حرکت امام حسین ع
در مورد حرکت امام حسین ع نظرات مختلفی وجود دارد از قتال وجهاد و امر بمعروف گرفته تا فرار که نوعی تقیه است و تسلیم قضای الهی بودن وتقدیرشهادت جمیل ایشان مصداق ذبح عظیم و ...
برخی افراد میخواهند بهر وسیله حرفشان را تحکم کنند مثلا در باب موضوع کربلا برای اینکه شاهدی بر قیام امام حسین ع بتراشند ( در حالیکه امام ع قیام نفرمود بلکه ازظلم یزید فرار کرد مثل حضرت موسی ع طبق روایات شیعه وسنی) حادثه غارت اموال یزید توسط امام ع را علم میکنند در حالیکه این خبر روایت ضعیف و مختلف المتنی است که نمیتوان بدان استناد کرد . نکته دیگر اگر این قبیل اخبار را قبول دارید پس ناچارید مثل این خبر با همین راویان یعنی ابی مخنف وعقبة بن سمعان در باب عدم قیام امام حسین ع را هم قبول کنید موضوع دوم هم وارد کردن کلمه جهاد در سخنان امام حسین ع با فرزدق است که در منابع کهن اسمی از جهاد نیست :
فرار نیز نوعی دفاع است .
قدیمی ترین منابعی که چنین خبری را نقل می کنند عبارتند از :
1) انساب الاشراف بلاذری (بلاذری، متوفی 279 هـ)
قَالُوا: وَلَقِیَ الْحُسَیْنُ بِالتَّنْعِیمِ عِیرًا قَدْ أُقْبِلَ بِهَا مِنَ الْیَمَنِ، بَعَثَ بِهَا بُجَیْرُ بْنُ رَیْسَانَ الْحِمْیَرِیُّ إِلَى یَزِیدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ- وَکَانَ عَامِلَهُ عَلَى الْیَمَنِ- وَعَلَى الْعِیرِ وَرْسٌ وَحُلَلٌ وَرُسُلُهُ فِیهَا یَنْطَلِقُونَ إِلَى یَزِیدَ، فَأَخَذَهَا الْحُسَیْنُ فَانْطَلَقَ بِهَا مَعَهُ .....
أنساب الأشراف،ج3،ص164 ط دار الفکر
البته همین بلاذری چنین خبری هم دارد :
ويقال أن عَمْرو بْن الحجاج قَالَ: يا حسين هَذَا الفرات تلغ فِيهِ الكلاب وتشرب منه الحمير والخنازير، والله لا تذوق منه جرعة حتى تذوق الحميم في نار جهنم!!! 34- قالوا (ظ) : وتواقف الْحُسَيْن وعمر بْن سعد خلوين، فَقَالَ الْحُسَيْن: [اختاروا مني الرجوع إِلَى المكان الَّذِي أقبلت منه، أَوْ أن أضع يدي فِي يد يزيد فهو ابْن عمي ليرى رأيه فِي وإما أن تسيروني إِلَى ثغر من ثغور المسلمين فأكون رجلا من أهله لي مَا لَهُ وعلي مَا عَلَيْهِ!!!] ويقال إنه لم يسأله إِلا أن يشخص إِلَى الْمَدِينَة فقط.
یعنی امام حسین ع میخواست با یزید بیعت کند !
2) الأخبار الطوال (دینوری حنفی ، متوفی 282 هـ) [بدون نقل سند خبر]
قالوا ولما فصل الحسین بن على من مکة سائرا، وقد وصل الى التنعیم لحق عیرا مقبلة من الیمن، علیهما ورس . وحناء، ینطلق به الى یزید بن معاویه، فأخذها وما علیها.
الأخبار الطوال،ص245 ط دار احیاء الکتب العربی
بدون سند ومرسل .
سپس طبری برای اولین بار این خبر را با سند از ابو مخنف نقل کرده است :
3) تاریخ الطبری (محمد بن جریر الطبری ،متوفی 310 هـ)
تاریخ الطبری،ج5،ص385و386 ط دار التراث
قال ابو مخنف: حدثنی الحارث بن کعب الوالبی، عن عقبه بن سمعان قال: لما خرج الحسین من مکه اعترضه رسل عمرو بن سعید بن العاص، علیهم یحیی بن سعید، فقالوا له: انصرف، این تذهب! فأبی علیهم و مضی، و تدافع الفریقان، فاضطربوا بالسیاط ثم ان الحسین و اصحابه امتنعوا امتناعا قویا، و مضی الحسین ع علی وجهه، فنادوه: یا حسین، الا تتقی الله! تخرج من الجماعه، و تفرق بین هذه الامه! [فتأول حسین قول الله عز و جل: « لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّٰا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ ] » . قال: ثم ان الحسین اقبل حتی مر بالتنعیم، فلقی بها عیرا قد اقبل بها من الیمن، بعث بها بحیر بن ریسان الحمیری الی یزید بن معاویه، - و کان عامله علی الیمن- و علی العمیر الورس و الحلل ینطلق بها الی یزید
ص:385
فأخذها الحسین، فانطلق بها، [ ثم قال لأصحاب الإبل: لا أکرهکم، من أحب ان یمضی معنا الی العراق اوفینا کراءه و احسنا صحبته، و من أحب ان یفارقنا من مکاننا هذا اعطیناه من الکراء علی قدر ما قطع من الارض، قال: فمن فارقه منهم حوسب فاوفی حقه، و من مضی منهم معه اعطاه کراءه و کساه]
بعد حسين [عليه السّلام] حركت كرد تا به تنعيم رسيد و با كاروانى كه بحير بن ريسان حميرى براى يزيد بن معاويه فرستاده بود برخورد كرد [بحير] فرماندار يزيد در يمن بود، و آن كاروان حامل ورس و بردها و حولههاى يمنى بود كه براى يزيد برده مىشد.
حسين [عليه السّلام] آنها را ضبط كرده به شتربانان فرمود: مجبورتان نمىكنم، هر كس مىخواهد با ما به عراق بيايد كرايهاش را كامل مىدهيم و به نيكى با او مصاحبت خواهيم كرد، هر كس هم دوست دارد از اينجا از ما جدا شود كرايهاش را به اندازه راهى كه طى كرده به او مىدهيم.
سپس حساب هر كس را كه از او جدا شد پرداخت كرده، مزدش را به طور كامل داد، و به آن كس كه با او آمده بود كرايه و جامهاى عطا نمود
رجال خبر :
الحارث بن کعب الوالبی : لم یذکروه.
مستدرکات علم رجال الحدیث،ج2،ص275 ط حیدری – طهران
وسید بن طاوس ره اورده :
ثمّ سار حتّی مرّ بالتنعیم فلقی هناک عیرا تحمل هدیةً قد بعث بها بحیر بن ریسان الحمیری عامل الیمن إلی یزید بن معاویة فأخذ الهدیة لأنّ حکم أمور المسلمین إلیه
همچنین اجتناب امام ع از جنگ با یزید با همان اسناد عقبة بن سمعان (عدم قیام امام ع) :
قال ابو مخنف: فاما عبد الرحمن بن جندب فحدثنی عن عقبه بن سمعان قال: صحبت حسینا فخرجت معه من المدینه الی مکه، و من مکه الی
العراق، و لم افارقه حتی قتل، و لیس من مخاطبته الناس کلمه بالمدینه و لا بمکه و لا فی الطریق و لا بالعراق و لا فی عسکر الی یوم مقتله الا و قد سمعتها الا و الله ما اعطاهم ما یتذاکر الناس و ما یزعمون، من ان یضع یده فی ید یزید بن معاویه، و لا ان یسیروه الی ثغر من ثغور المسلمین، و لکنه قال: دعونی فلاذهب فی هذه الارض العریضه حتی ننظر ما یصیر امر الناس
ابي مخنف از عبدالرحمن بن جندب از عقبه بن سمعان نقل مي كند: من همراه حسين بودم از مدينه تا به مكه واز مكه به عراق و از او جدا نشدم تا كشته شد و از صحبت هايي كه با مردم در مدينه و مكه و در بين راه داشته و نه در عراق و نه در لشكرگاه تا روزي كه كشته شد چيزي كه دلالت كند بر اين كه حاضر است دست به دست يزيد بگذارد وجود ندارد و نشنيدم . بلكه فرمود:
«دعوني فلاذهب في هذه الارض العريضة حتي ننظر ما يصير امر الناس » مرا رها كنيد تا بروم به اين سرزمين پهناور تا نتيجه امر مردم را ببينم .
(اجازه دهید به محلّی که از آنجا آمدم بازگردم یا اجازه دهید در سرزمین وسیع خداوند بگردم و ببینم کار این مردم به کجا خاتمه خواهد یافت). بلاذری نوشته است که امام(عليه السلام) میخواست به طرف شام برود، همچنین از سپاه حرّ خواسته بود تا اجازه دهند به شام رفته و دستش را در دست یزید بگذارد
«... وقد روى أبو مخنف حدثنى عبد الرحمن بن جندب عن عقبة بن سمعان قال لقد صحبت الحسین من مکة إلى حین قتل والله ما من کلمة قالها فى موطن إلا وقد سمعتها وإنه لم یسأل أن یذهب إلى یزید فیضع یده إلى یده ولا أن یذهب إلى ثغر من الثغور ...»
«ابومخنف روایت می کند که عبدالرحمن بن جند از عقبه بن سمعان به من روایت کرد که من با امام حسین علیه السلام از لحظه خروجش از مکه تا زمان شهادت، همراهی کردم به خدا قسم هیچ سخنی در هیچ موطنی نفرمود مگر اینکه من آن را شنیدم. امام حسین علیه السلام هیچ گاه درخواست نکرد که به سوی یزید برود و دستش را دست او قرار بدهد و هیچ درخواستی مبنی بر این که به یکی از سرحدات و مرزها برود ننمود.»
ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، ابوالفداء، البدایة والنهایة، ج8، ص: 175، مکتبة المعارف – بیروت، 14 جلد
«فکیف یقال إنه علیه السلام ألقى بیده إلى التهلکة و قد روی أنه صلوات الله و سلامه علیه و آله« قال لعمر بن سعد اللعین: اختاروا منی إما الرجوع إلى المکان الذی أقبلت منه أو أن أضع یدی فی ید یزید فهو ابن عمی لیرى فی رأیه و إما أن تسیرونی إلى ثغر من ثغور المسلمین فأکون رجلا من أهله لی ما له و علی ما علیه». و أن عمر کتب إلى عبید الله بن زیاد اللعین بما سئل فأبى علیه و کاتبه بالمناجزة ...»
چگونه گفته می شود که امام حسین علیه السلام در خروج خود بر علیه یزید، خود را به هلاکت انداخته است در حالی که روایت شده است: همانا آن حضرت که درود و سلام خداوند بر ایشان باد، به عمر بن سعد ملعون گفت: یکی از این امور را نسبت به من اختیار کنید اول اینکه من به مکانی که از آن آمده ام برگردم! دوم اینکه دستم را در دست یزید بگذارم او پسر عموی من است تا اینکه رای و نظر او درباره من معلوم شود. و ای اینکه مرا به یکی از سرحدات و مرزهای اسلامی بفرستید تا اینکه من یک فردی از آن محل باشم و هر حق و حقوقی که او دارد من نیز داشته باشم و هر مسئولیت و تکلیفی که او دارد من نیز داشته باشم(یعنی بر اساس معیارهای اسلامی رابطه من با یزید تنظیم شود.) عمر بن سعد طی نامه ای به عبیدالله بن زیاد درخواست های مطرح شده امام را به او انتقال داد و در پاسخ عبیدالله بن زیاد نامه ای نوشت که بر حسین علیه السلام سخت گیرد و هیچ کدام از این موارد را قبول نکند!
علم الهدى، على بن حسین، تنزیه الأنبیاء علیهم السلام، ص177، ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1377ش.
پ«... وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام نُزُولَ الْعَسَاکِرِ مَعَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بِنَیْنَوَى وَ مَدَدَهُمْ لِقِتَالِهِ أَنْفَذَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ أَنِّی أُرِیدُ أَنْ أَلْقَاکَ فَاجْتَمَعَا لَیْلًا فَتَنَاجَیَا طَوِیلًا ثُمَّ رَجَعَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إِلَى مَکَانِهِ وَ کَتَبَ إِلَى عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَطْفَأَ النَّائِرَةَ وَ جَمَعَ الْکَلِمَةَ وَ أَصْلَحَ أَمْرَ الْأُمَّةِ هَذَا حُسَیْنٌ علیه السّلام قَدْ أَعْطَانِی عَهْداً أَنْ یَرْجِعَ إِلَى الْمَکَانِ الَّذِی أَتَى مِنْهُ أَوْ أَنْ یَسِیرَ إِلَى ثَغْرٍ مِنَ الثُّغُورِ فَیَکُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِینَ لَهُ مَا لَهُمْ وَ عَلَیْهِ مَا عَلَیْهِمْ أَوْ أَنْ یَأْتِیَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَزِیدَ فَیَضَعَ یَدَهُ فِی یَدِهِ فَیَرَى فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ رَأْیَهُ وَ فِی هَذَا لَکُمْ رِضًى وَ لِلْأُمَّةٍ صَلَاحٌ. فَلَمَّا قَرَأَ عُبَیْدُ اللَّهِ الْکِتَابَ قَالَ هَذَا کِتَابُ نَاصِحٍ مُشْفِقٍ عَلَى قَوْمِهِ فَقَامَ إِلَیْهِ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ فَقَالَ أَ تَقْبَلُ هَذَا مِنْهُ وَ قَدْ نَزَلَ بِأَرْضِکَ وَ إِلَى جَنْبِکَ وَ اللَّهِ لَئِنْ رَحَلَ مِنْ بِلَادِکَ وَ لَمْ یَضَعْ یَدَهُ فِی یَدِکَ لَیَکُونَنَّ أَوْلَى بِالْقُوَّةِ وَ لَتَکُونَنَّ أَوْلَى بِالضَّعْفِ وَ الْعَجْزِ فَلَا تُعْطِهِ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ فَإِنَّهَا مِنَ الْوَهْنِ وَ لَکِنْ لِیَنْزِلْ عَلَى حُکْمِکَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ فَإِنْ عَاقَبْتَ فَأَنْتَ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ وَ إِنْ عَفَوْتَ کَانَ ذَلِکَ لَکَ. قَالَ لَهُ ابْنُ زِیَادٍ نِعْمَ مَا رَأَیْتَ الرَّأْیُ رَأْیُکَ اخْرُجْ بِهَذَا الْکِتَابِ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَلْیَعْرِضْ عَلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَ أَصْحَابِهِ النُّزُولَ عَلَى حُکْمِی فَإِنْ فَعَلُوا فَلْیَبْعَثْ بِهِمْ إِلَیَّ سِلْماً وَ إِنْ هُمْ أَبَوْا فَلْیُقَاتِلْهُمْ فَإِنْ فَعَلَ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ وَ إِنْ أَبَى أَنْ یُقَاتِلَهُمْ فَأَنْتَ أَمِیرُ الْجَیْشِ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَیَّ بِرَأْسِهِ...»
مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج2 ؛ ص87، قم، چاپ: اول، 1413 ق.
«...و چون حسین علیه السّلام فرود شدن و اضافه شدن لشکرها را به لشگر عمر بن سعد لعنه اللَّه را در نینوى دید و یارى دادن ایشان را براى جنگیدن بر علیه خود دید کسی را به نزد عمر بن سعد فرستاد که من میخواهم تو را دیدار کنم و با تو ملاقات کنم، پس شبانه یک دیگر را دیدار کرده و در پنهانى زمانى دراز با هم گفتگو کردند، سپس عمر بن سعد بجاى خویش بازگشت و نامه به عبید اللَّه بن زیاد نوشت:
اما بعد همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پریشانى را برطرف نموده کار این امت را اصلاح کرد، و حسین علیه السّلام با من پیمان بست که از همان جا که آمده بهمانجا بازگردد یا به یکى از سرحدات رود و مانند یک تن از مسلمانان باشد (و کارى به کار کسى نداشته باشد) در هر چه بسود مسلمانان است شریک آنان و در زیان آنان نیز همانند ایشان باشد، یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارد و هر چه خود دانند انجام دهند، و در این پیمان خوشنودى تو و اصلاح کار امت است.
چون عبید اللَّه این نامه را خواند گفت: این نامه خیرخواهى دلسوز بر مردم است (و در صدد بود این پیشنهاد را بپذیرد) شمر بن ذى الجوشن لعنه اللَّه (که در مجلس بود) برخاست و گفت: آیا این سخن را از حسین مىپذیرى اکنون که به سرزمین تو آمده و پهلوى تو است؟ به خدا اگر از این سرزمین (بسلامت) برود و دست در دست تو نگذارد هر آینه نیرومندتر گردد و تو ناتوان تر خواهى شد، پس این پیشنهادهاى او را مپذیر زیرا این کار نشانه سستى است ولى از او بپذیر که خود و پیروانش بحکم تو گردن نهند آنگاه اگر تو آنان را کیفر کنى تو بدان سزاوارتر خواهى بود، و اگر از ایشان درگذرى و عفو کنى آن هم بدست تو است! ابن زیاد گفت: خوب پیشنهادى کردى و تدبیر همین است که تو گفتى، این نامه که مىنویسم به نزد عمر بن سعد ببر که باید بر حسین علیه السّلام و پیروانش پیشنهاد کند که تن بحکم من دهند، پس اگر بدان تن دادند آنان را زنده به نزد من فرستد، و اگر سرباز زدند باید با ایشان بجنگد، اگر عمر بن سعد این کار را انجام دهد تو فرمانبردار او باش و از دستورش پیروى کن، و اگر جنگ را نپذیرفت تو امیر و فرمانده لشکر باش و گردن عمر بن سعد را بزن و سر او را براى من بفرست...»
مفید، محمد بن محمد، الإرشاد للمفید / ترجمه رسولى محلاتى، ج2 ؛ ص89، تهران، چاپ: دوم، بى تا.
« قال أبو مخنف وأما ما حدثنا به المجالد بن سعید والصقعب بن زهیر الأزدی وغیرهما من المحدثین فهو ما علیه جماعة المحدثین قالوا إنه قال اختاروا منی خصالا ثلاثا إما أن أرجع إلى المکان الذی أقبلت منه وإما أن أضع یدی فی ید یزید بن معاویة فیرى فیما بینی وبینه رأیه وإما أن تسیرونی إلى أی ثغر من ثغور المسلمین شئتم فأکون رجلا من أهله لی ما لهم وعلی ما علیهم»
ابومخنف گفت: و امام روایتی که مجالد بن سعید و صقعب بن زهیر ازدی و غیر این دو از محدثین برای ما روایت کرده اند که همانا امام حسین علیه السلام فرمود: یکی از این امور و خصال را نسبت به من اختیار کنید اول اینکه من به مکانی که از آن آمده ام برگردم! دوم اینکه دستم را در دست یزید بگذارم او پسر عموی من است تا اینکه رای و نظر او درباره من معلوم شود. و ای اینکه مرا به یکی از سرحدات و مرزهای اسلامی_ هر کدام را که خودتان خواستید_ بفرستید تا اینکه من یک فردی از آن محل باشم و هر حق و حقوقی که او دارد من نیز داشته باشم و هر مسئولیت و تکلیفی که او دارد من نیز داشته باشم(یعنی بر اساس معیارهای اسلامی رابطه من با یزید تنظیم شود.)
ابوجعفر طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والرسل والملوک،ج3، ص: 312، دار الکتب العلمیة – بیروت، چاپ اول، 1407، 5 جلد
يد و به برادرش خولى داد ، آنگاه مردم آن روناس و خضابها را به غارت بردند و آنچه در خيمه ها بود نيز غارت شد . از همه ياران امام حسين عليه السلام و فرزندانش و برادرزادگانش فقط دو پسر او على اصغر كه در سنين بلوغ بود [ 327 ] و عمر كه چهار ساله بود زنده ماندند و جان سالم بردند ، و از ياران او هم دو نفر زنده ماندند يكى مرقع بن ثمامة اسدى كه عمر بن سعد او را پيش ابن زياد فرستاد و ابن زياد هم او را به ربذه [ 328 ] تبعيد كرد ، مرقع تا هنگام مرگ يزيد و گريز ابن زياد به شام در ربذه بود و پس از آن به كوفه برگشت ، ديگرى برده اى از بردگان رباب مادر سكينه بود كه پس از شهادت امام حسين ( ع ) او را گرفتند و خواستند گردنش را بزنند بانان گفت من برده زر خريدم و رهايش كردند .
طبری پیشنهاد مذاکره امام ع با یزید را اورده :
وتحدّث النّاس فيما بينهما ظنّاً يظنونه أنّ حسيناً قال لعمر بن سعد: أُخرج معي إلي يزيد بن معاوية!وندع العسكرين! قال عمر: إذن تُهدم داري!قال: أنا أبنيها لك! قال: إذن تؤخذ ضياعي!قال: إذن أعطيك خيراً منها من مالي بالحجاز.قال فتكرّه ذلك عمر، قال فتحدّث الناس بذلك وشاع فيهم من غيرأن يكونوا سمعوا من ذلك شيئاً ولاعلموه
تحریفی دیگر در کلمات امام حسین ع :
یکی دیگر ازتغییراتی که احتمالا توسط افراطیون وزیدیه در سخنان امام حسین ع در توجیه جهاد وقیام ایشان وارد کرده اند بحث گفتگوی ایشان با فرزدق است که کلمه جهاد را اضافه کرده اند :
(عبدالله بن حسن گويد: چون عمر بن سعد سپاه خود را براى نبرد با حسين (ع) آماده كرد و هريك را در جاى خود آراست و پرچمها را افراشت و امام (ع) نيز اصحاب خود را در راست و چپ گمارد، آنان از هر سو بر امام (ع) هجوم آورده، او را چون حلقه محاصره كردند. امام (ع) از ميان اصحاب خود بيرون آمده نزديك ايشان شد و خواست كه ساكت شوند ولى نپذيرفتند. پس فرمود:)
«واى بر شما! چرا خاموش نمىشويد تا گفتارم را بشنويد؟ من شما را به راه رشد فرا مىخوانم.
هر كه پيروىام كند از رهيافتگان و هركه سرپيچىام كند از هلاك شوندگان خواهد بود و همه شما سرپيچى داريد و ناشنواييد، زيرا بخششهايتان در حرام منحصر شده و شكمهايتان از حرام پر گشته است و خدا بر دلهاى شما مهر زده است! واى بر شما چرا ساكت نمىشويد؟ چرا گوش فرا نمىدهيد؟! (سپاه ابن سعد به سرزنش هم پرداخته گفتند! ساكت شويد تا ببينيم چه مىگويد.)
امام (ع) فرمود: «هلاكت و اندوه بر شما باد اى جماعت! آيا زمانى كه سرگشته و حيران، ما را به فريادخواهى فرا خوانديد و ما شتابان و آماده به فرياد شما رسيديم شما شمشيرهاى خود را بر ما كشيده سرهاى ما را نشان گرفتيد؟! و آتش فتنهها را- كه دشمن ما و شما فراهم آورده است- بر ما افروختيد؟! و همه با هم دشمن دوستان خود و يكدست بر آنان شديد تا دشمنان خود را خرسند كنيد؟! بدون آنكه آنان عدلى را در ميان شما آشكار كنند و آرزويى از شما برآورند به جز حرام دنيا و زندگى پستى كه طمع داريد، و بدون آنكه از ما گناهى سرزده يا انديشهاى سست شده باشد؟! واى بر شما! اگر ما را نمىخواستيد و تنها مىگذارديد، پس چرا- در حالى كه شمشيرها در نيام و سينهها آرام و انديشهها پا نگرفته بود- فتنهها را فراهم كرديد؟! بله آتش فتنهها را همچون انبوه ملخها شتابان بر ما افروختيد و يكديگر را همچون انبوه پروانگان به آن فراخوانديد. پس
زشتتان باد كه شماييد سركشان امّت و نابابان طوائف و دور افكنان قرآن و بارور شدگان شيطان و هواداران گناه! و (شماييد) تحريف كنندگان قرآن و خاموشگران سنّت رسول خدا (ص) و كشندگان اولاد انبياء و نابود كنندگان خاندان اوصيا! و نسب سازان زنا زادگان و آزار دهندگان مؤمنان و فريادرسانِ رهبران استهزاگر كه قرآن را پاره پاره كردند! شما بر پسر حرب (ابوسفيان و معاويه) و پيروانش تكيه مىكنيد و ما را تنها مىنهيد؟! آرى به خدا سوگند تنها گذاردن (و نيرنگ) شما از ديرباز شناخته شده است و ريشههاى شما به آن آميخته و شاخ و برگ شما آن را به ارث برده و دلهاى شما بر آن روييده و سينههاى شما با آن پوشيده است پس شما براى به پا دارنده خود پليدترين نهال و براى رباينده خود ناپاكترين لقمهايد. آگاه باشيد كه لعنت خدا بر پيمان شكنانى كه پيمانها را پس از استوار ساختن آنها مىشكنند! و شما خدا را بر پيمان خود ضامن مىگرفتيد؛ پس به خدا سوگند شما هم آنانيد! آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده ميان دو چيز پا فشرده است: كشتن ما و ذلت ما! هيهات كه ما ذلت را بپذيريم! خدا و پيامبر (ص) و نياكان پيراسته و دامنهاى پاك و سرافرازان غيور و دلاوران با رشك آن را نمىپذيرد! (آرى) پيروى فرومايگان را بر قتلگاه بزرگواران نگزينند! آگاه باشيد! كه من اتمام حجت كردم و نويدتان دادم با همين آمادگى ناچيز و ياران اندك خود با شما پيكار مىكنم! سپس اين اشعار را سرود: اگر دشمن را بشكنيم (و بر او پيروز شويم) از ديرباز شكننده بودهايم و اگر مغلوب شويم باز شكست نخوردهايم كه در خوى ما ترس نيست (تا از آن بشكنيم) بلكه اين اجلها و نوبت واپسين ماست (كه چنان پيش آورده است).
هان! كه شما پس از كشتن ما جز به اندازهاى كه پياده سوار اسب شود درنگ نخواهيد كرد جز آن كه (آرام آرام) چرخش آسياب مرگ بر سر شما باز آيد. اين آگاهى و عهدى است كه پدرم از جدم به من سپرده است. پس نيرنگ و شريكان خود را گرد آوريد و همه به پيكار من آييد و مهلتم ندهيد، كه من بر خدا كه پروردگار همه است توكل دارم. هيچ جنبندهاى نيست مگر آنكه او پيشانىاش را در دست دارد، حقا كه پروردگارم بر راه راست است (و حساب همه را به عدالت رسد).
