك أو ليس قد أوتيت أجرك مرتين قالت بلى قال فما أخرجك علينا مع منافقي قريش قالت كان قدرا يا ابن عباس قال و كانت أمنا تؤمن بالقدر

41- عن أحمد بن يونس عن أبي بكر بن عياش عن يزيد بن أبي زياد قال قال رجل لعائشة يا أم المؤمنين لم خرجت على علي قالت له أبوك لم تزوج بأمك قدرا لله عز و جل

42- عن فضيل بن مرزوق عن أبي إسحاق قال كانت عائشة إذا سئلت عن خروجها على أمير المؤمنين قالت كان شي ء قدره الله علي

الكافئة ص : 39

 

 

أن مروان بن الحكم رمى طلحة يوم الجمل، وهو واقف إلى جنب عائشة بسهم فأصاب ساقه، ثم قال: والله لا أطلب قاتل عثمان بعدك أبدا، فقال طلحة لمولى له: أبغني مكانا. قال: لا أقدر عليه. قال: هذا والله سهم أرسله الله، اللهم خذ لعثمان حتى يرضى، ثم وسد حجرا فمات.

 

مروان حكم در جنگ جمل طلحه را كه در كنار عائشه ايستاده بود هدف تير قرار داد، تير بر ساق پايش نشست، گفت: به خدا سوگند پس از اين دنبال قاتل عثمان نمى‌گردم، طلحه به غلامش گفت: مرا به مكان امنى برسان، گفت: اين تيرى بود كه خدا آن را فرستاده است، خدا يا! انتقام عثمان را از من بگير تا راضى شود، سپس سنگى زير سرش گذاشت و از دنيا رفت.

 

یزید وابن زیاد هم که به حضرت زینب س گفت دیدید که خداوند با شما چه کرد ؟!

 

وخطبه زينب :

[الذي فضحكم وقتلكم واكذب احدوثتكم ! فقالت زينب عليها السلام: الحمدلله الذي أكرمنا بنبيه محمد صلى الله عليه وآله وطهرنا من الرجس تطهيرا، انما يفتضح الفاسق ويكذب الفاجر وهو غيرنا والحمدلله، فقال ابن زياد: كيف رأيت فعل الله بأهل بيتك؟ قالت: كتب الله عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم، وسيجمع الله بينك وبينهم فتحاجون اليه وتختصمون عنده، فغضب ابن زياد

 

قال الراوي ثم إن ابن زياد جلس في القصر للناس و أذن إذنا عاما و جي ء برأس الحسين ع فوضع بين يديه و أدخل نساء الحسين ع و صبيانه إليه فجلست زينب بنت علي ع متنكرة فسأل عنها فقيل زينب بنت علي ع فأقبل إليها فقال الحمد لله الذي فضحكم و أكذب أحدوثتكم فقالت إنما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا فقال ابن زياد كيف رأيت صنع الله بأخيك و أهل بيتك فقالت ما رأيت إلا جميلا اللهوف ص :161

راوى گويد: پس ار ورود اهلى بيت عليه السّلام ، ابن زياد بد بنياد در قصردار الاماره نشست و صلاى عام در داد كه در آن مجلس عموم اهل كوفه حاضر گردند حكم نمود كه سر مطهر امام حسين عليه السّلام را در پيش روى آن لعين نهادند و زنان و دختران اهلى بيت حضرت امام عليه السّلام و كودكان آن جناب در مجلس آن شقاوت ماب حاضر گرديدند؛ پس عليا مكرمه حضرت زينب خاتون عليه السّلام به قسمى كه او را نشناسند و ملتفت حال او نگردند نبشست ابن زياد شقى از حال آن مخدره سؤ ال كرد، به او گفتند: اين عليا مكرمه زينب خاتون دختر امير المومنين عليه السّلام است ابن زياد لعين متوجه آن جناب شد و به زبان بريده اين كلمات را بگفت : حمد خدا را كه شما را رسوا نمود و دروغ شما را ظاهر ساخت جانم زينب در جواب ابن زياد نانجيب ، فرمود: روسايى براى فاسقان است و دروغگويى درشان فاجران است و ما خاندان رسول خدا چنين نيستيم باز ابن زياد گفت : ديدى خدا با برادرت و اهل بيت تو چه كرد! زينب كبرى فرمود: من بجز خوبى از پروردگارم نديدم ، شهداى كربلا گروهى بودند (از بندگان خاص خدا) خدا عزوجل شهادت را براى ايشان مقدر فرموده بود و آنها به سوى آرامگاه ابدى خود شتافتند و به زودى خداى تعالى بين تو و آنها جمع نمايد و به حسابرسى پردازد و آنان عليه تو حجت اودند و با تو دشمنى نمايند؛ پس ‍ نظر نما كه در روز رستاخيز رستگارى و پيروزى از آن كيست ؟ اى ابن مرجانه ! مادرت به عزايت نشيند.

ویزید هم که مست شراب میشد و گفته اند مستی وراستی ، میگفت :

 

يزيد ابن معاويه ، وقتى با خاندان پيامبر آن فجايع را انجام داد، در مقابل سر بريده امام حسين ، اشعارى خواند كه مضمون آن اين است :

اى كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدند، حاضر بودند و اين شيون را مى ديدند و شاد و مسرور مى شدند و مى گفتند: يزيد دستت شل مباد، ما بزرگان اين گروه را كشتيم ، و با جنگ بدر برابر شد،

لعبت هاشم بالملك فلا - خبر جاء و لا وحى نزل ، آن هاشمى (پيامبر اكرم ) با حكومت بازى كرد، وگرنه ، نه خبرى در كار بود و نه وحى ، من از قبيله خندف نباشم اگر از فرزندان احمد، بخاطر كارهاى او (پيامبر) انتقام نگيرم .

 

(ابن جوزى ) گويد: شعبى گفته است : يزيد اين ابيات را نيز به شعر زبعرى افزود و گفت :

(لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلْ

لَسْتُ مِنْ خَنْدَفَ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ

مِن بَنِى اَحْمَدَ ما كانَ فَعَلَ)

 

وامام طبری هم در تاریخش آورده کفر صریح یزید بقرآن ومعاد ونبوت :

.. ليت أشياخي ببدر شهدوا ... جزع الخزرج من وقع الأسل ... قد قتلنا القوم من ساداتكم ... وعدلنا ميل بدر فاعتدل ... فأهلوا واستهلوا فرحا ... ثم قالوا يا يزيد لا تسل ... لست من خندف إن لم أنتقم ... من بني أحمد ما كان فعل ... ولعت هاشم بالملك فلا ... خبر جاء ولا وحي نزل...

وقال الذهبي فيه يعنی يزيد كان ناصبيا فظا غليظا يتناول المسكر ويفعل المنكر افتتح دولته بقتل الحسين وختمها بوقعة الحرة فمقته الناس ولم يبارك في عمره وخرج عليه غير واحد بعد الحسين وذكر من خرج عليه وقال فيه في الميزان أنه مقدوح في عدالته ليس بأهل أن يروى عنه

دیگه کفری صریحتر از این ؟! البته تعجب از کسانیست که هنوز از این سه ملعون علی لسان الله ورسوله طرفداری میکنند .

 

2768 - وأخبرنا أبو الحسين ، أخبرنا عبد الله ، حدثنا يعقوب ، قال : حدثنا الحميدي ، قال : حدثنا سفيان ، حدثنا مجالد ، عن الشعبي ، قال يعقوب : وحدثنا سعيد بن منصور ، حدثنا هشيم ، حدثنا مجالد ، عن الشعبي ، قال : لما صالح الحسن بن علي رضي الله عنه ، وقال هشيم : لما سلم الحسن بن علي الأمر إلى معاوية ، قال له معاوية بالنخيلة : قم فتكلم ، فحمد الله وأثنى عليه ، ثم قال : « أما بعد ، فإن أكيس الكيس التقى ، وإن أعجز العجز الفجور (1) ألا وإن هذا الأمر الذي اختلفت فيه أنا ومعاوية حق لامرئ كان أحق به ، أو حق لي تركته لمعاوية إرادة إصلاح المسلمين ، وحقن دمائهم ، ( وإن أدري لعله فتنة لكم ومتاع إلى حين (2) ) ، ثم استغفر ونزل »بیهقی

 

 

__________

 

 

أخبرنا أبو الحسين بن الفراء وأبو غالب وأبو عبد الله ابنا البنا قالوا أنا أبو جعفر بن المسلمة أنا أبو طاهر المخلص نا أحمد بن سليمان نا الزبير بن بكار حدثني إبراهيم بن حمزة عن المغيرة بن عبد الرحمن عن عثمان بن عبد الرحمن عن ابن شهاب عن سالم بن عبد الله عن عبد الله بن عمر قال

 لما هلك عمر بن الخطاب وجد عثمان بن عفان في بيت مال المسلمين ألف دينار مكتوبا عليها عزل ليزيد بن أبي سفيان وكان عاملا لعمر فأرسل عثمان إلى أبي سفيان إنا وجدنا لك في بيت مال المسلمين ألف دينار فأرسل فاقبضها فأرسل إليه

 

قال ونا الحسن بن حبيب أنا جرير بن غطفان نا عفان نا حماد بن سلمة نا هشام بن زيد عن أنس أن أبا سفيان بن حرب دخل على عثمان بعدما عمي فقال ها هنا أحد قالوا لا قال اللهم اجعل الأمر أمر جاهلية والملك ملك غاصبية واجعل أوتاد الأرض لبني أمية .تاریخ دمشق

 

 روى عنه العباس بن الوليد الخلال وأبو عبد الملك البسري وأبو القاسم يزيد بن محمد وأبو حاتم الرازي وعبد السلام بن عتيق

 أخبرنا أبو محمد بن حمزة نا عبد العزيز الصوفي أنا تمام بن محمد أنا أبو الحسن أحمد بن سليمان بن أيوب بن حذلم القاضي نا أبو القاسم يزيد بن محمد بن عبد الصمد نا أبو الحارث العباس بن عبد الرحمن بن الوليد بن نجيح القرشي نا بكر بن عبد العزيز بن إسماعيل بن عبد الله نا سليمان بن أبي كريمة عن حيان مولى أم الدرداء عن أم الدرداء قالت سمعت أبا الدرداء يقول

 أتيت النبي صلى الله عليه وسلم فإذا جماعة من العرب يتفاخرون قال فأذن لي رسول الله صلى الله عليه وسلم فدخلت فقال لي يا أبا الدرداء ما هذا اللجب الذي أسمع قال قلت هذه العرب تفتخر بفناء رسول الله صلى الله عليه وسلم قال فقال يا أبا الدرداء إذا فاخرت ففاخر بقريش وإذا كاثرت فكاثر بتميم وإذا حاربت فحارب بقيس ألا وإن وجوهها كنانة ولسانها أسد يا أبا الدرداء إن لله فرسانا في سمائه يقاتل بهم أعداءه وهم الملائكة وفرسانا في أرضه وهم قيس يقاتل بهم أعداءه يا أبا الدرداء إن آخر من يقاتل عن الدين حين لا يبقى إلا ذكره ومن القرآن إلا رسمهرجل من قيس قلت يا رسول الله ممن هو من قيس قال من سليم .ابن عساکر

 

 

همانطور که میدانید بعد از فاجعه عاشورا و رسوایی حزب یهودی سقیفه ، جاعلین و ماله کشان شروع کردند به توجیه اینکه یزید قاتل امام ع نبوده و خلفا با هم دوست بودند و ...؟! چرا که در غیر اینصورت خلافت ابوبکر وعمر وعثمان هم بالکل باطل میشود زیرا ابوبکر بود که برادر معاویه (یزید) پسر ابوسفیان را قدرت داد و عمر و عثمان هم معاویه را حمایت و قدرت بخشیدند تا اینکه معاویه هم یزید را جانشین خود معرفی کرد و فجایع بعدی زنجیر وار رخ داد ...

 

 

اما قاتلین امام حسین ع :

15137 - وعن الضحاك بن عثمان قال : خرج الحسين بن علي إلى الكوفة ساخطا لولاية يزيد بن معاوية فكتب يزيد بن معاوية إلى عبيد الله بن زياد وهو واليه على العراق أنه : قد بلغني أن حسينا قد سار إلى الكوفة وقد ابتلى به زمانك من بين الأزمان وبلدك من بين البلاد وابتليت به من بين العمال وعندها تعتق أو تعود عبدا كما يعتبد العبيد

طبراني هم با سند خود روايت كرده است كه يزيد در نامه اي به ابن زياد نوشت: «... اگر حسين را نكشي به نسب سابق خود برخواهي گشت.»

هيثمي با تصريح به صحّت سند اين نامه روايت مي كند، ابن عساكر در «تاريخ مدينه دمشق»، ذهبي در «سير اعلام النبلاء»، ابوالفرج ابن جوزي حنبلي در «الرد علي المتعصّب العنيد» و سيوطي در «تاريخ الخلفاء»، همه مي نويسند يزيد در نامه اش به ابن زياد دستور داد كه امام حسين (عليه السلام) را به قتل برساند.

وقال أبو غالب: أخبرنا أبو الغنائم بن المأمون قال: أخبرنا عبيد الله بن محمد ابن اسحاق قال: أخبرنا عبد الله بن محمد قال: حدنثي عمي قال: حدثنا الزبير قال: حدثني محمد بن الضحاك عن أبيه قال: خرج الحسين بن علي الى الكوفة ساخطاً لولاية يزيد، فكتب يزيد الى ابن زياد، وهو واليه على العراق: انه قد بلغني أن حسيناً قد صار الى الكوفة وقد ابتلي به زمانك من بين الأزمان وبلدك من بين البلدان، وابتليت به أنت من بين العمال، وعندها تعتق أو تعود عبداً كما يعتبد العبيد، فقتله ابن زياد وبعث برأسه اليه.

الكتاب : بغية الطلب في تاريخ حلب

المؤلف : ابن العديم

 

 

در اخبار الطوال دينوري، صفحه 284 و الكامل في التاريخ إبن أثير، جلد 4، صفحه 140 آمده است كه وقتي مردم عبيد الله بن زياد را مسخره مي‌كنند و ملامت مي‌كنند كه چرا اقدام به شهادت امام حسين (عليه السلام) كردي، مي‌گويد:

أما قتلي الحسين فإنه أشار علي يزيد بقتله أو قتلي فاخترت قتله.

اگر من حسين را كشتم، اين يزيد بود كه دستور داد يا بايد حسين را بكشم يا خودم كشته شوم و من هم قتل حسين را انتخاب كردم.

قال عبيد: ما أصبت يا أخا بني يشكر شيئا مما كنت مفكرا فيه، أما قتلي الحسين فإنه خرج على إمام وأمه مجتمعة، وكتب إلى الإمام يأمرني بقتله، فإن كان ذلك خطأ كان لازما ليزيد، وأما بنائي القصر الأبيض،

اخبار الطوال

قال لا كنت أحدث نفسي قلت أفلا أحدثك بما كنت تحدث به نفسك قال هات قلت كنت تقول ليتني كنت لم أقتل حسينا قال وماذا قلت تقول ليتني لم أكن قتلت من قتلت قال وماذا قلت تقول ليتني لم أكن لمست البيضاء قال وماذا قلت تقول ليتني لم أكن استعملت الدهاقين قال وماذا قلت تقول ليتني كنت أسخي مما كنت قال والله ما نطقت بصواب ولا سكت عن خطأ أما قتلي الحسين فإنه أشار علي يزيد بقتله أو قتلي فاخترت قتله وأما البيضاء فإني اشتريتها من عبداللة بن عثمان الثقفي وأرسل إلى يزيد بألف ألف فإنفقتها عليها فإن بقيت فلأهلي وإن هلكت لم آس عليها وأما استعمال الدهاقين فإن عبد الرحمن بن أبي بكرة أراد إن يروج فوقع فى عند معاوية وبلغ خراج العراق مائة ألف ألف فخيرني معاوية بين العزل والضمان فكرهت العزل فكنت إذا استعملت العربي كسر الخراج فإن اغرمت عشيرته او طالبته أوغرت صدورهم وإن تركته تركت مال الله و وأنا أعرف مكانه فوجدت الدهاقين أبصر بالجباية وأوفي بالأمانة وأهون بالمطالبة منكم مع إني قد جعلتكم أمناء عليهم لئلا يظلموا أحدا وأما قولك فى السخاء فما كان لى مال فأجود به عليكم ولو شئت لأخذت بعض ما لكم فخصصت به بعضكم دون بعض فيقولون ما أسخاه وأما قولك ليتني لم أكن قتلت من قتلت فما عملت بعد كلمة إلاخلاص عملا هو أقرب إلى الله عندي من قتل من قتلت من الخوارح ولكني سأخبرك بما حدثت به نفسي قلت ليتني كنت قاتلت أهل البصرة فإنهم بايعوني طائعين ولقد حرصت على ذلك ولكن بني زياد قالوا إن قاتلتهم فظهروا عليك لم يبقوا منا أحدا وإن تركتهم يغيب الرجل منا عند أخواله وأصهاره فرفقت بهم وكنت أقول ليتني أخرجت أهل السجن فضربت أعناقهم وأما إذ فاتت هاتان فليتني أقدم الشام ولم يبرموا أمرا قال فقدم الشام ولم يبرموا أمرا فكان معه صبيان وقيل بل قدم وقد أبرموا فنقض عليهم ما أبرموا فلما سار من البصرة استخلف مسعودا عليها فقال بنو تميم وقيس لا نرضي به ولا نولي إلا رجلا ترضاه جماعتنا فقال مسعود

کامل ابن اثیر

 

بنص طبری وابن اثیر ابن زیاد اقرار کرد که : أما قتلي الحسين فإنه أشار علي يزيد بقتله أو قتلي فاخترت قتله !

 

اگر من حسين را كشتم، اين يزيد بود كه دستور داد يا بايد حسين را بكشم يا خودم كشته شوم و من هم قتل حسين را انتخاب كردم

 

وشمر در روایتی دیگر بصراحت میگوید دستور یزید بقتل امام بود : أخبرنا أبو بكر اللفتواني أنبأ أبو عمرو الأصبهاني أنبأ أبو محمد المديني ثنا أبو الحسن الكتاني أنبأ أبو بكر القرشي حدثني هارون أبو بشر الكوفي ثنا أبو بكر بن عياش عن أبي إسحاق قال كان شمر بن ذي الجوشن الضبابي يصلي معنا الفجر ثم يقعد حتى يصبح ثم يصلي ثم يقول اللهم إنك شريف تحب الشرف وإنك تعلم أني شريف فاغفر لي قال قلت ويحك كيف تصنع إن أمرائنا هؤلاء أمرونا بأمر فلم نخالفهم ولو خالفناهم كنا شرا من هؤلاء الحمر السقاة .تاریخ دمشق و...

أخبرنا أبو العز بن كادش أنبأ محمد بن أحمد بن حسنون أنبأ أبو الحسن الدارقطني نا أبو بكر نا يونس نا ابن وهب حدثني نافع بن يزيد عن محمد بن صالح أن رسول الله صلى الله عليه وسلم حين أخبره جبريل أن أمته ستقتلحسين بن على فقال يا جبريل أفلا أراجع فيه قال لا لأنه أمر قد كتبه الله . تاريخ دمشق

 

وحدثني عمر قال حدثنا أبو عاصم النبيل عن عمرو بن الزبير وخلاد بن يزيد الباهلي والوليد بن هشام عن عمه عن أبيه عن عمرو بن هبيرة عن يساف بن شريح اليشكري قال وحدثنيه علي بن محمد قال قد اختلفوا فزاد بعضهم على بعض إن ابن زياد خرج من البصرة فقال ذات ليلة إنه قد ثقل علي ركوب الإبل فوطئوا لي على ذي حافر قال فألقيت له قطيفة على حمار فركبه وإن رجليه لتكادان تخدان في الأرض قال اليشكري فإنه ليسير أمامي إذ سكت سكتة فأطالها فقلت في نفسي هذا عبيد الله أمير العراق أمس نائم الساعة على حمار لو قد سقط منه أعنته ثم قلت والله لئن كان نائما لأنغصن عليه نومه فدنوت منه فقلت أنائم أنت قال لا قلت فما أسكتك قال كنت أحدث نفسي قلت أفلا أحدثك ما كنت تحدث به نفسك قال هات فوالله ما أراك تكيس ولا تصيب قال قلت كنت تقول ليتني لم أقتل الحسين قال وماذا قلت تقول ليتني لم أكن قتلت من قتلت قال وماذا قلت كنت تقول ليتني لم أكن بنيت البيضاء قال وماذا قلت تقول ليتني لم أكن استعملت الدهاقين قال وماذا قلت تقول ليتني كنت أسخي مما كنت قال فقال والله ما نطقت بصواب ولا سكت عن خطأأما الحسين فإنه سار (اشار) إلي يريد (یزید) قتلي فاخترت قتله على أن يقتلني وأما البيضاء فإني اشتريتها من عبدالله بن عثمان الثقفي وأرسل يزيد بألف ألف فأنفقتها عليها فإن بقيت فلأهلي وإن هلكت لم آس عليها مما لم أعنف فيه وأما استعمال الدهاقين فإن عبدالرحمن بن أبي بكرة وزاذان فروخ وقعا في عند معاوية حتى ذكرا قشور الأرز فبلغا بخراج العراق مائة ألف ألف فخيرني معاوية بن الضمان والعزل فكرهت العزل فكنت إذا استعملت الرجل من العرب فكسر الخراج فتقدمت إليه أو أغرمت صدور قومه أو أغرمت عشيرته أضررت بهم وإن تركته تركت مال الله وأنا أعرف مكانه فوجدت الدهاقين أبصر بالجباية وأوفى بالأمانة وأهون في المطالبة منكم مع أني قد جعلتك أمناء عليهم لئلا يظلموا أحدا وأما قولك في السخاء فوالله ما كان لي مال فأجود به عليكم ولو شئت لأخذت بعض مالكم فخصصت به بعضكم دون بعض فيقولون ما أسخاه ولكني عممتكم وكان عندي أنفع لكم وأما قولك ليتني لم أكن قتلت من قتلت فما عملت بعد كلمة الإخلاص عملا هو أقرب إلى الله عندي من قتلي من قتلت من الخوارج ولكني سأخبرك بما حدثت به نفسي قلت ليتني كنت قاتلت أهل البصرة فإنهم بايعوني طائعين غير مكرهين وآيم الله لقد حرصت

طبری

 

 

 

 

قال شيخ الإسلام ابن تيمية: " إن يزيد بن معاوية لم يأمر بقتل الحسين باتفاق أهل النقل ، ولكن كتب إلى ابن زياد أن يمنعه عن ولاية العراق، ولما بلغ يزيد قتل الحسين أظهر التوجع على ذلك، وظهر البكاء في داره ولم يسب لهم حريماً بل أكرم بيته وأجازهم حتى ردهم إلى بلادهم، وأما الروايات التي تقول إنه أهين نساء آل بيت رسول لله وأنهن أخذن إلى الشام مسبيات وأُهِنّ هناك هذا كلام باطل بل كان بنو أمية يعظمون بني هاشم ولذلك لما تزوج الحجاج بن يوسف من فاطمة بنت عبد الله بن جعفر لم يقبل عبد الملك بن مروان هذا الأمر، وأمر الحجاج أن يعتزلها، وأن يطلقها فهم كانوا يعظمون بني هاشم ولم تسب هاشمية قط

البته بن تیمیه مجبور است چنین بگوید چون در جای دیگر هم بخاطر اینکه مشروعیت خلفای سقیفه را ثابت کند قیام حسین ع را مفسده انگیز خوانده و ...

 

 

 

 هم یزید لعین و هم ابن زیاد ملعون چوب بر لب ودندان پسر رسول خدا ص زدند باخبار صحیح  نزد اهل سنت :

 

15148 - وعن الليث - يعني ابن سعد - قال : أبى الحسين بن علي أن يستأسر فقاتلوه فقتلوه وقتلوا بنيه وأصحابه الذين

قاتلوا معه بمكان يقال له : الطف وانطلق يعلى بن حسين وفاطمة بنت حسين وسكينة بنت حسين إلى عبيد الله بن زياد وعلي يومئذ غلام قد بلغ فبعث بهم إلى يزيد بن معاوية فأمر بسكينة فجعلها خلف سريره لئلا ترى رأس أبيها وذوي قرابتها وعلي بن حسين في غل فوضع رأسه فضرب على ثنيتي الحسين فقال :

 نفلق هاما من رجال أحبة . . . إلينا وهم كانوا أعق وأظلما

 فقال علي بن حسين : { ما أصاب من مصيبة في الأرض ولا في أنفسكم إلا في كتاب من قبل أن نبرأها إن ذلك على الله يسير } . فثقل على يزيد أن يتمثل ببيت شعر وتلا علي ابن الحسين آية من كتاب الله عز و جل . فقال يزيد : بل بما كسبت أيديكم ويعفو عن كثير . فقال علي : أما والله لو رآنا رسول الله صلى الله عليه و سلم مغلولين لأحب أن يخلينا من الغل . فقال : صدقت فخلوهم من الغل . فقال : ولو وقفنا بين يدي رسول الله صلى الله عليه و سلم على بعد لأحب أن يقربنا . قال : صدقت فقربوهم . فجعلت فاطمة وسكينة يتطاولان لتريا رأس أبيهما وجعل يزيد يتطاول في مجلسه ليستر رأس الحسين ثم أمر بهم فجهزوا وأصلح إليهم وأخرجوا إلى المدينة

 رواه الطبراني ورجاله ثقات

 

15150 - وعن أنس قال : لما أتي عبيد الله بن زياد برأس الحسين جعل ينكت بالقضيب ثناياه يقول : لقد

 ص . 314

 كان - أحسبه قال - جميلا فقلت : والله لأسوءنك إني رأيت رسول الله صلى الله عليه و سلم يلثم حيث يقع قضيبك . قال : فانقبض

 رواه البزار والطبراني بأسانيد ورجاله وثقوا

در صحیح بخاری هم آمده است که ابن زیاد با چوب بر لبان مبارک امام ع میزد .

وروى الترمذي وصحّحه عن عمارة بن عمير، قال: لما جيء برأس الحسين إلى عبيد الله بن زياد وأصحابه نضّدت في المسجد في الرحبة فانتهيت إليهم وهم يقولون: قد جاءت، قد جاءت، فإذا حيّة قد جاءت تتخلل الرّؤوس حتّى دخلت في منخري عبيد الله بن زياد، وأصحابه فمكثت هنيهة، ثم خرجت، فذهبت حتى تغيّبت ثم قالوا: قد جاءت، قد جاءت، ففعلت ذلك مرتين، أو ثلاثا.

 

البته یزید هم با چوب بردندان امام ع زد :

وروى ابن ابي الدنيا عن الحسن البصري قال : ضرب يزيد رأس الحسين ومكاناً كان يقبله رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)

 

وقال أبو مخنف عن أبي حمزة الثمالي عن عبد الله اليماني (3) عن القاسم بن بخيت، قال: لما وضع رأس الحسين بين يدي يزيد بن معاوية جعل ينكت بقضيب كان في يده في ثغره، ثم قال: إن هذا وإيانا كما قال الحصين بن الحمام المري: يفلقن هاما من رجال أعزة * علينا وهم كانوا أعق وأظلما فقال له أبو برزة الاسلمي (4): أما والله لقد أخذ قضيبك هذا مأخذا لقد رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم يرشفه، ثم قال: ألا إن هذا سيجئ يوم القيامة وشفيعه محمد، وتجئ وشفيعك ابن زياد.

ثم قال فولى.

وقد رواه ابن أبي الدنيا، عن أبي الوليد، عن خالد بن يزيد بن أسد، عن عمار الدهني عن جعفر.

قال: لما وضع رأس الحسين بين يدي يزيد وعنده أبو برزة وجعل ينكت بالقضيب فقال له: " ارفع قضيبك فلقد رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم يلثمه ".

قال ابن أبي الدنيا: وحدثني مسلمة بن شبيب عن الحميدي عن سفيان سمعت سالم بن أبي حفصة قال قال الحسن: لما جئ برأس الحسين جعل يزيد يطعن بالقضيب، قال سفيان وأخبرت أن الحصين كان ينشد على إثر هذا: سمية أمسى نسلها عدد الحصى * وبت رسول الله ليس لها نسل واما بقية أهله ونسائه فإن عمر بن سعد وكل بهم من يحرسهم ويكلؤهم، ثم أركبوهم على الرواحل في الهوادج، فلما مروا بمكان المعركة ورأوا الحسين وأصحابه مطرحين هنالك بكته النساء، وصرخن، وندبت زينب أخاها الحسين وأهلها، فقالت وهي تبكي: يا محمداه، يا محمداه * صلى عليك الله * وملك السماه * هذا حسين بالعراه * مزمل بالدماه، مقطع الاعضاء يا محمداه * وبناتك سبايا، وذريتك مقتلة، تسفي عليها الصبا.

قال فأبكت والله كل عدو وصديق.

قال قرة بن قيس لما مرت النسوة بالقتلى صحن ولطمن خدودهن، قال: فما رأيت من منظر من نسوة قط أحسن منظر رأيته منهن ذلك اليوم، والله إنهن لاحسن من مهابيرين.

وذكر الحديث كما تقدم.

البداية والنهاية - ابن كثير

 

 

 

ابو اسحاق اسفراينى متوفّاى 418، و از دانشمندان شافعى مذهب، پس از اشاره به خطبه امام سجّاد عليه السلام در مسجد جامع دمشق و به نقل از امام صادق عليه السلام كه صداى گريه مردم در بين خطبه امام بلند شد به ‌گونه اى كه يزيد احساس خطر كرد و لذا به مردم حاضر گفت: «أتظنّون أنّي قتلت الحسين؟ فلعن اللّه من قتله، إنّما قتله عبيد اللّه بن زياد عاملى على البصرة».

شما گمان مى‌كنيد من حسين را كشتم، خدا قاتلش را لعنت كند، قاتل او ابن زياد نماينده من در بصره است.

سپس دستور داد تا كسانى را كه همراه سرهاى بريده آمده بودند احضار كنند، به شَبَث بن رِبعى گفت: «ويلك أنا أمرتك بقتل الحسين؟ فقال: لا، لعن اللّه قاتله»، واى بر تو آيا من حسين را كشتم؟ گفت: نه، خدا قاتلش را لعنت كند، پس از او از تك تك افراد پرسيد، تا نوبت به حصين بن نُمَير رسيد، او در جواب گفت: آيا دوست دارى تا قاتلش را معرفى كنم؟ گفت: آرى، گفت: در امانم؟ گفت: آرى، در امانى. گفت: قاتل حسين تو هستى.

نور العين في مشهد الحسين، ص 70 و 71.

 

 

 

یزید اموی رومی حتی قصد قتل باقیمانده بنی هاشم را هم داشت :

عن يحيى الحلبى عن محمد بن على الحلبى قال سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول لما اتى بعلى بن الحسين عليه السلام يزيد بن معاوية عليهما لعاين الله ومن معه جعلوه في بيت فقال بعضهم انما جعلنا في هذا الببت ليقع علينا فيقتلنا فراطن الحرس فقالوا انظروا إلى هؤلاء يخافون ان تقع عليهم البيت وانما يخرجون غدا فيقتلون قال على بن الحسين ع لم يكن فينا احد يحسن الرطانة غيرى والرطانة عند اهل المدينة الرومية حدثنا عبدالله بن جعفر عن ابى هاشم الجعفرى قال دخلت على ابى الحسن عليه السلام فقال يابا هاشم كلم هذا الخادم بالفارسية فانه يزعم انه يحسنها فقلت للخادم زانويت چيست فلم يجبنى فقال عليه السلام يقول ركبتك ثم قلت نافت چيست فلم يجبنى فقال يقول سرتك.

بصائر الدرجات ج1

 

علی بن حسین (ع) و زنان همراه را در حال اسارت به نزد یزید آوردند و آنان را در خانه ای قرار دادند و عده ای از عجم (رومیان) را که آشنایی با زبان عربی نداشتند، به نگهبانی واداشتند. برخی از اسیران اهل بیت رو به برخی دیگر کردند و گفتند: ما را در چنین خانه ای جای داده اند تا بر سر ما خراب گردد و ما در زیر آوار کشته شویم. حضرت علی بن حسین(ع) رو به نگهبانان کرد و با زبان رومی از ایشان پرسید: آیا می دانید که این زنان چه می گویند؟ آنان چنین می گویند (و آن حضرت سخنانشان را نقل کرد!) نگهبانان گفتند: به ما گفته اند که شما را فردا از اینجا بیرون آورده و خواهند کشت! حضرت علی بن حسین(ع) فرمود: نه، هرگز چنان نخواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت که چنان کنند. آن گاه رو به ایشان کرد و با زبان ایشان به آموزش آنها پرداخت .

 

 از اين روايت شريفه استفاده مى شود كه پاسبانان دولت بنى اميّه در زندان و آنهايى كه از سوى يزيد بر اسراى اهل بيت گمارده شده بوده اند به زبان رومى تكلّم مى نموده اند، و ظن قوى آن است كه اصلا رومى بوده اند. چون دولت بنى اميّه با روم مرتبط بود و دولت روم در دربار بنى اميّه و معاويه و يزيد نفوذ داشت . چنانكه سر جون بن منصور رومى ، كه معرب سرژيوس  است ، از زمان معاويه تا دوره عبدالملك تقريبا كاتب و وزير مشاور در دربار اموى بود و تدبير قتل سيّدالشهدا عليه السلام به دست ابن زياد را او به يزيد پيشنهاد داد.

و این نشان میدهد که معاویه ویزید  وقبلا هم عمر روابط  کاملا سری و دوستانه ای با یهود و روم جهت نابودی اسلام داشتند

همچنین جناب عمر هم که محبوبترین افراد نزد یهود بود بروایت طبری وواحدی و....

 

در شام نیز آنچه که از اخبار برمیآید یزید وابن زیاد ابتدا سعی داشتند باقیماند حرم امام حسین ع را را بکشند مثلا آنها را در خرابه ای که سقف آن هر لحظه امکان ریزش داشت جای دادند و .....

 

از مجموع اخبار و قرائن برمیآید که امویان قصد ریشه کن کردن بنی هاشم را داشتند بکمک یهود ، اما اعتراضات وقیام مردمی علیه یزید مانع تحقق این نیت شوم ایشان گشت مثلا در روز عاشورا حتی طفل شیر خواره حسین ع را هم کشتند که امام فرمود :

 

امام کف دست خود را از خون علی پر کرد و به سوی آسمان انداخت و فرمود: "اَللَّهمَّ اِنّی اُشْهِدُکَ عَلی هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَاِنَّهُمْ نَذَرُوا اَنْ لایَتْرُکُوا (لا یبقوا) اَحَداً مِنْ ذُریَّةِ نَبیِّکَ  (من ذریة محمد احدا) ؛ خدایا تو را شاهد می گیرم که این مردم قصد کرده اند از فرزندان پیامبرت حتی یک نفر را هم زنده نگذارند."  اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات فاضل دربندی ص443

 

 

بحار الأنوار / جزء 45 / صفحة [ 144]

وقال لعلي بن الحسين: اذكر حاجاتك الثلاث اللاتي وعدتك بقضائهن، فقال: الاولى أن تريني وجه سيدي وأبي ومولاي الحسين فأتزود منه، وأنظر إليه واودعه، والثانية أن ترد علينا ما اخذ منا، والثالثة إن كنت عزمت على قتلي أن توجه مع هؤلاء النسوة من يردهن إلى حرم جدهن صلى الله عليه وآله...

 

 

در همان روز يزيد به على بن الحسين ( ع ) وعده داد كه سه حاجت از حوايج او را

بر آورد . سپس دستور داد تا اهل بيت را به خانه اى بردند كه آنان را از گرما و سرما حفظ

نمىكرد . در آنجا ماندند تا آن كه صورتهاى ايشان ترك برداشت و چاك چاك شد و در

تمام مدتى كه آنان در دمشق بودند ، پيوسته به عزادارى حسين ( ع ) اشتغال داشتند .

 

 

يزيد ، سپس به على بن الحسين ( ع ) گفت : " آن سه حاجتى كه به تو وعده كرده ام

بگو تا برآورم . "

حضرت فرمود : " اول آن كه سر مقدس پدرم حسين ( ع ) را بدهى تا آن صورت

نازنين را ببينم . "

" دوم آن كه اموالى را كه از ما غارت شده است ، به ما بازپس داده شود . "

" سوم آن كه اگر تصميم كشتن مرا دارى ، شخص امينى را معين كن كه اين زنها را

به مدينه برساند . "

يزيد گفت : " اول آن كه صورت پدرت را هرگز نخواهى ديد ،

دوم آن كه من تو را عفو كردم و از كشتنت درگذشتم ، و زنان را كسى جز تو به

مدينه باز نمىگرداند ،

و اما اموالى را كه از شما برده اند ، من در عوض چندين برابر قيمت آن را به شما

مىپردازم . "

زين العابدين ( ع ) فرمود : " ما از اموال تو چيزى نمىخواهيم و بگذار از اموالت

چيزى كم نشود . ولى ما اموال غارت شده خود را مىخواهيم . زيرا بافته هاى مادرم

فاطمه ، دختر محمد ( ص ) و مقنعه و گردنبند و پيراهن او در ميان آنهاست . "

يزيد دستور داد آن اموال را باز آوردند و دويست دينار از مال خود بر آن افزود و به

زين العابدين ( ع ) داد . حضرت سجاد ( ع ) آن را گرفت و در ميان فقرا و مساكين تقسيم كرد .

 

 

داستان منهال

راوى مىگويد : يكى از روزها ، زين العابدين ( ع ) از خانه بيرون رفت تا در

بازارهاى دمشق قدم بزند . منهال بن عمرو پيش آمد وگفت : " در چه حالى صبح را به

شب رساندى ، اى پسر پيغمبر ؟ "

فرمود : " به گونه اى صبح كرديم كه بنى اسرائيل در ميان قوم فرعون صبح

مىكردند كه پسران آنها را مىكشتند و زنها را زنده مىگذاشتند .