بارالها! آسمان را از اينان باز دار و ايشان را قحطىاى همچون قحطى زمان يوسف برانگيز و غلام ثقيف را بر آنان چيره ساز تا پيالههاى تلخ مرگ را بر آنان بنوشاند و هيچ يك را واننهد، هر كشتهاى را كشتهاى و هر ضربتى را ضربتى انتقام گيرد و انتقام من و اولياء و خاندان و پيروانم را
از ايشان بستاند. اينان ما را فريفتند و دروغ گفتند و تنها گذاردند و تويى پروردگار ما، بر تو توكل و انابه داريم و به سوى تو باز آييم.» سپس فرمود: «عمر سعد كجاست؟ او را فراخوانيد». (ابن سعد را- با آنكه دوست نداشت نزد امام آيد- فراخواندند.) امام (ع) فرمود: «اى عمر! آيا تو مرا مىكشى و مىپندارى آن زنازاده فرزند زنازاده تو را حاكم سرزمينهاى رى و گرگان خواهد كرد؟! به خدا هرگز گوارايى آن روز را نخواهى ديد. اين عهدى است يقينى پس هر چه خواهى مرتكب شو كه تو پس از من در دنيا و آخرت شادمان نخواهى بود و گويا سرت را بر نى مىبينم كه در كوفه افراشتهاند و كودكان آن را سنگ افكنده آماج خود كردهاند!» يا فَرزدَقُ انَّ هؤلاءِ قَومٌ لَزِمُوا طَاعةَ الشَّيطانِ وَ تَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحمَانِ وَ اظهَروُا الفَسادَ فِى الارضِ وَ ابطَلُوا الحُدُودَ وَ شَرِبُوا الخُمُورَ وَاستَأثِرُوا فِى اموَالِ الفُقَراءِ وَ المَساكينَ وَ انَا اولَى مَن قَامَ بِنُصرَةِ دِينِ اللَّهِ وَ اعزازِ شَرعِهِ وَ الجَهادِ فِى سَبيلِهِ، لِتَكونَ كَلِمَةَ اللَّهِ هِىَ العُليا. (فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)/ 379- 380)
همچنین سبط ابن الجوزی متوفی 654 بصورت ارسال اورده که احتمالا اولین مسند اوردن کلمه جهاد همین شخص است حتی سید بن طاوس ره متوفی 664 معاصر ابن الجوزیست در لهوف نیز با این تفصیل نیاورده :
قال سبط ابن الجوزى: أما الحسين (عليه السلام): فانّه خرج من مكّة، سابع ذى الحجة سنة ستّين، فلمّا وصل بستان بنى عامر، لقى الفرزدق الشاعر، و كان يوم التروية، فقال له الى أين يا ابن رسول اللّه ما أعجلك عن الموسم، قال لو لم أعجل لاخذت أخذا، فأخبرنى يا فرزدق عمّا ورائك فقال تركت الناس بالعراق قلوبهم معك و سيوفهم مع بنى أميّة فاتّق اللّه فى نفسك و ارجع.
فقال له: يا فرزدق إنّ هؤلاء، قوم لزموا طاعة الشيطان، و تركوا طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد فى الارض، و ابطلوا الحدود، و شربوا الخمور، و استأثروا فى أموال الفقراء و المساكين، و أنا أولى من قام بنصرة دين اللّه، و اعزاز شرعه، و الجهاد فى سبيله، لتكون كلمة اللّه هى العلياء، فأعرض عنه الفرزدق و سار
واما در قدیمی ترین منبع یعنی انساب الاشراف بلاذری متوفی 279 هم اسمی از جهاد نیست :
ثُمَّ إن الْحُسَيْن سار فِي أصحابه والحر بْن يزيد يسايره، وخطب الْحُسَيْن عَلَيْهِ السلام فَقَالَ:
إن هَؤُلاءِ قوم لزموا طاعة الشيطان، وتركوا طاعة الرحمان، فأظهروا الفساد، وعطلوا الحدود، واستأثروا بالفيء وأنا أحق من غير، وقد أتتني كتبكم وقدمت علي رسلكم فَإِن تتموا علي بيعتكم تصيبوا رشدكم.
ووبخهم بما فعلوا بأبيه وأخيه قبله.
همچنین ابن اعثم هم اسمی از جهاد نیاورده :
ذكر كتاب الحسين رضي الله عنه إلى أهل الكوفة
بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي إلى سليمان بن صرد والمسيب بن نجبة ورفاعة بن شداد وعبد الله بن وال، وجماعة المؤمنين، أما بعد [4] ! فقد علمتهم أن رسول الله صلّى الله عليه وسلّم قد قال في حياته: من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام أو تاركا [5] لعهد الله ومخالفا لسنة رسول الله صلّى الله عليه وسلّم فعمل في عباد الله بالإثم والعدوان ثم لم يغير عليه [6] بقول ولا فعل كان حقا [7] على الله أن يدخله مدخله، وقد علمتم أن هؤلاء لزموا طاعة الشيطان وتولوا عن طاعة الرحمن، وأظهروا الفساد وعطلوا الحدود واستأثروا [8] بالفيء، وأحلوا حرام الله وحرموا حلاله. وأنا أحق من غيري بهذا الأمر لقرابتي من رسول الله صلّى الله عليه وسلّم، وقد أتتني كتبكم وقدمت عليّ رسلكم ببيعتكم أنكم لا تخذلوني، فإن وفيتم لي ببيعتكم فقد استوفيتم حقكم وحظكم ورشدكم، ونفسي مع أنفسكم، وأهلي وولدي مع أهاليكم
وأولادكم، فلكم في [1] أسوة وإن لم تفعلوا ونقضتم عهدكم ومواثيقكم وخلعتم بيعتكم فلعمري ما هي منكم بنكر [2] ، لقد فعلتموها بأبي وأخي وابن عمي، هل المغرور إلا من اغتر بكم، فإنما حقكم [3] أخطأتم ونصيبكم ضيعتم، ومن نكث فإنما ينكث على نفسه، وسيغني الله عنكم- والسلام-. قال: ثم طوى الكتاب وختمه ودفعه إلى قيس بن مسهر الصيداوي وأمره أن يسير إلى الكوفة
نام کتاب : الفتوح لابن اعثم نویسنده : ابن أعثم جلد : 5 صفحه : 82 الفتوح للعلّامة أبي محمّد أحمد بن أعثم الكوفي (المتوفى نحو سنة 314 )
همچنین طبری متوفی 310هم اسمی از جهاد نیاورده :
(قال أبو مخنف) عن عقبة بن أبى العيزار إن الحسين خطب أصحابه وأصحاب الحر بالبيصة فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أيها الناس إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله صلى الله عليه وسلم يعمل في عباد الله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل ولا قول كان حقا على الله إن يدخله مدخله ألا وإن هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان وتركوا طاعة الرحمن وأظهروا الفساد وعطلوا الحدود واستأثروا بالفئ وأحلوا حرام الله وحرموا حلاله وأنا أحق من غير وقد أتتنى كتبكم وقدمت على رسلكم ببيعتكم انكم لا تسلموني ولا تخذلونى فإن تممتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم فأنا الحسين بن على وابن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم نفسي مع أنفسكم وأهلي مع أهليكم فلكم في أسوة وإن لم تفعلوا ونقضتم عهدكم وخلعتم بيعتى من أعناقكم فلعمري ما هي لكم بنكر لقد فعلتموها بأبى وأخى وابن
عمى مسلم والمغرور من اغتر بكم فحظكم أخطأتم ونصيبكم ضيعتم ومن نكث فإنما ينكث على نفسه وسيغنى الله عنك والسلام عليك ورحمة الله وبركاته
نام کتاب : تاريخ الطبري نویسنده : الطبري، ابن جرير جلد : 4 صفحه : 304
همچنین در مقتل خوارزمی متوفی 568هم اسمی از جهاد نیست :
و نزل الحسين في موضعه ذلك، و نزل الحرّ حذاءه في جنده الذين هم ألف فارس، و دعا الحسين بدواة و بياض و كتب إلى أشراف الكوفة ممّن يظن أنه على رأيه: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم من الحسين بن عليّ إلى سليمان بن صرد؛ و المسيب بن نجبة؛ و رفاعة ابن شدّاد؛ و عبد اللّه بن وال؛ و جماعة
المؤمنين، أما بعد-فقد علمتم أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قد قال في حياته: من رأى سلطانا جائرا، مستحلا لحرم اللّه، ناكثا لعهد اللّه، مخالفا لسنة رسول اللّه، يعمل في عباد اللّه بالإثم و العدوان، ثمّ لم يغير بقول و لا فعل، كان حقيقا على اللّه أن يدخله مدخله، و قد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان، و تولوا عن طاعة الرحمن، و أظهروا في الأرض الفساد، و عطلوا الحدود و الأحكام، و استأثروا بالفيء، و أحلّوا حرام اللّه، و حرّموا حلاله، و إني أحقّ بهذا الأمر لقرابتي من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و قد أتتني كتبكم، و قدمت عليّ رسلكم ببيعتكم أنكم لا تسلموني و لا تخذلوني، فإن وفيتم لي ببيعتكم فقد أصبتم حظّكم و رشدكم، و نفسي مع أنفسكم، و أهلي و ولدي مع أهليكم و أولادكم، فلكم بي اسوة، و إن لم تفعلوا و نقضتم عهودكم و نكثتم بيعتكم، فلعمري، ما هي منكم بنكر، لقد فعلتموها بأبي و أخي و ابن عمي، و المغرور من اغترّ بكم، فحظّكم أخطأتم و نصيبكم ضيعتم فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ و سيغني اللّه عنكم الفتح/10، و السّلام» .
نام کتاب : مقتل الحسین علیه السلام نویسنده : خوارزمی جلد : 1 صفحه : 334
یكي از اخبار مهم و تازه ابن فتوح، وصیّت نامه اي است كه آن حضرت براي محمد بن حنفیه در مدینه نوشتند. ابن اعثم متن آن را آورده و جمله مشهور امام حسین(علیه السلام) كه فرمود: «إنّي لم أخْرُج اَشِرًا و لابطرًا و لا مُفْسدا و لا ظالمًا و انّما خرجْتُ لطلبِ الاصلاح في امّة جدّي أرید أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهي عن المنكر و اُسیر بسیرةِ جدّي و سیرة أبي عليّ بن ابي طالب» در همین وصیّت نامه آمده است.
تا آنجا كه جستجو كردیم، این مطلب جز در فتوح نیامده است; هرچند ابن شهرآشوب جمله بالا را نه به عنوان وصیت نامه، بلكه از قول امام در گفتگو با ابن عباس آورده است. با این حال صورت وصیت نامه اي آن به صورت یك متن مكتوب تنها در فتوح آمده و بحار نیز از منبعي گرفته كه در مقایسه با فتوح، روشن مي شود كه آن هم در اصل از فتوح بوده است.
خوارزمي مطالبي هم از ابومخنف دارد و گاه منبع خبر وي یعني اخبار حمیدبن مسلم را آورده است.
در مجموع آنچه در باره كربلا آمده، در چندین مورد مطالبي ـ بیشتر شعر ـ به نقل از حاكم جشمي، عالم زیدي معاصر خویش آورده است. یك نمونه شعري است كه امام سجاد(علیه السلام) در رثاي حر سروده است. نیز قصیده ابن زبعري را كه یزید به آن تمثل كرده با جواب حسان بن ثابت انصاري در جاي دیگري از حاكم جشمي نقل كرده است. جاي دیگري هم قول وي را نقل كرده و آن را غیر صحیح خوانده است.
ابنقولویه به نقل از امام صادق (ع) مینویسد
حَدَّثَنِی أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ وَ جَمَاعَةُ مَشَایخِی عَنْ سَعْدِبْنِعَبْدِاللَّهِ عَنْ أَحْمَدَبْنِمُحَمَّدِبن عِیسَی عَنِ الْحُسَینِبْنِسَعِیدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ یحْییبْنِبَشِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَابَصِیرٍ یقُولُ: قَالَ: أَبُوعَبْدِاللَّهِ (ع):
هشامبن عبدالملک به دنبال پدرم فرستاد و ایشان را به شام دعوت کرد. هنگامی که پدرم بر وی داخل شد، به پدرم گفت: ای ابوجعفر من تو را را به اینجا دعوت کردم تا مسئلهای را از تو بپرسم؛ چه آنکه صلاح نیست دیگری آن را از شما جویا شود و اساساً بر روی زمین کسی را سراغ ندارم که شایسته دانستن این مسئله بوده یا کاملاً از آن اطّلاع داشته باشد و تنها شخصی که از آن آگاه است یک نفر است و او شما هستید. پدرم فرمود: آنچه را امیرالمؤمنین میخواهد سؤال کند اگر بدانم جواب میدهم و اگر ندانم میگویم نمیدانم و برای من راست گفتن سزاوارتر است. هشام گفت: به من خبر دهید از شبی که در آن علیبنابیطالب (ع) کشته شد و بگو غایبی که در آن شهر نبوده و هنگام شهادت آن حضرت حضور نداشته، به چه دلیلی بر قتل آن جناب استدلال کند و اصلاً برای مردم چه علامتی دالّ بر شهادت او وجود دارد؟ اگر از آن آگاه هستی به من جواب ده! در ضمن به من خبر ده آیا آن علامت برای شهادت و قتل غیر علیبنابیطالب (ع) نیز بوده است یا نه؟ پدرم به او فرمود: ای امیرالمؤمنین در آن شبی که امیرمؤمنان (ع) کشته شد، هر سنگی را که از زمین بلند میکردند زیر آن خون تازه بود، چنانکه در شبی که هارون برادر موسی (ع) کشته شد و شبی که در آن یوشعبن نون مقتول شد و شبی که در آن حضرت عیسیبن مریم به آسمان رفت و شبی که در آن شمعونبن حمون صفا به قتل رسید، چنین بود و همچنین شبی که در آن حسینبنعلی (ع) شهید شد، زیر هر سنگی که برداشته میشد خون تازه دیده میشد. امام صادق (ع) سپس فرمود: رنگ صورت هشام از غضب تغییر کرد و به پدرم حمله کرد که وی را بگیرد. پدرم به او فرمود: ای امیرالمؤمنین! بر بندگان لازم است از امامشان اطاعت کنند و ناصح و خیرخواهی او باشند. تنها چیزی که مرا بر آن داشت که درخواست امیر را اجابت کنم و در اینجا حاضر شوم، علم به این نکته است که اطاعت امیر بر من لازم است؛ از اینرو، انتظار دارم که امیرالمؤمنین به من حسن ظن داشته باشد. هشام به ایشان گفت: اگر میخواهی نزد اهل خود برگرد. امام صادق (ع) فرمود: پدرم از نزد او خارج شد و هشام هنگام خروج به ایشان عرض کرد: با خدا عهد و میثاق کن که این حدیث را تا من زندهام با کسی بازگو نکنی. پدرم به وی قول مساعد داد و او را از این رهگذر خشنود کرد (ابنقولویه، 1356: 75 ـ 76).