اى منهال ! جماعت عرب بر عجم افتخار مىكنند كه محمد ( ص ) عرب است و

قريش بر تمام عرب افتخار مىكند كه محمد ( ص ) از طايفه آنهاست ، در حالى كه ما

اهل بيت او هستيم ، ولى حق ما را غصب كردند و ما را كشتند و پراكنده ساختند . پس إنا

لله وانا اليه راجعون از آنچه كه ما شب را با آن به صبح رسانديم ، اى منهال ! " [ يعنى شب را

با مصيبتى بزرگ به صبح رسانديم كه آن را به حساب خداوند مىگذاريم . ]

مهيار ديلمى ( 1 ) اين شعر خود را چه نيكو سروده است :

" براى احترام رسول خدا ( ص ) ، چوبهاى منبرش را تعظيم مىكنند ، ولى فرزندان

او را زير پاى خودشان مىگذارند . به چه قانونى فرزندان پيغمبر تابع شما شوند ؟ در

صورتى كه افتخار شما به اين است كه از ياران و تابعان او هستيد . "

 

از سيّد محدّث جليل سيّد نعمة اللّه جزايرى در كتاب (انوار نعمانيه ) اين خبر به وجه ابسطى نقل شده و آن چنان است كه منهال ديد آن حضرت را در حالتى كه تكيه بر عصا كرده بود و ساقهاى پاى او مانند دو نِى بود و خون جارى بود از ساقهاى مباركش و رنگ شريفش زرد بود، و چون حال او پرسيد، فرمود: چگونه است حال كسى كه اسير يزيد بن معاويه است و زنهاى ما تا به حال شكمهايشان از طعام سير نگشته و سرهاى ايشان پوشيده نشده و  #شب و روز به نوحه و گريه مى گذرانند، و بعد از نقل شطرى از آنچه در روايت (تفسير قمّى ) گذشت ، فرمود: هيچ گاهى يزيد ما را نمى طلبد مگر آنكه گمان مى كنيم كه اراده قتل ما دارد و به جهت كشتن ، ما را مى طلبد اِنّاللّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. منهال گفت : عرضه داشتم اكنون كجا مى رويد؟ فرمود: آن جائى كه ما را منزل داده اند سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هواى خوبى در آنجا نمى بينيم ، الحال به جهت ضعف بدن بيرون آمده ام تا لحظه اى استراحت كنم و زود برگردم به جهت ترسم بر زنها. پس در اين حال كه با آن حضرت تكلّم مى كردم ديدم نداى زنى بلند شد و آن جناب را صدا زد كه كجا مى روى اى نور ديده و آن جناب زينب دختر على مرتضى عليهماالسّلام بود .منتهي الامال شيخ عباس قمي

 

علامه مجلسي ره در بحارش از مناقب آورده :

قب: في كتاب الاحمر قال الاوزاعي: لما اتي بعلي بن الحسين عليهما السلام ورأس أبيه إلى يزيد بالشام، قال لخطيب بليغ: خذ بيد هذا الغلام فأت به المنبر وأخبر الناس بسوء رأي أبيه وجده وفراقهم الحق وبغيهم علينا قال: فلم يدع شيئا من المساوي إلا ذكره فيهم فلما نزل قام علي بن الحسين فحمد الله بمحامد شريفة وصلى على النبي صلاة بليغة موجزة ثم قال: معاشر الناس من عرفني فقد عرفني، ومن لم يعرفني فأنا اعرفه نفسي: أنا ابن مكة ومنى، أنا ابن المروة والصفا، أنا ابن محمد المصطفى أنا ابن من لا يخفى، أنا ابن من علا فاستعلا، فجاز سدرة المنتهى، وكان من ربه كقاب قوسين أو أدنى، أنا ابن من صلى بملائكة السماء مثنى مثنى، أنا ابن من اسري به من المسجد الحرام إلى المسجد الاقصى، أنا ابن علي المرتضى، أنا ابن فاطمة الزهراء، أنا ابن خديجة الكبرى، أنا ابن المقتول ظلما، أنا ابن المجزوز الرأس من القفا، أنا ابن العطشان حتى قضى، أنا ابن طريح كربلا، أنا ابن مسلوب العمامة والرداء، أنا ابن من بكت عليه ملائكة السماء، أنا ابن من ناحت عليه الجن في الارض والطير في الهواء، أنا ابن من رأسه على السنان يهدى، أنا ابن من حرمه من العراق إلى الشام تسبى أيها الناس إن الله تعالى وله الحمد ابتلانا أهل البيت ببلاء حسن، حيث جعل راية الهدى والعدل والتقى فينا، وجعل راية الضلالة والردى في غيرنا فضلنا أهل البيت بست خصال: فضلنا بالعلم، والحلم، والشجاعة، والسماحة والمحبة، والمحلة في قلوب المؤمنين، وآتاناما لم يؤت أحدا من العالمين من قبلنا فينا مختلف الملائكة وتنزيل الكتب قال: فلم يفرغ حتى قال المؤذن: الله أكبر (فقال علي: الله أكبر كبيرا فقال المؤذن) أشهد أن لاإله إلا الله فقال علي: أشهد بما تشهد به، فلما قال

المؤذن: أشهد أن محمدا رسول الله، قال علي: يا يزيد هذا جدي أو جدك ؟ فان قلت: جدك فقد كذبت، وإن قلت جدي فلم قتلت أبي وسبيت حرمه وسبيتني ؟ ثم قال: معاشر الناس هل فيكم من أبوه وجده رسول الله ؟ فعلت الاصوات بالبكاء، فقام إليه رجل من شيعته يقال له المنهال بن عمرو الطائي وفي رواية مكحول صاحب رسول الله صلى الله عليه وآله فقال له: كيف أمسيت يا ابن رسول الله ؟ فقال: ويحك كيف أمسيت ؟ أمسينا فيكم كهيئة بني إسرائيل في آل فرعون، يذبحون أبناءهم ويستحيون نسائهم الآية وأمست العرب تفتخر على العجم بأن محمدا منها وأمست قريش تفتخر على العرب بأن محمدا منها، وأمسى آل محمد مقهورين مخذولين، فالى الله نشكو كثرة عدونا وتفرق ذات بيننا وتظاهر الاعداء علينا (1) كتاب النسب: عن يحيى بن الحسن قال يزيد لعلي بن الحسين: واعجبا لابيك سمى عليا وعليا ؟ فقال عليه السلام: إن أبي أحب أباه فسمى باسمه مرارا تاريخ الطبري والبلاذري: إن يزيد بن معاوية قال لعلي بن الحسين: أتصارع هذا ؟ يعني خالدا ابنه، قال: وما تصنع بمصارعتي إياه أعطني سكينا وأعطه سكينا ثم اقاتله فقال يزيد: " شنشنة أعرفها من أخزم " هذا العصا (جاءت) من العصية (2) هل تلد الحية إلا الحية وفي كتاب الاحمر قال: أشهد أنك ابن علي بن أبي طالب، وروي أنه قال لزينب: تكلمي فقالت: هو المتكلم فأنشد السجاد: لا تطمعوا أن تهينونا فنكرمكم وأن نكف الاذى عنكم وتؤذونا والله يعلم أنا لانحبكم ولانلومكم أن لا تحبونا فقال: صدقت يا غلام، ولكن أراد أبوك وجدك أن يكونا أميرين والحمد لله

 

الذي قتلهما وسفك دماءهما فقال عليه السلام: لم تزل النبوة والامرة لآبائي وأجدادي من قبل أن تولد قال المدائني: لما انتسب السجاد إلى النبي صلى الله عليه وآله قال يزيد لجلوازه: أدخله في هذا البستان واقتله وادفنه فيه، فدخل به إلى البستان وجعل يحفر والسجاد يصلي، فلما هم بقتله ضربته يد من الهوا فخر لوجهه، وشهق ودهش، فرآه خالد بن يزيد وليس لوجهه بقية فانقلب إلى أبيه وقص عليه فأمر بدفن الجلواز في الحفرة وإطلاقه وموضع حبس زين العابدين عليه السلام هو اليوم مسجد . بحار الأنوار / جزء 45 / صفحة [ 176]

 يزيد ملعون از سخنان امام سجاد ع به خشم آمد و به يکي از ملازمان خود حکم کرد: «ببر او را به اين باغ و گردن بزن و در آنجا دفن کن.»

 

چون آن ملعون حضرت را به باغ برد، اول مشغول قبر کندن شد و حضرت مشغول نماز شد. چون از کندن قبر فارغ شد و اراده‏ي #قتل آن حضرت کرد، دستي از هوا پيدا شد و بر آن لعين خورد. پس او نعره زد و به رو درافتاد و جان خود را به خازنان جهنم داد. خالد پسر يزيد چون آن حالت را ديد، به نزد پدر پليد خود رفت و آنچه را واقع شده بود، نقل کرد. آن لعين حکم کرد که او را در آن قبر که براي حضرت کنده است، دفن کنند، و حضرت را به مجلس طلبيد.

 

نسل كشي بني هاشم توسط يزيد بن معاويه اموي :

 

بعد از فاجعه کربلا ، بقایای اموی سعی در زدودن آثار این جنایت عظما کردند و یکی از این اعمال کثیفشان جعل اخباری مبنی بر اینکه یزید انسان خوب ومهربانی بود واو قاتل نبود و در شام از اهل بیت پذیرایی کرد وبر قاتلین حسین ع لعنت کرد  تا جائیکه بروایت طبری دختر امام حسین ع گفت من کافری از یزید بهتر ندیدم و ....

 

والموقف الثالث من تلك المواقف هو ما جرى بينه وبين يزيد اللعين في الشام عندما سأله اللعين كيف رأيت صنع الله يا علي بأبيك الحسين عليه السلام؟ قال عليه السلام: »رأيت ما قضاه الله عزَّ وجلّ َ قبل أن يخلق السموات والأرض« واستشار يزيد جلاوزته في أمر الإمام عليه السلام فأشاروا عليه #بقتله فأجابهم الإمام عليه السلام وأجابه معهم: »يا يزيد لقد أشار عليك هؤلاء بخلاف ما أشار به جلساء فرعون عليه...« فأمسك يزيد عن قتله، فاغتنم الإمام عليه السلام حينها الفرصة وطلب الإذن في مخاطبة الناس، فأذن له مكرهاً، فقال الخطبة المعروفة التي بدأها بحمد الله وتفضيل أهل بيت النبي صلى الله عليه و آله و سلم على سائر العالمين بالخصال الموجودة فيهم... اثبات الوصية

 

اما قاتل امام حسین ع بنحو غیر مستقیم یزید و عمالش وسپاهیانش بودند وبه نحو مستقیم ومباشر شمر لعین بود .

 

قاتل مولی حسین ع یزید لعین بسند صحیح :

311 - ابن محبوب، عن عبدالله بن سنان قال: سمعت أبا عبدالله (ع) يقول: ثلاث هن فخر المؤمن وزينه في الدنيا والآخرة: الصلاة في آخر الليل ويأسه مما في أيدي الناس وولايته الامام من آل محمد صلى الله عليه وآله قال: وثلاثة هم شرار الخلق ابتلى بهم خيار الخلق: أبوسفيان أحدهم قاتل رسول الله صلى الله عليه وآله وعاداه ومعاويه قاتل عليا (ع) وعاداه ويزيد بن معاوية لعنه الله قاتل الحسين بن علي (ع) وعاداه حتى قتله . کافی صحيح

تفصيل كربلا در :

 

 

Download

يهود و ما ادریک ما یهود ؟!

 

سوال ؛ نقش سرجون  یهودی در واقعه کربلا چه بود ؟

 

 و حششتم علينا نار الفتن التى جناها عدوكم و عونا، فاصبحتم البا على اوليائكم ، و يدا عليهم لاعدائكم

(و شما (مردم كوفه ) آتش فتنه اى را كه (بنى اميه ) دشمن شما و دشمن ما برافروخته بود، بر عليه ما شعله ور ساختيد و به حمايت از دشمانتان بر عليه پيشوايانتان فتنه بر پا نموديد ).

وخطب بجيش ابن سعد في يوم الطف قائلا: " تبّاً لكم أيتها الجماعة وترحاً، أ فحين استصرختمونا ولهين مُتحيّرين فأصرخناكم مؤدّين مستعدين ، سللتم علينا سيفا في رقابنا وحششتم علينا نار الفتن ألا وإن الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين ؛ بين السلّة والذلة وهيات منا الذلة " (نفس المهموم :131،مقتل الخوارزمي 7:2) .

 

حال این دشمن مشترک کیست ؟

 

بنقل ابن اثیر سرجون، فرمان معاويه براي «عبيداللَّه بن زياد» به عنوان حاکم کوفه را بيرون آورد و به او گفت: اين نظر معاويه است که مرده و با اين نامه، فرمان داده است ...

 

مارانوس چیه ؟

 

یهودیان نفوذی که برنگ هر جماعت در می ایند واز درون آن جامعه را منهدم میکنند ! ...

 

؛ دخالت یهود و برنامه های دقیق ایشان از هزاران سال قبل وجود داشته ودر تاریخ اسلام از نقشه های قتل پیامبر ص شروع شد وبا نفوذ در خلافت بعد از پیامبر ص ادامه یافت .

 

در سقیفه زید بن ثابت یهودی فریاد میزد با ابوبکر صاحبتان بیعت کنید بروایت احمد و ابن کثیر و بسند صحیح و بعد از پیروزی ابوبکر سور هم میدهند و ...

 

در حکومت خلفا هم که یهودیان براحتی با خلفا همکاری داشتند وعمر احادیث پیامبر ص را میسوزاند و صحابه کبار را زندانی اما به یهود اجازه  انتشار اسرائیلیات میدهد که متواتر در مصادر عامه آمده است . و یهود حتی از صحابه کبار هم موثرتر در اداره جامعه بظاهر اسلامی بودند ...کعب الاحبار و تمیم داری و وهب و ...

 

در حکومت معاویه هم که رومیان همه جا را اشغال نموده بودند حتی پزشکان دربار مانند آثال و ... یهودی بودند و ...

 

بنابراین یهود دارای تشکیلاتی منظم و دقیق بودند که حادثه کربلا نقشه انان بود .

 

شیعیان بعد از سقیفه بعلت کشته شدن و سرکوب شدن توسط خلفا تشکیلاتی منسجم نداشتند و نتوانستند در مقابل توطئه های یهود پیروز شوند .

 

برنامه کربلا از قبل توسط سرجون رومی در زمان معاویه تهیه و نزد یزید بود و یزید انرا به ابن زیاد داد .

 

شما میبینید که امام حسین ع و مسلم ویارانشان  در مقابل دسیسه های دقیق یزید و ابن زیاد و سرجون کاری نمیتوانند به سرانجام برسانند .

 

ودر کربلا هم اوج انتقام یهود از اسلام و اهل بیت و شیعیانشان به ظهور رسید .

 

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ {المائدة/82}

 

قران هم كه يهود را دشمن ترين دشمنان مومنين دانسته بود ! پس معلوم ميشود مقصود خداي سبحان از انقلاب به اعقاب همين يهودي شدن دين وتغييرسنت پيامبر ص توسط خلفاي سقیفه

- بنابرآیات وروایات دشمن ترین دشمن مومنین (رسول خداص وشیعیانش) یهود هستند .

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد

 

سوال اساسی : چرا معاویه مثل خلفای قبل به روم ویهود علاقه داشت و دشمن اهل بیت وشیعیان مولا ع بود ؟

 

بعضی گفته اند که یزید از قتل امام حسین ع ناراحت شد ! البته که افراد مشروبخور هنگامیکه شارژ باشند رفتار وسخنشان با زمان خماریشان فرق دارد !

 

 

. إنّ يزيد فرح بقتل الحسين أوّل ما بلغه، ثمّ ندم على ذلك... لمّا قتل ابن زياد الحسين ومن معه، بعث برؤوسهم إلى يزيد، فسرّ بقتله أوّلاً وحسنت بذلك منزلة ابن زياد عنده، ثمّ لم يلبث إلاّ قليلاً حتّى ندم! فكان يقول: وما كان عليّ لو احتملت الأذى وأنزلته في داري، وحكمته فيما يريده، وإن كان عليّ في ذلك وكف ووهن في سلطاني، حفظاً لرسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم، ورعاية لحقّه وقرابته، ثمّ يقول: لعن اللّه ابن مرجانة، فإنّه أخرجه واضطرّه، وقد كان سأله أن يخلّي سبيله، أو يأتيني، أو يكون بثغر من ثغور المسلمين حتّى يتوفّاه اللّه، فلم يفعل، بل، أبى عليه وقتله، فبغضني بقتله إلى المسلمين، وزرع لي في قلوبهم العداوة، فأبغضني البرّ والفاجر بما استعظم الناس من قتلي حسيناً، مالي ولابن مرجانة، قبّحه اللّه وغضب عليه.

... يزيد در ابتداى امر با كشته شدن حسين خوشحال گرديد اما بعد نادم و پشيمان گرديد يعنى: ابتدا با ديدن سرهاى بريده شهدا خوشحال شد اما پس از چندى پشيمان شد و اظهار نارضايتى كرد و گفت: اگر من بودم نمى‌گذاشتم فرزند مرجانه ـ عبيد اللّه بن زياد ـ حسين را بكشد، بلكه به احترام جدّش رسول خدا ـ اگر چه آسيبى به سلطنت من هم مى‌رسيد ـ او را احترام مى‌كردم، سپس گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را كه باعث اخراج حسين از مدينه شد و او را مجبور كرد، با اين‌كه حسين به او گفته بود تا او را آزاد بگذارد، يا لااقل او را نزد من مى‌آورد، يا به شهرى از شهرهاى مسلمانان مى‌رفت و تا پايان زندگى در همان‌جا مى‌ماند، اما چنين نكرد و بر او سخت گرفت تا او را كشت، و مرا با اين كار نزد مسلمانان بد نام كرد تا دشمنم بدارند و بذر كينه و دشمنى مرا در دل‌ها كاشت، تا آدمهاى خوب و بد هر دو با من دشمنى كنند، خدا چهره پسر مرجانه را زشت كند و خشم خدا بر او باد.

البداية والنهاية، ج 8، ص254 و 255.

 

 

 

ببينيد اين احمق ناصبي چي گفته : فلما ذهب الحسین رضی الله عنه وأرسل ابن عمه عقیل إلیهم، وتابعه طائفة. ثم لما قدم عبید الله بن زیاد الکوفة، قاموا مع ابن زیاد، وقتل عقیل وغیر هما. فبلغ الحسین ذلک، فأراد الرجوع، فوافه سریة عمر بن سعد، وطلبوا منه أن یستأسر لهم، فأبى، وطلب أن یردوه إلى یزید بن عمه، حتى یضع یده فی یده، أو یرجع من حیث جاء، أو یلحق ببعض الثغور، فامتنعوا من إجابته إلى ذلک، بغیا وظلما وعدوانا... ووقع القتل حتى أکرم الله الحسین ومن أکرمه من أهل بیته بالشهادة... وکان ذلک من نعمة الله على الحسین، وکرامته له.

 

حسین به سوی کوفه حرکت کرد در حالی که قبلا پسر عموی خود مسلم بن عقیل را به سوی مردم کوفه فرستاده بود. اما چون عبید الله بن زیاد به کوفه آمد عقیل و عده‌ای دیگر کشته شدند و چون این خبر به حسین رسید خواست که منصرف شده و برگردد، اما لشکر عمر سعد آن‌ها را محاصره کرد و از حسین خواست که خود را اسیر آنها کند؛ اما حسین از این کار امتناع ورزید. سپس از حسین خواست که به سوی یزید رفته و دست در دست او گذارده و با او بیعت نماید و یا بازگردد و به هر جای دیگر یا یکی از سر مرز‌ها برود و از مرکز دور شود. اما حسین از روی سرکشی و ظلم و دشمنی از تمام این خواسته‌ها امتناع کرد ... حسین کشته شد تا خداوند او و هر آن کس که همراه او کشته شد را کرامت بخشد. و در حقیقت این کشته شدن برای او #نعمت و کرامتی بود از سوی خداوند که به او بخشیده شد.

 

رأس الحسین، ابن تیمیة، ص 200.

 

 

نامه‌ات که در آن نوشته بودى من دعوت پسر زبیر براى بیعت با او رد کرده‌ام را خواندم، امتناع من نه به جهت خوش آمدن و دوستى با تو است، تو کسى هستى که حقوق ما را ضایع کرده‌اى و از من خواسته‌اى تا مردم را براى بیعت با تو ترغیب و تشویق کنم و از فرزند زبیر دوری نمایم، چنین کارى امکان ندارد، زیرا تو قاتل حسین بن على علیه السلام هستى، دهانت پر از خاک باد، تو آمیخته به همه زشتی‌هایى،....آیا به قتل رساندن حسین و فرزندان عبد المطّلب را فراموش کرده‌اى، کسانى که چراغ‌هاى روشن و ستارگان هدایت بودند، سربازانت آنان را به خاک و خون کشیدند و بدن‌هاى آنان را بدون غسل و کفن رها کردند تا افرادى که در قتل آنان شرکت نداشتند آنان را دفن نمودند،....اى یزید فراموش نکرده‌ام که تو حسین را از حرم خدا به کوفه کشاندى و او هراسناک حرم خدا را ترک کرد، کسى که عزیزترین و بزرگوارترین اهل حرم بود و....

تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 247 تا 249.

ملاحظه مى‌کنید شخصیّتى همانند: ابن عباس، یزید را نه تنها بر قتل امام حسین علیه السلام سرزنش مى‌کند، بلکه به نوعى محکمه تاریخى تشکیل مى‌دهد و او را از نشستن بر مسند خلافت با وجود ارتکاب اعمالى این چنین تقبیح مى‌کند.

 

واما ما یذکره بعض الناس من أنّ یزید لمّا بلغه خبر أهل المدینة وما جرى علیهم عند الحرّة من مسلم بن عقبة وجیشه، فرح بذلک فرحاً شدیداً، فإنّه کان یرى أنّه الامام وقد خرجوا عن طاعته، وأمّروا علیهم غیره، فله قتالهم حتّى یرجعوا إلى الطاعة ولزوم الجماعة، کما أنذرهم بذلک على لسان النعمان بن بشیر، ومسلم بن عقبة کما تقدّم، وقد جاء فی الصحیح: «من جاءکم وأمرکم جمیع یرید أن یفرّق بینکم فاقتلوه کائناً من کان.»

آن‌چه در بین مردم نقل مى‌شود که یزید پس از شنیدن خبر مدینه و ماجراهاى حرّه خوشحال شد بى دلیل نیست، زیرا او امام بر مردم بود و چون گروهى از فرمانش خارج شده و بیعتشان را شکسته و افراد دیگرى را به رهبرى انتخاب کرده بودند، بنا بر این او حق داشت با آنان بجنگد تا به جماعت مردم و فرمان خلیفه باز گردند و از تشتّت و پراکندگى جلوگیرى کند.

البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 8، ص 245.

 

زبیر بن بکّار مى‌نویسد:

بایع له معاویة من بعده، وکان أوّل من جعل ولیّ عهد فی صحّته، وکان معاویة یقول: لولا هوائى فی یزید لأبصرت قصدی.

معاویه در حیاتش بر جانشینى و خلافت فرزندش یزید از مردم بیعت گرفت، و این اوّلین قرار داد ولیعهدى در اسلام بود، و معاویه مى‌گفت: اگر علاقه من به یزید نبود نظرم را تغییر مى‌دادم.

 تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 65، ص

 

ابن کثیر و دیگران این روایت را ذکر کرده‌اند:

کان یزید بن معاویة فی حداثته صاحب شرب.

یزید بن معاویعه از کودکی اهل شرب خمر بود.

البدایة والنهایة، ج 8، ص228 ـ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 65، ص

 

ذهبی و برخی دیگر از بزرگان اهل سنت در باره یزید این‌گونه آورده‌اند:

خطبهم عبد الملک بمکة لما حج، فحدث أبو عاصم، عن ابن جریج، عن أبیه قال: خطبنا عبد الملک بن مروان بمکة، ثم قال: اما بعد، فإنه کان من قبلی من الخلفاء یأکلون من هذا المال ویؤکلون، وإنی والله لا أداوی أدواء هذه الأمة إلا بالسیف، ولست بالخلیفة المستضعف یعنی عثمان ولا الخلیفة المداهن یعنی معاویة ولا الخلیفة المأبون یعنی یزید وإنما نحتمل لکم ما لم یکن عقد رایة. أو وثوب على منبر، هذا عمرو بن سعید حقه حقه وقرابته قرابته، قال برأسه هکذا، فقلنا بسیفنا هکذا، ألا فلیبلغ الشاهد الغائب.

عبد الملک در مکه به هنگام حج برای مردم خطبه‌ای خواند و در آن برای مردم این‌گونه سخن گفت: اما بعد، ای‌ مردم! کسانی که قبل از من به خلافت رسیدند هم خود مال مردم را ‌خوردند و هم به دیگران ‌دادند تا بخورند، به خدا سوگند! مشکلات این امت را مداوا نخواهم کرد مگر با شمشیر؛ چرا که من مانند: عثمان خلیفه‌ای مستضعف و مفلوک نیستم. و نیز خلیفه‌ای سهل‌گیر و مسامحه‌گر هم‌چون معاویه نیستم. و خلیفه‌ای أبنه‌ای هم‌چون یزید نیستم. شما را تا زمانی تحمل می‌کنم که رایت و حکومت و منبر و تخت و تاجم در خطر نباشد. و ما نسبت به عمرو بن سعید با تمام قرابت و حقی که داشت این‌گونه کردیم و او با سرش این‌‌چنین کرد و ما نیز با شمشیرمان این‌چنین می‌کنیم. این خبر‌ را حاضرین به غائبین برسانند.

تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 5، ص 325 ـ تاریخ مدینة دمشق، ج 37، ص 135ـ البیان والتبیین، جاحظ(255)، ج 1، ص 334.

 

علاقه يزيد به شراب به قدري بود كه دستور مي‌داد تا بهترين‌ها را برايش آماده كنند ذهبى از زياد حارثى نقل مى‌كند:

سقانى يزيد شراباً ما ذقت مثله، فقلت: يا أمير المؤمنين لم أُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسكّر الأهواز، بزبيب الطائف، بماء بَرَدى.

شرابى را يزيد به من نوشانيد كه هيچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنين شرابى تا كنون نخورده‌ام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شكر اهواز و كشمش طائف و آب بردي تهيّه شده است.

سير أعلام النبلاء، ج 4، ص37.

 

هنگام نوشيدن شراب خطاب به خود مى گفت :

اگـر شراب در آيين احمد(ص ) حرام است ، تو آن را بر آيين عيسى بن مريم بنوش .

 

جاحظ از علماي بزرگ اهل سنت با عبارتي شبيه به متن فوق مي‌گويد:

ثم ولى يزيد بن معاوية يزيد الخمور ويزيد القرود ويزيد الفهود الفاسق في بطنه المأبون في فرجه... واما بنو أمية ففرقه ضلالة وبطشهم بطش جبرية يأخذون بالظنة ويقضون بالهوى ويقتلون على الغضب

آن‌گاه يزيد بن معاويه به خلافت رسيد؛ همان يزيد شراب‌ خوار و بوزينه باز و پلنگ باز و فاسقي كه به بيماري ابنه مبتلا بود... و بني أميه فرقه‌اي گمراه بودند كه سيره و روشي جبرگرايانه داشتند كه به مجرد ظن و گمان، ديگران را دستگير مي‌كردند و از روي هوي و هوس حكم مي‌كردند و از روي غضب مي‌كشتند.

البيان والتبيين، جاحظ(255)، ج 1، ص 276.

 

 

قال الواقدي وغيره في روايتهم: لما قتل عبد الله بن الزبير أخاه عمرو بن الزبير خطب الناس فذكر يزيد بن معاوية فقال: يزيد الخمور، ويزيد الفجور، ويزيد الفهور ويزيد القرود، ويزيد الكلاب، ويزيد النشوات، ويزيد الفلوات، ثم دعا الناس إلى اظهار خلعه وجهاده، وكتب على أهل المدينة بذلك

واقدي و غير او روايت كرده‌اند: هنگامي كه عبد الله بن زبير به قتل رسيد، برادرش عمرو بن زبير براي مردم خطبه خواند و از يزيد بن معاويه اين‌گونه ياد كرد: يزيد شراب‌ خوار و فاجر و زن باز و بوزينه باز و سگ باز و اهل ولگردي در دشت و بيابان‌هاست. سپس از مردم خواست كه او را از خلافت كنار كنند و براي مردم مدينه حكم جهاد فرستاد.

انساب الاشراف، بلاذري (279)، ج 2، ص 191.

 

 

نامه‌ات كه در آن نوشته بودى من دعوت پسر زبير براى بيعت با او رد كرده‌ام را خواندم، امتناع من نه به جهت خوش آمدن و دوستى با تو است، تو كسى هستى كه حقوق ما را ضايع كرده‌اى و از من خواسته‌اى تا مردم را براى بيعت با تو ترغيب و تشويق كنم و از فرزند زبير دوري نمايم، چنين كارى امكان ندارد، زيرا تو قاتل حسين بن على عليه السلام هستى، دهانت پر از خاك باد، تو آميخته به همه زشتي‌هايى،....آيا به قتل رساندن حسين و فرزندان عبد المطّلب را فراموش كرده‌اى، كسانى كه چراغ‌هاى روشن و ستارگان هدايت بودند، سربازانت آنان را به خاك و خون كشيدند و بدن‌هاى آنان را بدون غسل و كفن رها كردند تا افرادى كه در قتل آنان شركت نداشتند آنان را دفن نمودند،....اى يزيد فراموش نكرده‌ام كه تو حسين را از حرم خدا به كوفه كشاندى و او هراسناك حرم خدا را ترك كرد، كسى كه عزيزترين و بزرگوارترين اهل حرم بود و....

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 247 تا 249.

 

 

فرمان يزيد به قتل نماينده امام حسين عليه السلام:

طبرى مورّخ صاحب نام، متن سخنرانى نعمان بن بشير كه به تعبير او آدمى صلح جو بود را نقل مى‌كند كه در بين سخنانش شخصى به نام عبد اللّه بن مسلم بن سعيد حضرمى، از هم پيمانان بنى أميّه و از هواداران آنان بلند مى‌شود و او را ترسو و ضعيف توصيف مى‌كند و از او مى‌خواهد تا نسبت به فرستاده امام حسين عليه السلام(مسلم بن عقيل) سخت‌گير باشد. و همو اوّلين كسى است كه براى يزيد، نامه نوشت و از او خواست تا فردى قدرتمند و سخت‌گير را به فرماندارى كوفه منصوب كند.

عبيد اللّه بن زياد به دستور يزيد فرماندار كوفه و بصره شد تا يكى از دو كار را انجام دهد، يا مسلم را دستگير كند يا او را به قتل رساند.

وكتب (عبد اللّه بن مسلم بن سعيد الحضرمي) إلى يزيد بن معاوية: اما بعد فإنّ مسلم بن عقيل قد قدم الكوفة فبايعته الشيعة للحسين بن عليّ، فإن كان لك بالكوفة حاجة فابعث إليها رجلاً قويًّا ينفذ أمرك ويعمل مثل عملك في عدوّك فإنّ النعمان بن بشير رجل ضعيف أو هو يتضعّف. فكان أوّل من كتب إليه.

سپس افراد ديگرى هم نامه نوشتند، تا اين‌كه نامه‌ها به دست يزيد رسيد، پس از گذشت دو روز از رسيدن نامه‌ها، با «سرجون» مشورت كرد و از او خواست تا هم‌فكرى كند.

«سرجون» گفت: پدرت معاويه شخصى را مأمور كوفه كرد كه تو از او خشنود نيستى، نامه پدرش را نشانش داد كه قبل از مرگ براى عبيد اللّه بن زياد نوشته است، با ديدن نامه تسليم شد و فرماندارى بصره را هم به كوفه اضافه نمود و به ابن زياد دستور داد مسلم بن عقيل را يا دستگير كند و يا سرش را برايش بفرستد.

ثمّ كتب إليه عمارة بن عقبة بنحو من كتابه ثمّ كتب إليه عمر بن سعد بن أبي وقّاص بمثل ذلك، قال هشام، قال عوانة: فلمّا اجتمعت الكتب عند يزيد ليس بين كتبهم إلاّ يومان، دعا يزيد بن معاوية سرجون مولى معاوية، فقال: ما رأيك؟ فإنّ حسيناً قد توجّه نحو الكوفة ومسلم بن عقيل بالكوفة يبايع للحسين وقد بلغني عن النعمان ضعف وقول سيّئ وأقرأه كتبهم فما ترى، من أستعمل على الكوفة؟

وكان يزيد عاتباً على عبيد اللّه بن زياد، فقال سرجون: أرأيت معاوية لو نشر لك أكنت آخذاً برأيه؟ قال: نعم، فأخرج عهد عبيد اللّه على الكوفة، فقال: هذا رأي معاوية ومات، وقد أمر بهذا الكتاب، فأخذ برأيه، وضمّ المصرين إلى عبيد اللّه وبعث إليه بعهده على الكوفة، ثمّ دعا مسلم بن عمرو الباهلى وكان عندهّ فبعثه إلى عبيد اللّه بعهده إلى البصرة، وكتب إليه معه: اما بعد فإنّه كتب إليّ شيعتي من أهل الكوفة يخبرونني أنّ ابن عقيل بالكوفة يجمع الجموع لشقّ عصا المسلمين فسر حين تقرأ كتابي هذا، حتّى تأتي أهل الكوفة، فتطلب ابن عقيل كطلب الخرزة حتّى تثقفه، فتوثقه أو تقتله، أو تنفيه والسلام.

تاريخ طبرى، ج 4، ص264 و 265.

در سند ذيل ابن كثير مى‌نويسد:

كتب يزيد إلى ابن زياد: إذا قدمت الكوفة فاطلب مسلم بن عقيل فإن قدرت عليه فاقتله أو أنفه، وبعث الكتاب مع العهد مع مسلم بن عمرو الباهلي، فسار ابن زياد من البصرة إلى الكوفة، فلمّا دخل، دخلها متلثّماً بعمامة سوداء، فجعل لا يمرّ بملأ من الناس إلاّ قال: سلام عليكم. فيقولون: وعليكم السلام مرحباً بابن رسول اللّه - يظنّون أنّه الحسين، وقد كانوا ينتظرون قدومه - وتكاثر الناس عليه، ودخلها في سبعة عشر راكباً، فقال لهم مسلم بن عمرو من جهة يزيد: تأخّروا، هذا الأمير عبيد اللّه بن زياد، فلمّا علموا ذلك علتهم كآبة وحزن شديد، فتحقّق عبيد اللّه الخبر.

... به ابن زياد دستور مى‌دهد: وقتى كه وارد كوفه شدى مسلم بن عقيل را پيدا كن و او را به قتل برسان.

البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص 164.

 

 

حدثني أحمد بن زهير، عن علي، قال: لما بويع لمعاوية بالخلافة صير على شرطته قيس بن حمزة الهمداني، ثم عزله، واستعمل زميل بن عمرو العذري - ويقال السكسكي. وكان كاتبه وصاحب أمره سرجون بن منصور الرومي، وعلى حرسه رجلٌ من الموالي يقال له المختار؛ وقيل: رجل يقال له مالك، ويكنى أبا المخارق، مولىً لحمير. وكان أول من اتخذ الحرس، وكان على حجابه سعد مولاه، وعلى القضاء فضالة بن عبيد الأنصاري، فمات فاستقضى أبا إدريس عائذ الله بن عبد الله الخولاني. إلى ها هنا حديث أحمد، عن علي.طبری

 

فكتب بقول النعمان إلى يزيد، فدعا مولىً له يقال له: سرجون؛ - وكان يستشيره - فأخبره الخبر، فقال له: أكنت قابلاً من معاوية لو كان حياً؟ قال: نعم؛ قال: فاقبل مني؛ فإنه ليس للكوفة إلا عبيد الله ابن زياد، فولها إياه - وكان يزيد عليه ساخطاً، وكان هم بعزله عن البصرة - فكتب إليه برضائه، وأنه قد ولاه الكوفة مع البصرة، وكتب إليه أن يطلب مسلم بن عقيل فيقتله إن وجده.طبری

 

قال هشام: قال عوانة: فلما اجتمعت الكتب عند يزيد ليس بين كتبهم إلا يومان، دعا يزيد بن معاوية سرجون مولى معاوية فقال: ما رأيك؟ وقد بلغني عن النعمان ضعفٌ وقولٌ سيء - وأقرأه كتبهم - فما ترى من أستعمل على الكوفة؟ وكان يزيد عاتباً على عبيد الله بن زياد؛ فقال سرجون: أرأيت معاوية لو نشر لك، أكنت آخذاً برأيه؟ قال: نعم؛ فأخرج عهد عبيد الله على الكوفة فقال: هذا رأي معاوية، ومات وقد أمر بهذا الكتاب. فأخذ برأيه وضم المصرين إلى عبيد الله، وبعث إليه بعهده على الكوفة.طبری

 

 

ويكفي أن نقدم على ذلك مثلا واحدا من العصر الأموي، حيث بقي ديوان الخراج المركزي في دمشق عاصمة الخلافة- وهو أهم دواوين الدولة- تحت رئاسة أسرة مسيحية، وهي أسرة سرجون بن منصور الرومي، طوال عهود الخلفاء: معاوية ابن أبي سفيان وابنه يزيد، ومروان بن الحكم وابنه عبد الملك، وكان ديوان خراج العراق في الفترة ذاتها تحت رئاسة رجل فارسي، هو زادان فروخ «3» ، ولم يكن سرجون بن منصور- وهو مسيحي- رئيسا لديوان لخراج عاصمة الخلافة فقط، وإنما كان مستشارا سياسيّا للخليفة معاوية بن أبي سفيان «4» .

وقد توسع الأمويون في استخدام أبناء البلاد المفتوحة في الإدارة مما أشعرهم بالأمان والاطمئنان إلى الحكم الإسلامي وجعلهم يقبلون على اعتناق الإسلام بملء

__________

(1) انظر كتاب الخراج لأبي يوسف (ص 254) .

(2) انظر فتوح مصر لابن عبد الحكم (ص 107) .

(3) انظر فتوح البلدان للبلاذري (ص 368) .

(4) انظر تاريخ خليفة بن خياط (ص 228) ، والطبري (5/ 330- 348) .

 

فَقَالَ لَهُ النُّعْمَانُ: لِأَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أكون من الأقوياء الْأَعَزِّينَ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ. ثُمَّ نَزَلَ فَكَتَبَ ذَلِكَ الرَّجُلُ إِلَى يَزِيدَ يُعْلِمُهُ بِذَلِكَ، وَكَتَبَ إلى يزيد عمارة ابن عقبة وعمرو بْنُ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ، فَبَعَثَ يَزِيدُ فَعَزَلَ النُّعْمَانَ عَنِ الْكُوفَةِ وَضَمَّهَا إِلَى عُبَيْدِ الله ابن زِيَادٍ مَعَ الْبَصْرَةِ، وَذَلِكَ بِإِشَارَةِ سَرْجُونَ مَوْلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، وَكَانَ يَزِيدُ يَسْتَشِيرُهُ، فَقَالَ سَرْجُونُ: أَكُنْتَ قَابِلًا مِنْ مُعَاوِيَةَ مَا أَشَارَ بِهِ لَوْ كَانَ حَيًّا؟ قَالَ: نَعَمْ! قَالَ: فَاقْبَلْ مِنِّي فَإِنَّهُ لَيْسَ لِلْكُوفَةِ إِلَّا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ، فَوَلِّهِ إِيَّاهَا. وَكَانَ يَزِيدُ يُبْغِضُ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ، وَكَانَ يُرِيدُ أَنْ يَعْزِلَهُ عَنِ الْبَصْرَةِ، فَوَلَّاهُ الْبَصْرَةَ وَالْكُوفَةَ مَعًا لِمَا يُرِيدُهُ اللَّهُ بِهِ وَبِغَيْرِهِ.البىايه والنهايه ابن كثير سلفي

 

اما ببینید چه نقشه دقیقی معاویه ومامور مخفیش سرجون و جاسوسانش کشیده بودند :

 

 

فكتب بقول النُّعْمَان إِلَى يَزِيد، فدعا مولى لَهُ يقال لَهُ: سرجون، - وَكَانَ يستشيره- فأخبره الخبر، فَقَالَ لَهُ: أكنت قابلا من مُعَاوِيَة لو كَانَ حيا؟ قَالَ: نعم، قَالَ: فاقبل مني، فإنه ليس للكوفة إلا عُبَيْد اللَّهِ ابن زياد، فولها إِيَّاهُ- وَكَانَ يَزِيد عَلَيْهِ ساخطا، وَكَانَ هم بعزله عن الْبَصْرَة- فكتب إِلَيْهِ برضائه، وأنه قَدْ ولاه الْكُوفَة مع الْبَصْرَة، وكتب إِلَيْهِ أن يطلب مسلم بن عقيل فيقتله إن وجده.طبري

 

عبداللّه بن مسلم به يزيد نوشت : اگر كوفه را مى خواهى مردى قوى كه بتواند به خواست تو عمل كندبفرست پس از او نيز چند نفر به يزيد نامه نوشتند و او را از اوضاع كوفه با خبر ساختند.

يزيد با ((سرجون رومى )) غلام و مشاور معاويه مشورت كرد سرجون گفت : اگر بدانى راى معاويه دراين موضوع چيست به آن عمل مى كنى ؟

گفت : آرى !.

سرجون حكم فرماندارى كوفه را كه معاويه پيش از مرگ براى عبيداللّه نوشته بود به او نشان داد درآن وقت عبيداللّه والى بصره بود يزيد فورا مسلم بن عمرو باهلى را با حكم به بصره فرستاد و به اين ترتيب كوفه و بصره را يكجا در اختيار عبيداللّه قرار داده , و به او دستور داد سريعا به سمت كوفه حركت كند

 

ابن عبدربه گويد: سرجون براى معاويه و پسرش يزيد و مروانحكم و عبدالملك مروان دبيرى كرد؛ تا آن كه عبدالملك كارى را بدوسـپـرد و او در آن كار سهل انـگـارى كرد. عبدالملك پس از مشاهدهسستى وى ، به سليمان بن سعد دبير رو كرد و گفت : سرجونتوانش را به رخ ما مى كشد و گمان دارم كه وى نياز ما به خودش ‍را در محاسباتش مى گنجاند، آيا مى توانى براى كارش چاره اىبينديشى ؟ گـفت : آرى ، اگـر بخواهى ، حساب را از رومى بهعربى باز گردانم . گفت : چنين كن . گفت : مرا مهلت ده تا به اينكار بـپردازم . گفت : هر چه بخواهى مهلت دارى . سپس او ديوان راتغيير داد و عبدالملك همه امور ديوان را به وى سپرد. (العقدالفريد، ج 4، زير عنوان : من نبل بالكتابة وكان خاملا).

یزید پدرش معاويه ، مادرش (ميسون ) صحرانشين و معلم سرخانه اش سرجون بن منصور از مسيحيان شام . او كنيه و دشمنى با بنى هاشم و خاندان پيغمبر و بسيارى از مسائل مشابه را از پدر و روحيه صحرانشينى (آزادى و لاقيدى افراطى ) و پندارهاى خرافى جاهلى را از مادر، و ميگسارى و دشمنى با اسلام و مسلمانان را از معلم مسيحى و رومى اش گرفت .

 

علاقه يزيد به شراب به قدري بود كه دستور مي‌داد تا بهترين‌ها را برايش آماده كنند ذهبى از زياد حارثى نقل مى‌كند:

سقانى يزيد شراباً ما ذقت مثله، فقلت: يا أمير المؤمنين لم أُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسكّر الأهواز، بزبيب الطائف، بماء بَرَدى.

شرابى را يزيد به من نوشانيد كه هيچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنين شرابى تا كنون نخورده‌ام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شكر اهواز و كشمش طائف و آب بردي تهيّه شده است.

سير أعلام النبلاء، ج 4، ص37.

 

هنگام نوشيدن شراب خطاب به خود مى گفت :

اگـر شراب در آيين احمد(ص ) حرام است ، تو آن را بر آيين عيسى بن مريم بنوش .

 

شمسيه كرم برجهاد قعردنها

و مشرقها الساقى و مغربها فمى

 

فان حرمت يوما علي دين احمد

فخذها علي دين المسيح بن مريم

 

خورشيد من كه از انگور است برج آن ته خمره شراب است ، و از مشرق دست ساقي طلوع كرده و به مغرب دهان من غروب مي نمايد . و چون از سبو در جام ريخته شود غلغل كردن و زير و رو شدن و حباب ساختنش حكايت از حجاجي مي كند كه بين ديوار كعبه و چاه زمزم مشغول هروله هستند . پس اگر بر دين احمد حرام است تو آن را بر دين عيسي بگير و سركش

قال بعض العلماء بأنّ سرجون معرب عن كلمة سرجيوس. چنانكه بعضى از دانشمندان گفته اند، ظاهراً«سرجون» معرب«سر ژيوس» مى باشد.

-هو سرجون بن منصور الرومي (النصراني ): كان كاتب معاوية وصاحب سرّه ، ثمّ صار كاتب يزيد وصاحب سرّه اءيضاً بعد موت معاوية . (راجع : تاريخ الطبري ، 3: 275 و280 و524؛ والكامل في التاءريخ ، 2: 535؛ والعقد الفريد، 4: 164)؛ ويقول ابن كثير: كان كاتب معاوية وصاحب اءمره (البداية والنهاية ، 8: 22 و148)؛ وكان يزيد ينادم على شرب الخمر سرجون النصراني (الا غاني ،16:68). فهو إ ذن مستشاره وصاحب سرّه واءمره ونديمه على الا ثم ، وهكذا كان المبرّزون من رجال فصيل منافقي اءهل الكتاب في خدمة اءهداف حركة النفاق ، يعملون تحت ظلّ فصائل حركة النفاق الا خرى مثل فصيل حزب السلطة ، وفصيل الحزب الا موي ، مقرّبين من الحكّام ومستشارين لهم وندماء!