وجود طرق مختلف و نیز متنهای متعدد دلالت بر پذیرش این اخبار نمیکند؛ چراکه نمونههای دیگری از احادیث مختلف در فریقین وجود دارد که علاوه بر وجود طرق متعدد، حتی از نظر سندی قابل استناد هستند، اما دانشمندان دلایل متعددی اعم از سند یا متن بر ردّ آن اقامه کردهاند؛ مانند: ازدواج امّکلثوم دختر امیرمؤمنان (ع) با عمربنخطاب، روایات جمع قرآن (نک.: خویی، بیتا: 235 ـ 257) یا روایات منع حدیث توسط پیامبر (ص) (نک.: معارف، 1384: 44 ـ 94؛ مؤدب، 1393: 167 ـ 198). احادیث فراوانی مبنی بر «حَدِّثُوا عَنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَا حَرَج» نیز از این نمونهاند (دیاری بیدگلی، 1383: 219). فطرس فرشتهای که از درگاه خداوند رانده شد و با وساطت امام حسین (ع) بازگردانده شد، نیز از جمله مواردی است که روایات بیشماری درباره آن وارد شده است (مسعودی، 1426: 164؛ ابنقولویه، 1356: 66؛ صدوق، 1376: 137؛ طبریآملی، 1413: 190 و...)، حال آنکه از نظر دلالی خدشهپذیر است (نک.: جوادیآملی، 1393: 3/300؛ قاسماحمد، 1393)؛ از اینرو، نمیتوان درباره اخبار حوادث غیرطبیعی پس از شهادت امام، مدعی تواتر یا در حدّ تواتر شد، چون معنای حقیقی تواتر در اینها ثابت نیست.
چرا امام صادق ع یک حاکم فاسق را امیر مومنین میخواند واطاعتش را لازم ؟؟!!
فقال له أبي : يا أمير المؤمنين الواجب على العِباد الطّاعة لإمامهم والصِّدق له بالنَّصيحة ؛ وإنَّ الَّذي دعاني إلى أن اُجيب أمير المؤمنين فيما سألني عنه مَعرفتي إيّاه بما يجبُ له عليَّ مِن الطّاعة؛
كلامه عليه السلام مع محمد بن الحنفية (261) - 63 - ثم رجع الى منزله وقت الصبح، فأقبل إليه أخوه محمد بن الحنفيه، وقال: يا أخي أنت أحب الخلق إلى وأعزهم علي ولست والله أدخر النصيحة لاحد من الخلق، وليس أحد أحق بها منك، لانك مزاج مائي ونفسي وروحي وبصري، و كبير أهل بيتي، ومن وجبت طاعته في عنقي، لان الله قد شرفك علي وجعلك من سادات أهل الجنة. وساق الحديث إلى أن قال: تخرج إلى مكة، فإن اطمأنت بك الدار بهإ فذاك، وإن تكن الاخرى خرجت إلى بلاد اليمن، فإنهم أنصار جدك وأبيك، وهم أرأف الناس، وأرقهم قلوبا، وأوسع الناس بلادا، فإن اطمأنت بك الدار، وإلا لحقت بالرمال وشعوب الجبال، وجزت من بلد إلى بلد، حتى تنظر ما يؤول إليه أمر الناس، ويحكم الله بيننا وبين القوم الفاسقين. فقال الحسين عليه السلام: (يا أخي والله لو لم يكن في الدنيا ملجأ ولا مأوى، لما بايعت يزيد بن معاوية)، فقطع محمد بن الحنفية الكلام وبكى، فبكى الحسين عليه السلام معه ساعة ثم قال: (يا أخي جزاك الله خيرا، لقد نصحت وأشرت بالصواب وأنا عازم على الخروج إلى مكة، وقد تهيأت لذلك أنا وإخوتي وبنو أخي وشيعتي، وأمرهم أمري ورأيهم رأيي، وأما أنت يا أخي فلا عليك أن تقيم بالمدينة، فتكون لي عينا عليهم ولا تخف عنى شيئا من امورهم). [2]
[2] - الفتوح 5: 23، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي 1: 188، بحار الانوار 44: 329، العوالم 17: 178، اعيان الشيعة 1: 588.
برادرم! خداوند به تو پاداش نیکو دهد. خیرخواهى کردى و به راه درست اشاره کرده اى. من اکنون عازم مکّه هستم و خود و برادرانم و برادرزادگان و پیروانم را براى این سفر آماده کرده ام. برنامه و رأیشان همان برنامه و رأى من است. امّا تو اى برادرم! ماندن تو در مدینه ایرادى ندارد تا در میان آنان چشم [خبررسان] من باشى و از تمام امورشان مرا با خبر ساز
قال ابن أعثم: قال محمد بن الحنفية: إنى اريد أن أشير عليك برأي فاقبله مني. فقال له الحسين عليه السلام: (قل ما بدالك). فقال: أشير عليك أن تنجو بنفسك عن يزيد بن معاوية. فقال الحسين عليه السلام: (يا اخى الى اين اذهب). قال: اخرج الى مكة، فإن اطمأنت... الخ. [1] وقال أبو مخنف: إنه عليه السلام قال: (يا أخي قد نصحت واشفقت، فارجو ان يكون رايك سديدا موفقا). [2] وفي رواية: قال له محمد بن الحنفية: يا أخي اني خائف عليك أن يقتلوك، فقال: (انى اقصد مكة، فإن كانت بى امن اقمت بها، وإلا لحقت بالشعاب والرمال حتى انظر ما يكون). [3] وفي رواية اخرى قال عليه السلام: (يا أخي لو كنت في بطن صخرة لاستخرجوني منها فيقتلوني)، ثم قال له الحسين: (يا أخي سأنظر فيما قلت). [4] وقد روي بأسانيد أنه لما منعه عليه السلام محمد بن الحنفية عن الخروج إلى الكوفة قال: (والله يا أخي لو كنت في جحر هامة من هوام الاءرض، لاستخرجوني منه حتى يقتلوني). [5] (262) - 64 - ث عا الحسين عليه السلام بداوة وبياض وكتب هذه الوصيه لاخيه محمد: (بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما أوصى به الحسين بن على بن أبي طالب إلى أخيه محمد المعروف بابن الحنفية: أن الحسين يشهد أن لا إله إلا الله وحده لا
[1] - الفتوح 5: 22، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي 1: 187.
[2] - تاريخ الطبري 3: 271 أعيان الشيعة 1: 588، وقعة الطف: 85.
[3] - ينابيع المودة: 402.
[4] - ينايع المودة 404.
[5] - بحار الانوار 45: 99.
شريك له، وأن محمدا عبده ورسوله، جاء، بالحق من عند الحق، وأن الجنة والنار حق، وأن الساعة آتية لاريب فيها، وأن الله يبعث من في القبور، وأني لم أخرج أشرا، ولابطرا، ولا مفسدا، ولا ظالما، وإنما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، اريد أن آمر بالمعروف وأنهى عن المنكر، وأسير بسيرة جدي وأبي على بن أبي طالب عليهما السلام، فمن قبلني بقبول الحق فالله أولى بالحق، ومن رد على هذا أصبر حتى يقضي الله بيني وبين القوم بالحق وهو خير الحاكمين، وهذه وصيتى يا أخي اليك وما توفيقي إلا بالله عليه توكلت وإليه انيب). ثم طوى الحسين عليه السلام الكتاب وختمه بخاتمه، ودفعه إلى أخيه محمد ثم ودعه. [1]
[1] - بحار الانوار 44: 329، المناقب لابن شهر آشوب 4: 89، اشار الى بعض الكتاب، الفتوح 5: 23 واضاف فيه بعد سيرة على بن ابى طالب (وسيرة خلفاء الراشدين المهديين)، العوالم 17: 179.
نام کتاب : كلمات الإمام الحسين نویسنده : الشيخ الشريفي جلد : 1 صفحه : 290
وقال محمد بن أبي طالب : روى محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الرسائل [١] عن محمد بن يحيى ، عن محمد بن الحسين ، عن أيوب بن نوح ، عن صفوان ، عن مروان ابن إسماعيل ، عن حمزة بن حمران ، عن أبي عبدالله 7 قال : ذكرنا خروج الحسين 7 وتخلف ابن الحنفية فقال أبوعبدالله 7 : يا حمزة إني ساخبرك بحديث لا تسأل عنه بعد مجلسك هذا ، إن الحسين لما فصل [٢] متوجها ، دعا بقرطاس وكتب فيه :
« بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي بن أبي طالب إلى بني هاشم. أما بعد فانه من لحق بي منكم استشهد ، ومن تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح والسلام ».
قال : وقال شيخنا المفيد باسناده إلى أبي عبدالله 7 قال : لما سار أبوعبدالله من المدينة لقيه أفواج من الملائكة المسومة في أيديهم الحراب على نجب من نجب الجنة ، فسلموا عليه ، وقالوا : يا حجة الله على خلقه بعد جده وأبيه وأخيه ، إن الله سبحانه أمد جدك بنا في مواطن كثيرة ، وإن الله أمدك بنا ، فقال لهم : الموعد حفرتي وبقعتي التي أستشد فيها وهي كربلا ، فاذا وردتها فأتوني ، فقالوا : يا حجة الله! مرنا نسمع ونطع ، فهل تخشى من عدو يلقاك فنكون معك؟ فقال : لا سبيل لهم علي ولا يلقوني بكريهة أو أصل إلى بقعتي.
وأتته أفواج مسلمي الجن فقالوا : يا سيدنا ، نحن شيعتك وأنصارك ، فمرنا بأمرك ، وما تشاء ، فلو أمر تنا بقتل كل عدو لك وأنت بمكانك لكفيناك ذلك ، فجزاهم
هر کس از شما به من بپیوندد به شهادت مى رسد و هر کس بماند به پیروزى نخواهد رسید
الحسين خيرا وقال لهم : أو ما قرأت كتاب الله المنزل على جدي رسول الله « أينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم في بروج مشيدة » [١] وقال سبحانه : « لبرز الذين كتب عليهم القتل إلى مضاجعهم » [٢] وإذا أقمت بماكني فبماذا يبتلي هذا الخلق المتعوس؟ وبما ذا يختبرون؟ ومن ذا يكون ساكن حفرتي بكربلاء؟ وقد اختارها الله يوم دحا الارض ، وجعلها معقلا لشيعتنا ، ويكون لهم أمانا في الدنيا والآخرة ولكن تحضرون يوم السبت ، وهو يوم عاشورا الذي في آخره اقتل ، ولا يبقى بعدي مطلوب من أهلي ونسبي وإخوتي وأهل بيتي ، ويسار برأسي إلى يزيد لعنه الله.
فقالت الجن : نحن والله يا حبيب الله وابن حبيبه ، لو لا أن أمرك طاعة وأنه لا يجوز لنا مخالفتك ، قتلنا جميع أعدائك قبل أن يصلوا إليك ، فقال صلوات الله عليه لهم : نحن والله أقدر عليهم منكم ، ولكن ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حي عن بينة. انتهى ما نقلناه من كتاب محمد بن أبي طالب.
ووجدت في بعض الكتب أنه 7 لما عزم على الخروج من المدينة أتته ام سلمة رضياللهعنها فقالت : يا بني لا تحزني بخروجك إلى العراق ، فاني سمعت جدك يقول : يقتل ولدي الحسين بأرض العراق في أرض يقال لها كربلا ، فقال لها : يا اماه وأنا والله أعلم ذلك ، وإني مقتول لا محالة ، وليس لي من هذا بد وإني والله لاعرف اليوم الذي اقتل فيه ، واعرف من يقتلني ، وأعرف البقعة التي ادفن فيها ، وإني أعرف من يقتل من أهل بيتي وقرابتي وشيعتي ، وإن أردت يا اماه اريك حفرتي ومضجعي.
نام کتاب : بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 44 صفحه : 331
الأخبار الطوال : كَتَبَ [الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ] كِتابا إلى شيعَتِهِ مِن أهلِ البَصرَةِ مَعَ مَولىً لَهُ يُسَمّى سَلمانَ ، نُسخَتُهُ : بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيم مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مالِكِ بنِ مِسمَعٍ ، وَالأَحنَفِ بنِ قَيسٍ ، وَالمُنذِرِ بنِ الجارودِ ، ومَسعودِ بنِ عَمرٍو ، وقَيسِ بنِ الهَيثَمِ ، سَلامٌ عَلَيكُم ، أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّي أدعوكُم إلى إحياءِ مَعالِمِ الحَقِّ ، وإماتَةِ البِدَعِ ، فَإِن تُجيبوا تَهتَدوا سُبُلَ الرَّشادِ ، وَالسَّلامُ .
درتحف العقول نوشته :
«اَللَّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ اَنَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کانَ مِنّا تَنافُسا فی سُلْطانٍ وَ لاَ الْتِماسا لِفُضُولِ الْحُطامِ وَلکِنْ لِنُریَ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فی بِلادِکَ وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ وَ یُعْمَلَ بِفَرائِضِکَ وَ سُنَّتِکَ وَ اَحْکامِکَ فَاِنَّکُمْ اِلاّ تَنْصُرُونا وَ تَنْصِفُونا، قَوِیَ الظُّلْمُ عَلَیْکُمْ وَ عَمِلُوا فی اِطْفاءِ نُورِ نِبِیِّکُمْ وَ حَسْبُنَا اللّه ُ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا وَ اِلَیْهِ اَنَبْنا وَ اِلَیْهِ الْمَصیرُ؛
بارالها! به راستی تو می دانی که تلاشهای ما از باب رقابت در قدرت و جستجوی اموال بیشتر نبود، بلکه برای آن است که نشانه های دین تو را نشان دهیم و اصلاح را در شهرهای تو پدید آوریم و ستمدیدگان از بندگانت را امنیّت بخشیم تا واجبات و مستحبات تو و احکام تو عمل شود.
شما مردم اگر ما را یاری نکنید و حق ما را ندهید، ظالمان بر شما مسلّط می شوند و در خاموش کردن نور پیامبرتان می کوشند و خدا برای ما بس است و بر او توکل می کنیم و به سوی او باز می گردیم و سرانجام همه به سوی اوست.»
البته خطبه ای شبیه به همین از مولا علی ع هم هست :
خطبة تعرف بالمنبرية
قرأت على أبي حفص عمر بن معمر الدارقطني قال: أنبأنا احمد بن محمد المذاري أنبأنا الحسن بن احمد البناء أنبأنا علي بن محمد بن بشران أنبأنا الحسين بن صفوان أنبأنا أبو بكر القرشي المعروف بابن أبي الدنيا حدثنا علي بن الحسين عبد اللّه حدثنا عبد اللّه بن صالح العجلي، قال خطب أمير المؤمنين علي (ع) يوما على منبر الكوفة فقال: الحمد للّه الذي احمده و أومن به و استعين به و استهديه و اشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون. ثم قال: أيتها النفوس المختلفة و القلوب المتشتتة الشاهدة أبدانهم، الغائبة عقولهم، كم ادلكم على الحق و أنتم تنفرون نفور [1]المعزى من
وعوعة الأسد هيهات أن اطلع بكم سرار العدل أو أقيم اعوجاج الحق اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان مني منافسة في سلطان و لا التماس فضول الحطام و لكن لأرد المعالم من دينك و اظهر الصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك اللهم انك تعلم اني أول من أناب و سمع فأجاب لم يسبقني إلا رسولك اللهم لا ينبغي أن يكون على الدماء و الفروج و المغانم و الأحكام و معالم الحلال و الحرام و امامة المسلمين و أمور المؤمنين البخيل لأن نهمته في جمع الأموال و لا الجاهل فيدلهم بجهله على الضلال و لا الجافي فينفرهم بجفائه و لا الخائف فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و لا المعطل للسنن فيؤدي ذلك الى الفجور و لا الباغي فيدحض الحق و لا الفاسق فيشين الشرع.
فقام اليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين ما تقول في رجل مات و ترك امرأة و ابنتين و أبوين؟ فقال لكل واحد من الابوين السدس و للابنتين الثلثان، قال فالمرأة؟ قال:
صار ثمنها تسعا [1]. و هذا من ابلغ الأجوبة.
نام کتاب : تذكرة الخواص نویسنده : سبط بن الجوزي جلد : 1 صفحه : 114
مَعذِرَةٌ إلَى اللّه ِ
3694.تاريخ الطبري عن الحسين عليه السلام ـ مِن كَلامِهِ مَعَ أصحابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ ـ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعذِرَةٌ إلَى اللّه ِ عز و جلوإلَيكُم ، إنّي لَم آتِكُم حَتّى أتَتني كُتُبُكُم وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم ؛ أنِ اقدَم عَلَينا فَإِنَّهُ لَيسَ لَنا إمامٌ لَعَلَّ اللّه َ يَجمَعُنا بِكَ عَلَى الهُدى ، فَإِن كُنتُم عَلى ذلِكَ فَقَد جِئتُكُم ، فَإِن تُعطوني ما أطمَئِنُّ إلَيهِ مِن عُهودِكُم ومَواثيقِكُم أقدَم مِصرَكُم ، وإن لَم تَفعَلوا وكُنتُم لِمَقدَمي كارِهينَ انصَرَفتُ عَنكُم إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ إلَيكُم .
9 / 5
مُكافَحَةُ الظُّلمِ وَالجَورِ
3695.تاريخ الطبري عن الحسين عليه السلام ـ مِن كَلامِهِ مَعَ أصحابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ ـ: أمّا بَعدُ أيُّهَا النّاسُ ! فَإِنَّكُم إن تَتَّقوا وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضى للّه ِِ ، ونَحنُ أهلَ البيتِ أولى بِوِلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُم ، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ ، وإن أنتُم كَرِهتُمونا وجَهِلتُم حَقَّنا وكانَ رَأيُكُم غَيرَ ما أتَتني كُتُبُكُم وقَدِمَت بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمُ ، انصَرَفتُ عَنكُم
تاريخ الطبرى ـ از امام حسين عليه السلام ، در سخنانى با ياران ح: اى مردم ! اين عذرى به پيشگاه خداى عز و جل و شماست . من ، نزد شما نيامدم تا آن كه نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان بر من در آمدند و گفتند : بر ما در آى كه پيشوايى نداريم و شايد خدا ، ما را به وسيله تو بر هدايت ، گِرد آورد . اگر بر سر همان گفته هستيد ، نزدتان آمده ام. اگر عهدى مطمئن و قابل اعتماد به من مى دهيد ، به شهرتان در آيم، و اگر چنين نمى كنيد و آمدن من را ناخوش داريد ، به همان جايى باز مى گردم كه پيش از حركت به سوى شما بودم .
تاريخ الطبرى ـ از امام حسين عليه السلام ، در سخنانى با ياران ح: اى مردم ! اگر تقوا بوَرزيد و حق را براى اهلش به رسميت بشناسيد ، اين ، خدا را بهتر خشنود مى كند . ما اهل بيت ، به سرپرستى اين امر (حكومت) بر شما از اين مدّعيان كه حقّى ندارند و ميانِ شما با ستم و تجاوز ، رفتار مى كنند ، سزاوارتريم . اگر ما را خوش نداريد و حقّ ما را نمى شناسيد و نظرتان غير از آن چيزى است كه نوشته ها و فرستادگان شما به من رساندند ، باز مى گردم .
.تاريخ الطبرى ـ در باره خارج شدن امام حسين عليه السلام از مدينه: حسين عليه السلام با پسران و برادران و پسرانِ برادرانش و بيشتر خاندانش [از مدينه] خارج شد ، بجز محمّد بن حنفيه كه به حسين عليه السلام گفت : اى برادر من ! تو محبوب ترينِ مردم و عزيزترينِ آنان نزد منى و خيرخواهى را براى كسى سزاوارتر از تو ، نيندوخته ام . با پيروانت ، تا مى توانى از يزيد بن معاويه و نيز از شهرها، كناره بگير . سپس ، پيك هايت را به سوى مردم بفرست و آنان را به سوى خود بخوان . اگر با تو بيعت كردند ، خدا را بر آن مى ستايى و اگر مردم ، گردِ جز تو جمع شدند ، خداوند با آن ، از دين و عقل تو نمى كاهد و جوان مردى و فضيلتت از ميان نمى رود ، كه من مى ترسم اگر وارد يكى از اين شهرها شوى و به نزد گروهى از مردم در آيى ، ميانشان اختلاف بيفتد و گروهى با تو و گروهى عليه تو شوند و به جان هم بيفتند و در اين ميان ، تو آماج نيزه ها گردى و بهترينِ اين امّت از نظر شرافت ذاتى و نسبى ، خونش ضايع ترين و خودش خوارترين شود . حسين عليه السلام به او فرمود : «برادر من ! من ، حتما مى روم» . محمّد بن حنفيه گفت : در مكّه فرود آى . اگر آن جا، جاى مطمئن و محل استقرار بود ، كه راهى [مناسب ]است ، و اگر مطابق ميلت نبود ، به شنزارها و قلّه كوه ها و از شهرى به شهرى مى روى تا ببينى كار مردم به كجا مى كشد و آن زمان ، مى دانى كه چه بايد كرد . درست ترين رأى و دورانديشانه ترين كار ، زمانى به دست مى آيد كه به جِد ، به استقبال رُخدادها بروى و هيچ گاه رُخدادها بر تو از اين مشكل تر نيستند كه از پشتِ سر ، آنها را دنبال كنى . حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر من ! خيرخواهى كردى و دلسوزى نمودى . اميدوارم كه نظرت استوار و با توفيق، همراه باشد» .
تاريخ الطبرى : حسين عليه السلام به طرف كوفه حركت كرد و به آبگاهى از آبگاه هاى عرب رسيد كه عبد اللّه بن مطيع عَدَوى در آن جا فرود آمده بود . چون حسين عليه السلام را ديد ، به سوى او آمد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد ، اى فرزند پيامبر خدا! به چه كار آمده اى ؟ و كمك كرد تا ايشان، پياده شود . حسين عليه السلام به او فرمود : «از مرگ معاويه كه خبر دارى . عراقيان به من نامه نوشته اند و مرا به سوى خود خوانده اند» . عبد اللّه بن مطيع به ايشان گفت : اى فرزند پيامبر خدا! به فكر حرمت اسلام باش كه مبادا [با شكستن حرمت تو] هتك شود ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه از هتك حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و حرمت عرب ، جلوگيرى كنى . به خدا سوگند ، اگر آنچه را در اختيار بنى اميّه است ، بطلبى ، تو را مى كُشند و اگر تو را بكُشند ، پس از تو ، هرگز از كس ديگرى نمى هراسند و به خدا سوگند ، حرمت اسلام و قريش و عرب ، شكسته مى شود . پس نكن و به كوفه مرو و به بنى اميّه ، كارى نداشته باش . حسين عليه السلام از پذيرش پيشنهاد او خوددارى كرد و به راهش ادامه داد .
تاريخ دمشق ـ به نقل از بشر بن طانحه ، از مردى از قبيله هَمْد: حسين بن على عليه السلام صبح روز شهادتش براى ما سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : «بندگان خدا ! از خدا، پروا كنيد و از دنيا، بر حذر باشيد كه اگر قرار بود دنيا براى كسى بمانَد و كسى در آن بمانَد ، پيامبران به ماندن ، سزاوارتر و به خشنودى ، شايسته تر و به قضاى خداوند ، راضى تر بودند ؛ امّا خداوند متعال ، دنيا را براى آزمودن آفريد و اهلش را براى نابودن شدن ؛ تازه اش، كهنه شدنى و نعمتش، در معرض نابودى و شادى اش، رو به تيرگى است و منزلى براى رفتن است ، نه خانه اى براى ماندن . «و توشه بر گيريد كه بهترين توشه ، پرهيزگارى است» و از خدا پروا كنيد، شايد كه رستگار شويد» .
معانى الأخبار ـ از امام زين العابدين عليه السلام ـ: چون كار حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام سخت شد ، برخى از همراهانش ، به او نگريستند . او و برخى از ياران ويژه اش ، بر خلاف آنان كه هر گاه كار سخت شود ، رنگشان دگرگون مى شود و به لرزه مى افتند و دل هايشان به تپش مى افتد ، رنگشان، گلگون مى شد و اندامشان، آرام و جان هايشان، قرار مى گرفت . برخى به برخى ديگر مى گفتند : بنگريد كه باكى از مرگ ندارد ! حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اى بزرگ زادگان ! شكيبا باشيد . مرگ ، جز پلى نيست كه شما را از سختى و ناخوشى به بهشت بى كران و نعمتِ جاويدان ، عبور مى دهد . كدامتان خوش ندارد كه از زندان به قصر، منتقل شود؟ ! و همين مرگ، براى دشمنانتان ، مانند انتقال از قصر به زندان و شكنجه شدن است . پدرم از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد : دنيا ، زندانِ مؤمن و بوستانِ كافر است و مرگ ، پل مؤمنان به بهشتشان و پل كافران به دوزخشان است . نه دروغ گفتم و نه به من ، دروغ گفته شده است »
تاريخ الطبرى ـ به نقل از ضحّاك مِشرَقى ـ: حسين عليه السلام اسبى به نام «لاحِق» به همراه داشت كه پسرش على بن الحسين را بر آن سوار مى كرد . چون دشمنان به او نزديك شدند ، به سمت مَركبش باز گشت و بر آن سوار شد و سپس با بالاترين صدايى كه بيشتر مردم بشنوند ، فرياد زد : «اى مردم ! گفته ام را بشنويد و عجله نكنيد ، تا شما را به آنچه بر من لازم است ، اندرز بدهم و عذرم را از آمدنم به سوى شما بگويم . اگر عذرم را بپذيريد و گفته ام را تصديق كنيد و با من انصاف دهيد ، خوش بخت مى شويد و راهى بر من نداريد ، و اگر عذرم را نپذيريد و انصاف ندهيد ، «ساز و برگ خويش و شريكانتان (بُتان) را گِرد آوريد و هيچ چيز از كارى كه مى كنيد ، بر شما پوشيده نباشد و به دشمنى با من، گام پيش نهيد و مهلتم ندهيد» . «ولىّ من ، خداست كه اين كتاب را نازل كرده است ، و او سرپرستِ صالحان است» ...» . به خدا سوگند ، پيش از وى و پس از وى ، به سخنورى بليغ تر از او گوش نسپرده بودم . سپس فرمود : «امّا بعد ، نسبت مرا در يابيد و بنگريد كه من كيستم . آن گاه ، به خود باز گرديد و خويش را سرزنش كنيد و ببينيد كه : آيا كشتن و هتك حرمت من ، بر شما رواست؟ آيا من ، پسر دختر پيامبرتان و پسر وصى و پسرعمويش نيستم كه نخستين گرونده به خداست و تصديق كننده پيامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورد ؟ آيا حمزه سيّد الشهدا، عموى پدرم نبود ؟ آيا جعفرِ شهيد ، پرواز كننده با دو بال [در بهشت] ، عموى من نبود ؟ آيا اين روايت پُرتكرار به شما نرسيده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره من و برادرم فرمود : اين دو ، سَرور جوانان بهشتى اند ؟ اگر گفته مرا كه حقّ است ، تصديق كنيد ـ به خدا سوگند ـ از آن زمان كه دانسته ام خداوند ، دروغگو را دشمن مى دارد و به دروغ ساز زيان مى زند ، آهنگ دروغ نكرده ام و اگر تكذيبم كنيد ، ميان شما كسانى هستند كه اگر از آنها بپرسيد ، آگاهتان مى كنند . از جابر بن عبد اللّه انصارى يا ابو سعيد خُدرى يا سهل بن سعد ساعدى يا زيد بن اَرقَم يا اَ نَس بن مالك بپرسيد . به شما خبر خواهند داد كه اين گفته را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، درباره من و برادرم شنيده اند . آيا اين ، مانع شما از ريختن خون من نمى شود ؟» . شمر بن ذى الجوشن به حسين عليه السلام گفت: او [تنها] به زبان ، و نه دل ، خدا را مى پرستد و نمى داند كه چه مى گويد ! حبيب بن مُظاهر به شمر گفت : به خدا سوگند ، چنين مى بينم كه تو ، خدا را با هفتاد زبان (با ترديد و بدون ايمان قلبى) مى پرستى و من ، گواهى مى دهم كه تو، راست مى گويى و نمى دانى [حسين] چه مى گويد . خدا بر دلت مُهر زده است . سپس حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اگر در اين گفته ترديد داريد ، آيا در اين هم شك داريد كه من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم ؟ به خدا سوگند ، ميان مغرب و مشرق ، كسى غير از من ، در ميان شما و غير شما ، پسرِ دختر پيامبرتان نيست و تنها من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم . به من بگوييد ، اين كه مرا [به مبارزه ]مى طلبيد، آيا كسى را از شما كُشته ام يا مالى را از شما برده ام يا جراحتى به شما زده ام كه مرا به قصاص مى خواهيد ؟!» . جماعت شنيدند و هيچ نگفتند . حسين عليه السلام ندا برآورد : «اى شَبَث بن رِبعى ! اى حجّار بن اَبجَر ! اى قيس بن اشعث ، اى يزيد بن حارث ! آيا به من ننوشتيد كه : ميوه ها رسيده و همه جا سبز شده و جويبارها پُر و لبريز شده اند . بيا كه بر لشكرى مجهّز و آراسته در مى آيى ؟!» . آنان گفتند : نه . ما چنين نكرده ايم ! فرمود : «سبحان اللّه ! به خدا سوگند كه چنين كرده ايد» . سپس فرمود : «اى مردم ! اگر مرا خوش نداريد ، مرا وا گذاريد تا از شما روى بگردانم و به سرزمين امنى بروم» . قيس بن اشعث به او گفت : آيا حكم پسرعموهايت را نمى پذيرى كه آنان ، جز آنچه دوست دارى ، رأيى ندارند و چيز ناخوشى از آنان به تو نمى رسد ؟ حسين عليه السلام فرمود : «تو برادرِ برادرت هستى . آيا مى خواهى كه بنى هاشم ، بيشتر از خون مسلم بن عقيل را از تو بخواهند ؟ نه . به خدا سوگند ، به دست خود و ذليلانه ، خود را به آنان نخواهم سپرد و همچون بندگان بى اختيار ، قرار نمى گيرم . بندگان خدا ! به پروردگار خود و شما پناه بردم از آن كه مرا برانيد . به پروردگارِ خود و شما ، از هر متكبّرى كه به روز حساب ايمان ندارد ، پناه مى برم» . سپس مَركبش را نشاند و به عُقبه بن سِمعان فرمان داد تا آن را ببندد و دشمن هم ، آهنگِ جنگ با او كردند .