يقول ابن عبد ربه : ((سرجون : كتب لمعاوية ، ويزيد ابنه ، ومروان ابن الحكم ، وعبدالملك بن مروان ، إ لى اءن اءمره عبدالملك باءمرٍ فتوانى فيه ، وراءى منه عبدالملك بعض التفريط، فقال لسليمان بن سعد كاتبه على الرسائل : إ نّ سرجون يُدّل علينا بضاعته ، واءظنّ اءنه راءى ضرورتنا إ ليه في حسابه ، فما عندك فيه حيلة ؟ فقال : بلى ، لو شئت لحوّلت الحساب من الرومية الى العربية . قال : افعل . قال : اءنظرني اءُعاني ذلك . قال : لك نظرةٌ ماشئت . فحوّل الديوان ، فولاه عبدالملك جميع ذلك . (العقد الفريد، 4: 169، عنوان : من نبل بالكتابة وكان خاملاً).

 

سرجون

هو سرجون بن منصور كان من نصارى أهل الشام وقد اتخذه معاوية مستشارا له في أمر الحكومة وكان له مثل هذا الدور في عهد يزيد أيضا، وكان له أنيساً ونديماً. وهو الذي أشار على يزيد بتعيين عبيدالله بن زياد واليا على الكوفة للقضاء على نهضة مسلم بن عقيل بعد أن بايعه شيعة الكوفة.

بقى سرجون الرومي في بلاط الأموي بمنصب الكاتب في عهد مروان بن الحكم، وعبدالملك بن مروان. ولما رأوا منه بعض التقصير والتهاون عزلوه بأسلوب مخادع لطيف من قبيل تعريب الديوان بعد أن كان يكتب باللغة الرومية(العقد الفريد 4: 252).

 

طبرى در ادامه نقل داستان مى گويد: چون نامه ها به يزيد رسيد،ميان نامه هاشان بيش از دو روز فاصله نبود. وى سرجون،(210) غلام معاويه را فراخواند و گفت : چه نظر دارى ،حسين رهسـپـار كوفه شده است و مسلم بنعقيل در آن شهر برايش از مردم بيعت مى گيرد. از نعمان بن بشيرسستى در كار و سخنان ناروا شنيده ام ـ و نامه ها را داد تا بخواند ـچـه بايد كرد؟ چه كسى را بر كوفه بگمارم ؟ اين در حالى بودكه يزيد از عبيدالله دل خوشى نداشت و به او بد مى گفت .

سرجون گفت : آيا اگر معاويه زنده بود نظرش را مى پذيرفتى ؟

گفت : آرى .

گفت : پس فرمان ولايتدارى كوفه را براى عبيدالله زياد بنويس ؛و در ادامه پيمان معاويه را [از لباس خود] بيرون كشيد و گفت : ايننظر معاويه است كه در هنگام مرگ به نوشتن چنين نامه اى فرمانداد. يزيد نيز نظر او را پذيرفت و هر دو شهر را به عبيدالله داد؛فرمان ولايت كوفه را براى او ارسال داشت .(211)

آنـگـاه طبرى در ادامه روايت مى نويسد: سپس مسلم بن عمرو باهلى را كه در نزدش بود طلبيد و او را همراه فرمانخويش به بصره نزد عبيدالله فرستاد و به او چنين نوشت : امابعد، طرفدارانم از كوفه گـزارش داده اند كه ابنعقيل در كوفه سرگرم جمع آورى مردم براى ايجاد تفرقه ميانمسلمانان است . همين كه نامه ام را خواندى ، به سوى او رهسپار شوتا نزد كوفيان برسى ؛ آنگاه چنان كه دانه هاى تسبيح را از درونخاك مى جويند او را بجوى و دستگير كن و سپس زندانى ساز يابكش يا تبعيد كن ، والسلام .

 

تفصیل در لینک کربلا :

 

https://sites.google.com/site/hojjah/karbala.zip?attredirects=0&d=1

 

آلآن حصحص الحق !

 


نامه بلیغ وصریح معاویه به پسر ابوبکر وافشای حقیقت غصب خلافت :


أما بعد فقد أتاني كتابك تذكر فيه ما الله أهله وما اصطفى له رسوله، مع كلام لفقته وصنعته لرايك فيه تضعيف ولك فيه تعنيف، ذكرت حق ابن أبي طالب وسوابقه وقرابته من رسول الله ونصرته إياه، واحتججت علي بفضل غيرك لا بفضلك، فاحمد إلهاً صرف عنك ذلك الفضل وجعله لغيرك، فقد كنا وأبوك معنا في حياة من نبينا نرى حق ابن أبي طالب لنا لازماً وفضله علينا مبرزاً، فلما اختار الله لنبيه ما عنده، وأتم له وعده وافلج حجته، وأظهر دعوته؛ قبضه الله إليه، فكان أبوك - وهو صديقه - وعمر - وهو فاروقه - أول من أنزله منزلته عندهما، فدعواه إلى أنفسهما فبايع لهما لا يشركانه في أمرهما ولا يطلعانه على سرهما حتى مضيا وانقضى أمرهما، ثم قام عثمان ثالثاً يسير بسيرتهما ويهتدي بهديهما، فعبته أنت وصاحبك حتى طمع فيه الأقاصي من أهل المعاصي وظهرتما له بالسوء وبطنتما حتى بلغتما فيه منا كما، فخذ - يا بن أبي بكر - حذرك وقس شبرك بفترك تقصر عن أن تسامي أو توازي من يزن الجبال حلمه، ويفصل بين أهل الشك علمه، ولا تلين على فسر قناته. أبوك مهد مهاده وثنى لملكه وساده فإن كان ما نحن فيه صواباً فأبوك أوله، وإن كان خطأ فأبوك أسسه ونحن شركاؤه، برأيه اقتدينا وفعله احتذينا، ولولا ما سبقنا إليه أبوك وانه لم يره موضعاً للأمر؛ ما خالفنا علي بن أبي طالب ولسلمنا إليه، ولكنا رأينا أباك فعل أمراً اتبعناه واقتفونا أثره، فعب أباك ما بدا لك أو دع، والسلام على من أجاب، ورد غوايته وأناب.انساب الاشراف ومروج الذهب وشرح ابن ابی الحدید

ابن ابی الحدید هم با اسناد : قال نصر وكتب محمد بن أبي بكر إلى معاوية من محمد بن أبي بكر إلى الغاوي معاوية بن صخر سلام على أهل طاعة الله ممن هو سلم لأهل ولاية الله أما بعد فإن الله بجلاله وعظمته وسلطانه وقدرته خلق خلقا بلا عبث....
معاویه در پاسخ نامه محمد بن ابى بكر چنین نگاشت: «اما بعد؛ نامه تو به دستم رسید، در نامه‏ات از فضائل على بن أبی طالب و سوابق درخشان او در تاریخ اسلام، و نصرت و مواسات او نسبت به رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله- یاد كرده بودى ... ما و پدر تو در زمان حیات رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله- با هم بودیم و لزوم مراعات حق پسر أبی طالب و فضیلت و بزرگى او بر همه ما ثابت و مسلّم بود تا این كه رسول خدا پس از اتمام دعوت و ابلاغ رسالتش بدرود حیات گفت، پس در آن هنگام پدر تو و فاروق او (عمر) اولین كسانى بودند كه حق او (امیر المؤمنین) را از او گرفته و در امر خلافت با او به مخالفت برخاسته، در این باره با یكدیگر عهد و پیمان بستند.
 و سپس او را به بیعت با خود تكلیف نموده ولى او نپذیرفت تا این كه او را تحت فشار قرار داده به او قصد سوء نمودند پس بناچار با آنان بیعت كرد، ولى تصمیم گرفتند كه او را در كار خود (خلافت) شركت ندهند، و بر اسرار خود مطّلع نسازند تا این كه مرگشان فرا رسید حال اگر این قدرتى كه ما در دست داریم حق و صواب است پس پدر تو آغازگر آن بوده، و اگر باطل و ناحق است بازهم #پدر تو ریشه و اساس آن بوده و ما، همكاران و شركاى او، كه از او پیروى نموده‏ایم. و اگر آن اعمال و رفتار پدر تو نبود ما هرگز با پسر ابو طالب مخالفت نمى‏كردیم؛ بلكه مطیع و تسلیم او بودیم، ولى ما كارهاى پدر تو را دیدیم پس قدم بر جاى قدم او نهاده به او اقتدا كردیم، بنابراین، اگر ایراد و انتقادى دارى باید بر پدرت وارد سازى، وگرنه درگذر»


اما خیانت طبری و  ... در حذف نامه #معاویه به پسر ابوبکر : چرا ؟
وذكر هشام، عن أبي مخنف، قال: وحدّثني يزيد بن ظبيان الهمدانيّ، أنّ محمد بن أبي بكر كتب إلى معاوية بن أبي سفيان لمّا ولّيَ؛ فذكر مكاتبات جرت بينهما كرهت ذكرها لما فيه ممّا لا يحتمل سماعها العامّة.(چون عامه تحمل شنیدن #حقیقت را ندارند)

الكتاب : تاريخ الأمم والملوك
المؤلف : محمد بن جرير الطبري أبو جعفر

طبري مي‌گويد:هشام از ابي مخنف نقل مي‌كند كه يزيد بن ظبيان همداني برايم نقل كرد: زماني كه معاويه به حكومت رسيد محمد ابن ابي بكر نامه‌هايي به معاويه بن ابي سفيان نوشت كه من از بيان آن‌ها كراهت دارم چرا كه عامه و اهل سنت تحمل شنيدن آن را ندارند !!!!

همچنین سانسور :

اما خنده داراست كه مورخين بزرگي مانند طبري تصريح ميكند كه مجبور شده اين قسمت را سانسور وكتمان كند تا آبروي خلفا نرود و ماهيت توطئه تغيير دين اسلام توسط حزب سقيفه افشا نشود :

ذكر الخبر عن قتله وكيف قتل
قال أبو جعفر رحمه الله: قد ذكرنا كثيراً من الأسباب التي ذكر قاتلوه أنهم جعلوها ذريعة إلى قتله، فأعرضنا عن ذكر كثير منها لعلل دعت إلى الإعراض عنها؛ ونذكر الآن كيف قتل، وما كان بدء ذلك وافتتاحه، ومن كان المتبدىء به والمففتح للجرأة عليه قبل قتله.


بسياري از دلايلي كه قاتلان به عنوان بهانه در قتل عثمان بيان كردند را ما نيز ذكر كرديم و از نقل بسياري از آن‌ها نيز به دلايلي صرف نظر نموديم  ؟؟؟!!!!!!

مقصود طبري از كتمان همان جمله معروف : بدلت كتاب الله وغيرته يا نعثل  : است .

وابن کثیر دمشقی هم دیده که اگر محتوای این نامه معاویه به پسر ابوبکر فاش شود فاجعه است در کتابش فقط نوشته : وكتب محمد بن أبى بكر كتابا إلى معاوية فِي جَوَابِ مَا قَالَ وَفِيهِ غِلْظَةٌ،البدایه والنهایه . فیه غلظة یعنی اوضاع این نامه #غلیظ است ؟؟!!!

البته بعد از اعتراض پسر عمر به يزيد ، يزيد هم نامه اي شبيه بهمين نامه از معاويه نشان ابن عمر داد و ساكتش كرد :

مرحوم مجلسي در بحارش آورده :‌

حدثنا أبو الحسين محمد بن هارون بن موسى التلعكبري، قال: حدثنا أبي رضي الله
عنه، قال: حدثنا أبو علي محمد بن همام، قال: حدثنا جعفر ابن محمد بن مالك الفزاري
الكوفي، قال: حدثني عبد الرحمن بن سنان الصيرفي، عن جعفر بن علي الحوار، عن الحسن
بن مسكان، عن المفضل بن عمر الجعفي. عن جابر الجعفي، عن سعيد بن المسيب، قال: لما
قتل الحسين بن علي صلوات الله عليهما ورد نعيه إلى المدينة، وورد الاخبار بجز رأسه
وحمله إلى يزيد بن معاوية، وقتل ثمانية عشر من أهل بيته، وثلاث وخمسين رجلا من
شيعته، وقتل علي ابنه بين يديه وهو طفل بنشابة، وسبي ذراريه (1) أقيمت المآتم عند
أزواج النبي صلى الله عليه وآله في منزل أم سلمة رضي الله عنها، وفي دور المهاجرين
والانصار، قال: فخرج عبد الله بن عمر بن الخطاب صارخا من داره لاطما وجهه شاقا جيبه
يقول: يا معشر بني هاشم وقريش والمهاجرين والانصار ! يستحل هذا من رسول الله (ص) في
أهله وذريته وأنتم أحياء ترزقون ؟ ! لا قرار دون يزيد، وخرج من المدينة تحت ليله،
لا يرد مدينة إلا صرخ فيها واستنفر أهلها على يزيد، وأخباره يكتب بها إلى يزيد، فلم
يمر بملا من الناس إلا لعنه وسمع كلامه، وقالوا هذا عبد الله بن عمر ابن (2) خليفة
رسول الله (ص) وهو ينكر فعل يزيد بأهل بيت رسول الله صلى الله عليه وآله ويستنفر
الناس على يزيد، وإن من لم يجبه (3) لا دين له ولا إسلام، واضطرب الشام بمن فيه،
وورد دمشق وأتى باب اللعين يزيد في خلق من الناس يتلونه، فدخل إذن ...

 

زمانی که حسین بن علی(صلوات الله علیهما)کشته شدوخبر شهادت وبریدن سر آنحضرت و بردن آن نزد یزید ابن معاویه (لعنهما الله) و کشته شدن هیجده نفر از اهل بیت و پیجاه و سه نفر از شیعیان و علی اصغر که طفلی شیر خوار بود در پیش رویش و اسیر شدن ذریّه آنحضرت در مدینه منتشر شد و مجلس ماتم در حضور زنان پیامبر(صلّی الله علیه وآله)درخانه ام سلمه و در خانه های مهاجرین و انصار بر پا گردید؛پس عبدالله بن عمربن خطاب فریادزنان،لطم زنان وگریبان چاک زنان! از خانه اش بیرون آمد و می گفت:«ای گروه بنی هاشم و قریش ومهاجرین وانصار!آیا رواست این کارها نسبت به رسول خدا واهل بیت و ذریّه اش در حالی که شما زنده اید و روزی می خورید و در برابر یزید ساکت بنشینید؟»،پس از مدینه خارج شد ودر تمام روز و شب مردم را تحریک می کرد و به شهری وارد نمی شد مگر اینکه فریاد می کشید و اهالی شهر را بر علیه یزید می شورانید،تا اینکه اخبار به یزید نوشته شد.

 

پس از گروهی از مردم عبور نکرد مگر اینکه به حرف هایش گوش دادند و یزید را لعن کردند و می گفتند:«این عبدالله بن عمر خلیفه رسول خداست که کار یزید را با اهل بیت رسول خدا انکار می کندومردم را به نفرت جستن از یزید می خواند؛هرکه اورا یاری نکند دین ندارد و مسلمان نیست».مردم شام مضطرب شدند،عبدالله بن عمر به سوی دمشق روانه شد و عده از مردم به دنبالش بودند،پس خبرچین یزید(لعنه الله) وارد شد و خبر به ورودش داد و عبد الله می آمد در حالی که دست بر فرق سرش گذاشته بود ومردم شتابان از جلو و عقب او حرکت می کردند.

 

یزید گفت:«هیجانی از هیجان های ابامحمد (کنیه عبدالله بن عمر) است،به زودی به اشتباه خود پی خواهد برد! سپس به او اذن مجلس خصوصی داد؛عبدالله بن عمر داخل شد وفریاد زنان می گفت:«داخل نمی شوم ای امیرالمؤمنین!با اهل بیت محمد (صلّی الله علیه و آله) کاری کرده ای که اگر تُرک و روم توانایی داشتند روا نمی داشتند آنچه را که تو روا داشتی و نمی کردند آنچه را که تو کردی.از این بار گاه دور شو تا مسلمانان کسی را که از تو سزاوار تر است انتخاب کنند».یزید به او مرحبا گفت وتواضع کرد و او را به سینه خود چسبانید و گفت:ای ابا محمد!هیجان زده نشو و فکر کن وچشم و گوشت را باز کن.در باره پدرت عمربن خطاب چه میگویی؟ آیا هدایت کننده و هدایت شده و خلیفة رسول الله(صلّی الله علیه و آله) و یاور او و پدر زن اوکه خواهرت حفصه باشد نبود؟آیا کسی نبود که به رسول الله(صلّی الله علیه و آله) گفت: «لات و عزّی آشکارا پرستش می شوند و الله در نهان»؟

 

عبد الله بن عمر گفت: «همانطور است که وصف کردی،در باره اش چه میخواهی بگویی؟»

یزید گفت:پدر تو حکومت شام را به پدرم داد یا پدر من خلافت رسول الله را به پدر تو داد؟ عبدالله بن عمر گفت: پدر من حکومت شام را به پدر تو داد. گفت:ای ابامحمد! آیا به سبب پدرت وعهدی که با پدر من بست راضی می شوی؟یا راضی نمی شوی؟ عبدالله گفت: راضی می شوم دوباره پرسید:آیا به سبب پدرت راضی می شوی؟ گفت: بله

 

سپس یزید(لعنه الله) با دستش (به نشانه پیمان و عهد) به دست عبد الله زد و گفت: بیا تا آنرا بخوانی! پس برخاست و با او رفت و سپس وارد مخزنی از خزائن او شدند؛پس یزید(لعنه الله)صندوقی را خواست و در آنرا باز کرد و از آن جعبه ای قفل شده و مهر شده بیرون آورد؛آنرا هم باز کرد و طوماری که در پارچه ابریشمی سیاهی پیچیده شده بود بیرون آورد و آنرا با دستش باز کرد و گفت: ای ابامحمد! آیا این دست خطّ پدرت هست یانه؟ گفت آری به خدا.پس طومار را از دست یزید(لعنه الله) گرفت وبوسید! یزید(لعنه الله)به او گفت:بخوان.و عبد الله بن عمر آن نامه را خواند، پس در آن نامه اینچنین نوشته بود:

"متن کامل نامه عمر بن خطاب به معاویه درباره شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها"

 

ای پسر ابو سفیان، ای معاویه،به راستی به چیزی اقرار کردیم که با شمشیر به آن مجبور شدیم در حالی که سینه ها از کینه به شدت گرم بود و جان ها می لرزید . و نیت ها و دیده ها دچار شک و تردید بود از این که ما را بر چیزی که مورد انکارمان بود می خواندند و بدان جهت از او اطاعت کردیم که قوم و قبیله یمنی شمشیر زور خود را از بالای سرمان بردارد و آن کسانی از قریش که دست از دین اجدادی خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند . به هبل و لات وعزی و بتان دیگر سوگند که من از آن روز که آنها را پرستیدم دست از آنها بر نداشتم ، پروردگار کعبه را نپرستیده و گفتاری از محمد را تصدیق ننموده ام و جز از راه نیرنگ و فریب ادعای مسلمانی ننموده ام و خواسته ام او را بفریبم . چون جادوی بزرگی را برایمان آورد و در سحر و جادو گری بر سحر بنی اسرائیل با موسی و هارون و داوود و سلیمان و عیسی افزود و سحر و جادوی همه آنان را او یک تنه آورد و بر آنان این نکته را افزود که اگر او را باور داشته باشند باید بر این مطلب که او سالار ساحران است اقرار داشته باشند .

ای پسر ابو سفیان طریقه قوم خود را در پیش گیر و از آیین خویش پیروی کن و پای بند باش به آنچه نیاکانت در پیش گرفتند و آن این است که منکر این مسلکی بودند که می گویند برای آن خدایی است که آنها را به پیروی از آن و تلاش پیرامون آن امر کرده است و قبله ای برای مردم قرار داد . پس اقرار کرد به نماز و حجی که آن را رکن قرار دادند و گمان کردند که آن حج برای خداست پس از آن کسانی که او را کمک کردند همین فارسی ،‌ روزبه (‌سلمان فارسی ) بود و گفتند همانا وحی شده است به سوی پیامبر که :

 

« إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَهُدىً لِلْعَالَمِینَ »

« نخستین خانه اى که براى مردم (و نیایش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمین مکه است، که پر برکت، و مایه هدایت جهانیان است. » (‌ آل عمران 96 )

 

و گفتند « قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ »

« نگاه هاى انتظارآمیز تو را به سوى آسمان (براى تعیین قبله نهایى) مىبینیم! اکنون تو را به سوى قبلهاى که از آن خشنود باشى، باز مىگردانیم. پس روى خود را به سوى مسجد الحرام کن! و هر جا باشید، روى خود را به سوى آن بگردانید! و کسانى که کتاب آسمانى به آنها داده شده، بخوبى مىدانند این فرمان حقى است که از ناحیه پروردگارشان صادر شده; (و در کتابهاى خود خواندهاند که پیغمبر اسلام، به سوى دو قبله، نماز مىخواند). و خداوند از اعمال آنها (در مخفى داشتن این آیات) غافل نیست!» ( بقره 144)

 

آنان نماز خود را بر سنگها قرار داده اند ،‌ اگر نبود سحر او چه چیز باعث می شد که ما از پرستش بتان دست برداریم با این که آنها هم از سنگ و چوب و مس و نقره وطلاست ، نه ، به لات و عزی قسم که دلیل برای دست برداشتن از اعتقادات دیرین خود نداریم هر چند که سحر کنند و ما را به اشتباه بیندازند .

پس به این چیزی که آنها در آن هستند با چشمی بینا نگاه کن و با گوشی شنوا بشنو و با دل و عقل خود بیندیش . و از لات و عزی سپاسگذار باش نسبت به خلیفه شدن سرور رشید ابوبکر بنده عزی بر امت محمد و حکمرانی دلخواه او در اموال و خونها و آیین و جانها و حلال و حرام آنها و نیز تسلط او بر حقوقی که جمع آوری می شد و آنها می پندارند که آن را از برای خدای خویش جمع می کنند تا با آن حقوق زندگی یاران و مددکارانشان را بر پا دارند .

 

همانا از ستاره بنی هاشم نوری برخاست که پرتو آن درخشنده و دانش آن یاری کننده بود . و تمام نیروی آن کسی بود که حیدر نامیده شد و داماد محمد گردید و همسرش زنی بود که او را سرور زنان جهان قرار دادند و فاطمه نامیدند .

من به کنار خانه علی و فاطمه و دو پسرشان حسن و حسین و دو دخترشان زینب و ام کلثوم و کنیزی که به فضه خوانده می شد رفتم ، در حالی که خالد بن ولید و قنفذ و گروهی از طرفداران خاص ما همراه من بودند و در خانه را به شدت کوبیدم . کنیز خانه مرا جواب داد . گفتم به علی بگو سخنان بیهوده را رها کن و به خودت در طمع خلافت فشار نیاور . بدان که امر خلافت از آن تو نیست امر خلافت از برای کسی است که مسلمانان او را برگزیدند و برآن اجتماع کردند . به خدای لات و عزی قسم اگر مساله تعیین خلافت به ابوبکر واگذار می شد ، بی تردید موفق به رساندن خود به خلافت نمیشد . ولی من برای او سینه ام را جلو انداختم و چشمانم را درشت کردم و به قبیله نزار و قحطان گفتم خلافت جز در قریش نخواهد بود . تا وقتی که از خداوند اطاعت می کنند از آنان اطاعت کنید و این سخن را بدان جهت گفتم که دیدم پسر ابوطالب خواهان خلافت شده و به خون هایی که در جنگها و غزوات محمد از کفار و مشرکان ریخته استناد می کند و قرضهای او را که هشتاد هزار درهم بود ادا کرده و به وعده های او جامه عمل پوشیده و قرآن را جمع آوری نموده و بر ظاهر و باطنش حکم می کند و همچنین به سبب گفتار مهاجرین و انصار که وقتی به آنان گفتم امامت در قریش خواهد بود ،‌ گفتند : آن قریشی امیرالمومنین علی بن ابی طالب است که رسول خدا برای او از تمامی امت بیعت گرفت و ما در چهار موضع با او به عنوان امیرالمومنین سلام کردیم. پس ای جماعت قریش اگر شما چنین امری را فراموش کرده اید ما فراموش نکرده ایم و بدانید که بیعت و امامت و خلافت و وصیت چیزی نیست مگر حقی واجب و امری صحیح نه این که اهدایی و ادعایی باشد . ولی من حرف آنها را تکذیب نمودم و چهل مرد را بلند کردم که ( به دروغ ) شهادت دهند محمد گفته است امامت به اختیار و انتخاب است . در این هنگام انصار گفتند ما از قریش سزاوارتر هستیم زیرا ما بودیم که رسول خدا را جا و مکان دادیم و یاریش نمودیم و مردم به سوی ما مهاجرت کردند .پس اگر قرار است خلافت به کسی که صاحب حق است داده شود آن شخص از میان ماست و در بین شما نیست . و گروهی گفتند از برای ما امیری باشد و از برای شما امیر دیگری باشد . من به آنها گفتم مشاهده کردید که چهل مرد شهادت دادند که رسول خدا گفته است پیشوایان امت من از قریش اند .

 

سخن مرا جماعتی قبول کردند و گروهی نپذیرفتند و این باعث نزاع و کشمکش شد .

وقتی همه ساکت شدندو صدایم را می شنیدند گفتنم آگاه باشید که خلافت از برای مسن ترین ما و نرم خو ترین ماست.

گفتند چه کسی را می گویی.

 

گفتم ابوبکری که رسول خدا او را در نماز خواندن به جای خود بر دیگران مقدم می داشت و روز جنگ بدر با او در خیمه فرماندهی به مشورت نشست و نظرش را جویا شد و در غار هم صحبت او بود و شوهر دختر او عایشه بود .

در این هنگام بنی هاشم در حالی که از شدت خشم به خود می پیچیدند پیش آمدند و زبیر که شمشیرش معروف بود آنها را یاری کرد و گفت بیعت نمی شود مگر با علی یا این که شمشیر من گردنی را آزاد نمی گذارد . گفتم ای زبیر فریاد تو آتشی از سوی بنی هاشم است . زیرا مادرت صفیه دختر عبد المطلب است . زبیر گفت به خدا قسم نسبت من به بنی هاشم شرفی بلند مرتبه و افتخاری بسیار عالی است . ای فرزند صهاک خاموش باش که مادری از برای تو نیست . و نیز حرفی گفت که چهل مرد از کسانی که در سقیفه بنی ساعده حاضر بودند بر زبیر هجوم آوردند .

 

به خدا قسم قادر نبودیم که شمشیرش را از دستش بگیریم . سر انجام او را به زمین بستیم و دیگر برای او یاوری ندیدیم .

دراین فرصت بود که با عجله به طرف ابوبکر رفتم و با او مصافحه کردم و بیعت را بستم . و در این امر عثمان بن عفان و تمام کسانی که آن جا حاضر بودند از من پیروی کردم . به زبیر گفتم بیعت کن که در غیر این صورت تو را می کشیم . اما مدتی بعد مردم را از کشتن او باز داشتم و به آنها گفتم او را مهلت دهید که خشم نکرد مگر به قصد فخر فروشی بر بنی هاشم . سپس دست ابوبکر را در حالی که می لرزید و عقلش زایل شده بود گرفتم و به طرف منبر محمد حرکتش دادم . ابوبکر گفت ای ابا حفص از مخالفت و حرکت علی می ترسم . من به او گفتم علی اکنون به کاری سرگرم است و توجهی به این امر ندارد . و در این کار ابوعبیده جراح به کمکم آمد ، او دست ابوبکر را گرفته بود و به طرف منبر می کشید و من از پشت سر او را هل می دادم هم چون کشاندن بز نر به طرف چاقوی بزرگ قصاب . و این باعث خواری او شده بود . تا این که با حال گیجی و سر درگمی بر منبر ایستاد . به او گفتم خطبه بخوان . اما حرف زدن بر او سخت شده بود . تامل کرد ولی مات و مبهوت ماند . مدتی بعد را لکنت زبان شروع به حرف زدن کرد ولی سخنش مبهم بود .

  

با خشم دستم را گاز گرفتم (در اخبار عامه هم هست كه عمر هنگام خشم دستش را گاز ميگرفت) و به او گفتم هر چه به ذهنت می آید بگو . ولی از او هیچ امر خیر و مفیدی بر نیامد . لحظه ای قصد کردم او را از منبر پایین آورم وخود به جای او بایستم . ترسیدم مردم از سخنانی که خودم درباره او گفته بودم تکذیبم کنند . عده ای گفتند پس آن فضائلی که درباره او گفتی کجاست . تو از رسول خدا درباره او چه شنیده بودی . گفتم من از رسول خدا درباره او فضائلی شنیده بودم که دوست میداشتم و که ای کاش مویی بر بدن او می بودم .

به او گفتم حرف بزن یا اینکه بیا پایین و چیزی گفتم که در به حرف آمدن او کمکی نکرد .

 

سر انجام با صدایی ضعیف و رنجور گفت از شما اعراض می کنم تا وقتی که علی در بین شماست من بهترین شما نیستم . بدانید که برای من شیطانی است که گرفتارم کرده و غیر مرا قصد نکرده است (بسند صحبح ابن كثير روايت كرده ...وليت لست بخيركم ...ان لي شطانا يعتريني ). پس اگر لغزیدم بلندم کنید من در فهم ها و خوشحالی های شما دخالت نمی کنم و از خدا برای خود و شما طلب آمرزش می کنم . این را گفت و پایین آمد . ولی من دستش را گرفتم در حالی که چشمان مردم به او خیره مانده بود و آن را به شدت فشار دادم . سپس او را نشاندم و از مردم در بیعت و معاشرت با او پیشی گرفتم تا او را بترسانم . و هر کسی که بیعت با او را انکار می کرد و می گفت پی علی بن ابی طالب چه کرد در جوابش می گفتم علی خلافت را از گردن خود برداشت و آن را به عهده مسلمانان قرار داد . او با آنچه که مسلمین اختیار کنند مخالفتی ندارد . سپس ابوبکر رفت و در خانه اش نشست و مردم برای بیعت با او به نزدش می رفتند در حالی که نسبت به این امر دل خوشی نداشتند . وقتی خبر بیعت مردم با ابوبکر پخش شد دانستیم که علی فاطمه و حسن و حسین را به خانه های مهاجرین و انصار می برد و بیعت آنها با او در چهار موضع را یادآور می شود و از آنها یاری می طلبد و آنها در شب به او وعده یاری می دهند و در روز از یاری کردنیش باز می مانند . این جا بود که به خانه علی رفتم با مشورتی که درباره خارج کردن او از خانه کرده بودم . فضه بیرون آمد . به او گفتم به علی بگو بیرون آید و با ابوبکر بیعت کند . زیرا همه مسلمین بر خلافت او اجتماع کردند . فضه گفت امیرالمومنین علی مشغول است . ( جمع آوری قرآن )

گفتم این حرفها را کنار بگذار به علی بگو بیرون بیاید و گرنه وارد خانه می شویم و او را به اجبار بیرون می آوریم . در این هنگام فاطمه پشت در آمد و گفت ای گمراهان دروغگو چه می گویید و چه می خواهید . گفتم ای فاطمه . گفت چه می خواهی عمر .

گفتم چیست حال پسر عمویت که تو را برای جواب فرستاده و خودش در پشت پرده حجاب نشسته است . فاطمه گفت طغیان و سرکشی تو بود که مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو و هر گمراهی و منحرفی تمام کرد.

 

گفتم این حرفهای بیهوده و قصه های زنانه را کنار بگذار و به علی بگو از خانه بیرون آید .

گفت دوستی و کرامت لایق تو نیست آیا مرا از حزب شیطان می ترسانی ای عمر . بدان که حزب شیطان ضعیف و ناتوان است . گفتم اگر علی از خانه بیرون نیاید و به بیعت با ابوبکر پای بند نشود هیزم فراوانی بیاورم و آتشی برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم .

 

آن گاه تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن ولید گفتم تو و مردان دیگر هیزم بیاورید . و به فاطمه گفتم من این خانه را به آتش می کشم (بسند صحيح از ابن ابي شيبه شيخ بخاري ومسلم هم روايت شده است ) فاطمه گفت ای دشمن خدا وای دشمن رسول خدا و ای دشمن امیر مومنان .

و بعد دو دستش را به در گرفت تا مرا از گشودن آن باز دارد . من او را دور نمودم و کار بر من مشکل شد سپس با تازیانه بر دستهای او زدم که دردش آمد و صدای ناله و گریه اش را شنیدم . ناله اش آنچنان جان سوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آنجا برگردم ولی به یاد کینه های علی و حرص او در ریختن خون بزرگان عرب و نیز به یاد نیرنگ محمد و سحر او افتادم اینجا بود که با پای خودم لگدی به در زدم در حالی که او خودش را به در چسبانده بود که باز نشود . و صدای ناله اش را شنیدم که گمان کردم این ناله مدینه را زیر و رو نمود .

در آن حال فاطمه می گفت ای پدر جان ای رسول خدا با حبیبه و دختر تو چنین رفتار می شود آه ای فضه بیا و مرا دریاب که به خدا قسم فرزندم کشته شد . متوجه شدم که فاطمه بر اثر درد زایمان به دیوار تکیه داده است . در خانه رافشار دادم و آن را باز کردم . وقتی که وارد خانه شدم فاطمه با همان حال رو به روی من ایستاد (‌ تا مانع از رفتن من به داخل خانه شود ) ولی از شدت خشم پرده ای در برابر چشمانم افتاده بود پس چنان از روی رو پوش بر صورت فاطمه زدم که گوشواره اش کنده شد و خودش بر زمین افتاد .

علی از خانه بیرون آمد . همین که چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بیرون رفته به خالد و قنفذ و همراهانش گفت جنایت بزرگی مرتکب شدم که بر خود ایمن نیستم ،‌ این علی است که از خانه بیرون آمده من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداریم . (‌ البته در برخی از روایات اینگونه آمده است .)

 

علی خارج شد در حالی که فاطمه دست بر جلو سر گرفته می خواست چادر از سر بردارد و به پیشگاه خداوند از آنچه بر سرش آمده شکوه نموده و از او کمک بگیرد . علی چادر را بر روی فاطمه انداخت و گفت « ای دختر رسول خدا خداوند پدرت را فرستاد تا رحمتی برای دو جهان باشد . به خدا سوگند اگر از چهره ات آشکار شود که از خدا می خواهی که این مردم هلاک شوند بی تردید خداوند دعایت را اجابت می کند و از این مردم احدی را باقی نگذارد ، زیرا مقام تو و پدرت نزد خدا بزرگتر از مقام نوح است . خداوند به خاطر نوح طوفانی فرستاد و تمام آنچه را که بر روی زمین و زیر آسمان بود غرق کرد . به جز آنهایی که در کشتی بودند و قوم هود را به خاطر تکذیب نمودن پیامبر خود هلاک کرد . و قوم عاد را با بادی شدید و سرد هلاک نمود . در حالی که قدر و منزلت تو و پدرت بزرگتر از هود است . و قوم ثمود را که دوازده هزار نفر بودند به خاطر کشتن شتر صالح و بچه آن عذاب کرد . پس ای سیده النساء تو برای این مردم عذاب مخواه . در این هنگام درد زایمان بر فاطمه شدت یافت . او را به داخل خانه بردند وبچه ای که علی آن را محسن نامیده بود ساقط شد .

جماعت بسیاری را که گرد آورده بودم در برابر قدرت علی زیاد نبود ولی به خاطر حضور آنها دلم قوت می گرفت . این جا بود که به طرف علی رفتم و او را به اجبار از خانه اش بیرون آوردم و برای بیعت با ابوبکر حرکتش دادم . البته به یقین می دانستم که اگر من و تمام کسانی که روی زمین بودند به کمک یکدیگر تلاش می کردیم تا علی را مغلوب سازیم موفق به چنین امری نمی شدیم . ولکن علی به خاطر منظور و هدف بسیار مهمی که در وجودش بود و آن را می دانست و بر زبان نمی آورد حرکتی انجام نداد .

 

وقتی به سقیفه بنی ساعده رسیدیم ابوبکر از جای خود برخاست و کسانی که اطرافش بودند علی را به مسخره گرفتند .

علی گفت ای عمر آیا دوست داری شتاب کنم بر ضرر تو آنچه را که تاخیر انداخته بودم .

گفتم نه یا امیرالمومنین .

خالد سخنان مرا شنید و با شتاب نزد ابوبکر رفته و سه مرتبه به او گفت مرا چه کار با عمر ؟ و مردم هم این سخنان راشنیدند . هنگامی که علی به سقیفه رسید ابوبکر کودکانه به اونگریست و وی رامسخره کرد .

من به علی گفتم پس بالاخره بیعت کردی ای ابا الحسن . ولی علی خودش را از ابوبکر عقب کشید .

گواهی می دهم که علی با ابوبکر بیعت ننمود و دستش را به طرف او دراز نکرد . و من خوش نداشتم علی را وادار به بیعت کنم تا شتاب کند بر من آنچه را که تاخیر انداخته بود .از این رو چندان اصرار نکردم که باید حتما بیعت کند . ابوبکر از روی ترس و ناتوانی دوست داشت که علی را در این مکان نبیند . چیزی نگذشت که علی از سقیفه خارج شد . پرسیدیم کجا رفت . گفتند کنار قبر محمد رفته و آنجا نشسته است .

 

در این هنگام من و ابوبکر به سوی آن جا راه افتادیم همین طور که با عجله می رفتیم ابوبکر می گفت وای بر تو ای عمر . چه بر سر فاطمه آوردی . سوگند به خدا کاری که تو با او کردی زیانی آشکار است . گفتم بزرگترین مشکل تو این است که علی با ما بیعت نکرده و اطمینانی نیست که مسلمانان از وادار کردن او بر بیعت با ما سست و بی رغبت نشوند . ابوبکر گفت پس چه باید کرد .

گفتم وقتی به قبر محمد رسیدی جوری وانمود کن که علی با تو بیعت کرد . وقتی به آنجا رسیدیم علی قبر محمد را قبله خود قرار داده بود و دستش بر تربت قبر بود و در اطرافش سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه نشسته بودند . ما نیز در مقابل علی نشستیم .

من به ابوبکر اشاره کردم که دستش را همچون علی بر قبر بگذارد و آن را به دست او نزدیک کند . ابوبکر نیز چنین کرد و من در این فرصت دست ابوبکر راگرفتم که بر دست علی بگذارم و هم زمان گفتم پس علی بیعت کرد . اما علی دستش را عقب کشید . در این هنگام برخاستم و ابوبکر نیز برخاست گفتم خدا علی را جزای خیردهد . زیرا او وقتی در کنار قبر رسول خدا قرار گرفت از بیعت با تو خودداری نکرد .

ولی ابوذر از جلوی جماعت بلند شد و فریاد کنان گفت ای دشمن خدا به خدا قسم علی با ابوبکر بیعت نکرد .

پس از آن همیشه وقتی مابا مردم ملاقات می کردیم و یا با قومی مواجه می گشتیم به آنها خبر می دادیم که علی با ابوبکر بیعت نمود و در همه جا ابوذر ما را تکذیب می کرد. سوگند به خدا علی نه در خلافت ابوبکر با ما بیعت کرد و نه در خلافت من و نه درخلافت کسی که قرار بود بعد از من بیاید . و از اصحاب او دوازده نفر بودند که نه با ابوبکر بیعت کردند و نه با من.[8]

ای معاویه ، چه کسی کارهای مرا انجام داده و چه کسی انتقام گذشتگان را غیر از من از او گرفته است . اما تو و پدرت ابو سفیان و برادرت عتبه ، کارهایی که در تکذیب محمد نمودید و نیرنگهایی که با او کردید به درستی می دانم و کاملا از حرکتهایی که در مکه انجام می دادید و در کوه حرا می خواستید او را بکشید آگاهم جمعیت را علیه او راه انداختید و احزاب را تشکیل دادید ،‌ پدرت بر شتر سوار شد وآنان را رهبری کرد و گفته محمد درباره او که خداوند سواره و زمامدار و راننده را لعنت کند ،‌ که پدرت سواره و برادرت زمامدار و تو راننده بودی . مادرت هند را از خاطر نبرده ام که چقدر به وحشی بخشید تا یان که خود را از دیدگان حمزه پنهان کرد و او را که در سرزمینش شیر خدا می نامیدند با نیزه زد و سپس سینه اش را شکافت و جگرش را بیرون کشیده نزد مادرت آورد و محمد با سحرش پنداشت که وقتی جگر حمزه به دهان هند برسد و بخواهد آن را بجود سنگ سختی خواهد شد . او چگر را از دهان بیرون انداخت و محمد و یارانش او را هند جگر خوار نامیدند . و نیز سخنان او را در اشعارش برای دشمنی با محمد و سربازانش فراموش نکرده ام که چنین سرود . « ما دختران طارقیم که بر روی فرش های گرانبها راه می رویم . به مانند در در صدف یا مشک در مشکدان می باشیم . اگر مردان روی آوردند در آغوششان می گیریم و اگر پشت کنند بدون ناراحتی از آنها جدا می شویم .»