تاريخ الطبرى ـ به نقل از حُمَيد بن مسلم ، از امام حسين عليه ال: آيا به كُشتن من ، تحريك مى كنيد ؟ هان ! به خدا سوگند ، ديگر پس از من ، نمى توانيد بنده اى از بندگان خدا را بكُشيد . خدا به خاطر كُشتن من ، بر شما خشم خواهد گرفت . به خدا سوگند ، من اميد مى بَرَم كه خدا با خوار كردن شما ، مرا گرامى بدارد و سپس ، انتقام مرا از شما از جايى كه نمى دانيد ، بگيرد . هان! به خدا سوگند ، اگر مرا بكُشيد ، خداوند ، ميان شما درگيرى مى اندازد و خون هايتان را مى ريزد و سپس برايتان ، جز به اين رضايت نمى دهد كه عذاب دردناكِ شما را دوچندان كند .
يا أبا ذَرٍّ، إنِّي أراكَ ضَعِيفًا، وإنِّي أُحِبُّ لكَ ما أُحِبُّ لِنَفْسِي، لا تَأَمَّرَنَّ علَى اثْنَيْنِ، ولا تَوَلَّيَنَّ مالَ يَتِيمٍ.
الراوي : أبو ذر الغفاري | المحدث : مسلم | المصدر : صحيح مسلم | الصفحة أو الرقم : 1826 | خلاصة حكم المحدث : [صحيح] | التخريج : أخرجه مسلم (1826)
أَخْبَرَنَا ابْنُ مَخْلَدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عُمَرَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ بِشْرُ بْنُ مُوسَى بْنِ صَالِحٍ الْأَسَدِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُقْرِئُ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ الْقُرَشِيِّ، عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي سَالِمٍ الْجَيْشَانِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي ذَرٍّ: أَنَّ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قَالَ: يَا أَبَا ذَرٍّ، إِنِّي أُحِبُّ لَكَ مَا أُحِبُّ لِنَفْسِي، إِنِّي أَرَاكَ ضَعِيفاً، فَلَا تُؤَمَّرَنَّ عَلَى اثْنَيْنِ، وَ لَا تَوَلَّيَنَّ مَالَ يَتِيمٍ.
امالی طوسی
إِنَّكم ستَحْرِصُونَ علَى الإمارَةِ ، وإِنَّها ستكونُ ندامَةً وحسرَةً يومَ القيامَةِ ، فنِعْمَ الْمُرِضَعَةُ ، وبئستِ الفاطِمَةُ
الراوي : أبو هريرة | المحدث : الألباني | المصدر : صحيح الجامع
الصفحة أو الرقم : 2304 | خلاصة حكم المحدث : صحيح | شرح حديث مشابه
جهاد، روشنگری و فریادگری و پنهان کاری و خروج و قیام و قتال را در برمی گیرد.
البته باید توجه داشت که مفاهیم قتال و قیام و خروج هم یکسان نیستند و یک بار، ندارند. قتال هر گونه جنگ و کشتار را دربر می گیرد، در حالی که قیام هر گونه رویارویی و برخورد را در برمی گیرد، خواه کشتاری در آن باشد و یا نباشد. و خروج، هر نوع عصیان و سرکشی و زیر بار نرفتن و برخورد و بهم ریختن سازمان و تشکیلات و نظام را شامل می شود خواه برخورد مستقیم در آن باشد و یا فقط ابراز جدایی وعصیان باشد، خواه جنگ رویارو باشد و یا پنهانی و ضربه زدن و شکست شوکت و بهم ریختن برنامه ها و تشکیلات.
روايت اوّل: «هر کس متعرض پادشاه ستمگري شود و دچار گرفتاري گردد، پاداشي براي آن نخواهد داشت و از اجر صابران بيبهره خواهد بود» (حر عاملی، 1416ق، ج16، ص127).
روايت دوّم: «امر به معروف و نهي از منکر، تنها بر عهده شخص نيرومندي است که از او اطاعت ميشود». (همان، ص126).
روايت سوّم: «فردی كه مورد امر به معروف و نهى از منكر قرار مىگیرد یا مؤمن است كه موعظه مىپذیرد و یا جاهل بوده كه مىآموزد، اما آنكس كه داراى تازیانه یا شمشیر است، نه» (مورد امرونهی واقع نمىشود). (کلینی، 1401ق، ج5، ص60)
روایت چهارم: مسعدة بن صدقه مىگوید: از امام صادق(عليه السلام) شنیدم كه در مورد معناى حدیث نبوى «إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر» فرمود: «حدیث پیامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) ناظر به صورتى است كه آمر خود عدالت را شناخته و حاكم جائر نیز از او بپذیرد، در غیر این صورت نه». (حر عاملی، 1416ق، ج16، ص127)
روايت پنجم: «هر یک از شما باید به منزله طبیب درمانگر باشد، اگر دید جایگاهی برای درمان وجود دارد [درمان کند]، وگرنه دست نگاه دارد» (کلینی، 1401ق، ج8، ص345؛ حر عاملی، 1416ق، ج16، ص128).
(يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، با كافرانى كه مجاور شما هستند كارزار كنيد، و آنان بايد در شما خشونت بيابند، و بدانيد كه خدا با تقواپيشگان است(توبه: 123)
از ديگر آياتي که براي لزوم دفاع از اسلام (جهاد ابتدایی) به آن استدلال شده آيه مذکور ميباشد، محقق طبرسي(قدس سره) مينويسد: با توجه به اين آيه بر اهل هر شهري که بر کيان اسلام ميترسند، دفاع واجب است، هرچند امام عادلي در آنجا نباشد. (طبرسي، 1414ق، ج5، ص132)
محمد بن عيسى گويد: در خدمت امام رضا(عليه السلام) بوديم كه يونس بن عبدالرحمان گفت: اى آقاى من، آيا اجازه مىدهيد كه مسئلهای بپرسم؟ امام(عليه السلام) فرمود: سؤال كن. يونس گفت: مرا درباره مردى از اهل سنت آگاه گردان كه مرده و وصيت كرده كه از اموالش يك اسب و هزار درهم و يك شمشير را به مردى بدهند كه بهجای او مرزبانى كرده و در بعضى مرزها بجنگد، اما وصى، اموال را به مردى از دوستان ما داده و او هم گرفته است اما نمیدانسته که هنوز وقت آن نشده است که برای قتال با دشمن برود. حال شما دراینباره چه مىفرمايید؟ آيا براى كسى كه اينها را گرفته جايز است كه بهجای آن شخص مرزبانى نمايد يا نه؟ امام(عليه السلام) فرمود: بايد آنچه را گرفته به وصى برگرداند و مرزبانى نكند زیرا هنوز وقت این عمل نرسيده است. يونس گفت: آن شخص وصى را نمىشناسد و نمىداند كجاست. حضرت فرمود: جستوجو نماید.یونس پاسخ داد: تحقيق هم كرده ولى نتوانسته او را پيدا كند. وظیفه چیست؟ امام(عليه السلام) فرمود: اگر چنين است، مرزبانى كند ولى نجنگد. يونس گفت: اگر در حالی که مشغول مرزبانى بود، دشمن رسيد و نزديك است كه به خانهاش داخل شود، در اين صورت چه كند؟ بجنگد يا نه؟ امام(عليه السلام) فرمود: در اين صورت بجنگد ولى نه به خاطر آنها، بلكه براى دفاع از حريم اسلام جهاد كند. زيرا با رفتن كيان اسلام، نام و ياد پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نابود مىشود.... (حمیری، 1413ق، ص345؛ مجلسی، 1403ق، ج97، ص62)
برخی جهاد را به سه قسم دفاعی، ابتدایی و ذَبّی تقسیم میکنند که جهاد ذبی در زمره همان دفاعی است .
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه: به عمار ساباطى فرمود كه چون برسى به قبر امام حسين عليه السلام بگو
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَنْ رِضَاهُ مِنْ رِضَى اَلرَّحْمَنِ وَ سَخَطُهُ مِنْ سَخَطِ اَلرَّحْمَنِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اَللَّهِ وَ حُجَّةَ اَللَّهِ وَ بَابَ اَللَّهِ وَ اَلدَّلِيلَ عَلَى اَللَّهِ وَ اَلدَّاعِيَ إِلَى اَللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ حَلَّلْتَ حَلاَلَ اَللَّهِ وَ حَرَّمْتَ حَرَامَ اَللَّهِ وَ أَقَمْتَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَيْتَ اَلزَّكٰاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ دَعَوْتَ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ
أَشْهَدُ أَنَّكَ وَ مَنْ قُتِلَ مَعَكَ شُهَدَاءُ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّكُمْ تُرْزَقُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّ قَاتِلَكَ فِي اَلنَّارِ أَدِينُ اَللَّهَ بِالْبَرَاءَةِ مِمَّنْ قَتَلَكَ وَ مِمَّنْ قَاتَلَكَ وَ شَايَعَ عَلَيْكَ وَ مِمَّنْ جَمَعَ عَلَيْكَ وَ مِمَّنْ سَمِعَ صَوْتَكَ وَ لَمْ يُعِنْكَ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً مؤلف گويد كه اين سه زيارت از مزار ابن قولويه منقول است
بعد از آن برو تا آنكه مقابل قبر حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام شوى پس چون ايستادى نزد قبر آن جناب پس بگو
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اَللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ اَلْأَرْضِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اَللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَيْتَ اَلزَّكٰاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ تَلَوْتَ اَلْكِتَابَ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ وَ جَاهَدْتَ فِي اَللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ وَ صَبَرْتَ عَلَى اَلْأَذَى فِي جَنْبِهِ مُحْتَسِباً وَ عَبَدْتَهُ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ اَلْيَقِينُ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَوْلَى بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ أَنَّكَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ حَقّاً أَبْرَأُ إِلَى اَللَّهِ مِنْ أَعْدَائِكَ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اَللَّهِ بِمُوَالاَتِكَ أَتَيْتُكَ يَا مَوْلاَيَ عَارِفاً بِحَقِّكَ مُوَالِياً لِأَوْلِيَائِكَ مُعَادِياً لِأَعْدَائِكَ فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ
شیخ صدوق ره در امالیش وسید بن طاوس ره در الملهوف و ابن اعثم در الفتوح واخطب خوارزم در مقتل بحث فرار امام حسین ع از ظالمین را چنین اورده :
المجلس الثلاثون مجلس يوم السبت التاسع من المحرم، سنة ثمان وستين وثلاثمائة، وهو مقتل الحسين بن علي بن أبي طالب (عليه السلام) 239 / 1 - حدثنا الشيخ الجليل الفاضل أبو جعفر محمد بن علي بن الحسين ابن موسى بن بابويه القمي (رضي الله عنه)، قال: حدثنا محمد بن عمر البغدادي الحافظ (رحمه الله)، قال: حدثنا أبو سعيد الحسن بن عثمان بن زياد التستري من كتابه، قال: حدثنا إبراهيم بن عبيد الله بن موسى بن يونس بن أبي إسحاق السبيعي قاضي بلخ، قال: حدثتني مريسة بنت موسى بن يونس بن أبي إسحاق وكانت عمتي، قالت: حدثتني صفية بنت يونس بن أبي إسحاق الهمدانية وكانت عمتي، قالت: حدثتني بهجة بنت الحارث بن عبد الله التغلبي، عن خالها عبد الله بن منصور وكان رضيعا لبعض ولد زيد بن علي (عليه السلام)، قال: سألت جعفر بن محمد بن علي بن الحسين (عليهم السلام)، فقلت: حدثني عن مقتل ابن رسول الله (صلى الله عليه وآله). فقال: حدثني أبي، عن أبيه، قال: لما حضرت معاوية الوفاة دعا ابنه يزيد (لعنه الله) فأجلسه بين يديه، فقال له: يا بني، إني قد ذللت لك الرقاب الصعاب، ووطدت لك البلاد، وجعلت الملك وما فيه لك طعمة، وإني أخشى عليك من ثلاثة نفر يخالفون عليك بجهدهم، وهم: عبد الله بن عمر بن الخطاب، وعبد الله بن الزبير، والحسين بن علي، فأما عبد الله بن عمر فهو معك فالزمه ولا تدعه، وأما عبد الله بن الزبير فقطعه إن ظفرت......
ثم سار حتى نزل العذيب ، فقال فيها قائلة الظهيرة، ثم انتبه من نومه باكيا، فقال له ابنه: ما يبكيك يا أبه؟ فقال: يا بني، إنها ساعة لا تكذب الرؤيا فيها، وإنه عرض لي في منامي عارض فقال: تسرعون السير، والمنايا تسير بكم إلى الجنة. ثم سار حتى نزل الرهيمة [4]، فورد عليه رجل من أهل الكوفة، يكنى أبا هرم، فقال: يا بن النبي، ما الذي أخرجك من المدينة؟ فقال: ويحك يا أبا هرم، شتموا عرضي فصبرت، وطلبوا مالي فصبرت، وطلبوا دمي فهربت، وايم الله ليقتلني، ثم ليلبسنهم الله ذلا شاملا، وسيفا قاطعا، وليسلطن عليهم من يذلهم.
وعلاوه بر ان از زبان سلیمان صرد سید در لهوف :
خطيباً. وقال في آخر خطبته : قال : وسمع أهل الكوفة بوصول الحسين 7إلى مكة وامتناعه من البيعة ليزيد ، فاجتمعوا في منزل سليمان بن صرد الخزاعي ، فلما تكاملوا قام فيهم
يا معشر الشيعة ، إنكم قد علمتم بأن معاوية قد هلك وصار إلى ربه وقدم على عمله ، وقد قعد في موضعه ابنه يزيد ، وهذا الحسين بن علي 8 قد خالفه وصار إلى مكة هارباً من طواغيت آل أبي سفيان ، وأنتم شيعته وشيعة أبيه من قبله ، وقد احتاج إلى نصرتكم اليوم ، فإن كنتم تعلمون أنكم ناصروه ومجاهدوا عدوه فاكتبوا إليه ، وإن خفتم الوهن والفشل فلا تغروا الرجل من نفسه.
فقال الحسين 7 : « ويحك يا أبا هرة ، إن بني أمية أخذوا مالي فصبرت ، وشتموا عرضي فصبرت ، وطلبوا دمي فهربت ، وأيم الله لتقتلني الفئة الباغية وليلبسنهم الله ذلاً شاملاً وسيفاً قاطعاً ، وليسلطن الله عليهم من يذلهم ، حتى يكونوا أذل من قوم سبأ إذ ملكتهم امرأة منهم فحكمت في أموالهم ودمائهم حتى أذلتهم ».
الملهوف على قتلى الطّفوف نویسنده : السيد بن طاووس جلد : 1 صفحه : 132
ابن اعثم ج 5 ص 124.
نتیجه اینکه سنت خدای متعال بر اختیار و امتحان است که موجب کیفر در اخرت است فذکر ان نفعت الذکری
قال أبو حاتم عن أحمد: حصين بن عبدالرحمن الثقة المأمون من كبار أصحاب الحديث، و قــال ابــن معين: ثقــة، و قال العجلى: ثقة ثبت فى الحديــث. )بنگرید: تهذیب التهذیب: 381/2؛ حواشی معجم الصحابه: /14 5241(
أخبرنا أبو غالب أحمد بن الحسن ، أنا عبد الصمد بن علي ، أنا عبيد الله بن محمّد بن إسحاق ، أنا عبد الله بن محمّد بن عبد العزيز ، حدّثني أحمد بن محمّد بن عيسى ، نا عمرو بن عون ، أنا خالد ، عن الجريري ، عن عبد ربّه [١] ـ أو غيره ـ : أن الحسين بن علي لما أرهقه السلاح وأخذله السلاح قال : ألا تقبلون مني ما كان رسول الله 6 يقبل من المشركين؟ قالوا : وكان رسول الله 6 يقبل من المشركين؟ قال : إذا جنح أحدهم قبل منه. قالوا : لا ، قال : فدعوني أرجع. قالوا : لا ، قال : فدعوني آتي أمير المؤمنين فأخذله رجل السلاح فقال له : أبشر بالنار ، فقال : بل ـ إن شاء الله ـ برحمة ربي عزوجل ، وشفاعة نبيي 6.
فقتل وجيء برأسه حتى وضعه في طست بين يدي ابن زياد فنكته بقضيبه ، وقال : لقد كان غلاما صبيحا. ثم قال : أيكم قاتله؟ فقام الرجل ، فقال : أنا قتلته ، فقال : ما قال لك؟ فأعاد الحديث ، فاسودّ وجهه لعنه الله.
قال : [٢] وحدّثني عمي قال : حدّثني القاسم بن سلام ، حدّثني حجاج بن محمّد ، عن أبي معشر ، عن بعض مشيخته ، قال : قال الحسين بن علي حين نزلوا كربلاء : ما اسم هذه الأرض؟ قالوا : كربلاء قال : كرب وبلاء.
وبعث عبيد الله بن زياد عمر بن سعد فقاتلهم ، فقال الحسين : يا عمر اختر مني إحد [ى] ثلاث خصال : إما أن تتركني أرجع كما جئت ، فإن أبيت هذه فسيّرني إلى يزيد فأضع يدي في يده فيحكم بي ما رأى ، فإن أبيت هذه فسيّرني إلى الترك فأقاتلهم حتى أموت.
تاریخ دمشق
أخبرنا أبو غالب أيضا ، أنا أبو الغنائم بن المأمون ، أنا عبيد الله بن محمّد بن إسحاق ، أنا عبد الله بن محمّد ، حدّثني عمي ، نا الزبير ، حدّثني محمّد بن الضحاك ، عن أبيه ، قال : خرج الحسين بن علي إلى الكوفة ساخطا لولاية يزيد ، فكتب يزيد إلى ابن زياد ، وهو واليه على العراق : إنه قد بلغني أن حسينا قد صار إلى الكوفة ، وقد ابتلي به زمانك من بين الأزمان ، وبلدك من بين البلدان ، وابتليت به أنت من بين العمال ، وعندها تعتق أو تعود عبدا كما يعتبد العبيد ، فقتله ابن زياد وبعث برأسه إليه
تاریخ دمشق
قلت: و قد وقع في بعض النسخ ان الحسين (ع) قال لعمر بن سعد دعوني أمضي الى المدينة أو الى يزيد فاضع يدي في يده و لا يصح ذلك عنه فان عقبة بن سمعان قال صحبت الحسين من المدينة الى العراق و لم أزل معه الى ان قتل و اللّه ما سمعته قال ذلك.
نام کتاب : تذكرة الخواص نویسنده : سبط بن الجوزي جلد : 1 صفحه : 224
این هم از کتاب کهن #محن چاپ عربستان :
إختر مني ثلاث خصال إما أن تتركني كما جئت فإن أبيت هذه فأخرى تسيروني إلى يزيد #فأضع يدي في يده فيحكم في بما رأى فإن أبيت هذه فسيروني إلى الترك أقاتلهم حتى أموت فأرسل إلى ابن زياد بذلك فهم أن يسيره إلى يزيد فقال له الفاسق شمر بن ذي الجوشن أمكنك الله من عدوك وتسيره لا إلا أن ينزل على حكمك قال فأرسل إليه لا إلا أن تنزل على حكم ابن زياد فقال الحسين أنزل على حكم ابن الفاعلة لا والله لا أفعل قال وأبطأ عمر عن قتاله فأرسل عبيد الله بن زياد إلى شمر بن ذي الجوشن فقال إن تقدم عمر فقاتل وإلا فاقتله وكن أنت مكانه قال وكان مع عمر بن سعد قريب من ثلاثين رجلا من أهل الكوفة فقالوا يعرض عليكم ابن بنت رسول الله ثلاث خصال فلا تقبلوا منها شيئا فتحولوا مع الحسين فقاتلوا معه قال ورأى رجل من أهل الكوفة عبد الله بن الحسين بن علي على فرس وكان عبد الله أجمل خلق الله
المحن
أبو العرب محمد بن أحمد بن تميم بن تمام التميمي
سنة الولادة / سنة الوفاة 33هـ - 944م
تحقيق د عمر سليمان العقيلي
الناشر دار العلوم
سنة النشر 1404هـ - 1984م
مكان النشر الرياض – السعودية
قال وحدثني عمي قال حدثني القاسم بن سلام حدثني حجاج بن محمد عن أبي معشر نجیح عن بعض مشيخته (؟) قال قال الحسين بن علي حين نزلوا كربلاء ما اسم هذه الأرض قالوا كربلاء قال كرب وبلاء
وبعث عبيد الله بن زياد عمر بن سعد فقاتلهم فقال الحسين يا عمر آختر مني إحدى ثلاث خصال إما أن تتركني أرجع كما جئت فإن أبيت هذه فسيرني إلى يزيد فأضع #يدي في يده فيحكم بي ما رأى فإن أبيت هذه فسيرني إلى الترك فأقاتلهم حتى أموت
فأرسل إلى ابن زياد بذلك فهم أن يسيره إلى يزيد فقال له شمر بن ذي جوشن لا إلا أن ينزل على حكمك فأرسل إليه بذلك فقال الحسين والله لا أفعل وأبطأ عمر عن قتاله فأرسل إليه ابن زياد شمر بن ذي جوشن فقال إن يقدم عمر يقاتل وإلا فأقتله وكن أنت مكانه .تاریخ دمشق
الاسم : نجيح بن عبد الرحمن السندى أبو معشر المدنى مولى بنى هاشم قيل كان اسمه عبد الرحمن بن الوليد بن هلال ( مشهور بكنيته )
الطبقة : 6 : من الذين عاصروا صغارالتابعين
الوفاة : 170 هـ بـ بغداد
روى له : د ت س ق ( أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
رتبته عند ابن حجر : ضعيف أسن و اختلط
رتبته عند الذهبي : قال أحمد : صدوق لا يقيم الإسناد ، و قال ابن معين : ليس بالقوى ، و قال ابن عدى : يكتب حديثه مع ضعفه
پس روایات درخواست #بیعت امام ع با یزید یا #مرسل یا #ضعیف السند هستند .
أنساب الأشراف : قالوا لَمّا تُوُفِّيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام اجتَمَعَتِ الشّيعَةُ ومَعَهُم بَنو جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ بنِ أبي وَهبٍ المَخزومِيِّ ـ واُمُّ جَعدَةَ اُمُّ هانِئٍ بِنتُ أبي طالِبٍ ـ في دارِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ ، فَكَتَبوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام كِتابا بِالتَّعزِيَةِ ، وقالوا في كِتابِهِم : إنَّ اللّه َ قَد جَعَلَ فيكَ أعظَمَ الخَلَفِ مِمَّن مَضى ، ونَحنُ شيعَتُكَ المُصابَةُ بِمُصيبَتِكَ ، المَحزونَةُ بِحُزنِكَ ، المَسرورَةُ بِسُرورِكَ ، المُنتَظِرَةُ لِأَمرِكَ . وكَتَبَ إلَيهِ بَنو جَعدَةَ يُخبِرونَهُ بِحُسنِ رَأيِ أهلِ الكوفَةِ فيهِ وحُبِّهِم لِقُدومِهِ وتَطَلُّعِهِم إلَيهِ ، وأن قَد لَقوا مِن أنصارِهِ وإخوانِهِ مَن يُرضى هَديُهُ ، ويُطمَأَنُّ إلى قَولِهِ ، ويُعرَفُ نَجدَتُهُ وبَأسُهُ ، فَأَفضَوا إلَيهِم بِما هُم عَلَيهِ مِن شَنَآنِ ابنِ أبي سُفيانَ ، وَالبَراءَةِ مِنهُ ، ويَسأَلونَهُ الكِتابَ إلَيهِم بِرَأيِهِ . فَكَتَبَ [الحُسَينُ عليه السلام ] إلَيهِم : إنّي لَأَرجو أن يَكونَ رَأيُ أخي رَحِمَهُ اللّه ُ فِي المُوادَعَةِ [1] ، ورَأيي في جِهادِ الظَّلَمَةِ رُشدا وسَدادا ، فَالصَقوا بِالأَرضِ وأخفُوا الشَّخصَ ، وَاكتُمُوا الهَوى ، وَاحتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ ما دامَ ابنُ هِندٍ حَيّا ، فَإِن يَحدُث بِهِ حَدَثٌ وأنَا حَيٌّ يَأتِكُم رَأيي إن شاءَ اللّه
أنساب الأشراف : ج 3 ص 366 وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 228 والثاقب في المناقب : ص 322 .
المسيب بن عتبة الفزاري في عدة معه الى الحسين بعد وفاة الحسن فدعوه الى خلع معاوية وقالوا: قد علمنا رأيك وراي أخيك، فقال: (إني لارجو أن يعطي الله أخي على نييته في حبه الكف، وأن يعطيني على نيتي في حبي جهاد الظالمين)
البداية والنهاية 8: 174، تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسين عليه السلام) 196 حديث 254.