 

زنان قبیله او در جامه های زرد پر رنگ چهره ها را گشوده دست و سرهاشان را برهنه و آشکار نموده مردم را بر جنگ و پیکار با محمد تحریک می کردند . شما به دلخواه خود مسلمان نشدید بلکه در روز فتح مکه با اکراه و زور تسلیم شدید . محمد شما را آزاد شده و زید برادر من و عقیل برادر علی بن ابی طالب و عمویش عباس را مثل آنان قرار داد . ولی از پدرت چندان دل خوشی نداشت هنگامی که به او گفت به خدا سوگند ای پسر ابی کبشه مدینه را پر از مردان جنگی وپیاده و سواره خواهم کرد و بین تو و این دشمنان جدایی افکنده نمی گذارم زیانی به تو برسانند . محمد در حالی که به مردم فهمانید که باطن او را می داند به او گفت ای ابو سفیان خداوند مرا از شر تو نگه دارد . و او محمد به مردم گفته بود . بر این منبر کسی غیر از من و علی و پیروانش از افراد خانواده اش نباید بالا برود . سحرش باطل و تلاشش بی نتیجه ماند و ابوبکر بر منبر بالا رفت و پس از او من بالا رفتم . و ای بنی امیه امیدوارم که شما چوبه های طناب این خیمه را بر افراشته باشید . بدین جهت ولایت شام را به تو سپرده هر گونه تصرف مالکانه را در آن سرزمین به تو واگذار کرده تو را به مردم شناساندم تابا گفتار او درباره شما مخالفت کرده باشم از این که او رد شعر و نثر گفته بود جبرئیل از سوی پروردگارم به من وحی کرده و گفته است « و الشجره الملعونه فی القرآن » وپنداشته که مقصود از درخت ملعونه شمایید باکی ندارم . او دشمنی خود را با دشمنی خود را با شما به هنگامی که به حکومت رسید آشکار کرد همان طور که هاشم و پسرانش همیشه دشمنان عبد شمس بودند .

ای معاویه من با این یاد آوری ها و شرح و بسطی که از جریانات به تو کردم خیر خواه و ناصح و دلسوز تو می باشم و از کم حوصلگی ، بی ظرفیتی ، نداشتن شرح صدر و کمی بردباری ات ترس آن را دارم که در آنچه که به تو سفارش کرده اختیار شریعت محمد را به دست تو دادم شتاب کرده و بخواهی از او انتقام بگیری و بیم آن دارم که مرده او نکوهش کرده و یا آنچه را آورده رد کنی و یا کوچک بشماری و در آن صورت تو به هلاکت خواهی رسید و آن وقت هر آنچه که برافراشته ام فرود آمده و آنچه که ساخته ام ویران میشود .

به هنگامی که میخواهی به مسجد و منبر محمد وارد شوی کاملا بر حذر باش و احتیاط را از دست مده و در ظاهر تمام مطالبی را که محمد آورده تصدیق کن. با رعیت خود در گیر مشود و اظهار دلسوزی و دفاع از آنها را بنما حلم و بردباری نشان داده و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به همگان بگستر . حدود را در بین آنان اقامه کن و به آنان چنین نشان نده که حقی از حقوق را واگذار می کنی . واجبی را ناقص مگذار و آنها را از همان محل آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز . با آنان مسامحه و سهل انگاری داشته باش و برخورد نکن . نرم خو باش و غرامت مگیر . در مجلس خود برایشان جای باز کن و به هنگام نشستن در کنارت احترامشان بگذار آنان را به دست رئیس خودشان بکش خوشرو و بشاش باش . خشمت را فرو ده و از آنان بگذر . در این صورت دوستت خواهند داشت واز تو اطاعت خواهند کرد . این که علی و فرزندانش حسن و حسین بر ما و تو بشورند خاطر جمع نیستم . اگر به همراهی و کمک گروهی از امت توانستی با آنان پیکار کنی انجام ده و به کارهای کوچک قانع مباش و تصمیم به کارهای بزرگ بگیر وصیت و سفارشی را که به تو کردم حفظ کن . آن را پنهان نموده آشکار مساز . دستوراتم را انجام بده گوش به فرمانم باش . بر تو مباد که به فکر مخالفت با من باشی . راه و روش پیشینیان خود را در پیش گیر و انتقام خون آنان را بگیر و دنباله رو آنها باش . من تمام رازهای نهانی و مطالب آشکار خود را به تو گفتم و مطلب را با این شعر به پایان می برم .

ای معاویه مردم کارهایشان بزرگ شده و پیشرفت کرده به دعوت آن کس که به تنهایی تمام جهان را گرفت. کودکانه و از روز نافهمی به دینشان مایل شدم و مرا به شک و تردید انداخت دور باد آن دینی که پشت خود را به آن شکستم.

 

وبروايتي ديگر آمده :

 

هنگامي كه يزيد نامه ي فرزند عمر را خواند، با خنده اي تعجب آميز نامه ي او را چنين پاسخ داد:

... اما بعد، اي احمق! ما بر سر سفره اي گسترده و بستري آماده و مسندي مهيا قدم نهاده ايم و در راه آن جنگيده ايم. اگر اين حق ما بود كه معلوم است از حق خود دفاع كرده ايم و كار خلافي از ما سر نزده. اگر گويي حق ما نبود، پدر تو اين سنت (غصب حق) را براي ما گذاشت و حق را از اهلش گرفت....

 

بحار الأنوار / جزء 45 / صفحة [ 328]
 أقول: قال العلامة - رحمه الله - روى البلاذري قال: لما قتل الحسين عليه السلام كتب عبد الله بن عمر إلى يزيد بن معاوية: " أما بعد فقد عظمت الرزية وجلت المصيبة وحدث في الاسلام حدث عظيم ولا يوم كيوم الحسين " فكتب إليه يزيد " أما بعد يا أحمق فاننا جئنا إلى بيوت منجدة، وفرش ممهدة، ووسائد منضدة، فقاتلنا عنها فان يكن الحق لنا فعن حقنا قاتلنا، وإن كان الحق لغيرنا فأبوك أول من سن هذا وابتز واستأثر بالحق على أهله " أقول: قد سبق في كتاب الفتن خبر طويل أخرجناه من كتاب دلائل الامامة باسناده عن سعيد بن المسيب أنه لما ورد نعي الحسين عليه السلام المدينة، وقتل ثمانية عشر من أهل بيته وثلاث وخمسين رجلا من شيعته، وقتل علي ابنه بين يديه بنشابة وسبي ذراريه، خرج عبد الله بن عمر إلى الشام منكرا لفعل يزيد ومستنفرا للناس عليه حتى أتى يزيد وأغلظ له القول فخلا به يزيد وأخرج إليه طومارا طويلا كتبه عمر إلى معاوية وأظهر فيه أنه على دين آبائه من عبادة الاوثان. وأن محمدا كان ساحرا غلب على الناس بسحره، وأوصاه بأن يكرم أهل بيته ظاهرا ويسعى في أن يجتثهم عن جديد الارض ولا يدع أحدا منهم عليها في أشياء كثيرة، قد مر ذكرها فلما قرأه ابن عمر رضي بذلك ورجع، وأظهر للناس أنه محق فيما أتى به، ومعذور فيما فعله، ولنعم ما قيل " ما قتل الحسين إلا في يوم السقيفة " فلعنة الله على من أسس أساس الظلم والجور على أهل بيت النبي صلوات الله عليهم أجمعين.

صحابه رسول الله ص قاتل فرزند رسول الله ص ؟!

    در كربلا چند نفر از اصحاب پيامبر ص بر روي امام حسين ع شمشير كشيدند ؟!     معروف‌ترين نويسند‌گان نامه به مولا حسين ع اصحابي هم‌چون: شبث بن ربعي و حجار بن أبجر و عمرو بن حجاج و غيره بودند كه هيچ كس نگفته اينها شيعه بودند.  

از معروف‌ترين افرادي كه در طومار قاتلين امام حسين عليه السلام آمده اسامي اين افراد به چشم مي‌خورد: عمر بن سعد بن أبي وقاص و شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و حجار بن أبجر و حرملة بن كاهل و سنان و... و در اين بين نمي‌توان حتي يك نفر معروف به شيعه أهل بيت عليهم السلام را يافت. و تمام افراد نام برده شده بالا نه به تشيع و نه به موالات و دوستي امير المؤمنين عليه السّلام شناخته شده‌اند.   بقول طبري شيعيان معاويه وشيعيان يزيد در كوفه وعراق !!!   بعضي مي‌گويند: چون اهل كوفه با امام حسين بيعت كرده بودند و آن حضرت را  به كوفه دعوت نموده بودند، پس آنها از شيعيان آن حضرت به حساب مي‌آمدند. در حالي كه بايد گفت: بيعت هرگز دالّ بر شيعه بودن نمي‌كند، چون لازمه اين سخن آن است كه بگوييم: « همه صحابه و تابعين كه با امير المؤمنين عليه السّلام بيعت كردند از شيعيان آن حضرت به حساب مي‌آمدند!!» در حالي كه تا كنون كسي اين سخن را نگفته است؛ و بسياري از بيعت كنندگان با آن حضرت در صف دشمنان آن حضرت در جنگ‌ها بودند.   این نامه‌ای از سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد بجلی و حبیب مظاهر و شیعیان با ایمان او و مسلمانان کوفه به حسین بن علی علیه السلام است.   آن گاه شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و یزید بن رویم و عروة بن قیس و عمرو بن حجاج زیبدی و محمد بن عمرو تیمی نامه‌ی دیگری به این مضمون برای امام نوشتند: « پس از حمد و ثنای پروردگار؛ همانا باغ‌ها سرسبز شده و میوه‌ها رسیده است. پس هرگاه می‌خواهی به سوی لشگر فراوان و مجهزی که برای یاریت آمده است، بشتاب!» حَبِيب بن مَظْهَر (000 - 61 هـ = 000 - 680 م) حبيب بن مظهر، أو مظاهر، أو مطهر، بن رئاب بن الأشتر بن حجوان الأسديّ الكنديّ ثم الفقعسيّ: تابعيّ، من القواد الشجعان. نزل الكوفة وصحب علي ابن أبي طالب (رض) في حروبه كلها. ثم كان على ميسرة الحسين يوم كربلاء، وعمره خمس وسبعون سنة. وهو واحد من سبعين رجلا استبسلوا في ذلك اليوم، وعرض عليهم الإمام فأبوا وقالوا: لا عذر لنا عند رسول الله صلّى الله عليه وسلم إن قتل الحسين وفينا عين تطرف، حتى قتلوا حوله (لسان الميزان) . حبيب بن مظاهر كه صحابي بزرگوار رسول خدا ص و شيعه مخلص آل الله بود زود خودش را بكربلا رساند ودر ركاب امامش بفوز عظماي شهادت رسيد طوبي له وحسن مآب . المسيب بن نجبة بن ربيعة بن رياح بن عوف بن هلال بن شمخ بن فزارة. شهد القادسية وشهد مع علي بن أبي طالب مشاهده. وقتل يوم عين الوردة مع التوابين الذين خرجوا وتابوا من خذلان الحسين. فبعث الحصين بن نمير برأس المسيب بن نجبة مع أدهم بن محرز الباهلي إلى عبيد الله بن زياد. وبعث به عبيد الله بن زياد إلى مروان بن الحكم فنصبه بدمشق. ( د سى ) : شبث بن ربعى التميمى اليربوعى ، أبو عبد القدوس الكوفى من بنى يربوع ابن حنظلة . اهـ . قال الحافظ في تهذيب التهذيب 4 / 303 : و قال العجلى : كان أول من أعان على قتل عثمان و أعان على قتل الحسين ، و بئس الرجل هو . و قال الساجى : فيه نظر . و قال ابن الكلبى : كان من أصحاب على ثم صار مع الخوارج ثم تاب و رجع ثم حضر قتل الحسين . قال الحافظ فى "تقريب التهذيب" ص / 263 : مخضرم ، كان مؤذن سجاح ثم أسلم ، ثم كان ممن أعان على عثمان ، ثم صحب عليا ثم صار من الخوارج عليه ، ثم تاب ، فحضر قتل الحسين ، ثم كان ممن طلب بدم الحسين مع المختار ، ثم ولى شرط الكوفة ، ثم حضر قتل المختار ، و مات بالكوفة فى حدود الثمانين . اهـ . به شبث بن ربعى كه از اصحاب رسول خدا ص بود دستور داده شد كه سر مبارك آن حضرت را از تن جدا كند. وى در پاسخ گفت: أنا بایعته ثمّ غدرت به ثم أنزل فاحتز رأسه؟ لا واللَّه لا أفعل؛ «من با او بیعت كردم؛ سپس به او خیانت كنم. حال به من دستور مى‏ دهید كه سرش را هم جدا كنم؟ من این كار را نمى‏ كنم.  

 

عمرو بن حريث  یکی دیگر از صحابه ملعون رسول خدا ص بود که مخالف مولا علی ع بود و جانشین ابن زیاد در کوفه : در ارشاد دیلمی آمده : ثمّ قال: لئن كان مع رسول الله صلّى الله عليه وآله منافقون فإنّ معي منافقون وأنتم هم، أما والله يا شبث بن ربعي، وأنت يا عمرو بن حريث ومحمد ابنك وأنت يا أشعث بن قيس لتقتلنّ ابني الحسين، هكذا حدّثني حبيبي رسول الله صلّى الله عليه وآله، فالويل لمن رسول الله صلّى الله عليه وآله خصمه، وفاطمة بنت محمد صلّى الله عليه وآله. فلمّا قتل الحسين عليه السلام كان شبث بن ربعي، وعمرو بن حريث، ومحمد بن الأشعث فيمن سار إليه من الكوفة وقاتلوه بكربلاء حتّى قتلوه، وكان هذا من دلائله عليه السلام الکتاب : إرشاد القلوب المنجي من عمل به من أليم العقاب تأليف الحسن بن أبي الحسن محمد الدّيلمي من أعلام القرن الثّامن   على عليه السلام فرمود: اى شبث بن ربعى و تو اى عمرو بن حريث و تو اى اشعث بن قيس و پسرت محمد! به خدا قسم پسرم حسين عليه السلام را مى كشيد. حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من چنين حديث كرده است . واى بر آنكه دشمنش رسول خدا و دخترش فاطمه باشد. چون حسين بن على عليه السلام كشته شد، شبث بن ربعى ، عمرو بن حريث و محمد بن اشعث نيز از جمله كسانى بودند كه از كوفه به كربلا رفته در كربلا با او جنگيدند و او را كشتند و اين يكى از نشانه هايش بود . قَالَ الوَاقِدِيُّ: ثُمَّ وَلِيَ الكُوْفَةَ لِزِيَادِ ابْنِ أَبِيْهِ، وَلابْنِهِ عُبَيْدِ اللهِ بنِ زِيَادٍ: عَمْرُو بنُ حُرَيْثٍ، وَحَصَّلَ مَالاً عَظِيماً وَأَوْلاَداً، مِنْهُم: عَبْدُ اللهِ، وَجَعْفَرٌ، وَيَحْيَى، وَخَالِدٌ، وَأُمُّ الوَلِيْدِ، وَأُمُّ عَبْدِ اللهِ، وَأُمُّ سَلَمَةَ، وَسَعِيْدٌ، وَمُغِيْرَةُ، وَعُثْمَانُ، وَحُرَيْثٌ.ذهبی سیر اعلام نبلاء روز بدر تو شکم مادرش بود . بن‏زياد نماينده و قائم مقام خود را به نام «عمرو بن حريث» با پرچمي، در مسجد کوفه مستقر کرده بود (که مردم به زير پرچم بيايند و خود را تسليم کنند). عمرو بن حریث هموست که مختار را فریفت و اورا به مسجد کشاند و دستگیر کرد ..

 

يزيد بن حارث بن رويم ، ابوحوشب الشيبانى . وى در روزعاشورا نامه اش را منكر شد. پس از آنكه يزيد مرد و عبيدالله زياد،عمرو بن حريث را در كوفه جانشين ساخت و او مردم را به بيعت ابنزياد فراخواند، همين يزيد بن حارث برخاست و گفت : خداى راسپاس كه ما را از دست پسر سميه آسوده ساخت . نه [بيعت نمى كنيم] و كرامتى هم در اين كار نيست . عمرو بن حريث فرمان زندانىكردن وى را صادر كرد، اما بنى بكر مانع اين كار گشتند. سپس درزمره ياران خطمى انصارى به نفع ابن زبير درآمد؛ و او را بهقتل سليمان بن صُرَد و يارانش ، پيش از خروج ؛ و پس از آن بهحبس مختار تشويق مى كرد. آنگاه ابن مطيع او را به سوى جبّانهمراد براى جنـگ با مختار فرستاد. او بر راه ها و پشت بام هاتيرانداز گماشت و از ورود مختار به كوفه جلوگيرى كرد. سپسبه وسيله بنى ربيعه بر ضد مختار شوريد ولى با يارانششكست خورد... آنـگـاه مصعب وى را امارت مدائن داد و سپس از سوىعبدالملك بر رى حكومت كرد و سرانجام به دست خوارج كشته شد.(ر.ك . طبرى ، ج 3، ص 443 و 425 و 506؛ وقعة الطف ، ص 94).   مُحمّد بن اَشْعَث بْن قَیْس کِنْدی، معروف به ابن اشعث، از عاملان واقعه کربلا. او فرماندهی نیروهای ابن زیاد را در دستگیری مسلم بن عقیل بر عهده داشت. در روز عاشورا منزلت انتساب امام حسین(ع) به پیامبر اکرم را انکار کرد. پس از واقعه کربلا از مخالفان قیام مختار بود و نیروهای مختار به او دست نیافتند.

 

سرانجام در جنگ مصعب با مختار کشته شد. الاسم : محمد بن الأشعث بن قيس الكندى ، أبو القاسم الكوفى ( أمه أم فروة بنت أبى قحافة أخت أبى بكر الصديق ) الطبقة :  2  : من كبار التابعين الوفاة :  67 هـ روى له :  د س  ( أبو داود - النسائي ) رتبته عند ابن حجر :  مقبول ، وهم من ذكره فى الصحابة رتبته عند الذهبي :  لم يذكرها این محمد اشعث ملعون همان کسی است که با مسلم بن عقیل جنگید و....  

قوم وخویشی با یهود : و يؤيد قول ابن مندة أن مالكا روى عن يحيى بن سعيد ، عن سليمان بن يسار أن محمد ابن الأشعث أخبره أن عمة له يهودية ماتت و أن محمد بن الأشعث ذكر ذلك لعمر بن الخطاب و سأله من يرثها . الحديث ، فبهذا يتعين أن لا تكون أمه أم فروة .. عمروبن حریث یکی دیگر از صحابه ملعون رسول خدا ص بود که در قتل مولا حسین ع نقش داشت وجانشین ابن زیاد در کوفه بود .....

 

معاويه دختران خود را مى فروشد تا حکومت کند : ذكر الشيخ الصدوق في العلل و ... 160 - السبب الداعى للحسن صلوات الله عليه إلى موادعة معاوية، وماهو؟ وكيف هو؟ دس معاوية إلى عمروبن حريث، والاشعث بن قيس، والى حجاربن ابجر وشبث بن ربعى، دسيسا افرد كل واحد منهم بعين من عيونه انك ان قتلت الحسن ابن على فلك مائنا الف درهم، وجند من اجناد الشام، وبنت من بناتى....  

ودر وفیات الائمه : ودس معاوية إلى عمرو بن حريث ، والاشعث بن قيس ، وإلى حجار بن ابجر ، وشبث بن ربعي دسيسا ، وأفرد كل واحد بعين من عيونه ، إنك إن قتلت الحسن بن علي بن أبي طالب فلك مائة ألف درهم ، وجند من أجناد الشام ، وبنت من بناتي ، فبلغ الحسن ذلك ، فاستلام ولبس درعا وكفرها ، وكان يحترز ولا يتقدم بهم في الصلاة إلا كذلك ، فرماه أحدهم في الصلاة بسهم فلم يثبت فيه لما عليه من الدرع المستور ، ثم قدم إلى الحسن خبر عامله زياد ، أنه استماله معاوية ، واستخلص بيعته وبيعة فارس ، فعلم الحسن ( ع ) أن أصحابه خذلوه وكرهوا مقامه فيهم ، فقام خطيبا صبح ليلة نزوله ساباط ، ليمتحن أصحابه و يختبر أحوالهم وطاعتهم ، ليميز أوليائه من أعدائه ، ويكون على بصيرة من أصحابه في لقاء معاوية   معاويه جاسوسان خود را نزد عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و حجار بن ابجر فرستاد تا هر يك را به فرماندهى لشكرى از لشكرهاى شام و گرفتن دخترى از دختران معاويه صدهزار درهم به پاداش كشتن امام حسن عليه السلام وعده دهند. امام حسن عليه السلام آگاه شد و زره پوشيد و در حال نماز هم آن را از خود دور نمى كرد. روزى در حال نماز تيرى به سوى آن بزرگوار انداختند و چون زره در بر داشت تاثيرى نكرد. و نيز در حال نماز خواندن خنجرى بر آن حضرت زدند..... سپس ابن زياد عمرو بن حُرَيث را بر كوفه به جانشينى گماشت و قعقاع بن سويد را به رياست گشت سواره كوفه منصوب كرد.........  

پولدارترين افراد هم كه نبض مالى شهر را در دست داشتند،همچون اشعث بن قيس،عمرو بن حريث،شبث بن ربعى از بازوان اصلى ابن زيادمحسوب مى شدند. لمّا أراد عليّ (عليه السلام) أن يسير إلى النهروان استنفر أهل الكوفة وأمرهم أن يعسكروا بالمدائن فتأخّر عنه شبث بن ربعي وعمرو بن حريث والأشعث بن قيس وجرير بن عبد الله البجلي وقالوا: أتأذن لنا أياماً نتخلّف عنك في بعض حوائجنا ونلحق بك؟... الاحتجاج 2/19 - 20، وكشف الغمّة 2/205 - 206: عن صالح بن كيسان، قال.   روي مرفوعاً إلى أبي حمزة الثمالي، عن أبي جعفر الباقر عليه السلام قال: لما أراد أمير المؤمنين عليه السلام يسير إلى الخوارج بالنهروان، واستنفر أهل الكوفة وأمرهم أن يعسكروا بالمدائن، فتخلّف عنه شبث بن ربعي، والأشعث بن قيس الكندي، وجرير بن عبد الله البجلي، وعمرو بن حريث. فقالوا: يا أمير المؤمنين تأذن لنا أيّاماً نقضي حوائجنا،.. الکتاب : إرشاد القلوب المنجي من عمل به من أليم العقاب تأليف الحسن بن أبي الحسن محمد الدّيلمي من أعلام القرن الثّامن   روزى اميرالمؤ منين (ع) خطاب به شبث و عمروبن حريث فرمودند: (يا شبثُ و يابن حريثُ لتُقاتِلانِ ابنى الحسينَ.) (اى شبث و اى پسر حريث ، روزى با فرزندم ، حسين ، خواهيد جنگيد.)  


الاسم : عمرو بن حريث بن عمرو بن عثمان بن عبد الله بن عمر بن مخزوم القرشى المخزومى ، أبو سعيد الكوفى ( أخو سعيد بن حريث )
الطبقة :  1 : صحابى
الوفاة :  85 هـ بـ مكة
روى له :  خ م د ت س ق  ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
رتبته عند ابن حجر :  صحابى
رتبته عند الذهبي :  صحابى
  قال المزي في تهذيب الكمال  : ( خ م د ت س ق ) : عمرو بن حريث بن عمرو بن عثمان بن عبد الله بن عمر بن مخزوم القرشى المخزومى ، أبو سعيد الكوفى ، له صحبة ، و هو أخو سعيد بن حريث . اهـ . و قال المزى : .....و قال ابن سعد : ولى الكوفة لزياد و لابنه عبيد الله بن زياد . اهـ .     عمرو بن الحجاج الزبيدي: ذكره وثيمة في كتاب الردة وقال: كان مسلما في عهد النبي صلّى اللَّه عليه وآله وسلم وله مقام محمود حين أرادت زبيد الردّة، إذ دعاهم عمرو بن معديكرب إليها، فنهاهم عمرو بن الحجاج، وحثّهم على التمسك بالإسلام. وقد مضى ذلك في ترجمة عمرو بن العجيل الزبيدي. واستدركه ابن الدباغ وابن فتحون.

 

عمرو بن حجّاج زبیدى از صحابه پيامبر ص؛ پدر همسر هانى بن عروه است. او از سران لشكر عمر سعد وفرمانده میمنه  واز نویسندگان دعوت نامه برای امام حسین ع بود كه در كربلا شط فرات را محاصره نمود و از رسیدن آب به خیمه‏ هاى سیّدالشهداء علیه السلام جلوگیرى كرد. عمر بن سعد، عزرة بن قیس را احضار نمود و به او فرمان داد تا به نمایندگى پیامى را به امام حسین علیه السلام برساند. وى در پاسخ گفت: من براى او نامه نوشتم و امضا كردم و با این حال، توان دیدن و رو به رو شدن با او را ندارم.   عمرو بن الحجاج الزبيدي: ذكره وثيمة في كتاب الردة وقال: كان مسلما في عهد النبي صلّى اللَّه عليه وآله وسلم وله مقام محمود حين أرادت زبيد الردّة، إذ دعاهم عمرو بن معديكرب إليها، فنهاهم عمرو بن الحجاج، وحثّهم على التمسك بالإسلام.الاصابه فی تمییز الصحابه عمرو بن الحجاج الزبيدي عَمْرو بْن الحجاج الزبيدي قَالَ ابْنُ إِسْحَاق: كَانَ مسلمًا عَلَى عهد رَسُول اللَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وله مقام محمود حين أرادت زبيد الردة، فنهاهم عَنْهَا، وحثهم عَلَى التمسك بالإسلام، هُوَ وعمرو بْن الفحيل. قاله ابْنُ الدباغ. الكتاب: أسد الغابة في معرفة الصحابة المؤلف: أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد الشيباني الجزري، عز الدين ابن الأثير (المتوفى: 630هـ) الزبيدي، هو عمرو بن الحجاج - وقيل: عمرو بن أبي الحجاج الزبيدي، له إدراك، وثبات قدم على الإسلام وقت الردة، وليست له صحبة. الكتاب: المعجم الصغير لرواة الإمام ابن جرير الطبري المؤلف: أكرم بن محمد زيادة الفالوجي الأثري الحجاج بن عبد يغوث بن عمرو بن الحجاج الزبيديأدرك عصر النبي (صلى الله عليه وسلم) وشهد اليرموك وأبلى فيه بلاء حسنا له ذكر في الفتوح .ابن عساکر وجعل عمر بن سعد على ميمنته عمرو بن الحجاج الزبيدي، وعلى الميسرة شمر بن ذي الجوشن - واسم ذي الجوشن شرحبيل بن الاعور بن عمرو بن معاوية من بني الضباب بن كلاب - وعلى الخيل عزرة بن قيس الاحمسي، وعلى الرجالة شبيث (2) بن ربعي، وأعطى الراية لوردان (3) مولاه، وتواقف الناس في ذلك الموضع، فعدل الحسين إلى خيمة قد نصبت فاغتسل فيها ...ابن کثیر البدایه والنهایه

 

واین ملعون همان کسی است که روز عاشورا فریاد میزد و لشکرش را علیه امام تحریک میکرد که بجنگید با کسیکه از جماعت خارج شده و از دین خارج شده !!! وآب را بروي امام ع بست وامام در جوابش گفت ما را متهم خروج از دین میکنی بزودی هنگام مرگ خواهی فهمید که چه کسی از ما به آتش سزاوار تر است ؟؟!! فأشار بعض الامراء على عمر بن سعد بعدم المبارزة، وحمل عمرو بن الحجاج أمير ميمنة جيش ابن زياد. وجعل يقول: قاتلوا من مرق من الدين وفارق الجماعة . فقال له الحسين: ويحك يا حجاج أعلي تحرض الناس ؟ أنحن مرقنا من الدين وأنت تقيم عليه ؟ ستعلمون إذا فارقت أرواحنا أجسادنا من أولى بصلي النار.البدایه والنهایه     رِفَاعة البَجَليمن الوسطى من التابعين ، (000 - 66 هـ = 000 - 685 م) رفاعة بن شداد البجلي: قارئ، من الشجعان المقدمين، من أهل الكوفة. كان من شيعة علي. ولما قتل الحسين وخرج المختار يطالب بدمه انحاز إليه رفاعة، ثم ظهر له أن المختار يبطن غير ما يظهر، فاعتزله. ولما نشبت الحرب بين أهل الكوفة والمختار كان رفاعة في صفوف مقاتليه وأبلى بلاء عجيباً إلى أن صاح أحد الكوفيين: يا لثارات عثمان، فغضب رفاعة وقال: لا أقاتل مع قوم يبغون دم عثمان!!! وعاد عنهم، فقاتل مع المختار حتى قتل . حَجّار بن اَبجَر عِجلی، از اشراف کوفه و از فرماندهان لشکر عمر بن سعد در واقعه کربلا، از کسانی بود که به امام حسین(ع) نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد، اما با تسلط ابن زیاد بر کوفه در پراکنده کردن مردم از اطراف مسلم بن عقیل نقش داشت. حجار در واقعه کربلا از فرماندهان سپاه عمر بن سعد بود و پس از واقعه در زمره مخالفان قیام مختار قرار داشت و به مصعب بن زبیر پیوست. مصعب او را به مقابله با عبیدالله بن حر جعفی فرستاد و سپس در جنگ مصعب با عبدالملک بن مروان به عبدالملک محلق شد.   شمر بن ذِي الجوشن أَبُو السابغة العامري ثمَّ الضبابِي حَيّ من بني كلاب كَانَت لِأَبِيهِ صُحْبَة وَهُوَ تَابِعِيّ أحد من قَاتل الْحُسَيْن رَضِي الله عَنهُ وَحدث عَن أَبِيه روى عَنهُ أَبُو إِسْحَاق السبيعِي وَفد على يزِيد مَعَ أهل الْبَيْت وَهُوَ الَّذِي احتز رَأس الْحُسَيْن على الصَّحِيح قَتله أَصْحَاب الْمُخْتَار فِي حُدُود السّبْعين لِلْهِجْرَةِ لما خرج الْمُخْتَار وتطلب قتلة الْحُسَيْن وَأَصْحَابه وَإِنَّمَا سمي أَبوهُ ذُو الجوشن لِأَن صَدره كَانَ ناتئاً قَالَ خَليفَة الْعُصْفُرِي الَّذِي ولي قتل الْحُسَيْن شمر ابْن ذِي الجوشن وأمير الْجَيْش عمر بن سعد بن مَالك قَالَ مُحَمَّد بن عمر ابْن حُسَيْن كُنَّا مَعَ الْحُسَيْن بن عَليّ بنهر كربلاء فَنظر إِلَى شمر بن ذِي الجوشن فَقَالَ صدق الله وَرَسُوله قَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم كَأَنِّي أنظر إِلَى كلب أبقع يلغ فِي دِمَاء أهل بَيْتِي وَكَانَ شمر أبرص وَقد مر شَيْء من حَدِيثه فِي تَرْجَمَة الْحُسَيْن بن عَليّ رَضِي الله عَنْهُمَا   يَزِيد بن الحارِث (000 - 68 هـ = 000 - 688 م) يزيد بن الحارث بن رويم الشيبانيّ: قائد، من الأمراء. له شعر. أدرك عصر النبوة، وأسلم على يد عليّ. وشهد اليمامة، وقال فيها: " تدور رحانا حول راية عامر ... يراقبنا بالأبطح المتلاحق " " يلوذ بنا ركنا معد، ويتقي ... بنا غمرات الموت أهل المشارق " ونزل البصرة. ثم كان أميرا على " الري " قصبة بلاد الجبال، ويسميها الإفرنج Rages ولما استباح الخوارج ما بين أصفهان والأهواز، يقتلون وينهبون، قصدوا الري، فقاتلهم يزيد.   یزید بن حارث بن یزید بن رُوَیم شیبانی (کشته شده در ۶۸ق)، از لشکریان عمر بن سعد در واقعه کربلا. وی از کسانی بود که برای امام حسین(ع) نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد، اما در واقعه کربلا در لشکر عمر بن سعد بود و امام حسین (ع) او را به عنوان یکی از نویسندگان نامه‌ها مخاطب قرار داد. پس از واقعه کربلا به زبیریان پیوست و سرانجام سال ۶۸ق در ری به دست خوارج کشته شد.   وكان قدوم عبد الله بن يزيد الانصاري ثم الخطمى يوم الجمعة لثمان بقين من شهر رمضان سنة 64 قال وقدم المختار قبل عبد الله بن يزيد وإبراهيم بن محمد بثمانية أيام ودخل المختار الكوفة وقد اجتمعت رؤوس الشيعة ووجوهها مع سليمان بن صرد فليس يعدلونه به فكان المختار إذا دعاهم إلى نفسه وإلى الطلب بدم الحسين قالت له الشيعة هذا سليمان بن صرد شيخ الشيعة قد انقادوا له واجتمعوا عليه فأخذ يقول للشيعة إنى قد جئتكم من قبل المهدى محمد بن على بن الحنفية مؤتمنا مأمونا منتجبا ووزيرا فوالله ما زال بالشيعة حتى انشعبت إليه طائفة تعظمه وتجيبه وتنتظر أمره وعظم الشيعة مع سليمان بن صرد فسليمان أثقل خلق الله على المختار وكان المختار يقول لاصحابه أتدرون ما يريد هذا يعنى سليمان بن صرد إنما يريد أن يخرج فيقتل نفسه ويقتلكم ليس له بصر بالحروب ولا له علم بها قال وأتى يزيد بن الحارث بن يزيد بن رويم الشيباني عبد الله بن يزيد الانصاري فقال إن الناس يتحدثون أن هذه الشيعة خارجة عليك مع ابن صرد ومنهم طائفة أخرى مع المختار وهى أقل الطائفتين عددا والمختار فيما يذكرون .طبری     عبد الله بن يزيد فأخبره بذلك فركب به وبيزيد بن الحارث بن رويم حتى دخل على إبراهيم بن محمد بن طلحة فحلف له بالله ما أردت بالقول الذى سمعت إلا العافية وصلاح ذات البين إنما أتانى يزيد بن الحارث بكذا وكذا فرأيت أن أقوم فيهم بما سمعت إرادة ألا تختلف الكلمة ولا تتفرق الالفة وألا تقع بأس هؤلاء القوم بينهم فعذره وقبل منه قال ثم إن أصحاب سليمان بن صرد خرجوا ينشرون السلاح ظاهرين ويتجهزون يجاهرون بجهازهم وما يصلحهم (وفى هذه السنة) فارق عبد الله بن الزبير الخوارج الذين كانوا قدموا عليه مكة فقاتلوا معه حصين بن نمير السكوني فصاروا إلى البصرة ثم افترقت كلمتهم فصاروا أحزابا ذكر الخبر عن فراقهم ابن الزبير والسبب الذى من أجله فارقوه والذى من أجله افترقت كلمتهم *طبری  

 

وأما الكوفة، فلما طرد يزيد بن الحارث بن رويم رسول ابن زياد، اجتمع أهل الكوفة على عمر بن سعد بن أبي وقاص، ثم عزلوه، واجتمعوا على عامر بن مسعود ابن أمية بن خلف بن حذافة الجمحي، وكتبوا بذلك إلى ابن الزبير، فأقره وأقام عاملا على الكوفة. وبلغه انتقاض أهل الري؛ فبعث محمد بن عمير بن عطارد التميمي، فهزمه أهل الري، فبعث إليهم عتاب بن ورقاء التميمي، فهزمهم، وقتل أميرهم الصرحان، ثم قدم الكوفة من قبل ابن الزبير عبد الله بن زيد الخطمي على الصلاة، وإبراهيم بن طلحة على الخراج، واستعمل محمد بن الأشعث بن قيس على الموصل، فاجتمع لابن الزبير أهل البصرة وأهل الكوفة ومَنْ بالقبلة من العرب، وأهل الجزيرة وأهل الشام إلا أهل الأردن. الكتاب : سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي المؤلف : العصامي  

 

عروة ابن قیس احمسی صحابی :   یکی از فرماندهان لشگر یزیدبن معاویه دومین (خلیفه بنی امیه) و از دشمنان حسین بن علی (ع) (امام سوم شیعیان)، نام او به نقل برخی تواریخ "غرة بن قیس احمسی" است. سال 61 هجری قمری وقتی که امام حسین بن علی ابیطالب (ع)، با یزیدبن معاویه مخالفت کرد و به خاطر ظلم و ستم و فسادش با او بیعت نکرد از این رو، یزید بر علیه امام، به جنگ برخاست، به دستور یزید، عبیدالله ابن زیاد والی کوفه لشگر بزرگی از دشمنان امام را آماده کرد که همگی کوفی بودند. (شمار سپاه او را با اختلاف از بیست هزار تا صدهزار نفر و بالاتر گفته اند) و عمربن سعد را فرماندهی کل داد و او با سپاهش صبح روز دهم محرم سال 61 هـ ق در کربلا در مقابل سپاه امام حسین (ع) که کمتر از صد نفر بودند، قرار گرفت. "عروة بن قیس احمسی" فرمانده اسب سواران لشگر عمربن سعد در کربلا بود که در ساعات اولیه صبح با انبوه سواران خود بطرف اصحاب و سپاه امام حمله و شدیدا جنگ کرد و چون یاران امام را دید که به سختی می جنگند و کوفیان را پراکنده می کنند و شکست می دهند، به او ناگوار آمد و به عمربن سعد پیغام داد که "آیا نمی بینی که به سواران من از دست این افراد اندک، چه می گذرد؟ پیادگان و تیراندازان را به یاری ما برای مقابله با آنها بفرست (که کار آنها را یکسره کنند)" و عمربن سعد، "حصین بن نمیر" را با 500 تیرانداز زره پوش به سوی او روانه کرد. آنها آمدند و یکباره امام حسین و اصحاب او را هدف قرار دادند. همه اسب های سپاه امام (ع) زخم خوردند و مردانشان مجروح و جنگ بسیار شدیدی بین آنها در گرفت. عروة بن قیس با نیروهای تازه نفس خود، در مقابل سپاه امام جنگید و بدینسان نام خود را در شمار شقی ترین و پلیدترین انسان ها در تاریخ ثبت نمود.   قالوا: وكتب إليه (من) أشراف الْكُوفَةِ شَبَث بْن رَبْعِيّ اليربوعي ومحمد بْن عمير بن عطارد بن حاجب التميمي (كذا) وحجار بن أبجر العجلي ويزيد بن الحارث بْن يزيد بْن رويم الشيباني وعزرة بْن قيس الأحمسي وعمرو ابن الحجاج الزبيدي: أما بعد فقد اخضر الجناب، وأينعت الثمار وكلمت الجمام ...انساب الاشراف   یکی دیگر از صحابه لعین رسول خداص که طرفدار امویان بود (بدست عمر اسلام آورد) و حتی به امام حسین ع دعوت نامه نوشت ودر قتل مسلم رض شریک بود و در روزعاشورا مولا حسین ع وی را مخاطب قرار دادند حجار بن ابجر بود :   فقال الحسين ع لهاني بن هاني السبيعي و سعيد بن عبد الله الحنفي خبراني من اجتمع على هذا الكتاب الذي كتب به و سودا لي معكما فقالا يا ابن رسول الله شبث بن ربعي و حجار بن أبحر و يزيد بن الحارث و يزيد بن رويم و عروة بن قيس و عمرو بن الحجاج و محمد بن عمير بن عطارد قال فعندها قام الحسين ع فصلى ركعتين بين الركن و المقام و سأل الله الخيرة في ذلك ثم طلب مسلم بن عقيل و اطلعه على الحال و كتب معه اللهوف ص : 37 حسين عليه السلام به هانى و سعيد فرمود: به من خبر دهيد كه چه كسانى با مضمون اين نامه كه آورده ايد، همسخنند؟ گفتند: اى امير مومنان ! شبث بن ربعى ، حجار بن ابجر، يزيد بن حارث بن رویم ، عروه بن قيس ، عمرو بن حجاج و محمد بن عمير بن عطارد بر اين نامه هم عقيده اند. آنگاه بود كه امام حسين عليه السلام برخاست ، بود كه امام حسين عليه السلام برخاست ، وضو گرفت و ميان ركن و مقام دو ركعت نماز خواند... الفتوح ، ج 5، ص 29.     في ترجمة حال حجار بن اءبجر على ما رواه إ بن حجر العسقلاني في الا صابة : قال : هو حجار بن اءبجر بن جابر العجلى ، له إ دراك النبى (ص )، روى إ بن دريد في الاخبار المنثورة : حدثنا اءبوحاتم ، عن عبيدة ، عن اءشياخ من بني عجل ، قالوا: قال حجار بن اءبجر بن جابر العجلى لاءبيه وكان نصرانيا: يا اءبت اءرى قوما قد دخلوا في هذا الدين فشرفوا وقد اءردت الدخول فيه ؟ فقال يا بنىّ: اصبر حتّى اءقدم معك ، على عمر ليشرفك وإ يّاك اءنْ يكون لك همّة دون الغاية القصوى ، فذكر القصّة وفيها إ نّ اءبجُر قال لعمر: اشهد ان لا اله الا اللّه وان حجّارا يشهد اءنّ محمدا رسول اللّه (ص )، قال عمر: فيما يمنعك انت قال : إ نّما اءنا هامة اليوم او غد. وذكر المرزبانى في معجم الشّعراء: انّ ابجر مات على نصرانيته في زمن على بن اءبى طال (ع ) قبل قتله بيسير. وروى الطبرانى من طريق اسماعيل بن راشد قال : مرت جنازة اءبجر بن جابر على عبدالرّحمن بن ملجم المرادى ، وحجار بن اءبجر يمشى في جانب ، مع ناس من المسلمين ، ومع الجنازة نصارى يشيّعونها فذكر القصة انتهى الكتاب: الإصابة في تمييز الصحابة المؤلف: أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (المتوفى: 852هـ)   مرحله به مرحله به سمت مسير حركت امام اعزام مى شوند. با حر بن يزيد رياحى هزار نفر. با عمر سعد چهار هزار نفر با حصين بن نمير چهار هزار نفر، با شمر بن ذوالجوشن چهاز هزار نفر. همراه مصاب مارى 3000 نفر. زيد بن ركاب الكلبى 2000. نصر بن حربه 2000 نفر. يزيد بن حارث 1000 نفر. حجار بن ابجر 1000 نفر. شبث بن ربعى 1000 نفر .فتوح  وانساب الاشراف   فقال ويلى على ابن الزانية أو ليست أمه أعرف من أبيه والله ما ينسب إلا إلى أمه سمية وحجار بن أبجر العجلى فغضبت ربيعة على هؤلاء الشهود الذين شهدوا من ربيعة وقالوا لهم شهدتم على أوليائنا وخلفائنا فقالوا ما نحن إلا من الناس وقد شهد عليهم ناس من قومهم كثير وعمرو بن الحجاج الزبيدى ولبيد بن عطارد التميمي ومحمد بن عمير بن عطارد التميمي وسويد بن عبد الرحمن التميمي من بنى سعد وأسماء بن خارجة الفزارى كان يعتذر من أمره وشمر بن ذى الجوشن العامري وشداد ومروان ابنا الهيثم الهلاليان ومحصن بن ثعلبة من عائذة قريش والهيثم بن الاسود النخعي وكان يعتذر إليهم وعبد الرحمن بن قيس الاسدي والحارث وشداد ابنا الازمع الهمدانيان ثم الوادعيان وكريب بن سلمة بن يزيد الجعفي وعبد الرحمن بن أبى سبرة الجعفي وزحر بن قيس الجعفي وقدامة بن العجلان الازدي وعزرة بن عزرة الاحمسي ودعا المختار بن أبى عبيد وعروة ابن المغيرة بن شعبة ليشهدوا عليه فراغا وعمر بن قيس ذى اللحية وهانئ بن أبى حية الوادعيان فشهد عليه سبعون رجلا فقال زياد ألقوهم إلا من قد عرف بحسب وصلاح في دينه فألقوا حتى صيروا إلى هذه العدة وألقيت شهادة عبد الله ابن الحجاج التغلبي وكتبت شهادة هؤلاء الشهود في صحيفة ثم دفعها إلى وائل بن حجر الحضرمي وكثير بن شهاب الحارثى وبعثهما عليهم وأمرهما أن يخرجا بهم وكتب في الشهود شريح بن الحارث القاضى وشريح بن هانئ الحارثى فأما شريح فقال سألني عنه فأخبرته أنه كان صواما قواما وأما شريح بن هانئ الحارثى فكان يقول ما شهدت ولقد بلغني أن قد كتبت شهادتى فأكذبته ولمته وجاء وائل ابن حجر وكثير بن شهاب فأخرج القوم عشية وسار معهم صاحب الشرطة حتى أخرجهم من الكوفة فلما انتهوا إلى جبانة عرزم نظر قبيصة بن ضبيعة العبسى إلى داره وهى في جبانة عرزم فإذا بناته مشرفات فقال لوائل وكثير ائذنا لى فأوصى أهلى فأذنا له فلما دنا منهن وهن يبكين سكت عنهن ساعة ثم قال اسكتن فسكتن فقال اتقين الله عز وجل واصبرن فانى أرجو من ربى في وجهى هذا احدى الحسنيين إما الشهادة وهى السعادة وإما الانصراف اليكن في عافية وإن الذى كان يرزقكن ويكفينى مؤنتكن هو الله تعالى وهو حى لا يموت أرجو أن لا يضيعكن .طبری حجار بن ابجر بن بجير، اءدرك الا سلام واءسلم على يد عمر.   زمانى كه عبيداللّه بن زياد با مقاومت مسلم و همراهى مردم با او روبرو شد، تدبيرى انديشيد كه مردم را از لشكر شام بترساند و بدين گونه آنها را از اطراف مسلم متفرّق سازد. لذا به دستور او كثير بن شهاب ، محمّد بن اشعث بن قيس ، قعقاع بن شور ذهلى ، شبث بن ربعى ، حجّار بن ابجر اسلمى و شمر بن ذى الجوشين به پراكنده ساختن ياران مسلم كمر بستند؛ از يكسو كوفيان را به لشكر شام بيم دادند و از سوى ديگر به زربخشى عبيداللّه اميدوارشان ساختند و هنوز ديرى نپاييده بود كه بيش از نيمى از شمشير زنان مسلم را در شما خدمت گزاران عبيداللّه در آوردند. ودر روز عاشورا هم : فوالله ما بين المشرق والمغرب ابنُ بنت نبيٍّ غيري فيكم ولا في غيركم ، ويحكم أتطلبوني بقتيل منكم قتلته ؟ أو مال إستهلكته ؟ أو بقصاصِ جَراحة ؟ فأخذوا لا يُكلّمونه ، فنادى : يا شبثَ بن ربعي ويا حجّار بن أبجُر ويا قَيس بن الأشعث ويا يزيد بن الحارث ، ألم تكتبوا إليّ أنْ قد أيْنعت الثّمار واخْضَرَّ الجَنابُ وإنّما تَقْدِمُ على جُنْد لك مُجنّدٌ ، فأقبِلْ .کامل فی التاریخ ونادى ابن مطيع في أصحابه، فلما جاءوا بعث شبث بن ربعي في ثلاثة آلاف، وراشد بن إياس في أربعة آلاف، وحجار بن أبجر العجلي في ثلاثة آلاف، وعكرمة بن ربعي وشداد بن أبجر، و عبد الرحمان بن سويد في ثلاثة آلاف، وتتابعت العساكر نحوا من عشرين ألفا فسمع المختار أصواتا مرتفعة، يَوْم جبانة السبيع قَالُوا: لما سار ابْن الأشتر يريد الموصل تواطأ أهل الكوفة عَلَى حرب المختار وَقَالُوا: إِنَّمَا هَذَا كاهن، فخرج عَبْد الرَّحْمَنِ بْن سَعِيد بْن قَيْس الهمداني بجبانة السبيع، وخرج زحر بْن قَيْس الجعفي، وإسحاق بْن الأشعث فِي جبانة كندة، وخرج كعب بْن أَبِي كعب الخثعمي فِي جبانة بشر، وخرج عَبْد الرَّحْمَنِ بْن مخنف فِي الأزد، وخرج شمر بْن ذي الجوشن فِي جبانة بَنِي سلول وخرج شبث بْن ربعي بالكناسة فِي مضر، وخرج حجار بْن أبجر الْعِجْلِيُّ، ويزيد بْن الْحَارِث بْن يَزِيد بْن رويم فِي ربيعة بناحية السبخة، وخرج عَمْرو بْن الْحَجَّاج الزبيدي فِي جبانة مراد، وبلغ من فِي جبانة السبيع أَن المختار قَدْ عزم عَلَى معاجلتهم، فأقسموا عَلَى من فِي النواحي من الأشراف اليمانية أَن يصيروا بأَصْحَابهم إليهم، فتواقف اليمانية جميعًا فِي جبانة السبيع، ويقال أَن عَمْرو بْن الْحَجَّاج الزبيدي وحده أقام فيمن مَعَهُ بجبانة مراد وَلَمْ يأتهم.انساب الاشراف     ولى شيخ مفيد يادآور شده است كه اينان ـ منافقان ـ براى امام نامهاى جدا از نامه هاى ديـگـران نوشتند. او مى نويسد: سپس شبث بن ربعى ،(583) و حجار بن ابجر(584) و يزيدبن حارث بن رويم ،(585) و عزرة بن قيس(586) و عمرو بن حجاج زبيدى (587) و محمدبن عمرو تميمى (588)؛ اما بعد، دشت ها سرسبز و خرم وميوه ها رسيده است ، هرگاه اراده كردى ، بيا كه به سوى سپاهىمجهز و آماده خود مى آيى !))(589) 583- شبث بن ربعى تميمى مؤ ذن سجاح بود كه دعوى پيامبرىكرد (طبرى ، ج 2، ص 268) و سپس اسلام آورد. او در ميان كسانىبود كه به قتل عثمان كمك كردند، سپس با على (ع ) همراه شد وبه فرمان او، خانه حنظلة بن ربيع را ويران كرد. او عليه معاويه نيز موضعگيرى كرد. سپس به خوارج پيوست و باز توبه كرد.سپس در قتل حسين (ع ) حضور يافت و آنگاه با كسانى بود كه همراه مختار به خونخواهى حسين برآمدند! و رئيس شرطه اش بود! سپسدر قتل مختار شركت جست و سرانجام در حدودسال هشتاد در كوفه مرد (ر.ك . تقريب التهذيب ، ج 1، ص 344). پـندار عسقلانى مبنى بر اينكه شبث بن ربعى در ميان كسانى بودكه همراه مختار به خونخواهى حسين برآمد و رئيس شرطه اش بود،بسيار نادر و شگفت است ؛ و اين قول را تنها او آورده است . مشهور آناست كه مختار از هيـچ يك از شركت كنندگـان درقتل حسين كمك نگرفت ، بلكه همه آنان را از خود راند و از شمشير وشكنجه اش جز شمارى اندك ، جان سالم به در نبردند. او فقط ازعبدالله زبير كمك گـرفت . از اينرو رجالى محقق ، شوشترى ،پندار عسقلانى را شگفت دانسته مى گويد: من به اين نتيجه نرسيدهام كه او كمك كاران قتل عثمان ، و يا اعضاى شرطه مختار بودهباشد (قاموس الرجال ، ص 390) شبث از كسانى بود كه چـهار مسجد ملعون را براى شادى و مژده قتل حسين (ع ) ساختند، با آنكه در جنگ صفين در جبهه على (ع )حضور داشت (ر.ك . قاموس الرجال ، ص 199ـ205)، شگفت اينكهابن حبّان در كتاب الثقات (ج 4، ص 371) از وى ياد كرده و گفتهاست كه او خطا مى كرد. مزّى نيز نام وى را در كتاب تهذيب الكمال (ج 8، ص 266) آورده و هيچ اعتراضى هم به او نكرده است . 584- حجار بن ابجر يا ابحر عجلى سلمى ؛ وى از كسانى بود كه به حسين (ع ) نامه نوشت و سپس نزد ابن زياد رفت . او نيز وى رافرستاد تا مردم را وادار به رها كردن مسلم (ع ) سازد. سپس به سپاه اموى به فرماندهى عمرسعد پيوست و پس از آن در زمره سپاه عبدالله بن مطيع عدوى به جنگ مختار رفت . پدرش نصرانى و ازكسانى بود كه بر ضد حُجر بن عدى (رض ) گواهى داد، و در روزقيام مسلم ، براى پـسرش پـرچـم امان بلند كرد. حجار در روزعاشورا منكر نوشتن نامه به امام (ع ) شد. سپس با مختار جنگيد.آنـگـاه به نفع مصعب با عبدالله بن حر وارد جنگ شد ولى دربرابرش شكست خورد. مصعب وى را دشنام داد و از خود راند. سپس درشمار كسانى از كوفيان بود كه عبدالملك مروان به آنان نامهنوشت و آنها ولايت اصفهان را با او شرط كردند و او نيز همه اش رابه آنان بخشيد! ولى او با مصعب بيرون رفت و وانمود كرد كهبه جنـگ عبدالملك مى رود. او تا سال 71 زنده بود و از آن پساثرى از وى پـيدا نشد. (ر.ك . مستدركات علمالرجال ، ج 2، ص 310؛ وقعة الطف ، ص 94). 585- يزيد بن حارث بن رويم ، ابوحوشب الشيبانى . وى در روزعاشورا نامه اش را منكر شد. پس از آنكه يزيد مرد و عبيدالله زياد،عمرو بن حريث را در كوفه جانشين ساخت و او مردم را به بيعت ابنزياد فراخواند، همين يزيد بن حارث برخاست و گفت : خداى راسپاس كه ما را از دست پسر سميه آسوده ساخت . نه [بيعت نمى كنيم] و كرامتى هم در اين كار نيست . عمرو بن حريث فرمان زندانىكردن وى را صادر كرد، اما بنى بكر مانع اين كار گشتند. سپس درزمره ياران خطمى انصارى به نفع ابن زبير درآمد؛ و او را به قتل سليمان بن صُرَد و يارانش ، پيش از خروج ؛ و پس از آن بهحبس مختار تشويق مى كرد. آنگاه ابن مطيع او را به سوى جبّانهمراد براى جنـگ با مختار فرستاد. او بر راه ها و پشت بام هاتيرانداز گماشت و از ورود مختار به كوفه جلوگيرى كرد. سپسبه وسيله بنى ربيعه بر ضد مختار شوريد ولى با يارانششكست خورد... آنـگـاه مصعب وى را امارت مدائن داد و سپس از سوىعبدالملك بر رى حكومت كرد و سرانجام به دست خوارج كشته شد.(ر.ك . طبرى ، ج 3، ص 443 و 425 و 506؛ وقعة الطف ، ص 94). 586- عزرة بن قيس اءحمسى صحابی ؛ ازكسانى بود كه عليه حجر شهادت داد. ازاين رو براى امام (ع ) نامه نوشت تا از اين گـناهش چشمبـپـوشد. او شرم داشت كه ازسوى عمرسعد نزد امام بيايد مباداكهازامام بـپـرسدكه چـرا آمده است . زهير بن قين در شب نهم محرم درپاسخ وى گفت : به خدا سوگند من هرگز به او نامه ننوشته ام وپيكى برايش ‍ نفرستاده ام و هرگز به او وعده يارى نداده ام . عزرهاز طرفداران عثمان بود و ابن سعد در شب عاشورا او را فرماندهسواره نظام ساخت . او شب ها نگهبانى مى داد و ازكسانى بود كهسرها را نزد ابن زياد برد (ر.ك . وقعة صفين ، ص 95). در الارشاد (ص 203) و الفتوح (ج 5، ص 34) از وى به جاىعزره ، به نام عروه ياد كرده است . ولى تاريخ طبرى (ج 3، ص278) و انساب الاشراف (ج 3، ص 158) و ابن عدى در الضعفا (ج5، ص 377) و ذهبى در ميزان الاعتدال (ج 3، ص 65) و مزّى درتهذيب الكمال (ج 5، ص 34) از او به نام عزره ياد كرده اند.بنابر اين چـنين پـيداست كه نام اين مرد عزره است و شايد عروهتصحيفى از اين نام باشد.

 

587- عمرو بن حجاج زبيدى از كسانى است كه به دروغ عليه حجر بن عدى گواهى دادند كه به خداوند كفر ورزيده است . او ازكسانى بود كه به امام نامه نوشته از او خواستند كه به كوفه بيايد. وى حركت قبيله مذحج را كه براى آزادى هانى بن عروه بهسوى كاخ مى رفتند آرام ساخت و آنان را بازگرداند. عمر سعد اورا در راءس پانصد تن به نهر فرات فرستاد تا ميان امام حسين ويارانش و آب حايل گـردند. او با ابن مطيع بر ضد مختار جنگيد.هنـگـامى كه مختار پيروز شد، عمرو گريخت و راه شراف و واقصهرا در پيش گرفت و از آن پس اثرى از وى ديده نشد. (ر.ك . تاريخ طبرى ، ج 3، ص 277، 278، 286، 311، 445، 459)، او در روزعاشورا فرمانده جناح راست سپاه عمرسعد بود و با همراهانش برجناح راست سپاه امام حمله كرد. او كسى است كه پيشنهاد داد به جاىمبارزه ، امام را سنگباران كنند. او سپاه كوفه را بر ضد امام تشويقمى كرد و مى گفت : اى كوفيان به فرمانبردارى و جماعتتان پايبندباشيد و در كشتن كسى كه از دين بيرون رفته و با امام مخالفتورزيده است شك مكنيد. امام حسين (ع ) فرمود: اى پسر حجاج ، آيامردم را عليه من تحريك مى كنى ؟ آيا ما از دين بيرون رفتيم و شماثابت قدم مانديد؟ به خداوند خواهيد دانست كه چه كسى از دينبيرون رفته و چه كسى سزاوار آتش جاودانه است ! عمرو در ميانكسانى بود كه سرها را از كربلا به كوفه بردند (ر.ك .البحار، ج 45، ص 13، 19، و 107). رويحه ، همسر هانى بن عروه دختر همين عمرو بن حجاج بود. وى مادريحيى بن هانى است . هانى از كسانى بود كه پس از آمدن مسلم بنعقيل به نزد وى ، به بهانه بيمارى از رفتن در مجلس ابن زيادخوددارى كرد. آنگاه ابن زياد عمرو بن حجاج زبيدى ، محمد بن اشعث، و اءسماء بن خارجه را فرستاد تا هانى را نزد او ببرند (ر. ك .الارشاد، ص 208). نمازى يادآور شده است كه عمرو، از صحابهمجهول است و از او به جاى عمرو، به نام عمر ياد كرده است (ر.ك .مستدركات علم الرجال ، ج 6، ص 32). 588- محمد بن عمرو تميمى يا محمد بن عمير بن عطارد (اللهوف ،ص 107) يا محمد بن عمير تميمى (تاريخ طبرى ، ج 3، ص 278)؛از فرماندهان سپاه على (ع ) در صفين بود (ر.ك . لسان الميزان ، ج5، ص 328). او از كسانى است كه براى ريختن خون عمرو بن حمق خزاعى (رضى ) نزد زياد بدگويى كرد تا آنجا كه مورد نكوهش عمرو بن حريث و زياد قرار گرفت (ر.ك . تاريخ طبرى ، ج 3، ص225). او بر ضد حجر بن عدى شهادت داد و در جنگ با مختار،فرمانده مُضَر بود. سـپـس با مختار بيعت كرد و از سوى او بهآذربايجان فرستاده شد. وى با حارث بن ربيعه ، والى كوفه ،به نفع ابن زبير با خوارج مى جنگيد. او از كوفيانى بود كه عبدالملك مروان با وى مكاتبه كرد و ولايت همدان را به وى داد. سپسبه كوفه بازگـشت و در دوران ولايت حجاج تاسال 75 ه‍ در آن شهر بود و بعد از آن ، اثرى از وى ديده نشد(ر.ك . وقعة الطف ، ص 95)... توفي نحو سنة 85 هـ. محمد بن عمير بن عطارد دارمى تميمى كوفى; وى از اشراف كوفه است(بعضي وي را از #صحابه رسول الله دانسته اند ) گر چه برخى اخبار از حُسن سابقه او در دوران اميرالمؤمنين(عليه السلام) حكايت دارد; اما با توجه به اخبار ديگر به نظر مى رسد كه موضع سياسى او در زمان حكومت امويان و مروانيان تغيير يافته باشد. از اين رو، دشمنى او با شيعيان و امضاى شهادت نامه ظالمانه زياد بر ضد حجر بن عدى() كه حتى پسر مغيرة بن شعبه حاضر به امضاى آن نشد، و نيز تحريك و تشويق زياد بر ضد عمرو بن حَمِق خزاعى ـ كه عمرو بن حريث او را به خاطرش مورد سرزنش قرار داد ـ حكايت از اين تغيير سياسى او دارد. وى در ماجراى كربلا به همراه ديگر اشراف كوفه، از جمله شبث ابن ربعى و حجار بن ابجر و يزيد بن حارث و عزرة بن قيس و عمرو بن حجاج، به امام حسين(عليه السلام) نامه نوشت. وقتى ابن زياد وارد كوفه شد، دختر محمد بن عمير را به ازدواج برادرش عثمان بن زياد در آورد و از اين راه رابطه خانوادگى و سياسى او را با امويان محكم تر نمود. به نقلى وقتى مختار قيام كرد، محمد بن عمير با مُضَريان بر ضد او بود، ولى سرانجام با مختار بيعت كرد، مختار او را حاكم آذربايجان كرد. اين گزارش با سياست مختار در سركوبى و قتل عام تمام كسانى كه بر عليه امام حسين(عليه السلام) تلاش كردند، سازش ندارد; به خصوص كه وى را از گروه مروانيون عراق برشمرده اند كه عبدالملك وقتى خواست مصعب را شكست دهد از آنان يارى طلبيد و پس از پيروزى نيز محمد بن عمير از طرف عبدالملك حاكم همدان شد. او در حدود سال 85 در شام از دنيا رفت.   589- الارشاد، ص 203.   محمد بن عمير بن عطارد بن حاجب بن زرارة التميمى الدارمى من اشراف اهل الكوفه له مع الحجاج وغيرها من امرائها اخبار ـ كان احد امراء الجند فى صفين مع على (ع )، و وفد بعده على عبدالملك بن مروان ، وقيل ادرك النبى (ص ) و لم يثبت و هو على الارجح فى مواليد عصر النبوة . الاعلام ، 7:211. فوجه إلى هم عامر بن مسعود وهو أمير الكوفة محمد بن عمير بن عطارد بن حاجب بن زارارة بن عدس التميمي فلقيه أهل الري فانهزم محمد فبعث إلى هم عامر عتاب بن ورقاء الرياحي التميمي فاقتتلوا قتإلا شديدا فقتل الفرخان وانهزم المشركون وكان محمد بن عمير هذا مع علي بصفين على تميم الكوفة ثم عاش بعد ذلك فلما ولي الحجاج الكوفة فارقها وسار إلى الشام لكراهته ولاية الحجاج $ ذكر بيعة مروان بن الحكم $ # الکامل فی التاریخ محمد بن عمير بن عطارد بن حاجب واسمه زيد بن زرارة ابن عدس بن زيد بن عبد الله بن دارم بن مالك بن زيد مناة بن تميم أبو عمير ويقال أبو عمر الدارمي التميمي الكوفي  روى عن النبي صلى الله عليه وسلم مرسلا وقيل عن أبيه  روى عنه أبو عمران عبد الملك بن حبيب الجوني وكان سيد أهل الكوفة وأجواد مصر صاحب ربع تميم وهمدان وكان مع علي بصفين واستعمله على تميم الكوفة  ووفد على عبد الملك بن مروان ثم خرج إلى مصر وافدا على عبد العزيز بن مروان ثم رجع إلى دمشق وأقام بالشام إلى أن مات كراهية لولاية الحجاج .تاریخ دمشق   أخبرنا أبو البركات الأنماطي أنا أبو الفضل بن خيرون أنا أبو القاسم بن بشران أنا أبو علي بن الصواف نا محمد بن عثمان بن أبي شيبة قال محمد بن عمير التميمي أبو عمر  أخبرنا أبو الفتح يوسف بن عبد الواحد أنا شجاع بن علي أنا أبو عبد الله بن منده قال محمد بن عمير بن عطارد ذكر في الصحابة ولا تعرف له صحبة ولا رؤية روى حديثه حماد بن سلمة عن أبي عمران الجوني عن محمد بن عمير بن عطارد أن النبي صلى الله عليه وسلم كان في نفر من أصحابه . أنبأنا أبو سعد المطرز وأبو علي الحداد قالا قال لنا أبو نعيم الحافظ محمد بن عمير بن عطارد يعد في الصحابة ولا تصح له صحبة  أخبرنا أبو غالب الماوردي أنبأنا أبو الحسن السيرافي أنبأ بن إسحاق أنبأنا أحمد ابن عمران ثنا موسى ثنا خليفة قال في تسمية أمراء أصحاب علي يوم صفين قال أبو عبيدة على تميم الكوفة محمد بن عمير بن عطارد الدارمي تاریخ دمشق   دوستی و نزدیکی این ملعون به حجاج یوسف لعین : اخبار الحجاج بن يوسف الثقفي و روي إن الحجاج بن يوسف كان يحب إن يتزوج من بيوتات العرب فكان فيمن تزوج من بنات الاشراف أم سلمة بنت عبد الرحمن بن عمرو العامري عامر قريش فما يؤثر عنه وستطرف ويتعجب منه إنه كتب إلى الوليد بن عبد الملك : أني نكحت أم سلمة بنت عبد الرحمن فوجدتها كان النساء شققن شقاً وثقبت ثقبا وخفضن خفضا ورفعت رفعا فنزلت عنها لامير المؤمنين فهو أحق بها وطلقها . فلما حلت تزوجها الوليد فلما الم بها طلب منها حيث يطلب من النساء فخفض فقالت : لا تخفض يا أمير المؤمنين وأرفع عودك الخفض الاماء الرضع فقال : أني لم أذهب هناك . ثم تزوجها بعده أخوه سليمان ثم أخوه هشام وكانوا يقدمونها . وكان الناس يقتربون إلى الحجاج فدله محمد بن عمير بن عطارد بن حاجب بن زرارة الدارمي على هند بنت أسماء بن خارجة بن حصين بن حذيفة بن بدر الفزاري ووصفها له وقال : تزوجها أيها الامير فانها في بيت قيس فدعا أباها وأجلسه في موضع من داره وبعث اليه يخطبها فاعتل عليه وقال : أيها الامير أنها طفلة قال قد رضيت قال : فهي خرقاء قال : قد رضيت ولم يزل به حتى زوجه فلما أهداها اليه عرف إنه أتي في ذلك من قبل محمد بن عمير فتركه مديدة ثم دخل على الحجاج فقال : أيها الامير الا تزوجت فلانه بنت محمد بن عمير وكانت أبنته هند حاضرة فقال له أتقول هذا وهند تسمع فقال : نعم أنت أكرم علي منها فقال : وهل له بنت ؟ قال : نعم ووصفها له ورغبه فيها وقال : تزوجها فانها في بيت تميم . فدعا الحجاج محمد بن عمير وأرسله مع أسماء وغيره يخطب اليه فاعتل فلم يقبل عذره وضايقه حتى عقد له عقد النكاح فلما خرجا أستوقف أسماء محمد في الدهليز ودفع في صدره وقال له : جزيتك ما أسديته يا أبن حاجب . . . جزاءً كنقر الديك أو قدر الشبر بقولك للحجاج إن كنت ناكحاً . . . فلا تدع هنداً من بنات بني بدر الكتاب : كتاب المناقب المزيدية في أخبار الملوك الأسدية المؤلف : محمد بن نما بن علي بن حمدون الحلي الملقب بهبة الله دار النشر : مكتبة الرسالة الحديثة - عمان / الأردن - 1984م  

 

قال أبو مخنف: حدثني فضيل بن خديج الكندي، عن محمد بن بشر، عن عمرو الحضرمي، قال: لما خرج عمر بن سعد بالناس كان على ربع أهل المدينة يومئذ عبد الله بن زهير بن سليم الأزدي، وعلى ربع مذحج وأسد عبد الرحمن بن أبي سبرة الجعفي، وعلى ربع ربيعة وكندة قيس بن الأشعث بن قيس، وعلى ربع تميم وهمدان الحر بن يزيد الرياحي؛ فشهد هؤلاء كلهم مقتل الحسين إلا الحر بن يزيد فإنه عدل إلى الحسين، وقتل معه. وجعل عمر على ميمنته عمرو بن الحجاج الزبيدي، وعلى ميسرته شمر بن ذي الجوشن بن شرحبيل بن الأعور بن عمر بن معاوية - وهو الضباب بن كلاب - وعلى الخيل عزرة بن قيس الأحمسي، وعلى الرجال شبث بن ربعي الرياحي، وأعطى الراية ذويداً مولاه.طبری عبد الله بن زهير ازدى از سپاه عمر سعد،كه فرمانده يك چهارم نيروهاى نظامى شهر كوفه بود. أَبُو سَبْرَةَ وَاسْمُهُ يَزِيدُ بْنُ مَالِكِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الذُّؤَيْبِ بْنِ سَلَمَةَ بْنِ عَمْرِو بْنِ ذُهْلِ بْنِ مُرَّانِ بْنِ جُعْفِيِّ بْنِ سَعْدِ الْعَشِيرَةِ مِنْ مَذْحِجٍ , وَهُوَ جَدُّ خَيْثَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي سَبْرَةَ عبد الرحمن بن ابى سبره جعفى يكى از فرماندهان سپاه «عمر سعد»كه يك چهارم از نيروهاى شهر كوفه را تحت فرمان داشت. اذ اتاك كتابى هذا فاحضر الحسين بن على و عبد الله بن زهير فخذها بالبيعه لى فان امتنعا فاضرب اعناقهما. (352) در برخى ديگر حتى دارند كه در نامه كوچك يزيد كه باندازه گوش موش با نامه رسمى ضميه شده بود (353) دستو راين بود كه بعد از شهادت حسين سر مبارك او نيز به نزد يزيد بفرستند: فخذ الحسين بن على و عبد الرحمن بن ابى بكر و عبد الله بن زهير و عبد الله بن عمر الخطاب اخذا عنيفا لست فيه رخصه فمن ابى عليك منهم فاضرب عنقه و ابعث الى و براسه . (354) 352- طبرى ، ج 4، ص 654، كامل ، ج 2، ص 576. 353- طبرى ، ج 4، ص 548. 354- فتوح ، ج 5، ص 9، مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 262 و 269.   عزرة بن قيس بن غزية الأحمسي البجلي الدهني الكوفي  شهد خطبة خالد بن الوليد حين جاءه عزل عمر إياه  روى عنه أبو وائل وولي عزرة حلوان في خلافة عمر وغزا شهرزور منها فلم يفتحها حتى افتتحها عتبة بن فرقد .تاریخ دمشق   ثم برز حبيب بن مظاهر الاسدي وهو يقول: أنا حبيب وأبي مظاهر 1 * فارس هيجاء وحرب تسعر وأنتم عند العديد أكثر * ونحن أعلى حجة وأظهر وأنتم عند الوفاء أغدر * ونحن أوفى منكم وأصبر حقا وأنمى منكم وأعذر وقاتل قتالا شديدا وقال أيضا: اقسم لو كنا لكم أعدادا * أو شطركم وليتم الاكتادا يا شر قوم حسبا وآدا * وشرهم قد علموا أندادا ثم حمل عليه رجل من بني تميم فطعنه فذهب ليقوم فضربه الحصين بن نمير لعنه الله على (ام) رأسه بالسيف فوقع ونزل التميمي فاجتز رأسه، فهد مقتله الحسين عليه السلام، فقال: عند الله أحتسب نفسي وحماة أصحابي. وقيل: بل قتله رجل يقال له: بديل بن صريم وأخذ رأسه فعلقه في عنق فرسه فلما دخل مكة 2 رآه ابن حبيب وهو غلام غير مراهق فوثب إليه فقتله وأخذ رأسه. وقال محمد بن أبي طالب: فقتل اثنين وستين رجلا فقتله الحصين بن نمير و علق رأسه في عنق فرسه. هذا عسكر شر حبيل ابن ذي الكلاع من قبل عبيدالله معه أربعة آلاف ومن ورائهم حصين بن نمير السكوني في أربعة آلاف، الحصين بن نمير بن نائل أبو عبدالرحمن الكندي ثم السكوني، قائد من القساة الأشداء المقدمين في العصر الأموي، من أهل حمص، رمى الكعبة بالمنجنيق، وكان في آخر أمره على ميمنية عبيدالله بن زياد في حربه مع إبراهيم الأشتر، فقتل مع ابن زياد على مقربة من الموصل سنة 67 هـ. التهذيب لابن عساكر 4|371، الأعلام 2|262.  

 

امام نگاهي به آسمان كرد وفرمود:نماز را ياد كردي !خداتورااز نماز گزاران قرار دهد!آري اينك وقت نماز است .سپس امام فرمود:از اين قوم بخواهيد تا دست از جنگ بردارد تاما نمازبخوانيم . حصين بن نمير از فرماندهان دشمن وقتي اين مطلب را شنيد ،فرياد زد:نماز شما مقبول درگاه خدا نيست !حبيب بن مظاهر درجوابش گفت :اي حمار غدّار!نماز پسر رسول خدا(ص )قبول نمي شود واز تو قبول مي گردد؟سپس با حصين درگير شدونزديك بود كه حصين را بكشد ولي او،يارانش را به كمك خواست وآنان به كمكش آمدن وبا حبيب مشغول جنگ شدندحبيب پس از كشتن تعدادي از لشگر عمر سعد، بشهادت رسيد!امام با كشته شدن حبيب دچار شكستگي شد وفرمود :اي حبيب !همانا تو مردي صاحب فض بودي ودر يكشب قرآن ختم مي كردي !«{ منتهي الامال } عبيد الله به دستور يزيد يك ديوار انسانى ميان مرز عراق و حجاز پديد آورد، در قدم اول تعداد چهار هزار نيرو در اختيار حصين بن نمير گذاشت و وى را مامور ساخت تا از قادسيه تا كنار شهر كوفه را حراست نمايد.طبری   حصين بن تميم (نُمَير); در منابع او را تميم و گاه نمير گفته اند. برخى نيز او را حصين بن نمير تميمى گفته اند.() او منافقى است كه در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) زكات را دزديد() و تصميم داشت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را در بازگشت از تبوك با رم دادن شتر آن حضرت به درون دره ترور كند.()وى ناصبى بود و به اميرالمؤمنين(عليه السلام) ناسزاى فراوان مى داد.() هواى بنى اميه را در سر داشت () و عضو فعال اموى در حادثه كربلا و قتل عام مردم مدينه، و جانشين مسلم بن عقبه به هنگام حمله به ابن زبير و جسارت آنان به خانه خدا و سوزاندن آن بود.() مختار سر او را براى محمد بن حنفيه فرستاد.()   25 - حُصَيْنُ بْنُ نُمَيْرٍ السَّكُونِيُّ. [الوفاة: 61 - 70 ه] أَحَدُ أُمَرَاءِ الشَّامِ، وَهُوَ الَّذِي حَاصَرَ ابْنَ الزُّبَيْرِ، وَقَدْ مَرَّ مِنْ أَخْبَارِهِ فِي الْحَوَادِثِ وَأنَّهُ قُتِلَ بِالْجِزِيرَةِ سَنَةَ بِضْعٍ وَسِتِّينَ. تاریخ اسلام   يكى از سران امويان از قبيله كنده كه همواره با آل على دشمنى داشت.در جنگ صفين،در سپاه معاويه بود.در ايام يزيد هم بر عده اى از سپاه،فرماندهى داشت.در دوران قيام مسلم بن عقيل در كوفه،رئيس پليس ابن زياد بود و ماموريت داشت براى يافتن ودستگيرى مسلم، خانه هاى كوفيان را تفتيش كند.هم او بود كه قيس بن مسهر،فرستاده حسين «ع »را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد و قيس به شهادت رسيد.او بود كه هنگامى كه عبد الله زبير در مكه بر ضد يزيد سر به مخالفت برداشته بود،بر كوه ابو قبيس منجيق نهاد و كعبه را هدف قرار داد. با سليمان بن صرد و توابين جنگيد.   بن عساكر في تاريخهوقال كان عامل عمر على الأردن وقد قدمنا أنهم ما كانوا لا يؤمرون في الفتوح إلا الصحابة   وذكر أبو علي بن مسكويه في كتابه تجارب الأمم الحصين بن نمير في جملة من كان يكتب للنبي صلى الله عليه وسلمكذا ذكره العباسبن محمد الأندلسي في التاريخ الذي جمعه للمعتصم بن صمادح فقال وكان المغيرة بن شعبة والحصين يكتبان في حوائجه وكذا ذكره جماعة من المتأخرينمنهم القرطبي المفسر في المولد النبوي له والقطب الحلبي في شرح السيرةوأشار إلى أن أصل ذلك مأخوذ من كتاب القضاعي الذي صنفه في كتاب النبي صلىالله عليه وسلم وفيه إنهما يكتبان المداينات والمعاملات فلا أدري أراد هذاأو أراد الذي قبله وكأنه أراد الذي قبله [ يريد التعمية من خلال ايراد احتمالات حولشخصيته ]   البته که علمای اهل سنت بخاطر اینکه عدالت صحابه ساقط نشود مجبور شده اند بگویند این ها دو نفر هستند ؟! اما خلاصه کلام : الاسم : الحصين بن نمير نائل السكوني صحابي جليل كاتب للوحي راو عن بلال روى عنه ابنه يزيد قاتل الحسين هادم الكعبة ومن الثقات رضي الله عنه وارضاه   الاسم : قيس بن محمد بن الأشعث الكندى الكوفى ( والد عبد الرحمن بن قيس ) الطبقة :  6  : من الذين عاصروا صغارالتابعين روى له :  د  ( أبو داود ) رتبته عند ابن حجر :  مقبول رتبته عند الذهبي :  لم يذكرها   ابن طفيل گويد: سر هفت تن از فرماندهان بنى اميه را بريدم ، روى سر عبيداللّه و حصين بن نمير پارچه اى انداخته بوديم ، وقتى آن را برداشتيم ، ديديم مارى درون كله عبيداللّه رفته است و آن را مى خورد. يزيد بن ابى زياد گويد: وقتى سر پسر مرجانه و يارانش را آوردند و پيش مختار انداختند، مار باريكى آمد و از همه سرها گـذشت تا به سر عبيداللّه رسيد و پـيوسته داخل كله اش ‍ مى رفت و بيرون مى آمد   كوفه شهر پرالتهاب عبيد الله در صدد چاره جويى و رهايى از اين گرداب خطر مى افتد. اينك در انديشه رهايى از اين خطر است كه اين ترفند را مشاوره و عملى مى سازند كه سران قبايل مانند: كثير بن شهاب ، محمد بن اشعث ، قمقاع بن شور، شيث بن ربعى ، حجار بن ابجر و شمر بن دى الجوشن و... بر بالاى دارالاماره قرار گرفته و مردم را از تعرض به داخل سخت بر حذر بدارند. هر كس در اطراف اجتماع كند خون و مالش مباح خواهد بود و آنان را از عاقبت رويارويى با عبيد الله و سپاه دروغين كه از شام خواهد رسيد تهديد مى كنند. . اخبار الطوال ، ص 239، طبرى ، ج 4، ص 565، فتوح ، ج 5، ص 57، كامل ، ج 2، ص 541 ابن حجر در اصابه گفته که کثیر بن شهاب از صحابه بود : كثير بن شهاب بن الحصين بن يزيد بن قنان بن سلمة بن وهب بن عبد الله بن ربيعة بن الحارث بن كعب أبو عبد الرحمن المازني نزيل الكوفة ويقال انه الذي قتل الجالينوس يوم القادسية قال بن عساكر يقال ان له صحبة وقال بن سعد قتل جده الحصين في الردة فقتل ابنه شهاب قاتل أبيه وساد كثير بن شهاب مذحج وروى عن عمر قال بن عبد البر في صحبته نظر وقال بن الكلبي كان كثير بن شهاب موصوفا بالبخل الشديد وقد رأس حتى كان سيد مذحج بالكوفة وولى لمعاوية الري وغيرها وقال المرزباني في ترجمة عبد الله بن الحجاج بن محصن كان شاعرا فاتكا ممن شرب فضربه كثير بن شهاب وهو على الري في الخمر فجاء ليلا فضربه على وجهه ضربة أثرت فيه وذلك بالكوفة وهرب فطلبه عبد الملك بن مروان فقال في ذلك شعرا وامنه عبد الملك بعد ذلك وقال العجلي كوفي تابعي ثقة وقال البخاري سمع عمر لم يزد وقال بن أبي حاتم عن أبيه تابعي وقال أبو زرعة كان ممن فتح قزوين واخرج بن عساكر من طريق جرير عن حمزة الزيات قال كتب عمر الى كثير بن شهاب مر من قبلك فليأكلوا الخبز الفطير بالجبن فإنه ابقى في البطن قلت ومما يقوي ان له صحبة ما تقدم انهم ما كانوا يؤمرون الا الصحابة وكتاب عمر اليه بهذا يدل على انه كان أميرا وروينا في الجعديات للبغوي عن علي بن الجعد عن شعبة عن أبي إسحاق سمعت قرظة بن أرطاة يحدث عن كثير بن شهاب سألت عمر عن الجبن فقال ان الجبن يصنع من اللبن واللبأ فكلوا واذكروا اسم الله ولا يغرنكم أعداؤه الكتاب : الإصابة في تمييز الصحابة المؤلف : أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي   البته دوستان توجه دارند که اهل سنت چون صحابه را عادل میدانند مجبورند برای تبرئه صحابه از این فجایع بگویند اینها از صحابه نبودند و .... اما حقیقت را باید از علمای بزرگی مانند بن حجر شنید !   كثير بن شهاب كوفى تابعي ثقة . الكتاب : معرفة الثقات المؤلف : أحمد بن عبد الله بن صالح أبو الحسن العجلي الكوفي   قال أبو نعيم الأصبهاني المتوفی  : 430: كثير بن شهاب البجلي رأى النبي(ص)   فبعث معاوية إلى وائل بن حجر وكثير بن شهاب فأدخلهما وفض كتابهما فقرأه على أهل الشام فإذا فيه بسم الله الرحمن الرحيم لعبد الله معاوية أمير المؤمنين من زياد بن أبى سفيان أما بعد فان الله قد أحسن عند أمير المؤمنين البلاء فكاد له عدوه وكفاه مؤنة من بغى عليه ان طواغيت من هذه الترابية السبائية رأسهم حجر بن عدى خالفوا أمير المؤمنين وفارقوا جماعة المسلمين ونصبوا لنا الحرب فأظهرنا الله عليهم وأمكننا منهم ...طبری   قال فبصر به عبد الرحمن بن الحصين المرادى بخازر وهو مع عبيدالله بن زياد فقال الناس هذا قاتل هانئ بن عروة فقال ابن الحصين قتلني الله إن لم أقتله أو أقتل دونه فحمل عليه بالرمح فطعنه فقتله ثم إن عبيدالله بن زياد لما قتل مسلم ابن عقيل وهانئ بن عروة دعا بعبد الاعلى الكلبى الذى كان أخذه كثير بن شهاب في بنى فتيان فأتى به فقال له أخبرني بأمرك فقال أصلحك الله خرجت لانظر ما يصنع الناس فأخذني كثير بن شهاب فقال له فعليك وعليك من الايمان المغلظة إن كان أخرجك إلا ما زعمت فأبى أن يحلف فقال عبيدالله انطلقوا بهذا إلى جبانة السبع فاضربوا عنقه بها قال فانطلق به فضربت عنقه قال وأخرج عمارة ...طبری     ويحدث ابن قتيبة في المعارف أن قومه كانوا قبل الإسلام معروفين باعتناقهم اليهودية. ارتدّ جده حصين عن الإسلام، فقُتل. وثأر أبوه شهاب، لجده، فقتل قاتله. ولم يكن هو خيراً من أبيه وجده، رغم أنه ربما كان من الصحابة. فقد عُرف بين الناس بشدة عدائه لأهل البيت، وتهالكه في التحريض ضد الإمام الحسين. إنه القاتل كثير بن شهاب بن حصين الحارثي المذحجي. شارك في حروب القادسية، وولي الري، وخراسان. وكان يُكثر سب عليّ على منبر الري! يحدّث عن عليّ عليه السلام أن السماء والأرض ستبكيان الحسين، ورغم ذلك فقد بذل قصارى جهده لقتل الحسين. روى البلاذري في أنساب الاشراف " لما سرح ابن زياد عمر بن سعد، أمر الناس فعسكروا بالنخيلة، وأمر أن لا يتخلف أحد منهم، وصعد المنبر فقرض معاوية وذكر إحسانه وادراره الأعطيات وعنايته بأهل الثغور، وذكر اجتماع الألفة به وعلى يده، وقال : إن يزيد ابنه المتقيل له السالك لمناهجه المحتذي لمثاله، وقد زادكم مائة مائة في أعطيتكم، فلا يبقين رجل من العرفاء والمناكب والتجار والسكان إلا خرج فعسكر معي، فأيما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلفاً عن العسكر برئت منه الذمة. ثم خرج ابن زياد فعسكر وبعث إلى الحصين بن تميم وكان بالقادسية في أربعة آلاف، فقدم النخيلة في جميع من معه. ثم دعا ابن زياد كثير بن شهاب الحارثي ومحمد بن الأشعث بن قيس والقعقاع بن سويد بن عبد الرحمان المنقري وأسماء بن خارجة الفزاري وقال : طوفوا في الناس فمروهم بالطاعة والإستقامة، وخوفوهم عواقب الامور والفتنة والمعصية، وحثوهم على العسكرة فخرجوا فعزروا(كذا)وداروا بالكوفة. ثم لحقوا به غير كثير بن شهاب!! فإنه كان مبالغاً يدور بالكوفة يأمر الناس بالجماعة، ويحذرهم الفتنة والفرقة ويخذل عن الحسين ! ! !"   13 ـ كثير بن شهاب حارثى مُذحَجى، ابو عبدالرحمن و يا ابو شهاب; وى سيد و بزرگ مُذحَجيان كوفه و در عين حال مردى بسيار بخيل بود. مغيرة بن شعبه او را در سال 49 هـ براى سركوب شُبَيب بن بجرة خارجى اعزام كرد و كثير غائله شبيب را با قتل او در آدربايجان خاتمه داد. وى از طرف عمر و زمانى از طرف معاويه و نيز مغيرة بن شعبه حاكم رى و دستبى شد. در باره اش تصريح شده است كه عثمانى مذهب ناصبى بود. از اين رو، بر اساس دستور العمل معاويه، بر منبر رى به اميرالمؤمنين على (عليه السلام) جسارت كرده،آن حضرت را سب و لعن مى كرد و تهمت زياد به آن حضرت مى زد. مغيره امارت همدان را نيز به او داد. پس از مغيرة بن شعبه، زياد بن ابيه حاكم كوفه شد و او را بر امارت رى باقى گذاشت. كثير بن شهاب از جمله امضا كنندگان شهادت ظالمانه بر ضد حجربن عدى بود. وى مأمور رساندن شهادت نامه و خودِ حجر و يارانش به نزد معاويه شد. او از فعالان اشراف كوفه در جهت شكست قيام مسلم بود. به هنگام محاصره ى دارالاماره توسط نيروهاى مسلم، او نخستين كس از اشراف كوفه بود كه ابن زياد او را مأمور كرد تا مردم را از مخالفت با او و همراهى با مسلم بن عقيل بر حذر دارد. سخنان او در ميان مردم و به خصوص قبيله مذحج كه او بزرگ آنان بود، نقش مهمى در پراكنده كردن مردم از دور مسلم و شكست قيام او داشت. او عبدالاعلى بن يزيد را كه سلاح به دست قصد يارى كردن مسلم را داشت، دستگير و به نزد عبيدالله برد و او را زندانى كردند. از اين رو يزيد به پاس هوادارى و خدمت شايسته او، به عبيدالله فرمان داد تا او را حاكم ماسَبَذان و مِهرجان قَُذق و حُلْوان و ماهين كند و خود زمينى در ايالت جبال در نزديكى دينَوَر به او داد. وى نيز در آن جا قصرى ساخت كه به قصر كثير معروف است. كثير بن شهاب پيش از قيام مختار و يا در اوائل آن از دنيا رفت و مختار در سخنرانىِ سجع گونه خود قسم ياد كرد كه قبر او را خواهد شكافت و جسد او را از قبر بيرون خواهد كشيد تا مجازات نمايد.   14 ـ كعب بن جابر بن عمرو العتكى الازدى; وى شاعر و از نيروهاى عمر بن سعد بود كه برير بن حضير را به شهادت رساند و چون به كوفه بازگشت مورد سرزنش زنش قرار گرفت.() او در اشعار و مناجات خود كه در جاى خود بدان خواهيم پرداخت، به تفكر عثمانى و ضد شيعى خود اعتراف كرد. كعب در سال 66 از دنيا رفت.() برادرش عبدالعزيز نيز از شاعران و نزديكان بنى اميه بود.() ثابت پسر كعب نيز از شاعران و شجاعان و اشراف عرب در دولت مروانيان بود كه در جنگ ها و حوادث خراسان حضور داشت و در سال 102 درگذشت.() 15 ـ هرثمة بن ابى مسلم (يا هرثمة بن سلمه يا سلمى); وى عثمانى بود() و داستان نزول امام على(عليه السلام) را به كربلا پس از بازگشت از جنگ صفين روايت كرده است. وى وقتى به كوفه بازگشت، در مقام انكار آن حضرت داستان را براى همسرش كه از شيعيان اميرالمؤمنين بود، نقل كرد و او پاسخ داد: «اميرالمؤمنين تنها سخن به حق و حقيقت مى گويد.» هرثمه گويد: چون امام حسين به طرف كوفه آمد، من از جمله كسانى بودم كه عبيدالله آنان را از كوفه براى مقابله با امام حسين(عليه السلام) به كربلا اعزام كرد و چون بدان جا رسيدم و چشمم به صحنه افتاد، سخنان على(عليه السلام) به يادم افتاد. پس به نزد امام حسين آمدم و ماجرا را گفتم و چون آن حضرت از تصميم من سؤال كرد، گفتم: «نه با تو و نه بر ضد تو خواهم بود.» امام فرمودند: «پس از اين جا دور شو تا كشته شدن ما را نبينى; چرا كه به خدا سوگند، امروز هر كه صداى ما را براى طلب يارى بشنود و يارى نكند، خداوند او را به رو در آتش جهنم خواهد افكند.» پس من بلافاصله از معركه بيرون رفتم.()   قعقاع بن شور السدوسي الذهلي وفد على معاوية. عن القحذمي قال: دخل القعقاع بن شور إلى معاوية والمجلس غاص، فقام رجل عن مجلسه وأجلسه فيه، وأمر معاوية للقعقاع بمائة ألف. فقال للذي قام عن مجلسه: ضمها إليك، ففعل.تاریخ دمشق قعقاع بن شور الذهلي، من بني بكر ابن وائل: تابعي. من الأجواد. كان في عصر معاوية بن أبي سفيان. يضرب به المثل في حسن المجاورة، قيل: كان يجعل لمن جالسه نصيبا من ماله ويعينه على عدوه ويشفع له في حوائجه ثم يغدو إليه بعد المجالسة، شاكراً. وفيه يقول الشاعر: " وكنت جليس قعقاع بن شور ... ولا يشقى بقعقاع جليس .زرکلی زُرعة بن شَريك قال فنادى شمر في الناس ويحكم ماذا تنظرون بالرجل اقتلوه ثكلتكم امهاتكم قال فحمل عليه من كل جانب فضربت كفه اليسرى ضربة ضربها زرعة بن شريك التميمي وضرب على عاتقه ثم انصرفوا وهو ينوء ويكبو قال وحمل عليه في تلك الحال سنان بن أنس بن عمرو النخعي فطعنه بالرمح فوقع ثم قال لخولي بن يزيد الاصبحي احتز رأسه فأراد أن يفعل فضعف فأرعد فقال له .طبری مروج الذهب: ووجد به عليه السلام يوم قتل ثلاث وثلاثون طعنة، وأربع وثلاثون ضربة، وضرب زرعة بن شريك التميمي لعنه الله كفه اليسرى، وطعنه سنان ابن أنس النخعي لعنه الله، ثم نزل واحتز 5 رأسه، وتولى قتله من أهل الكوفة خاصة، لم يحضرهم شامي   در آن لحظه حساس كه آخرين رمق در كالبد حضرت باقى مانده بود به صورت تهاجمى به حضرت حمله ور مى شوند زرعه بن شريك ضربه اى به دست چپ حضرت وارد مى سازد. آنگاه ضربه ديگر بر دوش و كنار گردن حضرت وارد مى سازد و بر مى گردد امام بعد از اين ضربه ها در حالى قرار مى گيرد كه داهى بر زمين مى افتاده و داهى برمى خاسته . در اين هنگام سنان نيزه مهلكى بر پلهوى حضرت فرود مى آورد كه حضرت بر روى زمين قرار مى گيرد، خولى بن ءيد نزديك مى شود كه سر حضرت را جدا كند بر خود مى لرزد و بر مى گردد. شم بن ذى الجوشن (ملعون ) لشكر خود را ندا در داد براى چه ايستاده ايد و انتظار چه مى برديد؟ چرا كار حسين را تمام نمى كنيد؟ پس ‍ همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند، حصين بن تميم (لعين ) تيرى بر دهان مباركش زد ابو ايوب غنوى (ملعون ) تيرى بر حلقوم شريفش زد و زرعه بن شريك (لعين ) بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمى ديگر بر دوش مباركش زخمى زد كه آن حضرت بروى در افتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهى به مشقت زياد بر مى خاست ، طاقت نمى آورد و بر روى مى افتاد تا اينكه سنان ملعون نيزه بر گلوى مباركش فرو برد، پس بيرون آورده و فرو برد در استخوانهاى سينه اش و بر اين هم اكتفا نكرد، آگاه كمان بگرفت و تيرى بر نحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم در افتاد.   وقال السيد ابن طاووس : فرماه حرملة بن الكاهل لعنه اللّه بسهم فذبحه وهو في حجر عمه الحسين (ع حرملة بنكاهل اسدى كوفى،آنكه كودك شير خوار امام حسين «ع »را(به نام على اصغر،يا عبد الله رضيع)در آغوش امام يا روى دست وى با تير به شهادت رساند. حرملة بنكاهل الأسدي : صاحب السهم المثلث والذي رمى به كبد الحسين عليه السلام ، والسهم الآخر الذي رمى به عنق طفله الرضيع ، تقول الرواية أنه قد أخذه المختار فقطع يديه ورجليه ، وأحرقه بالنار .   الجُهَني (000 - 66 هـ = 000 - 686 م) عبد الله بن أسيد الجهنيّ: من أشراف الكوفة وشجعانها. اشترك في مقتل الحسين الشهيد (رض) فطلبه المختار الثقفي فظفر به وقتله (2) .   عبد الله بن حصن الأزدي صحابي بودن او قال ابن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي  المتوفي:  852: عبد الله بن حصن بن سهل ذكره الطبراني في الصحابة الإصابة في تمييز الصحابة  ج 4   ص 61  رقم 4630،  ، دار النشر : دار الجيل - بيروت اهانت او به امام حسين عليه السلام در كربلا وناداه عبد الله بن حصن الأزدي: يا حسين ألا تنظر إلى الماء كأنه كبد السماء، والله لا تذوق منه قطرة حتى تموت عطشاً. أنساب الأشراف  ج 1   ص 417   عبدالرحمن بن أبي سبرة الجعفي صحابي بودن او قال ابن عبد البر المتوفي 463: عبد الرحمن بن أبى سبرة الجعفى واسم أبى سبرة زيد بن مالك معدود فى الكوفيين وكان اسمه عزيرا فسماه رسول الله صلى الله عليه وسلم عبد الرحمن ... . الاستيعاب  ج 2   ص 834  رقم 1419، نشر : دار الجيل – بيروت. فرماندهي قبيله اسد و مشاركت او در كشتن امام حسين عليه السلام قال ابن الأثير المتوفي:  630هـ : وجعل عمر بن سعد علي ربع أهل المدينة عبد الله بن زهير الأزدي وعلي ربع ربيعة وكندة قيس بن الأشعث بن قيس وعلي ربع مذحج وأسد عبد الرحمن بن أبي سبرة الجعفي وعلي ربع تميم وهمدان الحر بن يزيد الرياحي فشهد هؤلاء كلهم مقتل الحسين. الكامل في التاريخ  ج 3   ص 417 ،  دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت   عزرة بن قيس الأحمسي صحابي بودن او قال ابن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي  المتوفي:  852:  عزرة بن قيس بن عزية الأحمسي البجلي: وسكن حلوان في عهد عمر. روى عنه أبو وائل، قال الأعمش، عن أبي وائل، عن عزرة بن قيس: خطبنا خالد بن الوليد، فقال: إنّ عمر بعثني إلى الشام. الحديث في الفتن: وفيه قول خالد: إنها لا تكون وعمر حيّ. قال عليّ بن المدينيّ، لم يرو عنه غير أبي وائل. وقال ابن أبي خيثمة، عن ابن معين. بقي إلى أيام معاوية فيما بلغني، وذكره ابن سعد في الطبقة الأولى.   الإصابة في تمييز الصحابة  ج 5   ص 125  رقم 6431، نشر : دار الجيل – بيروت. نامه نوشتن او براي امام حسين عليه السلام قالوا: وكتب إليه أشراف أهل الكوفة ... وعزرة بن قيس الأحمسي أنساب الأشراف  ج 1   ص 411 . فرمانده سواره نظام وجعل عمر بن سعد ... وعلى الخيل عزرة بن قيس الأحمسي أنساب الأشراف  ج 1   ص 419 حمل سر شهدا به سمت ابن زياد واحتزت رؤوس القتلى فحمل إلى ابن زياد اثنان وسبعون رأساً مع شمر... وعزرة بن قيس الأحمسي من بجيلة، فقدموا بالرؤوس على ابن زياد أنساب الأشراف  ج 1   ص 424       6 - عبـد الرحمن بن أَبْـزى له صحبة وقال أبو حاتم أدرك النبي صلى الله عليه وسلم وصلى خلفه الإصابة - ابن حجر - ج 4 ص 239 قال المزّي: «سكن الكوفة واستُعمل عليها»، وكان ممّن حضر قتال الإمام عليه السلام بكربلاء، تهذيب الكمال 11 / 90 رقم 3731. عبد الرحمن بن أبزي الخزاعي مولاهم تقدم أبوه في الهمزة وأما عبد الرحمن فقال خليفة ويعقوب بن سفيان والبخاري والترمذي وآخرون له صحبة وقال أبو حاتم أدرك النبي صلى الله عليه و سلم وصلى خلفه وقال البخاري هو كوفي وأخرج بن سعد وأبو داود بسند حسن إلى عبد الرحمن بن أبزى أنه صلى مع النبي صلى الله عليه و سلم الحديث وقال بن السكن استعمله النبي صلى الله عليه و سلم على خراسان وأسند من طريق جعفر بن أبي المغيرة عن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبزي قال شهدنا مع علي ممن بايع بيعة الرضوان تحت الشجرة ثمانمائة نفس بصفين فقتل منا ثلاثمائة وستون نفسا وذكره بن سعد فيمن مات مع النبي صلى الله عليه و سلم وهم أحداث وثبت في صحيح البخاري من رواية بن أبي المجالد أنه سأل عبد الرحمن بن أبزي وابن أبي أوفى عن السلف فقالا كنا نصيب الغنائم مع النبي صلى الله عليه و سلم الحديث وفي صحيح مسلم أن عمر قال لنافع بن عبد الحارث الخزاعي من استعملت على مكة قال عبد الرحمن بن أبزي قال استعملت عليهم مولى قال إنه قارىء لكتاب الله عالم بالفرائض وأخرجه أبو يعلى من وجه آخر وفيه إني وجدته أقرأهم لكتاب الله وفيه وأفقههم في دين الله وسكن عبد الرحمن بعد ذلك بالكوفة وروى عن النبي صلى الله عليه و سلم وعن أبيه وأبي بكر وعمر وعلي وأبي بن كعب وغيرهم روى عنه ابناه عبد الله وسعيد وعبد الرحمن بن أبي ليلى والشعبي وأبو مالك الغفاري وغيرهم وذكره بن حبان في ثقات التابعين وقرأت بخط مغلطاي لم أر من وافقه على ذلك قلت وقال أبو بكر بن أبي داود لم يحدث عبد الرحمن بن أبي ليلى عن تابعي إلا عن عبد الرحمن بن أبزي لكن العمدة على قول الجمهور والله أعلم .الاصابه   ومعنى أبزى: (خروج الصدر ودخول الظهر...يقال: رجل أبزى وامرأة بزواء). (معجم البلدان:1/411)   عبد الرحمن بن أبزى مولى خزاعة  حدثنا محمود بن محمد الواسطي نا زكريا بن يحيى زحمويه نا عبيدة بن حميد نا محمد بن سالم عن سلمة بن كهيل عن سعيد بن الرحمن بن أبزى عن أبيه قال شهدت مع رسول الله صلى الله عليه وسلم جنازة فلما أراد أن يصلي عليها التفت فرأى امرأة فأمر بها فطردت حتى لم يرها ثم تقدم فكبر أربعا معجم الصحابة عبد الباقي بن قانع أبو الحسين سنة الولادة 265/ سنة الوفاة 351 تحقيق صلاح بن سالم المصراتي الناشر مكتبة الغرباء الأثرية سنة النشر 1418 مكان النشر المدينة المنورة   عبد الرحمن بن أبزى الخزاعي *(ع) له صحبة، ورواية، وفقه، وعلم. ذهبی   عبد الرحمن بن أبزي مولى نافع بن عبد الحارث مختلف في صحبته قال بن أبي داود هو تابعي وقال أبو حاتم صلى خلف النبي صلى الله عليه و سلم قلت كذلك روى شعبة عن الحسين بن عمران عن بن عبد الرحمن بن أبزي عن أبيه وأثبت البخاري صحبته . الكتاب : جامع التحصيل في أحكام المراسيل المؤلف : أبو سعيد بن خليل بن كيكلدي أبو سعيد العلائي   حافظ الدارقطني (سؤالات البرقاني : الترجمة 187)نیز ابن ابزی را از اصحاب دانسته است .   عبد الرحمن بن أبزى بفتح الهمزة وسكون الموحدة بعدها زاي مقصور الخزاعي مولاهم صحابي صغير وكان في عهد عمر رجلا وكان على خراسان لعلي ع .تقریب التهذیب   الاسم : عبد الرحمن بن أبزى الخزاعى مولاهم ; مولى نافع بن عبد الحارث ( سكن الكوفة و استعمل عليها ) الطبقة :  1 : صحابى روى له :  خ م د ت س ق  ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه ) رتبته عند ابن حجر :  صحابى رتبته عند الذهبي :  مختلف فى صحبته   روى ابن خياط148 عن أبزى أنه قال: (شهدنا مع علي ثمان مائة ممن بايع بيعة الرضوان، قتل منا ثلاثة وستون، منهم عمار بن ياسر).   شرابخواری ابن ابزی : روى النسائي في:8/335، ما يدل على أنه كان يشرب الخمر ولا يكتفي بالنبيذ، قال: (عن سفيان، عن سلمة بن كهيل، عن ذر بن عبد الله، عن سعيد بن عبد الرحمن بن أبزى، عن أبيه قال: سألت أبي بن كعب عن النبيذ فقال: إشرب الماء، واشرب العسل، واشرب السويق واشرب اللبن الذي نجعت به، فعاودته فقال: الخمر تريد، الخمر تريد!!). انتهى.   قال في الأخبار الطوال ص298: (ولما تجرد المختار لطلب قتلة الحسين هرب منه عمر بن سعد، ومحمد بن الأشعث، وهما كانا المتوليين للحرب يوم الحسين، وأتيَ بعبد الرحمن بن أبزى الخزاعي، وكان ممن حضر قتال الحسين فقال له: يا عدو الله أكنت ممن قاتل الحسين؟ قال: لا، بل كنت ممن حضر ولم يقاتل. قال: كذبت إضربوا عنقه. فقال عبد الرحمن: ما يُمكنك قتلي اليوم حتى تعطى الظفر على بني أمية ويصفو لك الشام، وتهدم مدينة دمشق حجراً حجراً، فتأخذني عند ذلك فتصلبني على شجرة بشاطئ نهر كأني أنظر إليها الساعة! فالتفت المختار إلى أصحابه وقال: أما إن هذا الرجل عالم بالملاحم، ثم أمر به إلى السجن، فلما جن عليه الليل بعث إليه من أتاه به، فقال له: يا أخا خزاعة، أظرفاً عند الموت؟! فقال عبد الرحمن بن أبزى: أنشدك الله أيها الأمير أن أموت هاهنا ضيعة. قال: فما جاء بك من الشام؟ قال: أربعة آلاف درهم لي على رجل من أهل الكوفة أتيته متقاضياً. فأمر له المختار بأربعة آلاف درهم، وقال له: إن أصبحت بالكوفة قتلتك. فخرج من ليلته حتى لحق بالشام)! عبد الرحمن بن أبزى.. وثقه البخاري وجعله من الصحابة! قال في الجوهر النقي:2/347، تعليقاً على رواية ابن أبزى التي ادعى فيها أن النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) سهى في صلاته: (قلت: في هذا الحديث علتان، إحداهما أن عبد الرحمن بن أبزى مختلف في صحبته....الخ.). انتهى.   7 - عمرو بن حريث يكنى أبا سعيد رأى النبي صلى الله عليه وسلم أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 ص 97 از فرماندهان سپاه ومن القادة: «عمرو بن حريث وهو الذي عقد له ابن زياد رايةً في الكوفة وأمّره على الناس. بحار الأنوار 44 / 352. وبقي على ولائه لبني أُميّة حتّى كان خليفة ابن زياد على الكوفة.  أنساب الأشراف 6 / 376.       8 - أسماء بن خارجة الفزاري صحابي بودن او 450 وقد ذكروا أباه وعمه الحر في الصحابة وهو على شرط بن عبد البر الإصابة في تمييز الصحابة  ج 1   ص 195 ، دار النشر : دار الجيل – بيروت مشاركت او در كشتن امام حسين دعا ابن زياد ... وأسماء بن خارجة الفزاري، ... وقال: طوفوا في الناس فمروهم بالطاعة ... وحثوهم على العسكرة. فخرجوا فعذروا وداروا بالكوفة ثم لحقوا به أنساب الأشراف  ج 1   ص 416.   آیا ادراک به معنی صحابه بودن است : در خصوص مروان آمده است که او را بخاطر درک زمان پيامبر (ص) از صحابه دانسته اند  إنّ لعبد الرحمن رؤية وأنّه عدّ لذلك في الصحابة وكذا ذكر بعضهم مروان في الصحابة لإدراكه. عبدالرحمن، رسول الله ص را در كرده لذا او را جزو صحابه دانسته اند. برخي مروان را هم به اين خاطر صحابي مي دانند. فتح الباري: 10/445، كتاب الأدب، باب ما لايجوز من الشعر. الاسم : مروان بن الحكم بن أبى العاص بن أمية القرشى الأموى ، أبو عبد الملك و يقال أبو القاسم و يقال أبو الحكم ، المدنى المولد :  2 هـ ، و قيل : 4 هـ الطبقة :  2  : من كبار التابعين الوفاة :  65 هـ بـ دمشق روى له :  خ د ت س ق  ( البخاري - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه ) رتبته عند ابن حجر :  لم يذكرها ( قال : لا تثبت له صحبة ) رتبته عند الذهبي :  لم يذكرها ( قال : لم يصح له سماع ) حتي بعضي عمرسعد را هم جزو صحابه دانسته اند : قال أبو بكر بن أبى خيثمة ، عن يحيى بن معين : ولد عام مات عمر بن الخطاب . و قال غيره : ولد فى عصر النبى صلى الله عليه وسلم . قال الحافظ في تهذيب التهذيب 7 / 451 : أغرب ابن فتحون فذكره فى الصحابة معتمدا على ما نقله عن " الفتوح " أن أباه أمره على جيش فى فتوح العراق . الاسم : عمر بن سعد بن أبى وقاص القرشى الزهرى ، أبو حفص المدنى ( نزيل الكوفة ، أخو عامر بن سعد و إخوته ) المولد :  23 هـ الطبقة :  2  : من كبار التابعين الوفاة :  65 هـ أو بعدها بـ الكوفة روى له :  س  ( النسائي ) رتبته عند ابن حجر :  صدوق ، و لكن مقته الناس لكونه كان أميرا على الجيش الذين قتلوا الحسين بن على رتبته عند الذهبي :  حط عليه ابن معين لقتاله الحسين  

 

کلا اگر بخواهیم قضاوت کنیم از همان روز سقیفه همه کارگزارانش به نوعی در این فاجعه سهیم بودند اما بعلت اینکه حکام سنی نمیخواستند این فاجعه به صحابه عدول ! منتسب شود ، انتساب افراد زیادی را به صحبت نبی ص انکار یا درآن تشکیک کرده اند که مواردی از آن گذشت اما بقین : عمرو بن الحجاج الزبيدي و وشبث بن ربعي اليربوعي و عمرو بن حريث  وحجار بن ابجر و حصين بن نمير وكثير بن شهاب وعبد الله بن حصن ازدی و عبد الرحمن بن أبزى  از اصحاب رسول خدا ص بوده اند .اما نکته مشکوک اینست که اینها #دعوت نامه برای امام حسین ع هم نوشتند اما بعد وی را شهید نمودند ؟؟!!!      

 

همانطور كه ميبينيد اكثر اين قاتلين امام حسين ع همان متجاوزين به ايران و قاتلين ايرانيان بودند !   سوال دیگری که مطرح  است این است که هنگام قیام حسینی ، شیعیان واقعی و محدود کوفه کجا بودند ؟ پاسخ به این سوال را باید در اقدام ابن زیاد در زندانی کردن شیعیان جستجو نمود : یكى از اقدامات ابن زیاد در كوفه، زندانى كردن شیعیان بود. در میان زندانیان افرادى چون مختار ثقفی، حارث اعور همدانى، سلیمان بن صُرد خزاعی و همراهان او از جمله مسیّب بن نجبه، رفاعة بن شداد بودند. در این اسامى دقت كنید! طبرى مى‏ نویسد: ابن زیاد در نامه‏ اى به یزید نوشت: وما تركت لكم ذا ظنّة أخافه علیكم إلّاوهو فی سجنكم؛ «۱۴» كسى را كه احتمال مى‏ دادم بر ضدّ شما حركتى بكند و قیامى صورت دهد، باقى نگذاشتم، مگر این‏كه در زندان شما به سر مى‏ برد.

 

  الاسم : سليمان بن صرد بن الجون بن أبى الجون بن منقذ بن ربيعة الخزاعى ، أبو مطرف الكوفى الطبقة :  1 : صحابى الوفاة :  65 هـ بـ عين الوردة روى له :  خ م د ت س ق  ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه ) رتبته عند ابن حجر :  صحابى رتبته عند الذهبي :  صحابى   با این اوصاف، روشن مى‏ شود كه بزرگان شیعیان كجا بودند و چه‏ شدند. آیا با این وجود، مى‏ توان ادّعا كرد و گفت كه سران شیعیان، خود در قتل سیّدالشهداء علیه السلام شریك بودند یا آن‏كه خود شیعیان از آن حضرت دعوت كردند و بعد آن بزرگوار را به قتل رساندند؟ آرى، ابن زیاد، والى بصره، بنا به دستور معاویه با حفظ سمت قبلى والى كوفه شد. وى بعد از واقعه كربلا به سوى شام حركت كرد. پس از گذشت چهار یا پنج سال از حادثه كربلا گروهى به رهبرى سلیمان بن صرد ظاهر شدند و حصین بن نمیر، ابن زیاد و یارانش را به قتل رساندند. نوشته‏ اند: ابن زیاد در همان واقعه این گونه اظهار كرد: كنت أقول: لیتنی كنت أخرجت أهل السجن فضربت أعناقهم؛ «۱5»   [۹]. الدرّ النظیم: ۵۵۱. [۱۰]. تاریخ الطبری: ۴/ ۳۱۲. [۱۱]. همان: ۴/ ۳۱۰؛ الإرشاد: ۲/ ۸۴. [۱۲]. تاریخ الطبری: ۴/ ۳۱۸؛ الفتوح: ۵/ ۱۰۹؛ البدایة والنهایه: ۸/ ۱۹۱. [۱۳]. أبصار العین فى انصار الحسین علیه السلام: ۷۸. [۱۴]. تاریخ الطبری: ۴/ ۳۸۷؛ الكامل فى التاریخ: ۴/ ۱۳۱. [۱۵]. تاریخ الطبری: ۴/ ۴۰۳؛ الكامل فى التاریخ: ۴/ ۱۴۱.    

 

جالب این جاست که سیدالشهداء در سخنی فرمودند: نامه ای برای من نوشته نشد مگر از روی حیله و نیرنگ به من و نزدیک شدن به فرزند معاویه ! البته دستگاه جاسوسی و نظامی معاویه فوق العاده دقیق و خطرناک بود و بعید هم نیست  تعدادی از این نامه ها را خود شامیان جاسوس و نفوذيانشان مانند شبث بن ربعي و یزید بن حارث و عروة ابن قیس احمسی نوشته باشند تا امام حسین ع را در تله بیندازند !   فَقَالَ لَهُ الفرزدق: الخبير سألت، إن قلوب النَّاس معك وسيوفهم مَعَ بني أميّة!!! والقضاء من السماء والله يفعل مَا يشاء. فَقَالَ الْحُسَيْن: صدقت.بلاذری اگر کسی دوست علی ع بود وامام علی ع را دشنام نمیداد قطعه قطعه میکردنش : فلما صار قَيْس بْن مسهر بالقادسية، أخذه الحصين بْن تميم فبعث بِهِ إِلَى ابْن زياد، فأمره أن يصعد القصر فيلعن عَلِيًّا ويكذب الْحُسَيْن عَلَى القصر، فلما رقيه قَالَ: أيها النَّاس إن الْحُسَيْن بْن علي خير خلق الله (قادم إليكم) وقد فارقته بالحاجز فأجيبوه وانصروه. ثُمَّ لعن زيادًا وابنه واستغفر اللَّه لعلي فأمر ابْن زياد فرمي بِهِ من فوق القصر فتقطع ومات رحمه اللَّه.بلاذزی    

 

چطور شیعیان کوفه شیعه عمر یا شیعه علی بودند :   وقتی امیر مومنان علی علیه السلام خلافت را در کوفه به دست گرفتند خواستند یکی از بدعت های عمر – نماز تراویح – را ریشه کن نمایند ؛ لذا به امام حسن علیه السلام دستور دادند که به مسجد رفته و مانع مردم شوند اما تا حضرت با این عمل مخالفت نمودند ، مردم صدا به اعتراض بلند کرده که "وای سنت عمر از دست رفت" شرح نهج البلاغة  ابن أبی الحدید از علمای اهل سنت ج 12ص 283 و وسائل الشیعة (الإسلامیة)   این ماجرا به حدی گسترده بود که حضرت در ضمن خطبه ای مفصل می فرمایند من از شورش عمومی و نیز از بر هم خوردن پایه های حکومت اسلامی در کوفه ترسیدم !!!این خود بیانگر آن است که بیشتر مردم کوفه از طرفداران خلیفه دوم بودند و این با شیعه بودن منافات دارد    

عبد اللّه بن مسلم حضرمى از شیعیان و پیروان بنى امیه به یزید بن معاویه در نامه‏اى چنین مى‏نویسد: «لعبداللّه یزید بن معاویه، امیرالمؤمنین من شیعته من اهل الکوفه. اما بعد؛ فان مسلم بن عقیل قد قدم الکوفه...». در این نامه خودش را شیعه یزید معرفى مى‏کند. نظیر این نامه را عمر سعد نیز مى‏نویسد. با رسیدن اینچنین اخبارى به یزد وى به عبید اللّه زیاد مى‏نویسد: «اما بعد فان شیعتى من أهل الکوفه کتبوا الى...».الفتوح ابن اعثم   شيعیان اصطلاحی آنروز ابوبكر وعمر را قبول داشتند بگفته ابن تيميه :   وَكَانَتِ الشِّيعَةُ أَصْحَابُ عَلِيٍّ يُقَدِّمُونَ عَلَيْهِ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ، وَإِنَّمَا كَانَ النِّزَاعُ فِي تَقَدُّمِهِ عَلَى عُثْمَانَ ابن تيميه: كساني كه آن زمان ما به آنها مي گوييم شيعه و طرفداران حضرت علي، آنها ابوبكر و عمر را خليفه اول و دوم مي دانستند و نزاع آنها بر تقدم علي و عثمان بوده منهاج السنة النبوية- ج 2 ص 96   همچنین در کربلا : بریر همدانی به ایشان گفت : « ... وهذا ماء الفرات ، تقع فیه خنازیر السواد وکلابه ، قد حیل بینه وبین ابن رسول الله ». این آب فرات است که خوک های کثیف و سگ ها به آن دسترسی دارند اما بین آن و بین فرزند رسول خدا مانع شده اند . پس گفتند : « یا بریر قد اکثرت الکلام فاکفف ، والله لیعطش الحسین کما عطش من کان قبله» یقصد: عثمان بن عفّان . أعیان الشیعة ج1 ص599 ای بریر زیاد سخن گفتی ؛ پس کلام را تمام کن ؛ قسم به خدا حسین باید تشنه باشد ؛ همانطور که کسی که قبل از او بود – مقصودشان عثمان بود – تشنه ماند .     قال معاویه لابن عباس:ـ أنت على ملة علي؟ فقال له ابن عباس ولا على ملة عثمان، أنا على ملة رسول الله صلى الله عليه وسلم .سنده صحیح   الإبانة (1/355) شرح أصول اعتقاداللألكائي (1/94) . حتی معاویه به ابن عباس میگوید تو بر دین #علی هستی یا #عثمان ؟؟؟!!!!!     فردی از سپاه ابن زیاد به نام مزاحم بن حریث برای مبارزه با او به میدان رفت و در جواب نافع گفت: من هم معتقد به دین عثمان هستم.( وقال المفيد: هو مزاحم بن حريث، فقال: أنا على دين عثمان، فقال له نافع: أنت على دين الشيطان فحمل عليه نافع فقتله. قال هشام بن محمد عن أبي مخنف قال حدثني يحيى بن هانئ بن عروة أن نافع بن هلال كان يقاتل يومئذ وهو يقول أنا الجملي أنا على دين علي  قال فخرج إليه رجل يقال له مزاحم بن حريث فقال أنا على دين عثمان فقال له أنت على دين شيطان ثم حمل عليه فقتله فصاح عمرو بن الحجاج بالناس يا حمقى أتدرون من تقاتلون فرسان المصر قوما مستميتين لا يبرزن لهم منكم أحد فإنهم قليل وقلما يبقون والله لو لم ترموهم إلا بالحجارة لقتلتموهم فقال عمر بن سعد صدقت الرأي ما رأيت وأرسل إلى الناس يعزم عليهم ألا يبارز رجل منكم رجلا منهم طبری     ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ و ابن کثیر در البدایة و النهایه به نقل این اتّفاق می پردازند،  ولی نمی گویند که طرف مقابل او درپاسخ گفت: من معتقد به دین عثمان هستم. چرا؟ چون باید مخفی بماند تا کسی قاتلان سیدالشهداء (علیه السلام) را نشناسد تا درقرن ها بعد افرادی بتوانند بگویند که خود شیعیان حسین بن علی را به شهادت رساندند. مورّخین می نویسند؛ ابن زیاد در نامه ای به عمر سعد نوشت: حسین و یارانش را از آب منع کن تا قطره ای به آن ها، آب نرسد، همان طوری که با خلیفه مظلوم عثمان بن عفان این کار را کردند!(   حال آیا میتوان باور کرد که : امام حسين(ع) در باره معاويه عبارت «رحم الله معاويه وعظم لک الاجر» را به کار برده باشد ؟؟؟؟ در دعای ندبه هم آمده :   جيراني ولولا أنت يا علي لم يعرف المؤمنون بعدي. وكان بعده هدى من الضلال، ونورا من العمى، وحبل الله المتين، وصراطه المستقيم، لا يسبق بقرابة في رحم، ولا بسابقة في دين، ولا يلحق في منقبة يحذو حذو الرسول صلى الله عليهما وآلهما، ويقاتل على التأويل، ولا تأخذه في الله لومة لائم، قد وتر فيه صناديد العرب، وقتل أبطالهم، وناهش ذؤبانهم، فأودع قلوبهم أحقادا بدرية وخيبرية وحنينية وغيرهن، فأضبت على عداوته، وأكبت على منابذته حتى قتل الناكثين والقاسطين والمارقين. ولما قضى نحبه، وقتله أشقى الاخرين، يتبع أشقى الاولين، لم يمتثل أمر رسول الله صلى الله عليه واله في الهادين بعد الهادين، والامة مصرة على مقته، مجتمعة على قطيعة رحمه، وإقصآء ولده إلا القليل ممن وفى لرعاية الحق فيهم، فقتل من قتل، وسبي من سبي، واقصي من اقصي، وجرى القضاء لهم بما يرجى له حسن المثوبة، وكانت الارض لله، يورثها من يشآء من عباده، والعاقبة للمتقين       بحار الانوار /جزء 32 / صفحة [587] غراقكم وتخلون بيننا وبين شامنا فنحن نحقن دماء المسلمين فقال عليه السلام: لم أجد إلا القتال أو الكفر بما أنزل الله عزوجل على محمد صلى الله عليه وآله. ثم برز الاشتر وقال: سووا صفوفكم وقال أمير المؤمنين: أيها الناس من يبع يربح في هذا اليوم. في كلام له ألا إن خضاب النساء الحناء وخضاب الرجال الدماء والصبر خير في عواقب الامور ألا إنها أحن بدرية وضغاين أحدية وأحقاد جاهلية وقرأ * (فقاتلوا أئمة الكفر إنهم لا أيمان لهم لعلهم ينتهون) * فتقدم وهو يرتجز.     2019 - الإقبال-في دعاء الندبة في وصف الإمام عليّ(عليه السلام) -: ويقاتل على التأويل، ولا تأخذه في اللَّه لومة لائم، قد وتر فيه صناديد العرب، وقَتلَ أبطالَهم، وناوَش  ذؤبانهم، وأودع قلوبهم أحقاداً بدريّة، وخيبريّة، وحنينيّة، وغيرهنّ، فأضبّت  على عداوته، وأكبّت على مُنابذته، حتى قتل الناكثين والقاسطين والمارقين   امام حسین ع در اثناأ نبرد از آنان می پرسد که به چه دلیل قصد جان مرا کرده اید؟ در پاسخ گفتند: ما تو را به جهت کینه و دشمنی با پدرت می کشیم !!!!!!) ثم دنا من القوم وقال: (يا ويلكم على م تقاتلوني، على حق تركتة، ام سنة غيرتها، ام على شريعة بدلتها). فقالوا: بل نقا تلك بغضا منا لابيك وما فعل بأشياخنا يوم بدر وحنين، فلما سمع كلامهم بكى .. فاجعة الطف   السيد محمد كاظم القزويني   .دقیقا همین بوده چون در جنگ معمولا انسانها حقیقت و عمق نفرت وسخن و عقیده خویش را بروز میدهند .  

ودر اشعاری که یزید هنگام زدن چوب بر سر امام حسین ع میخواند بصراحت سخن از انتقام اشیاخش در بد ر آمده است .   پس لب سخن در همان سخن امام حسین ع است که فرمود اولی و دومی مرا کشتند !  

طبق عقيده صحابه ، امام حسين ع مستحق كشتن بود !

سلام



میگویند چرا شعیان امامت را جزو اصول دین میدانند ؟ امامیه چه صيغه ايه ؟ چرا در قرآن اسمی از امامان نیست و .... حال ببینید که اگر مسلمین امامان حقیقی را از امامان منافق باز می شناختند وتبعیت میکردند آیا چنین فجایعی در اسلام مانند کربلا ظهور میکرد ؟! آیا دین اسلام دچار چنین اختلافات و تحریفات وبدبختیهایی میشد که تا قیامت آتشش میسوزاند ومسلمين را ضعيف وبدبخت ساخته و... ؟!


چه کسانی مقصرند ؟ جناب خلیفه اول وثانی با منع ازوصيت و احادیث رسول الله وبكارگيري دشمنان قسم خورده اي مانند پسران هند ، سعی کردند حقایق را خاموش وآب را گل آلود سازند و شما میبینید که درجریان قیام امام حسین و همین امروز هم اهل سنت معتقدند که باید از حاکم ظالم هم اطاعت کرد و به امام حسین میگفتند که بر امامت خروج مکن !!!!!

در صحيح مسلم بابي دارد تحت عنوان :

بَاب وُجُوبِ مُلَازَمَةِ جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ عِنْدَ ظُهُورِ الْفِتَنِ وَفِي كُلِّ حَالٍ وَتَحْرِيمِ الْخُرُوجِ عَلَى الطَّاعَةِ وَمُفَارَقَةِ الْجَمَاعَةِ


حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُعَاذٍ الْعَنْبَرِيُّ حَدَّثَنَا أَبِي حَدَّثَنَا عَاصِمٌ وَهُوَ ابْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ نَافِعٍ قَالَ جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُطِيعٍ حِينَ كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحَرَّةِ مَا كَانَ زَمَنَ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ اطْرَحُوا لِأَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ وِسَادَةً فَقَالَ إِنِّي لَمْ آتِكَ لِأَجْلِسَ
أَتَيْتُكَ لِأُحَدِّثَكَ حَدِيثًا سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُهُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ مَنْ خَلَعَ يَدًا مِنْ طَاعَةٍ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا حُجَّةَ لَهُ وَمَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً

بخوبي آثار تفسير براي وبرداشت غلط از سخنان وتعاليم رسول خدا ص در اصحابي مانند عبد الله عمر مشاهده ميشود كه چه اشتباهي كرده است .
وباب بعدي :

بَاب حُكْمِ مَنْ فَرَّقَ أَمْرَ الْمُسْلِمِينَ وَهُوَ مُجْتَمِعٌ


3442 - حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرِ بْنُ نَافِعٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ قَالَ ابْنُ نَافِعٍ حَدَّثَنَا غُنْدَرٌ و قَالَ ابْنُ بَشَّارٍ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ زِيَادِ بْنِ عِلَاقَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَرْفَجَةَ قَالَ
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ إِنَّهُ سَتَكُونُ هَنَاتٌ وَهَنَاتٌ فَمَنْ أَرَادَ أَنْ يُفَرِّقَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَهِيَ جَمِيعٌ فَاضْرِبُوهُ بِالسَّيْفِ كَائِنًا مَنْ كَانَ .صحيح مسلم

يعني هركس باعث اختلاف در امت شود گردنش را بزنيد هركس كه باشد ؟ !

عمر سعد وعبيد الله بن زياد و شمر هم همين عقيده را داشتند و بر اساس همين احاديث گردن امام حسين ع را زدند !

چرا یزید فاسد را امام میدانستند ؟ چون نگذاشتند تفسیر آیه اولی الامر به گوش مردم برسد که 12 امام هستند ومعصوم . و معاویه وحزب منافقش در گوش مردم خواندند که هر حاکمی واجب الاطاعه است بهمین سبب پسرش یزید را بعنوان خلیفه معرفی کرد برای بیعت گرفت برای او تلاشی بزرگ کرد ....


آثار تحريف در دين 50 سال بعد با تبليغات و سانسور وتجريد قران محمد ص توسط عمر وتحريق قران محمد توسط عثمان ، فاجعه كربلا را رقم زد ....

امام حسين ع در خطبه عاشورا بروايت لهوف و... فرمودند :

ولكن أسرعتم علينا كطيرة الذباب، وتداعيتم كتداعي الفراش، فقبحا لكم، فانما أنتم من طواغيت الامة وشذاذ الاحزاب، ونبذة الكتاب، ونفثة الشيطان، وعصبة الآثام، ومحرفي الكتاب، ومطفئ السنن، وقتلة أولاد الانبياء، ومبيري عترة الاوصياء،



زشتی بر شما باد، شمایید سرکشان امت و نابابان طوائف و دور افکنان قرآن و بارورشدگان شیطان و هواداران گناه و تحریف کنندگان قرآن و خاموش کنندگان سنت رسول الله و کشندگان اولاد انبیا و نابودکنندگان خاندان اوصیا.




فقال ابن زياد: لا عليك سلمت أولم تسلم فإنك مقتول، فقال له مسلم: إن قتلتني فلقد قتل من هو شر منك من هو خير مني، ثم قال ابن زياد: يا عاق، ويا شاق خرجت على إمامك وشققت عصا المسلمين وألقحت الفتنة، فقال مسلم: كذبت يا بن زياد إنما شق عصا المسلمين معاوية وابنه يزيد، وأما الفتنة فانما ألقحها أنت وأبوك زياد بن عبيد عبد بني علاج من ثقيف، وأنا أرجو أن يرزقني الله الشهادة على يدي شر بريته.

برامامت يزيد خروج كرده اي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عبيداللّه پليد به سخن در آمده گفت : باكى بر تو نيست ؛ سلام بكنى يا نكنى ، كشته خواهى شد. جناب مسلم بن عقيل فرمود: اگر تو مرا به قتل رسانى همانا كه كار مهمّى نكرده اى ، چرا كه به تحقيق بدتر از تو بهتر از مرا مقتول ساخته اند و از اين گذشته تو هرگز فروگذار نخواهى كرد به ديگرى كشتن بدو قُبْح مُثْله و پليدى سرشت و غالب شدن را به طرف نانجيبى و بدين صفات مذمومه كسى از تو سزاوارتر نيست . پس آن نانجيب زبان بريده ، زبان به ناسزا برگشود كه اى ناسپاس ، اى مخالف ؛ بر امام زمان خود خروج كردى و عصاى مسلمانان را شكستى و فتنه را برانگيختى .

گفتى ، بجز اين نيست كه عصاى اجتماع مسلمين را معاويه پليد و فرزند عنيد او يزيد بشكستند و آنكه فتنه را در اسلام برانگيخت تو بودى و پدرت كه از نطفه غلامى بود از بنى عِلاج از طايفه ثَقيف و نام آن غلام (عبيد) بود. و مرا اميد چنان است كه خداى متعال شهادتم را بر دست بدترين مخلوقش ‍ روزى دهد. ابن زياد گفت : تو را نفست در آرزويى افكند كه خدا آن را از براى تو نخواست و در ميانه تو و اميدت ، حايل گرديد و آن مقام را به اهلش ‍ رسانيد.




42865- عن عاصم : أن عبد الله بن الزبير أرسل إلى أمه إن الناس انفضوا عنى وقد دعانى هؤلاء إلى الأمان فقال خرجت لاحياء كتاب الله وسنة نبيه - صلى الله عليه وسلم - فمت على الحق وإن كنت إنما خرجت على طلب الدنيا فلا خير فيك حيا ولا ميتا (نعيم بن حماد فى الفتن)[كنز العمال 37234]

شمر ملعون هم میگوید که ما اگر از یزید اطاعت نمیکردیم از خران وشتران آبکش پست تر بودیم ! بله راست میگوید چون حیوانات که عقل ندارند همگی پشت سر اولین نفرشان حرکت میکنند و هرجا که برود ولو در دره هلاکت همگی پشت سرش میروند البته گاهی اوقات انسانها از شتر هم گمراهتر میشوند مانند کسانیکه پشت سر شتر جمل راه افتادند (اولئک کالانعام بل هم اضل ) !

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ {الأعراف/179}

چرا ابن زياد لعين به امام حسين ع ميگويد تو بر امامت خروج كرده اي ومستحق قتلي ؟!
ريشه اين تحريفات برميگردد به سقيفه و تحريفي كه در اساس مباني شريعت رخ داد بواسطه دوري از ثقل ثاني ، يعني اكثر صحابه ومردم عقيده پيدا كرده بودند كه خلفاي جور و غاصب هم مشروع هستند و خروج بر ايشان كفر وموجب قتل !


همچنين فتواي مشهور شريح قاضي بقتل حسين ع كه در تذكره الشهدا آمده !  و وجود اصحابي مانند شبث بن ربعي و ... كه در سپاه عمر سعد و قاتل امام ع بودند ....


وقال ابو مخنف لما اجمع عمر بن سعد على القتال نادى شمر بن ذي الجوشن: يا خيل الله اركبي وابشري بالجنة !!!!!

به به ! پيش بسوي كشتن حسين و رفتن به بهشت !!!!!(بالاترين تحريف قرآن واسلام )

نقش یهود در فاجعه کربلا

 

 

روند یهودی شدن اسلام که از اواخر عمر رسول خدا ص با توطئه مسجد ضرار وعقب گرد وانقلاب جاهلی و نقشه قتل رسول خدا بنص آیه 74 توبه شروع شده بود در کربلا تقریبا پایان یافت .

هنگامیکه امام سجاد ع و هاشمیان در بند زندان امویان در دمشق بودند دیدند که نگهبانان زندان زبانشان رومی است ونقشه خراب کردن سقف زندان را بر سر اسرای کربلا دارند !

قاضی نعمان (م 363 ق) پس از ذکر گریه نمایشی یزید می نویسد:
و قیل انّ ذلک بعد أن أجلسهنّ فی منزل لا یکنّهنّ من برد و لا حرّ، فأقاموا شهراً و نصف، حتّی اقشرّت وجوههنّ من حرّالشّمس، ثمّ أطلقهم؛ گفته شده: این کار یزید (گریه نمایشی او) پس از زمانی بود که او ایشان را در منزلی جای داد که آنان را از سرما و گرما محافظت نمی کرد. آنان یک ماه و نیم در این وضع به سر بردند، تا آنکه پوست صورت ایشان از حرارت خورشید کنده شد و پس آن گاه اقدام به آزادی ایشان کرد

صاحب بصائرالدّرجات از امام صادق (ع) روایت می کند که وقتی امام زین العابدین (ع) و همراهان را در آن خانه جای دادند، بعضی از آنان گفتند: ما را در اینجا جای دادند تا بر سرمان خراب شود، و ما ‫#‏کشته‬ شویم !
وعن محمد بن جزك، واراني قد سمعته عن ابن جزك، عن ياسر انظروا إلى هؤلاء يخافون أن تقع عليهم البيت وانما يخرجون غدا فيقتلون قال على بن الحسين ع: لم يكن فبنا احد يحسن الرطانة غيري والرطانة عند اهل المدينة الرومية.

عن يحيى الحلبى عن محمد بن على الحلبى قال سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول لما اتى بعلى بن الحسين عليه السلام يزيد بن معاوية عليهما لعاين الله ومن معه جعلوه في بيت فقال بعضهم انما جعلنا في هذا الببت ليقع علينا فيقتلنا فراطن الحرس فقالوا انظروا إلى هؤلاء يخافون ان تقع عليهم البيت وانما يخرجون غدا فيقتلون قال على بن الحسين ع لم يكن فينا احد يحسن الرطانة غيرى والرطانة عند اهل المدينة الرومية حدثنا عبدالله بن جعفر عن ابى هاشم الجعفرى قال دخلت على ابى الحسن عليه السلام فقال يابا هاشم كلم هذا الخادم بالفارسية فانه يزعم انه يحسنها فقلت للخادم زانويت چيست فلم يجبنى فقال عليه السلام يقول ركبتك ثم قلت نافت چيست فلم يجبنى فقال يقول سرتك.
بصائر الدرجات ج1

علی بن حسین (ع) و زنان همراه را در حال اسارت به نزد یزید آوردند و آنان را در خانه ای قرار دادند و عده ای از عجم (رومیان) را که آشنایی با زبان عربی نداشتند، به نگهبانی واداشتند. برخی از اسیران اهل بیت رو به برخی دیگر کردند و گفتند: ما را در چنین خانه ای جای داده اند تا بر سر ما خراب گردد و ما در زیر آوار کشته شویم. حضرت علی بن حسین(ع) رو به نگهبانان کرد و با زبان رومی از ایشان پرسید: آیا می دانید که این زنان چه می گویند؟ آنان چنین می گویند (و آن حضرت سخنانشان را نقل کرد!) نگهبانان گفتند: به ما گفته اند که شما را فردا از اینجا بیرون آورده و خواهند کشت! حضرت علی بن حسین(ع) فرمود: نه، هرگز چنان نخواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت که چنان کنند. آن گاه رو به ایشان کرد و با زبان ایشان به آموزش آنها پرداخت .

یزید به قصد وارد آوردن فشار روحی و جسمی، اهل بیت(ع) را در جایی بسیار نامناسب قرار داد که به هیچ وجه ایشان را از گرمای روز و سرمای شب محافظت نکند. اثر گرما بر بدن مطهر ایشان نمایان شد؛ به نحوی که پوست چهره ایشان دگرگون و خشک گردید و کنده شد، و از آنجا که آنان در این مکان تحت نظر بودند، در واقع آنجا برایشان زندان بود (شاید هم میخواست سقف بر سرشان خراب شود وبگوید که من تقصیری در قتل ایشان نداشتم ) .
یزید قصد کشتن حضرت امام سجادّ(ع) و چه بسا دیگر اسیران را داشت؛ همان طور که از این روایت و دیگر روایات فهمیده می شود، ولی تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی، به واسطه سبب حضرت امام زین العابدین (ع) و حضرت زینب (س) و دیگر اسیران اهل بیت : مانع از اجرای این نقشه شد که همه اینها با اراده الهی انجام پذیرفت تا حجّت خداوند محفوظ ماند و سلسله حجّت های الهی استمرار یابد ...
از اين روايت شريفه استفاده مى شود كه پاسبانان دولت بنى ‫#‏اميّه‬ در زندان و آنهايى كه از سوى يزيد بر اسراى اهل بيت گمارده شده بوده اند به زبان رومى تكلّم مى نموده اند، و ظن قوى آن است كه اصلا رومى بوده اند. چون دولت بنى اميّه با روم مرتبط بود و دولت روم در دربار بنى اميّه و معاويه و يزيد نفوذ داشت . چنانكه سر جون بن منصور رومى ، كه معرب سرژيوس است ، از زمان معاويه تا دوره عبدالملك تقريبا كاتب و وزير مشاور در دربار اموى بود و تدبير قتل سيّدالشهدا عليه السلام به دست ابن زياد را او به يزيد پيشنهاد داد.

و این نشان میدهد که ‫#‏معاویه‬ ویزید وقبلا هم عمر روابط کاملا سری و دوستانه ای با یهود و روم جهت نابودی اسلام داشتند

چون دولت بنى اميّه با روم مرتبط بود و دولت روم در دربار بنى اميّه و معاويه و يزيد نفوذ داشت . چنانکه ‫#‏سِرجون‬ بن منصور رومى ، از زمان معاويه تا دوره عبدالملک تقريباً کاتب و وزير مشاور در دربار اموى بود و تدبير قتل سيّدالشهدا عليه السلام به دست ابن زياد را او به يزيد پيشنهاد داد.

همچنین جناب ‫#‏عمر‬ هم که محبوبترین افراد نزد ‫#‏یهود‬ بود بروایت طبری وواحدی و....

فقالوا: يا عمر ما أحد ‫#‏أحب‬ إلينا منك، قلت ولم ؟ قالوا: لانك تأتينا وتغشانا، قلت: إنما أجئ لاعجب من تصديق كتاب الله بعضه بعضا، وموافقة
التوراة القرآن وموافقة القرآن التوراة،

وخود عمر هم که محبوبترین فرد نزد یهود بود (بروایت طبری وواحدی) ویهود به عمر میگفتند تو والله #صاحب مایی بدون شک (بروایت ابن عبد البر وصالحی شامی) وحتی میخواست تورات را به رسول خدا یاد دهد (درالمنثور سیوطی) وبه شریعت اسلام قانع نمیشد ( کشف المشکل ابن الجوزی) و برسول خدا ص  میگفت احادیث اهل کتاب تو قلب ما مینشینند !! (بروايت ابن ضريس) و قدس را یهودیان به وی پیشکش کردند وبه او لقب فاروق دادند ( ابن سعد وطبری وذهبی ) .... همین جناب عمر و ابوبکر (پدرش ابوقحافه استاد یهودیان بود) وعثمان ( بنی امیه اصلا عرب وقرشی نبودند بلکه رومی از نسل برده امیه عبد شمس ) بالاترین حمایت را از زید بن ثابت و کعب الاحبار و تمیم داری و وهب بن منبه و ابن ملجم کردند و ایشانرا مناصب عالی دادند مانند ازادی خطابه و جمع مصحف شریف اما اکابر و داناترین صحابه به قران و سنت مانند ابن مسعود و ابودرداء را محبوس و ممنوع الحدیث !

 

 

عمر که یهودی بود !  مانند کعب الاحبار و وهب بن منبه از یهود صدوقیان بود که دشمن احادیث بودند و فقط به تورات اعتقاد داشتند !  #معاویه و عثمان ومروان هم که از نسل امیه بن عبد شمس یهودی بودند ! زید بن ثابت هم که یهودی بود و ...

 

وأخرج ابن الضريس في "فضائل القرآن" ، وأبو عبيد في "غريب الحديث" 3/29، ومن طريقه البيهقي في "الشعب" عن الحسن البصري: أن عمر بن الخطاب قال: يا رسول الله، إن أهل الكتاب يحدثوننا بأحاديث قد أخذت ‫#‏بقلوبنا‬ وقد هممنا أن نكتبها، فقال: "يا ابن الخطاب
أمتهوَّكون أنتم كما تهوكت اليهود والنصارى؟ أما والذي نفس محمد بيده لقد جئتكم بها بيضاء نقية، ولكني أعطيت جوامع الكلم، واختصر لي الحديث اختصاراً"، ورجاله ثقات إلا أنه من مراسيل الحسن البصري.

خیلی قدرت میخواد که در مقابل رسول خدا ص چنین حرفی بزنی !!!!!!
یعنی میخواد بگه ما اسلام را نمیخواهیم یهود بهتره !!!!!!

همچنین خود یهودیان قبلا به عمر بشارت دادند که بخدا سوگند تو ‫#‏صاحب‬ مایی بدون شک :

ثم قال: يا هذا! لقد علم أهل الكتاب أنه لم يبق على وجه الأرض رجل أعلم مني اليوم، وإني أجد صفتك، إنك الذي تخرجنا من هذا الدير، وتغلب على هذا البلاد. فقلت: أيها الرجل! ذهبت من الأمر في غير مذهب. قال: ما اسمك؟ قلت: عمر بن الخطاب. قال: أنت والله الذي لا إله إلا هو صاحبنا من غير شك، فاكتب لي على ديري هذا وأهله وما فيه أماناً، ....
الكتاب : بهجة المجالس وأنس المجالس
المؤلف : ابن عبد البر

همین عمر امویان یهودی و رومی را بقدرت رساند تا اسلام نبوی را دفن و تحریف سازند :

عجب ! عمر میداند که #عثمان بعد از وی خلیفه میشود ! اما از خلیفه شدن امام علی ع غمگین وخشمگين میشود ومیگوید : وادفراه : !!!!!!

 

وروى أبو داود في سننه ج 2 ص 403
( ... عن الأقرع مؤذن عمر بن الخطاب ، قال : بعثني عمر الى الأسقف (کعب الاحبار) ، فدعوته ، فقال له عمر : وهل تجدني في الكتاب ؟ قال: نعم ، قال : كيف تجدني ؟ قال : أجدك قرناً ، فرفع عليه الدرة ، فقال : قرن مه ؟ فقال : قرن حديد ، أمين شديد ، قال : كيف تجد الذي يجئ من بعدي ؟ فقال : أجده خليفة صالحاً غير أنه يؤثر قرابته ، قال عمر : يرحم الله عثمان ! ثلاثا ، فقال : كيف تجد الذي بعده ؟ قال : أجده صدأ حديد ، فوضع عمر يده على رأسه فقال : يا دفراه (ذفراه) يا دفراه ، فقال : يا أمير المؤمنين ، إنه خليفة صالح ولكنه يستخلف حين يستخلف والسيف مسلول والدم مهراق ! قال أبو داود : الدفر النتن ) ورواه في تهذيب التهذيب ج1 ص 323 ، وروى ابن شبة في تاريخ المدينة ج 3 ص 1078 :

وهذا الحديث صحيح الاسناد ذكره ابو داود وسكت عنه وكل ما سكت عنه فهو صالح .

 

عمر دنبال کعب يهودي میفرستد تا از وی بپرسد که مرا در کتاب چگونه میابی ؟  کعب هم میگوید أجدك قرناً ، یعنی شاخ یا تاج ! (ذوالقرنین یعنی صاحب دو شاخ ) عمر شلاقش را بالا میبرد ! میگوید دژی محکم آهنی وامین شدید عمر میگوید بعد از من چطور ؟ میگوید خلیفه صالحی که فامیلش را ترجیح میدهد عمر هم 3 بار گفت خدا عثمان را رحمت کند ! اما در باره امام علی ع کعب میگوید تیز وتند ! وعمر دستش را بر سرش میگذارد ای وای (خاک برسر شدیم از این خلیفه متعفن کثیف ! ) اما کعب میگوید ای امیر مومنین او خلیفه صالحی است و جانشین میشود هنگام خلافت و شمشیر کشیده است وخون ریخته شده و....

 

 

تفصیل ‫#‏یهودی‬ سازی اسلام توسط یهودیان سقیفه :


https://sites.google.com/site/hojjah/yahood.iran.zip

ريشه عاشورا : نزاع موروثي تبارامويان عثماني با علويان هاشمي !



در هنگامه نبرد عاشورا به ناگه فریاد میزند که من شیعه عثمانم !

مردم شام تصورميكردند معاويه از اقوام رسول الله ص است و اهل بيت خارجي ؟؟!!
ريشه نزاع واختلاف بين علويان و امويان بر ميگردد به سالهاي دورتري يعني اختلاف هاشم وعبد شمس :
هاشم با برادرش عبدشمس، دوقلو متولد شدند

ابوالقاسم علی بن احمد کوفی، از دانشمندان سده چهارم، درباره امیه می نویسد: «عبد شمس بن عبد مناف، (برادر هاشم بن عبد مناف) برده‌ای رومی به نام امیه داشت که او را فرزندخوانده و منسوب به خود کرده بود. بنابراین نسب بنی امیه به اینجا منتهی می شود و اصل آنها رومی می‌باشد».( الاستغاثه،ج1،ص76.)

بزبان ساده تر جد اعلاي امويان يك فرد بي اصل ونسب يا حرامزاده رومي بنام اميه است كه هيچ ربطي به قريش ندارند .

اميّه از نسل عبد شمس نبود و صرفاً برده اى از روم بود كه عبد شمس او را به خود ملحق كرد و رسم عربها در جاهليت اين بود كه هرگاه كسى برده اى داشت و ميخواست وى را به خود ملحق نمايد او را آزاد مى كرد و زنى اصيل از عربها به او مى داد، و او را به خود ملحق مى كرد .

پس از عبدشمس، اميه فرزند ناخلف او و سرسلسله ي امويها، فضائل هاشم را ديد و به مخالفت با او برخاست و براي فريب مردم، بذل و بخشش را پيش گرفت؛ بلكه قلوب مردم را با خود داشته باشد و از اين راه دور هاشم را خلوت كند، ولي كار او نتيجه اي نداد.
امام علي ع هم بصراحت امويان را بي بته ميدانند كه خود را به قريش چسباندند :

كتب عليه السلام في جوابه ما هذا صورته : (لكن ليس المهاجر كالطليق و لا اللحيق كاللصيق ) انتهى .
ديگر اينكه گفتى ، فرزندان عبد منافيم ما هم بهمچنين ، لكن حرف اينجا است كه نه اميّه ( ابن عبد شمس ) مانند هاشم ( ابن عبد مناف ) و نه حرب ( ابن اميّه ) همچون عبد المطلّب ( ابن هاشم ) و نه مهاجر ( از مكّه بمدينه ) همچون اسير و آزاد كرده شده ( بدست پيغمبر در فتح مكّه ) است



عبد شمس یک نفر رومی بی اصل ونسب بنام امیه را بخود منتسب کرد همچنین بروايتي جد اعلای امویان یعنی امیه بن عبد شمس ، اصلا عقیم بود! وذكوان را بفرزندخواندگي گرفت وبعضي هم معتقدند اميه با زني يهودي ازدواج كرد وذكوان متولد شد در هر حال نسب بني اميه به يهوديان يا روميان ميرسد پس هیچ قرابتی بین این شجره ملعونه (عثمان ومعاویه ومروان و...) و رسول پاک گهر صوجود ندارد

بعد از كودتاي سنگين و ننگين سقيفه جريان حاكم چون قصد نابودي وانقلاب وتفرقه وبازگشت به قهقري جاهليت را داشت بهترين گزينه براي دفن نام محمد ص وخاموشي نور الله ، همين استفاده از اموياني مانند عثمان و معاويه و مروان بود كه در دشمني و نابودي با اهل بيت نبي ص قسم خورده بودند و بخوبي توسط خليفه دوم حمايت و بقدرت رسيدند .
تحريف در دين رسول خاتم ص تا بدانجا پيش رفت كه بنص بخاري نماز رسول خدا ص را هم تباه وضايع ساختند ودر آن بدعت وارد كردند و در زمان عثمان وبعدش دو مذهب كلي وجود داشت مذهب نبوي علوي و مذهب عمري عثماني :

حدثنا علي بن حرب ، قال : حدثنا حسين بن علي الجعفي ، عن ليث ، عن طاوس ، قال علي بن حرب : وحدثنا ابن عيينة ، عن ابن طاوس ، عن أبيه ، عن ابن عباس ، قال : قال معاوية : أنت على ملة علي ؟ قلت : « ولا على ملة عثمان ، أنا على ملة محمد صلى الله عليه وسلم »

الحلية " 1 / 329 وتاريخ اسلام ذهبي و...

دين عثمان با دين علي فرق دارد ! چرا ؟

معاويه به ابن عباس ميگويد تو بر مذهب علي ع هستي يا بر دين عثمان ؟ سنده صحيح



دين عثمان كجا ودين امير المومنين ع كجا ؟

شيعيان عثمان قاتلان علويان :
أخبرنا محمد الوهاب بن هبة الله بإسناده عن عبد الله بن أحمد حدثني أبي حدثنا عبد الصمد بن عبد الوارث . حدثنا ربيعة بن كلثوم عن أبيه عن أبي غادية قال : خطبنا رسول الله صلى الله عليه و سلم غداة العقبة فقال : ألا إن دماكم وأموالكم عليكم حرام إلى أن تلقوا ربكم كحرمة يومكم هذا في بلدكم هذا في شهركم هذا . ألا هل بلغت " " قالوا : " نعم " . وكان من شيعة عثمان رضي الله عنه . وهو قاتل عمار بن ياسر وكان إذا استأذن على معاوية وغيره يقول : قاتل عمار بالباب . وكان يصف قتله لعمار إذا سئل عنه كأنه لا يبالي به . وفي قصته عجب عند أهل العلم روى عن النبي صلى الله عليه و سلم : النهي عن القتل ثم يقتل مثل عمار !اسد الغابه

شيعيه عثمان است وعمار رض را ميكشد !!!!!


صُحَار بن عَيَّاش
(000 - نحو 40 هـ = 000 - نحو 660 م)
صحار بن عياش (أو عباس) بن شراحيل بن منقذ العبديّ، من بني عبد القيس: خطيب مفوّه، كان من شيعة عثمان. له صحبة، وأخبار حسنة. قال له معاوية: ما البلاغة؟ فقال: الإيجاز، قال: وما الإيجاز؟ قال: أن لا تبطئ ولا تخطئ. وهو أحد النسابين، وله مع دغفل النسابة محاورات.
وكان ممن شهدوا فتح مصر. ولما قتل عثمان قام صحار يطالب بدمه. وشهد (صفين) مع معاوية. وسكن البصرة، ومات فيها .
الكتاب: الأعلام
المؤلف: خير الدين بن محمود بن محمد بن علي بن فارس، الزركلي الدمشقي (المتوفى: 1396هـ)

ثنا محمد بن مخلد ثنا أحمد بن منصور ثنا أبو النضر ثنا شريك عن الأسود بن قيس عن نبيح قال كنا على باب أبي سعيد الخدري ننتظره وفي القوم شيعة علي وشيعة عثمان فخرج أبو سعيد وهم يذكرونهما فقال لا تسبوا حواري رسول الله صلى الله عليه و سلم فإن عقوبتهم القتل
[ العلل - الدارقطني ]
الكتاب : العلل الواردة في الأحاديث النبوية
المؤلف : علي بن عمر بن أحمد بن مهدي أبو الحسن الدارقطني البغدادي
الناشر : دار طيبة – الرياض


نامه معاويه وسفارش به مغيره بن شعبه به فحش به امام علي ع وسختگيري و بدگويي بر شيعيانش ومهرباني با شيعيان عثمان و حمايتشان :
أن معاوية بن أبى سفيان لما ولى المغيرة بن شعبة الكوفة في جمادى سنة 41 دعاه فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أما بعد فإن لذى الحلم قبل اليوم ما تقرع العصا وقد قال المتلمس لذى الحلم قبل اليوم ما تقرع العصا * وما علم الانسان إلا ليعلما وقد يجزى عنك الحكيم بغير التعلم وقد أردت إيصاءك بأشياء كثيرة فأنا تاركها اعتمادا على بصرك بما يرضينى ويسعد سلطاني ويصلح به رعيتي ولست تاركا إيصاءك بخصلة لا تتحم عن شتم على وذمه والترحم على عثمان والاستغفار له والعيب على أصحاب على والاقصاء لهم وترك الاستماع منهم وبإطراء شيعة عثمان رضوان الله عليه والادناء لهم والاستماع منهم فقال المغيرة قد جربت وجربت. طبري


عوانة بن الحكم الكلبي (ت147هـ) أو (ت158هـ) :
قال الذهبي: العلاّمة الأخباري، الكوفي الضرير أحد الفصحاء له كتاب التأريخ وكتاب سير معاوية وبني أمية وغير ذلك، وكان صدوقاً في نقله.
وقال ابن حجر: "أخباري مشهور كوفي، كثير الرواية عن التابعين، قلّ أن روى حديثاً مسنداً، وأورد عن عبد الله بن المعتز عن الحسن بن عليل العنزي - وهو من تلاميذ ابن معين - أنه كان عثمانياً. فكان يضع الأخبار لبني أمية
(2) الذهبي سير أعلام النبلاء 7/201 وياقوت: معجم الأدباء6/134 - 139 وابن حجر: لسان الميزان 4/38،386 وسير أعلام النبلاء 11/92.

قال أبو عمر: كان عثمان يحب زيد بن ثابت وكان زيد عثمانياً ولم يكن فيمن شهد شيئاً من مشاهد علي مع الأنصار وكان مع ذلك يفضل علياً ويظهر حبه وكان فقيهاً رحمه الله.استيعاب

قال ابنُ كثيرٍ في " البداية والنهاية " (9/131) عن استهانةِ الحجاجِ بالقتلِ : فإن الحجاجَ كان عثمانياً أموياً ، يميلُ إليهم ميلاً عظيماً ، ويرى أن خلافَهم كفرٌ ، يستحلُ بذلك الدماءَ ، ولا تأخذه في ذلك لومةُ لائمٍ .ا.هـ.

أنبأنا أبو محمد بن الأكفاني نا عبد العزيز الصوفي أنا ابن الحسن ورشأ بن نظيف قالا أنا أبو الفتح الطرسوسي أنا أبو بكر الكرجي نا عبد الرحمن بن يوسف بن سعيد قال عبد الله بن شقيق العقيلي كان ثقة وكان عثمانيا ينقص عليا
تاريخ دمشق

الزكية قال يا زهير ما كنت عندنا من شيعة أهل هذا البيت إنما كنت عثمانيا قال أفلست تستدل بموقفي هذا أني منهم أما والله ما كتبت إليه كتابا قط ولا أرسلت إليه رسولا قط . ابومخنف

زهیر بن قین از یاوران امام حسین علیه السلام است ؛ در کتاب تاریخ طبری در مورد وی می نویسد :
فقال له زهیر یا عزرة إن الله قد زکاها وهداها فاتق الله یا عزرة فإنی لک من الناصحین أنشدک الله یا عزرة أن تکون ممن یعین الضلال على قتل النفوس الزکیة قال یا زهیر ما کنت عندنا من شیعة أهل هذا البیت إنما کنت عثمانیا
تاریخ طبری ج 4 ص 316
زهیر به عزره گفت : ای زهیر خداوند او را پاک گردانید و هدایت نمود ؛ پس از خدا بترس که من از خیر خواهان توام ؛ تو را به خدا قسم می دهم که مبادا از کسانی باشی که گمراهان را در کشتن جان های پاک یاری می کنی ؛ وی پاسخ داد : ای زهیر ما تو را از شیعیان این خاندان نمی دانستیم ( ولی امروز تو را در صف شیعه او می بینیم ) تو عثمانی ( از طرفداران عثمان ) بودی!!!


2250 - / 2856 - وَفِي الحَدِيث الثَّالِث: مشيت أَنا وَعُثْمَان بن عَفَّان إِلَى رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم فَقلت: يَا رَسُول الله! أَعْطَيْت بني عبد الْمطلب وَتَرَكتنَا، وَنحن وهم مِنْك بِمَنْزِلَة وَاحِدَة، فَقَالَ: " إِنَّمَا بَنو الْمطلب وَبَنُو هَاشم شَيْء وَاحِد ".
إِنَّمَا مَشى جُبَير وَعُثْمَان لِأَن جبيرا من بني نَوْفَل، وَعُثْمَان من بني عبد شمس، وهما أخوا هَاشم وَالْمطلب، إِلَّا أَن هاشما وَالْمطلب وَعبد شمس أخوة لأَب وَأم، وَنَوْفَل أخوهم لأبيهم لَا لأمهم. وَكَانَ النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم قد أعْطى بني هَاشم وَبني الْمطلب من خمس خَيْبَر وَلم يُعْط بني عبد شمس، فَمضى عُثْمَان يطْلب لكَونه من بني عبد شمس، وَمضى جُبَير يطْلب لِأَنَّهُ من بني نَوْفَل، وَقَالا: نَحن وهم مِنْك بِمَنْزِلَة وَاحِدَة، يعنون أَن الْكل أخوة، فَقَالَ: " إِنَّمَا بَنو الْمطلب وَبَنُو هَاشم شَيْء وَاحِد " أَي حكمهمَا وَاحِد. وَكَانَ يحيى ابْن معِين يرويهِ بِالسِّين الْمُهْملَة فَيَقُول: سي وَاحِد: أَي مثل وَاحِد، يُقَال: هَذَا سي هَذَا، وهما سيان. قَالَ الْخطابِيّ: وَهُوَ أَجود.
الكتاب: كشف المشكل من حديث الصحيحين
المؤلف: جمال الدين أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد الجوزي (المتوفى: 597هـ)




پیامبر اکرم هنگام تقسیم سهم «ذوی القربی» هیچ سهمی برای فرزندان عبد شمس(بنی امیه) و فرزندان نوفل قرار ندادو آن را مختص به بنی هاشم و بنی مطلب کرد. این شیوه تقسیم، موجب اعتراض #عثمان بن عفان و جبیر بن مطعم ـ که به ترتیب از خاندان بنی #امیه و بنی نوفل بودند ـ شد .رسول خدا در پاسخ فرمود: «انما بنوهاشم و بنو المطلب شیء واحد»تنها بنی‌هاشم و بنی‌مطلب مانند یکدیگرند». عدم بهره مندی بنی امیه از سهم «ذوی القربی»آن است که بنی امیه هیچ گونه قرابت صلبی با رسول خدا نداشتند و لذا هیچ سهمی به آنان تعلق نگرفت .


معاویه هم گرایش شدیدی به رومیان داشت بطوریکه سرجون رومی دستیارش و حامل اسرارش بود ورومیان در دربارش جمع بودند ویزید هم سربازان رومی در استخدام داشت ومادرش میسیون مسیحی بود و.. .....

اما مهمترین سوال اینست که چرا شیخین با علم به این مسائل باز هم بر خلاف امر رسول خدا ص نه فقط از بنی امیه حمایت کردند بلکه انها را بر عترت آل رسول ص ترجیح داده وامارت بخشیدند ؟!

حتی معاویه با روم نجنگید و صلح کرد چون اقوامش بودند .!!!

تفصيل در : Download

کدام مصیبت بزرگتر است ؟! کربلا یا سقیفه ؟

با سلام

 

چرا مصیبت رسول خدا اعظم مصائب است ؟! کدام مصیبت رسول خدا ص اعظم مصائب است ؟

مصیبت امام حسین ع در کربلا چی ؟

بنص آیات وروایات و اخبارتاریخ داریم که بزرگترین مصائب مصیبتی است که یهودیان بکمک منافقین ومنافقات در اواخر عمر رسول الله ص با هدف نابودی وتحریف اسلام با نقشه حذف فیزیکی و قتل رسول رحمت ص بنص آیه 74 توبه در عقبه  کشیدند وچون در آن ناامید شدند با جنگ نرم ونقشه زیرکانه وشوم یهودیان بسراغ تحریف دین از درون رفتند ( خداوند متعال هم در اواخر عمر حضرت در غدیر خم بعد از اکمال دین با ولایت 12 امام ، فرمود که ای مسلمانان امروز از دشمن بیرون نترسید بلکه : واخشون) با ساخت مسجد ضرار و بعدا با مسخره و هجو رسول خدا وهوچی بازی در غدیر خم و مخالفت وتمرد باایشان بنص آیات سوره توبه ومائده ، جگر رسول خدا واهل بیتش را خون کردند وبشریت را از سعادت محروم ، بطوریکه در آخرین روزهای حیات مبارکش بارها بر منبر شدند و با سخنانی دردناک از عواقب تهمت هذیانی که عمرودوستان یهودیش در 5 شنبه به ایشان زدند وسبب گمراهی عمیق امت شدند (بقول ابن عباس : کل الرزیه = كل المصيبة =همه مصائب) و نزول فتنه بر خانه هایتان مثل قطرات باران بنص صحیح بخاری و.... خبر دادند ،  تاجائیکه فرمود بزرگترین و بیشترین مصیبت را من دیدم .

 

لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاء بَعْضِكُم بَعْضًا قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَعَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ {النور/63}

 

اما از طرفی هم داریم که روزی مانند روزامام حسین ع نبود ! لا یوم کیومک یا اباعبدالله ، توجیه این دو دسته از اخبار اینست که توطئه وتظاهر علیه رسول خدا ص مربوط به کل دین اسلام میشد ونتیجه اش همان حادثه فجیع کربلا شد اما شهادت امام حسین ع در کربلا جزئی تر بود ونتیجه اش احیای سنت و دین رسول اکرم ص گردید .

 

مصیبت رسول خدا ص مصیبت پدر امت است .

 

اما منابع وتفصیل و مشروح موضوع :


3607- 1- مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: وَ إِذَا أُصِبْتَ بِمُصِيبَةٍ فَاذْكُرْ مُصَابَكَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص- فَإِنَّ الْخَلْقَ لَمْ يُصَابُوا بِمِثْلِهِ قَطُّ.
امام صادق عليه السّلام فرمود: اگر به مصيبتى گرفتار شدى، مصيبت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بياد آور، زيرا هيچ كس از مخلوقات مانند او دچار مصائب نشدند.


3608- 2- وَ عَنْهُمْ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ عَمْرٍو النَّخَعِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أُصِيبَ بِمُصِيبَةٍ فَلْيَذْكُرْ مُصَابَهُ بِالنَّبِيِّ ص- فَإِنَّهُ مِنْ أَعْظَمِ الْمَصَائِبِ.
امام عليه السّلام فرمود: اگر شخصی به مصیبتی گرفتار شد، مصيبت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بياد آورد، زيرا مصائب او از اعظم مصائب است.


3609- 3 وَ عَنْهُمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِيدِ الْجُعْفِيِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: لَمَّا أُصِيبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع نَعَى الْحَسَنُ إِلَى الْحُسَيْنِ- وَ هُوَ بِالْمَدَائِنِ فَلَمَّا قَرَأَ الْكِتَابَ قَالَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا مَعَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ أُصِيبَ مِنْكُمْ بِمُصِيبَةٍ فَلْيَذْكُرْ مُصَابَهُ بِي‏- فَإِنَّهُ لَنْ يُصَابَ بِمُصِيبَةٍ أَعْظَمَ مِنْهَا وَ صَدَقَ ص.
. امام باقر عليه السّلام فرمود: هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام ضربت خورد امام حسن مردى را نزد امام حسين كه در مدائن بود فرستاد، هنگامى كه امام حسين نامه را خواند و گفت: چه مصيبت بزرگى واقع شد و گفت رسول خدا عليه السّلام فرمود: هر كس گرفتار مصيبتى شد بايد از مصيبت‏هاى من ياد كند زيرا مصيبتى بزرگتر از مصيبت‏هاى من نيست.


3610- 4- وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ: إِنْ أُصِبْتَ بِمُصِيبَةٍ فِي نَفْسِكَ أَوْ فِي مَالِكَ أَوْ فِي وُلْدِكَ فَاذْكُرْ مُصَابَكَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص- فَإِنَّ الْخَلَائِقَ لَمْ يُصَابُوا بِمِثْلِهِ قَطُّ.


. امام عليه السّلام فرمود: اگر به مصيبتى در خود و يا مال و يا فرزندانت گرفتار شدى از مصيبت‏هاى رسول خدا ياد كن، زيرا هيچ كدام از مردم مانند او گرفتار نشدند.



3611- 5 عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ مَنْ أُصِيبَ بِمُصِيبَةٍ فَلْيَذْكُرْ مُصِيبَتَهُ فِيَّ فَإِنَّهَا أَعْظَمُ الْمَصَائِبِ.

3612- 6- وَ رَوَى الشَّيْخُ زَيْنُ الدِّينِ فِي كِتَابِ مُسَكِّنِ الْفُؤَادِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِذَا أَصَابَ أَحَدَكُمْ مُصِيبَةٌ فَلْيَذْكُرْ مُصِيبَتَهُ بِي فَإِنَّهَا مِنْ أَعْظَمِ الْمَصَائِبِ.

3613- 7- وَ عَنْهُ ص أَنَّهُ قَالَ: (مَنْ عَظُمَتْ عِنْدَهُ مُصِيبَةٌ) فَلْيَذْكُرْ مُصِيبَتَهُ بِي فَإِنَّهَا سَتَهُونُ عَلَيْهِ.

3614- 8- وَ عَنْهُ ص أَنَّهُ قَالَ فِي مَرَضِ مَوْتِهِ‏ أَيُّهَا النَّاسُ أَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ أُمَّتِي أُصِيبَ بِمُصِيبَةٍ مِنْ بَعْدِي فَلْيَتَعَزَّ بِمُصِيبَتِهِ بِي عَنِ الْمُصِيبَةِ الَّتِي تُصِيبُهُ بَعْدِي‏- فَإِنَّ أَحَداً مِنْ أُمَّتِي لَنْ يُصَابَ بِمُصِيبَةٍ بَعْدِي أَشَدَّ عَلَيْهِ مِنْ مُصِيبَتِي.

 

و بهذا الإسناد، عن علي بن عقبة، عن أبي كهمس، عن عمرو بن سعيد بن هلال، قال قلت لأبي عبد الله )عليه السلام( أوصني. فقال أوصيك بتقوى الله و الورع و الاجتهاد، و اعلم أنه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه، و انظر إلى من هو دونك، و لا تنظر إلى من هو فوقك، فكثيرا ما قال الله )عز و جل( لرسوله )صلى الله عليه و آله( »فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ«، و قال )عز ذكره( »وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا« فإن نازعتك نفسك إلى شي ء من ذلك، فاعلم أن رسول الله )صلى الله عليه و آله( كان قوته الشعير، و حلواه التمر، و وقوده السعف، و إذا أصبت بمصيبة فاذكر مصابك برسول الله )صلى الله عليه و آله( فإن الناس لم يصابوا بمثله أبدا، و لن يصابوا بمثله أبدا.امالی طوسی

 

تاکید را ببینید لم یصابوا یعنی مصیبت ندیدند ولن یصابوا یعنی هرگزمصیبتی مانند مصیبت رسول خدا ص نخواهند دید ....

 

وحدیثی از بخاری و مسلم.... در امر به #صبر کردن رسول الله ص در برابر خیانت و #غدر اصحابش : رحم الله موسى قد أوذى بأكثر من هذا فصبر (أحمد ، والبخارى ، ومسلم عن ابن مسعود)

أخبرنا أبو عروبة بحران حدثنا عبد الرحمن بن عمرو البجلي حدثنا زهير بن معاوية حدثنا الأعمش عن سفيان عن عبد الله * أن رجلا قال لشيء قسمه النبي صلى الله عليه وسلم ما عدل في هذا فقال فقلت والله لأخبرن رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخبرته فقال يرحم الله موسى قد كان يصيبه أشد من هذا ثم يصبر \6211\

ابن حبان في صحيحه ج14/ص96 ح6212

امر به صبر ومشابه آن در موارد خاصی آمده مثلا در جایی که اصحاب عدول ! از فرمان حضرت سرپیچی و تمرد کردند در حجه الوداع ومسخره کردند و....

 

 

البته سابقه هم داشتند در مخالفت با اوامر رسول الله (ص) زیرا هنگام معرفی وابلاغ 12 امام کلا نگذاشتند که رسول الله (ص) اسامی آنها را به مردم بگویند مگر تعداد اندکی از خواص اصحاب مثل جابر بن عبد الله انصاری رضی الله عنه که اسامی این 12امیر را از رسول الله (ص) سوال نمود :

 

118-[125] أخبرنا أبو الحسين عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ يَاسِرٍ الْجُوبْرِيُّ قِرَاءَةً عَلَيْهِ وَأَنَا أَسْمَعُ قَالَ أبنا أَبُو بَكْرٍ يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الحارث المعروف بابن الزجاج قال: ثنا أَبُو أَيُّوبَ سُلَيْمَانُ بْنُ حَذْلَمٍ قَالَ: ثَنَا يزيد بن عبد الله بن رزيق قال: ثنا الوليد هو ابن مسلم قال: ثنا ابْنُ عَمْرٍو قَالَ حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ أَبِي كَثِيرٍ قَالَ حَدَّثَنِي هِلالُ بْنُ أَبِي مَيْمُونَةَ قَالَ حَدَّثَنِي عَطَاءُ بْنُ يَسَارٍ قَالَ حَدَّثَنِي رِفَاعَةُ بْنُ عَرَابَةَ الْجُهَنِيُّ قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ صَادِرِينَ مِنْ مَكَّةَ فَلَمَّا كُنَّا بِالْكَدِيدِ أَوْ قَالَ: بِقُدَيْدٍ جَعَلَ النَّاسُ يَسْتَأْذِنُونَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجَعَلَ يَأْذَنُ لَهُمْ فَقَالَ: مَا بَالُ شِقِّ الشَّجَرَةِ الَّتِي تَلِي رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَبْغَضَ إِلَيْكُمْ من الشق الآخر؟ قال: فما رؤي مِنَ الْقَوْمِ إِلا بَاكِيًا قَالَ: فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّ الَّذِي يَسْتَأْذِنُكَ بَعْدَهَا فِي نَفْسِي لَسَفِيهٌ قَالَ: ثُمَّ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَقَالَ خَيْرًا فقال أشهد عند الله وكان إذا حلف يقول: والذي نفس محمد بيده ما من عبد يؤمن بالله ثم يسدد إلا سلك في الجنة ولقد وعدني ربي عز وجل يدخل من أمتي سبعين ألفا الجنة لا حساب عليهم ولا عذاب وإني لأرجو أن لا يدخلها أحد من أولئك حتى تبوأوا أنتم ومن صلح من أزواجكم وذراريكم مساكن في الجنة قال: وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِذَا مضى شطر الليل أو قال ثلثاه ينزل الله عز وجل إلى سماء الدنيا فيقول: لا أسأل عن عبادي غيري من ذا الذي يسألني أعطيه  من ذا الذي يدعوني أستجيب له من ذا الذي يستغفرني فأغفر له حتى ينفجر الصبح.

هَذَا حَدِيثٌ مَشْهُورٌ مِنْ حَدِيثِ أبَيِ عَمْرِو عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَمْرٍو الأَوْزَاعِيِّ إِمَامِ أَهْلِ الشَّامِ عَنْ أَبِي نضر يحيى بن أبي كثير اليمامي عن هلال بن أبي ميمونة وهو ابن علي وقال مالك: هلال بن أسامة المديني عن أبي محمد عطاء بن يَسَارٍ مَوْلَى مَيْمُونَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلم وهو أخو سليمان وعبيد الله وعبد الملك بني يسار عن رفاعة بن عرابة ويقال: ابن عرارة الجهني.

وتابع الأوزاعي على هذا الحديث همام بن يحيى أبو بكر العوذي البصري فرواه عن يحيى بن أبي كثير أيضا كما رواه الأوزاعي والله أعلم.

الكتاب: الحنائيات (فوائد أبي القاسم الحنائي)

المؤلف: أَبُو القَاسِمِ الحُسَيْنُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ إِبْرَاهِيْمَ بنِ الحُسَيْنِ الدِّمَشْقِيُّ، الحِنَّائِي (المتوفى: 459هـ)

 

مردم وحشت دارند و دشمن دارند که بيايند و در کنار اين درختي که نشسته ام بنشينند و فرار مي‌کنند!!!!!!!!!!!!!

 

 

چرا منافقین چنین ضجه زدند وسر وصدا راه انداختند ومسخره بازی وهوچی گری کردند ؟!

ودر بعضی اخبار از نشست وبرخاستن بی جهت برای شلوغ کردن فضا آمده است تا مانع رسیدن صدای پیامبر به مردم شوند :

حدثنا سليمان الاعمش، قال: حدثنا ابن عون(، عن الشعبى، عن جابر ابن سمرة قال: ذكر أن النبى(صلى الله عليه وآله) قال: " لا يزال أهل هذا الدين ينصرون على من ناواهم إلى اثنى عشر خليفة - فجعل الناس يقومون ويقعدون - وتكلم بكلمة لم أفهمها، فقلت لابي أو أخر: أي شئ قال؟ قال: فقال: " كلهم من قريش ".غیبت نعمانی

20939 - حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ، حَدَّثَنِي عُبَيْدُ اللَّهِ الْقَوَارِيرِيُّ، حَدَّثَنَا سُلَيْمُ بْنُ أَخْضَرَ، عَنِ ابْنِ عَوْنٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ سَمُرَةَ، يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ عَزِيزًا مَنِيعًا، يُنْصَرُونَ عَلَى مَنْ نَاوَأَهُمْ عَلَيْهِ إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً» ، قَالَ: فَجَعَلَ النَّاسُ يَقُومُونَ وَيَقْعُدُونَ .مسند احمد

 

 

 

ودر بعضی نسخ : ثم لغط القوم وتكلموا یعنی آشوب کردن و مسخره بازی در اوردن !

 

 

20937 - حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ، حَدَّثَنِي أَبُو الرَّبِيعِ الزَّهْرَانِيُّ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ، وَعُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ الْقَوَارِيرِيُّ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ الْمُقَدَّمِيُّ، قَالُوا: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ، حَدَّثَنَا مُجَالِدُ بْنُ سَعِيدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ، قَالَ: خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِعَرَفَاتٍ، وَقَالَ الْمُقَدَّمِيُّ فِي حَدِيثِهِ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، يَخْطُبُ بِمِنًى وَهَذَا لَفْظُ حَدِيثِ أَبِي الرَّبِيعِ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «لَنْ يَزَالَ هَذَا الْأَمْرُ عَزِيزًا ظَاهِرًا حَتَّى يَمْلِكَ اثْنَا عَشَرَ كُلُّهُمْ» ، ثُمَّ لَغَطَ الْقَوْمُ، وَتَكَلَّمُوا، فَلَمْ أَفْهَمْ قَوْلَهُ بَعْدَ: «كُلُّهُمْ» ، فَقُلْتُ لِأَبِي: يَا أَبَتَاهُ: مَا بَعْدَ «كُلُّهُمْ» ؟ قَالَ: «كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» ، وَقَالَ الْقَوَارِيرِيُّ فِي حَدِيثِهِ: " لَا يَضُرُّهُ مَنْ خَالَفَهُ، أَوْ فَارَقَهُ حَتَّى يَمْلِكَ اثْنَا عَشَرَ.

 

الكتاب: مسند الإمام أحمد بن حنبل

المؤلف: أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيباني (المتوفى: 241هـ

 

وفي نص آخر: فضج الناس.. ضجه زدن مردم !!!

 

5603 حَدَّثَنَا الصَّغَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُقْبَةُ بْنُ مُكْرَمٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مَحْبُوبُ بْنُ الْحَسَنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ أَبِي هِنْدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم -: لا يَزَالُ الأَمْرُ عَزِيزًا إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً، قَالَ: فَضَجَّ النَّاسُ، وَقَدْ قَالَ النَّبِيُّ - صلى الله عليه وسلم - كَلِمَةً خَفِيَتْ عَلَيَّ، فَقُلْتُ لأَبِي: مَا قَالَ؟ قَالَ: قَالَ: كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ الْجُنَيْدِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الأَسْوَدُ بْنُ عَامِرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ، عَنْ دَاوُدَ، بِإِسْنَادِهِ نَحْوَهُ.

الكتاب : مستخرج أبي عوانة

المؤلف : يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم أبو عوانة الإسفراينى النيسابورى

 

 

وفي نسخة: صمّتنيها الناس او صمّنيها

6663 - أَخْبَرَنَا بَكْرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ سَعِيدٍ الطَّاحِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ نَصْرٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا يَزِيدُ بْنُ زُرَيْعٍ، عَنِ ابْنِ عَوْنٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ

عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: "لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ عَزِيزًا مَنِيعًا، يُنْصَرُونَ عَلَى مَنْ نَاوَأَهُمْ عَلَيْهِ إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً" قَالَ: "ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ أَصْمَتَنِيهَا" " 1" النَّاسُ، فَقُلْتُ لِأَبِي: مَا قال؟ قال: "كلهم من قريش" "2" قال شعيب الأرنؤوط : إسناده صحيح على شرط الشيخين

__________

"1" أي أسكتوني عن السؤال عنها، ولفظ أحمد 5/101: "أصمنيها"، قال ابن الأثير: أي شغلوني عن سماعها، فكأنهم جعلوني أصم، وفي صحيح مسلم: صمنيها، قال النووي في شرحه 12/203: هو بفتح الصاد وتشديد الميم المفتوحة، أي أصموني عنها، فلم أسمعها لكثرة الكلام، ووقع في بعض النسخ: "صمتنيها الناس" أي سكتوني عن السؤال عنها.

أصموني عنها ...یعنی منافقین کوردل که دوروبر رسول خدا ر را گرفته بودند،  عمدا سروصدا کردند تا صدای رسول الله ص به همه اصحاب ومردم نرسد !!!!!!

 

وکل مصائب در 5 شنبه شوم :

 

بخاری ومسلم آورده اند از قول  عبد الله بن عباس -رضي الله عنهما- قال : «لمَّا حُضِر رسولُ الله -صلى الله عليه وسلم- - وفي البيت رجال ، فيهم عمر بن الخطاب- قال النبيُّ -صلى الله عليه وسلم- : هَلُمُّوا أكتبْ لكم كتابا لن تَضِلُّوا بعده، فقال عمر - وفي رواية : قال بعضهم - : رسولُ الله -صلى الله عليه وسلم- قد غَلبَ عليه الوَجَعُ ، وعندكم القرآن ، حَسْبُكم كتابُ الله ، فاختلف أهلُ البيت واختصموا ، فمنهم من يقول : قرِّبوا يكتبْ لكم رسولُ الله -صلى الله عليه وسلم- ، ومنهم من يقول ما قال عمر - وفي رواية : فمنهم من يقول غير ذلك - فلما أكثروا اللَّغَطَ والاختلاف : قال رسولُ الله -صلى الله عليه وسلم- : قوموا عني ، قال : فكان ابنُ عباس يقول : إن الرَّزِيَّة كلَّ الرَّزيَّةِ: ما حال بين رسولِ الله -صلى الله عليه وسلم- وبين أن يكتب لهم ذلك الكتاب ، لاختلافهم ولَغَطِهم».

وفي رواية قال : «قُومُوا عَني ، فلا ينبغي عندي التنازعُ ، فخرج ابن عباس وهو يقول : إنَّ الرَّزِيَّة كل الرَّزيَّة ما حالَ بينَ رسولِ الله -صلى الله عليه وسلم- وبين كتابه».

وفي أخرى قال : قال ابنُ عباس: «يومُ الخميس ، وما يومُ الخميس ؟ - زاد في رواية : ثم بكى حتى بَل دمعُه الحصا - قلتُ : يا أبا عباس ، ما يومُ الخميس ؟ قال : اشتد برسولِ الله -صلى الله عليه وسلم- وَجَعُهُ ، فقال : ائتوني بِكَتِف أكتبْ لكم كتابا لا تضلُّوا بعده أبدا، فتنازعوا - ولا ينبغي عند نبيّ تنازع - فقالوا : ما شأنه ؟ هَجَر ؟ استفهِموه ، فذهبوا يَرُدُّون عليه ، فقال : ذَروني ، دَعُوني ، فالذي أنا فيه خير مما تدعونني إليه ، فأمرهم - وفي رواية : فأوصاهم بثلاث فقال : أَخرِجُوا المشركين من جزيرة العرب، وأجيزوا الوَفْد بنحو ما كنتُ أُجِيزُهم ، وسكت عن الثالثة - أو قال : فنسيتُها - قال سفيان : هذا من قول سليمان - هو ابن أبي مسلم الأحول - وفي رواية : ونسيتُ الثالثة».

أخرجه البخاري ومسلم ، وأخرجه مسلم أيضا مختصرا.

 

مخصوصا آیات سوره توبه که در اواخر عمر حضرتش نازل شده حکایت از انقلابی بزرگ ودردناک علیه رسول الله ص دارد که در ابتدا با مخالفت با اوامر حضرتش وسپس هم با مسخره کردن واستهزاء و هوچی گری و در آخر هم نقشه قتل ایشان در ‫#‏عقبه تبوک (وهرشی) که در صحاح اهل سنت هم بدان تصریح شده است .

اما احادیث صحیح در این باب :

اوج ناراحتی قریش از غدیر خم شروع شد چرا که امام علی ع و 11 فرزندش را برای سعادت وهدایت بشریت تا قیامت به بشریت معرفی نمود :

37 - أخبرنا أحمد بن محمد بن طاوان قال: حدثنا الحسين بن محمد العلوي العدل قال: حدثنا علي بن عبد الله بن مبشر قال: حدثنا أحمد بن منصور الرمادي قال: حدثنا عبد الله بن صالح عن ابن لهيعة عن أبي هبيرة وبكر بن سوادة عن قبيصة بن ذويب وأبي سلمة بن عبد الرحمن عن جابر بن عبد الله: أن رسول الله صلى الله عليه وسلم نزل بخم فتنحى الناس عنه، ونزل معه علي بن أبي طالب، ‫#‏فشق على النبي صلى الله عليه وسلم تأخر الناس فأمر علياً فجمعهم، فلما اجتمعوا قام فيهم متوسد يد علي بن أبي طالب، فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: ((أيها الناس إنه قد كرهت تخلفكم عني، حتى خيل إلي أنه ليس شجرة أبغض إليكم من شجرة تليني))، ثم قال: ((لكن علي بن أبي طالب أنزله الله مني بمنزلتي منه، فرضي الله عنه كما أنا عنه راضٍ، فإنه لا يختار على قربي ومحبتي شيئاً))، ثم رفع يديه وقال: ((من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه)). قال: فابتدر الناس إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم يبكون ويتضرعون ويقولون: يا رسول الله ما تنحينا عنك إلا كراهية أن نثقل عليك، فنعوذ بالله من شرور أنفسنا وسخط رسول الله، فرضي رسول الله صلى الله عليه وسلم عنهم عند ذلك.

الكتاب: مناقب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه
المؤلف: علي بن محمد بن محمد بن الطيب بن أبي يعلى بن الجلابي، أبو الحسن الواسطي المالكي، المعروف بابن المغازلي (المتوفى: 483هـ)
المحقق: أبو عبد الرحمن تركي بن عبد الله الوادعي

به کلمات : فتنحى الناس عنه : مردم از دور رسول خدا کنار می رفتند .... ، فشق على النبي صلى الله عليه وسلم تأخر الناس فأمر علياً فجمعهم .....برای رسل الله این مخالفت اصحابش بسیار گران آمد پس امر کرد علی ع را به جمعشان ....

گويا اين درختي که من در سايه اش نشسته ام را دشمن مي‌داريد و مبغوض شما است که از اطراف اين درخت پراکنده مي‌شويد

 

تمرد آشکار از اوامر رسول ص در آخرین روزهای عمر ایشان :

 

{ أمرنا بالإحلال فيروح أحدنا إلى عرفة و فرجه يقطر منيا فبلغ رسول الله صلى الله عليه و سلم فقام خطيبا فقال : أبالله تعلموني أيها الناس فأنا و الله أعلمكم بالله و أتقاكم له} با امر رسول الله آشکا را مخالفت میکردند و بعد از فوت پیامبر ، دقیقا خواسته های خود را بجای احکام دین نشاندند وبدعتها در دین و قرآن ایجاد نمودند واسلام ومسلمین را بخاک سیاه کشاندند....

 

بعد از این مخالفتها وهوچی بازیها رسول الله ص سخنرانی کوبنده ای کردند وفرمودند :

 

 

بخاري و..... از اسامه نقل مي‌کند که نبي مکرم بر يک بلندي قرار گرفت و فرمود :

هل تَرَوْنَ ما أَرَى

آنچه که من مي‌بينم مي‌بينيد؟

إني أَرَى مَوَاقِعَ الْفِتَنِ خِلَالَ بُيُوتِكُمْ كَمَوَاقِعِ الْقَطْرِ

من دارم مي‌بينم فتنه ها در درون خانه‌هاي شما نفوذ کرده است همان گونه که قطرات باران زمين را فرا مي‌گيرد.

صحيح البخاري  ج 2

هَذَا حَدِيثٌ مُتَّفَقٌ عَلَى صِحَّتِهِ

 

آخرین منبر رسول خدا ص :

 

وفي بداية شهر صفر سنة 11 هـ بدأ النبي - صلى الله عليه وسلم - يعد العدة للرحيل عن هذه الدنيا. فقدم جبل أحد ذات يوم، وصلى على شهداء أحد ثم عاد من هناك وصعد المنبر وقال:

"أيها الناس: إني بين أيديكم فرط وأنا عليكم شهيد وإن موعدكم الحوض وإني لأنظر إليه من مقامي هذا، وإني لست أخشى عليكم أن تشركوا ولكني أخشى عليكم من الدنيا أن تنافسوها"  بخاری و......

 

 

آخرین منبر رسول خدا ص و هشدار به منافقین فتنه گر :

(خ م) عقبة بن عامر - رضي الله عنه - «أنَّ النبيَّ -صلى الله عليه وسلم- خرج يوما ، فصلَّى على أهلِ أُحُد صلاتَه على الميت ، ثم انصرف إلى المنبر ، فقال : إني فَرَط لكم،وأنا شهيد عليكم ، وإني واللَّه لأْنظُرُ إلى حوضي الآن،وإني أُعطيتُ مفاتيحَ خزائن الأرض- أو مفاتيح الأرض - وإني واللَّه ، ما أخاف عليكم أن تُشْرِكوا بعدي ، ولكن أخاف عليكم الدنيا أن تَنافَسُوا فيها».

وفي رواية قال : «صَلَّى رسولُ الله -صلى الله عليه وسلم- على قَتْلى أُحُد بعد ثمان سنين ، كالمُوَدِّع للأحْيَاءِ والأموات ، ثم طَلَعَ على المنبر ، فقال : إني بين أيديكم فَرَط وأنا شَهيد عليكم ، وإنَّ مَوعِدَكُم الحوضُ ، وإني لأنظر إليه من مَقامي هذا ، وإني لَستُ أخشى عليكم أن تُشرِكوا ، ولكنْ أخشى عليكم الدنيا أن تَنَافَسُوها. قال : فكانت آخرَ نَظْرَة نَظَرتُها إلى رسولِ الله -صلى الله عليه وسلم-».

وفي أخرى «إني فَرَطُكم على الحوض ، وإنَّ عَرْضَهُ كما بين أيْلَةَ إلى الجُحْفة - وفيها - ولكني أخشى عليكم الدنيا أن تَنافَسوا فيها ، وتَقْتَتِلوا فَتهْلِكوا ، كما هَلكَ مَنْ كان قبلكم».

قال عقبة : «فكانت آخرَ ما رأيتُ رسولَ الله -صلى الله عليه وسلم- على المنبر». أخرجه البخاري ومسلم.

 

 

 یعنی از شرک که خطرناکترین ومخفی ترین گناهان است بر شما نمیترسم بلکه از حرص بر سر دنیا بر شما هراسانم ! که آخرش هم نادم میشوید !

حدثنا أحمد بن يونس حدثنا ابن أبي ذئب عن سعيد المقبري عن أبي هريرة
: عن النبي صلى الله عليه و سلم قال ( إنكم ‫#‏ستحرصون على الإمارة وستكون ندامة يوم القيامة فنعم المرضعة وبئست الفاطمة )
رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالْبُخَارِيُّ وَالنَّسَائِيُّ .

وقد ذكر الإمام الدارقطني - رحمه الله - هذا الحديث في كتابه "التتبع" فقال :
... "وأخرج البخاري حديث ابن أبي ذنب عن سعيد عن أبي هريرة : "ستحرصون على الإمارة وتكون خزي وندامة ، فنعم المرضعة وبئست الفاطمة" .

از این صریحتر که حضرت بفرماید بر سر ریاست وامارت حرص میزنید و بزودی پشیمان میشوید ..اولش شیرینه مثل شیرخوردن ‫#‏طفل اما بعدش از شیر گرفتنش سخته .... یعنی اگر این خلافت وامامت از مسیر درستش منحرف بشه دیگه به این سادگی درست نمیشه وهر روز بدتر میشود ....

 

 

اما دخالت آشکار یهود در سقیفه توسط زید بن ثابت جاسوس یهودی صورت گرفت آنجا که فریاد میزد :

وروى ابن كثير في السيرة النبوية ج 4 ص 494 ( ... أن زيد بن ثابت أخذ بيد أبي بكر فقال : هذا صاحبكم فبايعوه ... ) انتهى

 

 

وقال صاحب إلزام النواصب أجمع النسابون
أن أبا قحافة كان حبرا لليهود يعلم أولادهم ؛ یعنی پدر ابوبکر استاد یهودیان بود !

 

ورابطه دوستی عمیق ابوبکر وعمر و معاویه و عثمان ومروان و کعب الاحبار یهودی بر محققین پوشیده نیست .

 

چرا یهودیان عمر را محبوب ترین فرد میدانستند بروایت طبری و واحدی :

 

فقالوا: يا عمر ما أحد #أحب إلينا منك، قلت ولم ؟ قالوا: لانك تأتينا وتغشانا، قلت: إنما أجئ لاعجب من تصديق كتاب الله بعضه بعضا، وموافقة

التوراة القرآن وموافقة القرآن التوراة،

 

تغشانا یعنی چه ؟

 

عمر حتی میخواست تورات را به رسول خدا ص تعلیم کند ؟ و به شریعت اسلام هم قانع نمیشد بروایت ابن الجوزی در کشف المشکل ....

 

اما عبد الله بن مسعود رضی الله عنه که پی به توطئه همدستی یهودی زادگان با خلفای غاصب برده بود هنگامیکه عثمان زید بن ثابت یهودی را مامور جمع آوری قران مجید میکند فریاد بر می آورد و خطبه میخواند که قرانهایتان را زنجیر کنید وبه عثمان ندهید اما چه سود که قدرت یهود وحزب نفاق بیش از این حرفهاست :

 

چرا اصحاب رسول خدا ص هنگام قتل عثمان وی را یهودی (نعثل) صدا میزدند وعلت قتلش را تحریف وتبدیل کتاب الله عنوان نمودند و او را در قبرستان یهودیان دفن نمودند ؟

 

آیا بغیر از این بود که عثمان اموی ویهودی زاده بود وبا نقشه عمر که عاشق تورات بود و کمک زید بن ثابت یهودی وحمایت پسر عموی یهودیش مروان حکم طرید رسول الله ص با تجرید وتحریق وتحریف مصاحف باعث بروز اینهمه مصائب در بین اسلام و مسلمین گردید .

 

قال ابن شبة في تاريخ المدينة ج 3 ص 1006 :

( ... عن خمير بن مالك قال : لما أمر بالمصاحف أن تغير ساء ذلك عبد الله بن مسعود رضي الله عنه فقال: من استطاع منكم أن يغل مصحفاً فليفعل ، فإن من غل شيئاً جاء بما غل يوم القيامة ، ثم قال : لقد قرأت القرآن من في رسول الله سبعين سورة ، وزيد صبي ، أفأترك ما أخذت من في رسول الله صلى الله عليه وسلم ؟!

... عن حمزة بن عبدالله قال : بلغني أنه قيل لعبد الله بن مسعود رضي الله عنه : مالك لا تقرأ على قراءة فلان ؟ فقال : لقد قرأت على رسول الله صلى الله عليه وسلم سبعين سورة فقال لي لقد أحسنت ، وإن الذي يسألون أن أقرأ على قراءته في صلب رجل كافر !

... عن ابن إسحاق ، عن أبي الأسود ـ أو غيره ـ قال : قيل لعبد الله ألا تقرأ على قراءة زيد ؟ قال : مالي ولزيد ولقراءة زيد ، لقد أخذت من في رسول الله صلى الله عليه وسلم سبعين سورة ، وإن زيد بن ثابت ليهودي له ذؤابتان.

حدثنا الحماني قال حدثنا شريك ، عن ابن إسحاق ، عن أبي الأسود ـ أو غيره ـ قال : قيل لعبد الله ألا تقرأ على قراءة زيد ؟ قال ما لي ولزيد ولقراءة زيد ، لقد أخذت من في رسول الله صلى الله عليه وسلم سبعين سورة ، وإن زيد بن ثابت ليهودي له ذؤابتان !! ) انتهى

 

ببینید چه بسر اسلام وقرآن واهل بیت که ندادند !!!!!!

 

نتیجه اینکه اسلام نبوی علوی توسط منافقین ودوستان یهودیشان ، تحریف گشت وخشونت وبی رحمی که در ذات یهود است توسط عمر ومعاویه یهودی وارد اسلام گشت و در فتوحات باعث تنفر مردم جهان از اسلام گردید .

 

با سلام

نکته اساسی که تقریبا همه مخالفین عزاداری از آن غافلند اینست که اگر شیعیان برای مظلومیت اهل پیامبر و کلا اهل بیت علیهم السلام عزاداری وگریه میکنند فقط بخاطروبرای الله است !


یعنی چه ؟ یعنی اینکه همه عزت واحترامی که انبیاء و اولیاء دارند بخاطر وابستگی وتعلق  ایشان به الله است.

بزبان دیگر، الله تعالی برگزیدگان واولیائی بنام پیامبر وامام دارد و ایشان را ماذون خود وولی مسلمین ساخته ودستور مودت فی القربی داده  واحترام وتکریم ایشان هم بواسطه تعلق ایشان به الله  وامر الله است...انما ولیکم الله ورسوله و....

بزبان ساده تر چون خدای سبحان خودش اطاعت و تسلیم در برابر پیامبر وائمه و مودت القربی را خواسته از نظر شیعه بی توجهی به این امر ، گستاخی واسائه ادب به ساحت کبریایی الله جل جلاله خواهد بود.

مثلا خدای سبحان در باره حضرت موسی (ع) میفرماید : واصطنعتک لنفسی : یعنی ای موسی تو را برای خودم برگزیدم وبنده خاص منی و یا درباره حضرت عیسی (ع) میفرماید که : روح منه : یعنی ای عیسی تو روح اللهی ویا در باره بیت الله الحرام نیز احترامش واجب چون وابسته ومتعلق به الله است .پس اگر کسی به حضرت عیسی ویا موسی  و کعبه ، هتک حرمت کند در اصل به خدای متعال جلت عظمته بی احترامی کرده است وباید بزودی جواب این بی ادبی را بدهد. چه برسد به مخالفت امر خدای سبحان و کشتن اولیاء الله که خونبها و خونخواهشان خود الله تعالی است یعنی اگر دستشان میرسید نعوذ بالله خود خدا را هم میکشتند !   ... وای بحال قاتلین دوستان خدا !

بنابراین اگر پیامبر (ص) و امام حسین (ع) واجب التعظیم اند بخاطر اینست که بنده خالص خدای سبحان وبا تقواترین ومطیع ترین ومقرب ترین فرد نسبت به الله هستند وخدا (ورسولش) ایشان راولی وامام ما قرار داده اند و نافرمانی واحترام ایشان نافرمانی واحترام خداست واگر خدا وتقوا از ایشان جدا شود ایشان نیز مثل افراد دیگر هستند .

پس دقت کنید که همه این مراسم وعزاداریها در حقیقت تعظیم الله وشعائر اوست وبخاطر هتک حرمت الله و منسوبین به او وعصیان او سوگواریم وخدای متعال نیازی به گوشت قربانی وگریه و لعن ما ندارد بلکه تقوای این اعمال نصیب ما میشود وبخدا میرسد ...ومن یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب .


مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ

تاسوعا

 

 

امروز دوشنبه  نهم بهمن ماه 1385  شمسي  نهم  محرم الحرام  1428  قمري  است . بنامي ديگر تاسوعا ست .

 

درباره قيام امام حسين (ع) و نهضت امر به معروف  كربلا مطالب زياد ي شنيده ايد  اما مهمترين سؤال :

 

 

  چرا امت مرحومه و بگفته خدا " خير امة " به آن وضع مؤسف  و فجيع  پسر پيغمبر شان و اهل بيت او را  را ميكشند وناراحت هم نميشوند   ؟؟

 

 

چرا اكثريت مسلمين بعد از رحلت نبي مكرم (ص)  به اعقاب جاهليت بر ميگردند ؟؟

 

بعبارتي دقيق  امام حسين عليه السلام  كشته سقيفه است  . بعد از اغتصاب حقوق  اهل البيت  عليهم السلام  ، كم كم مسلمين جرأت تجاوز به حريم آل الرسول را پيدا كرده  و سرانجام آن شد كه شد .

 

 

اينجاست كه مسأله فرهنگ مردم  وتبليغات  خود را نشان ميدهد . اكثريت مردم  كه توانايي تشخيص حق وباطل را ندارند  يا اگر دارند منافقند  در اواخر عمر نبي مكرم (ص)   آتش زير خاكستر بودند  بعد از جريان  سقيفه بني ساعده  ؛ ساكت نشده بلكه  به مقصود رسيدند  . ومقصود همان جاهليت است  .عربهاي جاهلي  بي قيد وبند و آزادانه هر كار ميخواستند ميكردند و اسلام  آنانرا محدود كرد  و چون " اكثرهم للحق كارهون "  واكثر مردم از حق كراهت دارند  ، مترصد فرصتي براي برگشت به جاهليت بودند و رحلت پيامبر  خلأ  خوبي براي سوء استفاده بود  .

 

در دوران خلافت خلفاء 3 گانه اين منافقين با خيال راحت  زندگي كردند و در دوران علي عليه السلام   عدل و اسلام علي را تحمل نكرده  و پس از 5 سال اورا شهيد نمودند  و بمدت 80 سال (الف شهر )  علي (ع) بوسيله معاويه وعمالش لعن وسب ميشد وتبليغات عليه او شدت داشت .

 

 و در دوران امامت امام حسن مجتبي  عليه السلام  كه مصادف با قدرت رئيس منافقين  يعني معاوية بن ابوسفيان ( پسر هند جگر خوار قاتل حمزه سيد الشهدا عموي رسول الله (ص) در جنگ بدر ) بود حضرتش چند ماهي بيشتر خلافت نكردند و سر انجام  با توطئه جعده زن حضرت  كه فريب وعده ازدواج با يزيد پليد را خورد   بطرز هولناكي مسموم و شهيد گشت .

 

تا اينجا تقابل اسلام ونفا ق  به مرحله خطرناكي  نزديك ميشود   زيرا تمام  خلفاي سه گانه و  معاويه ظاهرا  نماز ميخوانند وحج ميروند ، اما دوران امام  حسين عليه السلام  مصادف با خلافت يزيد فاسق فاجري كه علماي سنت نيز اورا  تفسق كرده اند (بجز عده اي از نواصب عدو اهل بيت النبي )  و شرابخوارگي وزناي با محارم  و عياشي و.... را آشكار انجام ميدهد ؛ اينجاست كه امام حسين (ع) راهي جز تقابل و رويارويي با او را ندارد  وبايد خونش را فداي اسلام كند وبا شمع وجودش  را ه حق را ازباطل جدا گرداند  .

 

 

اما خداوند با اين امتحانات  چندهدف  را همزمان نشانه گرفت  كه مهمترين آن  در آيه " اني اعلم ما لا تعلمون " قبل از خلقت آدم ،  خطاب به  قد سيان گفت  .

 

هر چيز يك  نهايت وغايتي  دارد ونهايت  كمالات انساني  و امتحان الهي و آخر انسانيت در كربلا متجلي است  و خداوند سبحان با شهادت  بنده مطلقش  ،  آن هدفي را كه روز اول  مدعي شده بود به اثبات رساند .(  اني جاعل في الارض خليفة )

 

هدف دوم مردم را امتحان كرد كه شما لياقت نداريد .  مثل يهود كه در يك روز 60 پيغمبر را كشتند و ككشان نگزيد !!!

 

 

نكته بسيار مهم اينست كه  ما  يا در كارهايمان افراط ميكنيم يا تفريط  .  چرا بعضي با علم به حرمت  قمه (تطبير ) باز قمه ميزنند . هم اكنون در سايتهاي  مخالف با درج عكسهاي رنگي  از قمه به صورت بچه 2 ساله  واعلام به دنيا سعي در تخريب چهره شيعه دارند و يا برداشتن علم  و تمثال و....

 

تمام اينها تحريف عاشورا از مسير اصلي است  و بعد از چند سال  عاشورا به غير عاشورا تبديل خواهد شد  و اين خطر ناك است وومطلوب دشمنان .

 

هدف امام حسين عليه السلام چه بود ؟؟ پيام حسين چيست ؟؟ اين مهم است  نه علم وقمه و ....پس بيشتر مواظب باشيم  كه  دنيا ناظر ماست .

 

 

وما براي هدف امام ميگرييم  زيرا در كربلا  راستي و درستي وانسانيت وعدالت   را سر بريدند  اين را بايد تبليغ كنيم  تا جهان بداند  شيعه ، مظهر انسانيت است  .

 

 

 

 

و آگاهي مردم  اساسي ترين نكته ودرس عاشوراست  زيرا در اثر تبليغات سوء امويان  وقتي اسراي كربلا را به شام (پايتخت يزيد و معاويه عليهما الهاويه ) آوردند مردم احمق ميگفتند اينان خارجي هستند  !!!!!!!!!!  بله حق باطل و باطل حق جلوه كرده بود واين بسيار خطر ناك است   و همين عدم شفافيت  و تيليغات مسموم قبلا  باعث عدم ياري امام از سوي مردم نادان ومنافق شد .

 

درباره يزيد از كتب عامه:

 

http://hesabresi.googlepages.com/yazid.doc

 

 

 

عاشورا

 

قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی بگو ای پیغمبر اجر رسالتم  محبت(اطاعت) خویشانم است. قرآن کریم      ای رسول الله کجایی آقا ببینی چگونه مزد و اجر رسالت شما را که 23 سال برای آن خون دل خوردی ادا نمودند        

 

  پیام عاشورا

امروز پنجشنبه عاشوراست

 

سالها در مراسم عزاداری امام حسین(ع)شرکت میکنیم سینه میزنیم، آیا تا بحال به فلسفه و چرایی شهادت فکر کرده ایم  5 دقیقه فکر واندیشه کنید یعنی آیا موضوعی آنقدر اهمیت دارد که انسان تمام هستی و فرزندان خود را فدای آن کند.

از روزی که بشر (نه بخیر) پا به این کره خاکی نهاده به اقتضای ماهیت مادی دنیا جنگ و خونریزی بوده وهست البته قبل از خلقت آدم نیز فرشتگان درجواب خدا گفته بودند که خدایا میخواهی در زمین آدمی را بیافرینی که خونریز باشد  خداوند در جواب فرمود من دانایم به انچه نمیدانید ( سوره بقره)

پس تا اینجا مشخص شد هر جا پای دنیا به میان آیدهمراهش جنگ و جدال خواهد آمد.. مطلب را خلاصه کنم

تا انسان خرد و اندیشه خود را بکار نیندازد نمیتواند درسهای عاشورا را دریابد من با درک قاصر وبضاعت مزجاة

مطلبی به ذهنم رسید که شاید مفید باشد.

 

هزاران پیغمبر و نبی آمدند وهدف بشر را گوشزد کردند و این دنیا به میدان آزمایش و مسابقه ای میماند که آفریدگان بالاخص انسان اشرف مخلوقات که نماینده و جانشین خدا در زمین است در وسط میدان خود نمایی میکند.

نوبت حضرت ابراهیم(ع) رسید ایشان از پیامبران عالی مقام و خلیل الرحمن است واین مزیتی بس عظیم میباشد چطور به این مقام رسید پس از مشاهده ملکوت آسمانها وزمین ورسیدن به مقام یقین وآزمایشات سخت الهی که دشوارترین آن ذبح اسماعیل (ع) بود که خدا گوسفندی را بجای کشتن فرزند برای ابراهیم (ع) فرستاد "وفدیناه بذبح عظیم" صافات

سخن من در اینجا اینست که چون هر چیزی ابتدا وانتهایی داردوسخت وآسانی  با جایگزینی ذبح گوسفند بجای اسماعیل(ع) شاید حق مطلب آنچنان باید وشاید ادا نشده بود و آخرین امتحان جایش خالی بود شاید فرشتگان که روز اول بخدا ایراد گرفته بودند و خود را برتر از انسان می پنداشتند هنوز بخود میبالیدند .دقت کنید مطالب بهم پیوسته است  .

نوبت به آخرین پیامبر حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله رسید چون عقلا ومنطقا آخرین دین کاملترین دین است، کاملترین انسانها نیز دست پرورده آخرین پیامبر میباشند بنابر این دینی که ادعای اتمام و اکمال ادیان را دارد بایستی برای اثبات این مدعا شواهدی اقامه کند  شواهدش اهل بیت عصمت و طهارت  که کاملترین و فاضلترین انسانها هستند  حال نکته اصلی اینست که آخرین وسخترین امتحان متعلق به دوران آخرین و بالاترین پیامبر است.پس اگر ابراهیم(ع) اسماعیلش را نکشت  ولی فرزند ابراهیم در کر بلا علی اصغر و جگر گوشه هایش را قر بانی کرد.                                                                        وتمت کلمة ربک صدقا و عدلا.

 سلام علی ابراهیم سلام علی ال یس  السلام علیک یا ابا عبدالله  السلام علیک یابن رسول الله          

البته بر اندیشمندان مخفی نیست که عاشورا زاییده سقیفه بنی ساعده است

  5 تن آل عبا 5 تن اهل کسا که در حدیث کسا میخوانیم که خداوند فرمود : ما خلقت سمأ مبنیة ولا ارض مدحیة الا لاجلکم یا لمحبتکم:  خلاصه عرض کنم که خلقت کاینات و هستی  (شامل میلیارها کهکشان که بتازگی دانشمندان اعلام نموده اند که کهکشانها بیشمارند و بعلت زایش و انبساط هستی جهان بی نهایت است و فکر در این رابطه مغز انسان را منفجر میکند الله اکبر)طفیلی خلقت خلفای الهی و اهل بیت (ع) هستند . بعبارت دیگر اگر ایمه اثنی عشری نبودند خداوند جهان و جهانیان را نمی آفرید.

چرا چون مطیع ترین وتسلیم ترین  انسانها در برابر خداوند متعال ، داناترین (انما یخشی الله من عباده العلماء)آنها یعنی ایمه هدی  صلوات الله علیهم اجمعین  هستند. السلام علیکم یا اهل بیت النبوة

بزودی در معنی محبتی که خداوند در آیه مودة فی القربی آنرا فرض و واجب شمرده و اسرار این آیه بحث خواهیم نمود.