اما در باره جهاد در روایات دیگری که ابن عساکر وذهبی و ابن کثیر اورده اند :
على نيتي في حبي جهاد الظالمين
ابن عساکر درباره تفکر جهادی امام حسین ع در زمان برادرش امام حسن ع اورده :
قال : وحدّثني عبد الرّحمن بن أبي الزناد [٢] ، عن أبي وجزة السعدي ، عن علي بن حسين ، قال : وغير هؤلاء أيضا قد حدّثني ، قال محمّد بن سعد : وأخبرنا علي بن محمّد ، عن يحيى بن إسماعيل بن أبي المهاجر ، عن أبيه ، وعن لوط بن يحيى الغامدي ، عن محمّد بن بشير الهمداني وغيره ، وعن محمّد بن الحجاج ، عن عبد الملك بن عمير [وعن] وهارون بن عيسى ، عن يونس بن أبي إسحاق ، عن أبيه ، وعن يحيى بن زكريا بن [٣] أبي زائدة ، عن مجالد [٤] ، عن الشعبي ، قال ابن سعد : وغير
هؤلاء أيضا قد حدّثني في هذا الحديث بطائفة فكتبت جوامع حديثهم في مقتل الحسين رحمة الله عليه ورضوانه وصلواته وبركاته ، قالوا [١] : لما بايع معاوية بن أبي سفيان الناس ليزيد بن معاوية ، كان حسين بن علي بن أبي طالب ممن لم يبايع له ، وكان أهل الكوفة يكتبون إلى حسين بن [علي يدعونه][٢] إلى الخروج إليهم في خلافة معاوية ، كل ذلك يأبى ، فقدم منهم قوم إلى محمّد بن الحنفية فطلبوا إليه أن يخرج معهم فأبى ، وجاء إلى الحسين فأخبره بما عرضوا عليه ، وقال : إن القوم إنما [٣] يريدون أن يأكلوا بنا ويشيطوا دماءنا.
فأقام حسين على ما هو عليه من الهموم ، مرة يريد أن يسير إليهم ومرة يجمع الإقامة ، فجاءه أبو سعيد الخدري ، فقال : يا أبا عبد الله إني لكم ناصح وإني عليكم مشفق ، وقد بلغني أنه كاتبك قوم من شيعتكم بالكوفة يدعونك إلى الخروج إليهم ، فلا تخرج فإني سمعت أباك يقول بالكوفة : والله لقد مللتهم وأبغضتهم وملّوني وأبغضوني ، وما بلوت منهم وفاء ، ومن فاز بهم فاز بالسهم الأخيب ، والله ما لهم ثبات [٤] ولا عزم أمر ، ولا صبر على السيف.
قال : وقدم المسيّب بن نجبة [٥] الفزاري وعدة معه إلى الحسين بعد وفاة الحسن فدعوه إلى خلع معاوية ، وقالوا : قد علمنا رأيك ورأي أخيك فقال : إني أرجو أن يعطي الله أخي على نيته في حبه الكفّ ، وأن يعطيني على نيتي في حبي جهاد الظالمين.
وكتب مروان بن الحكم إلى معاوية : إني لست آمن أن يكون حسين مرصدا للفتنة ، وأظن يومكم من حسين طويلا.
فكتب معاوية إلى الحسين : إنّ من أعطى الله صفقة يمينه وعهده لجدير بالوفاء ، وقد أنبئت أن قوما من أهل الكوفة قد دعوك إلى الشقاق ، وأهل العراق من قد جرّبت ،
قد أفسدوا على أبيك وأخيك ، فاتّق الله ، واذكر الميثاق ، فإنك متى تكدني أكدك.
فكتب إليه الحسين : أتاني كتابك وأنا بغير الذي بلغك عني جدير ، والحسنات لا يهدي لها إلّا الله ، وما أردت لك محاربة ولا عليك خلافا ، وما أظنّ لي عند الله عذرا في ترك جهادك ، ولا أعلم فتنة أعظم من ولايتك أمر هذه الأمة.
فقال معاوية : إن أثرنا بأبي عبد الله إلّا أسدا.(شرا)
وكتب إليه معاوية أيضا في بعض ما بلغه عنه : إني لأظن أن في رأسك فروة [١] فوددت أني أدركها فأغفرها لك.
امام حسين عليه السلام فرمود: (نامه تو ای معاویه بدست من رسيد، من به آن گزارشاتي که بتو دادند سزاوار نيستم، و نيکوکاري ها را جز خدا هدايت نمي کند، من هم اکنون قصد جنگ يا مخالفت بر ضد تو را ندارم، گرچه فکر مي کنم عذري در ترک مبارزه با تو را نزد خداوند نخواهم داشت، زيرا من فتنه و فسادي بزرگتر از حکومت تو بر اين امّت سراغ ندارم).
امام حسین ع فرمود :
من امید مى برم که خداوند به برادرم براى نیّتِ دوست داشتن صلح، و به من براى نیّت دوست داشتن جهاد با ستمگران و ظالمین زمان خویش (حکومت بنی امیه)، پاداش دهد.
وقلت فيما قلت : « انظر لنفسك ولدينك ولامة محمد ، واتق شق عصا هذه الامة وأن تردهم إلى فتنة » وإني لا أعلم فتنة أعظم على هذه الامة من ولايتك عليها ، ولا أعلم نظرا لنفسي ولديني ولامة محمد (ص) علينا أفضل من أن اجاهدك فان فعلت فانه قربة إلى الله ، وإن تركته فاني أستغفر الله لذنبي (لدینی) ، وأسأله توفيقه لارشاد أمري.
بحارالانوار
قد حدثني قال محمد بن سعد وأخبرنا علي بن محمد عن يحيى بن إسماعيل بن أبي المهاجر عن أبيه وعن لوط بن يحيى الغامدي عن محمد بن بشير الهمذاني وغيره وعن محمد بن الحجاج عن عبد الملك بن عمير وعن وهارون بن عيسى عن يونس بن أبي إسحاق عن أبيه وعن يحيى بن زكريا بن [3] أبي زائدة عن مجالد [4] عن الشعبي قال ابن سعد وغير
هؤلاء أيضا قد حدثني في هذا الحديث بطائفة فكتبت جوامع حديثهم في مقتل الحسين رحمة الله عليه ورضوانه وصلواته وبركاته قالوا [1] لما بايع معاوية بن أبي سفيان الناس ليزيد بن معاوية كان حسين بن علي بن أبي طالب ممن لم يبايع له وكان أهل الكوفة يكتبون إلى حسين بن علي يدعونه [2] إلى الخروج إليهم في خلافة معاوية كل ذلك بأبي فقدم منهم قوم إلى محمد بن الحنفية فطلبوا إليه أن يخرج معهم فأبى وجاء إلى الحسين فأخبره بما عرضوا عليه وقال إن القوم إنما [3] يريدون أن يأكلوا بنا ويشيطوا دماءنا فأقام حسين على ما هو عليه من الهموم مرة يريد أن يسير إليهم ومرة يجمع الإقامة فجاءه أبو سعيد الخدري فقال يا أبا عبد الله إني لكم ناصح وإني عليكم مشفق وقد بلغني أنه كاتبك قوم من شيعتكم بالكوفة يدعونك إلى الخروج إليهم فلا تخرج فإني سمعت أباك يقول بالكوفة والله لقد مللتهم وأبغضتهم وملوني وأبغضوني وما بلوت منهم وفاء ومن فاز بهم فاز بالسهم الأخيب والله مالهم ثبات [4] ولا عزم أمر ولا صبر على السيف قال وقدم المسيب بن نجبة [5] الفزاري وعدة معه إلى الحسين بعد وفاة الحسن فدعوه إلى خلع معاوية وقالوا قد علمنا رأيك ورأي أخيك فقال إني أرجو أن يعطي الله أخي على نيته في حبه الكف وأن يعطيني على نيتي في حبي جهاد الظالمين وكتب مروان بن الحكم إلى معاوية إني لست آمن أن يكون حسين مرصدا للفتنة وأظن يومكم من حسين طويلا فكتب معاوية إلى الحسين إن من أعطى الله صفقة يمينه وعهده لجدير بالوفاء وقد أنبئت أن قوما من أهل الكوفة قد دعوك إلى الشقاق وأهل العراق من قد جربت
قد أفسدوا على أبيك وأخيك فاتق الله واذكر الميثاق فإنك متى تكدني أكدك فكتب إليه الحسين أتاني كتابك وأنا بغير الذي بلغك عني جدير والحسنات لا يهدي لها إلا الله وما أردت لك محاربة ولا عليك خلافا وما أظن لي عند الله عذرا في ترك جهادك ولا أعلم فتنة أعظم من ولايتك أمر هذه الأمة فقال معاوية إن أثرنا بأبي عبد الله إلا أسدا وكتب إليه معاوية أيضا في بعض ما بلغه عنه إني لأظن أن في رأسك فروة [1] فوددت أني أدركها فاغفرها لك قال وأنا علي بن محمد بن جويرية بن أسماء عن نافع [2] بن شيبة قال لقي الحسين معاوية بمكة عند الردم [3] فأخذ بحطام راحلته فأناخ به ثم ساره حسين طويلا وانصرف فزجر معاوية راحلته فقال له يزيد لا يزال رجل قد عرض لك فأناخ بك قال دعه لعله يطلبها من غيري فلا يسوغه فيقتله رجع الحديث إلى الأول قالوا ولما حضر معاوية دعا يزيد بن معاوية فأوصاه بما أوصاه به وقال له انظر حسين بن علي وابن فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه وسلم) فإنه أحب الناس إلى الناس فصل رحمه وارفق به يصلح لك أمره فإن يك منه شئ فإني أرجو أن يكفيكه الله بمن قتل أباه وخذل أخاه وتوفي معاوية ليلة النصف من رجب سنة ستين وبايع الناس ليزيد فكتب يزيد مع عبد الله بن عمرو بن إدريس [4] العامري عامر بن لؤي إلى الوليد بن عتبة بن أبي سفيان وهو على المدينة أن ادع الناس فبايعهم وابدأ بوجوه قريش وليكن أول من تبدأ به الحسين بن علي فإن أمير المؤمنين رحمه الله عهد إلي في أمره الرفق به واستصلاحه فبعث الوليد من ساعته نصف الليل إلى الحسين بن علي وعبد الله بن الزبير
فأخبرهما بوفاة معاوية ودعاهما إلى البيعة ليزيد فقالا نصبح فننظر ما يصنع الناس فوثب الحسين فخرج وخرج معه ابن الزبير وهو يقول هو يزيد الذي يعرف والله ما حدث له ح [8] زم [1] ولا مروءة وقد كان الوليد أغلظ للحسين فشتمه الحسين وأخذ بعمامته فنزعها من رأسه فقال الوليد إن هجنا بأبي عبد الله إلا أسدا فقال له مروان أو بعض جلسائه اقتله قال إن ذلك لدم مضنون [2] في بني عبد مناف فلما صار الوليد إلى منزله قالت له امرأته أسماء ابنة [3] عبد الرحمن بن الحارث بن هشام أسببت حسينا قال هو بدأ فسبني قالت وإن سبك حسين تسبه وإن سب أباك تسب أباه قال لا وخرج الحسين وعبد الله بن الزبير من ليلتهما إلى مكة وأصبح الناس فغدوا على البيعة ليزيد وطلب الحسين وابن الزبير فلم يوجدا فقال المسور بن مخرمة عجل أبو عبد الله وابن الزبير الآن يلقيه [4] ويزجيه إلى العراق ليخلو بمكة فقدما مكة فنزل الحسين دار العباس بن عبد المطلب ولزم ابن الزبير الحجر [5] ولبس المعافري [6] وجعل يحرض الناس على بني أمية وكان يغدو ويروح إلى الحسين ويشير عليه أن يقدم العراق [7] ويقول هم [8] شيعتك وشيعة أبيك فكان عبد الله بن عباس ينهاه عن ذلك ويقول لا تفعل وقال له عبد الله بن مطيع أي فداك أبي وأمي متعنا بنفسك ولا تسر إلى العراق فوالله لئن قتلك هؤلاء القوم ليتخذنا [9] خولا وعبيدا
ولقيهما عبد الله بن عمر وعبد الله بن عياش بن أبي ربيعة بالأبواء [1] منصرفين من العمرة فقال لهما ابن عمر اذكر كما الله إلا رجعتما فدخلتما في صالح ما يدخل فيه الناس وتنظرا فإن اجتمع الناس عليه لم تشذا وإن افترق عليه كان الذي تريدان وقال ابن عمر لحسين لا تخرج فإن رسول الله (صلى الله عليه وسلم) خيره الله بين الدنيا والآخرة فاختار الآخرة وإنك بضعة منه ولا تعاطها [2] يعني الدنيا فاعتنقه وبكى وودعه فكان ابن عمر يقول غلبنا حسين بن علي بالخروج ولعمري لقد رأى في أبيه وأخيه عبرة ورأى من الفتنة وخذلان الناس لهم ما كان ينبغي له أن لا يتحرك ما عاش وأن يدخل في صالح ما دخل فيه الناس فإن الجماعة خير وقال له ابن عباس أين تريد يا ابن فاطمة قال العراق وشيعتي فقال إني لكاره لوجهك هذا تخرج إلى قوم قتلوا أباك وطعنوا أخاك حتى تركهم سخطة وملة لهم أذكرك الله أن تغرر بنفسك وقال أبو سعيد الخدري غلبني الحسين بن علي على الخروج وقد قلت له اتق الله في نفسك والزم بيتك فلا تخرج على إمامك وقال أبو واقد الليثي بلغني خروج حسين فأدركته بملل [3] فناشدته الله أن لا يخرج فإنه يخرج في غير وجه خروج إنما يقتل نفسه فقال لا أرجع وقال جابر بن عبد الله كلمت حسينا فقلت اتق الله ولا تضرب الناس بعضهم ببعض فوالله ما حمدتم ما صنعتم فعصاني وقال سعيد بن المسيب لو أن حسينا لم يخرج لكان خيرا له وقال أبو سلمة بن عبد الرحمن قد كان ينبغي لحسين أن يعرف أهل العراق ولا يخرج إليهم ولكنه شجعه على ذلك ابن الزبير وكتب إليه المسور بن مخرمة إياك أن تغتر بكتب أهل العراق ويقول لك ابن
تاریخ دمشق
افترقى الخبر إليه فكتب إلى معاوية يعلمه أن رجالا من أهل العراق قدموا على الحسين بن على (عليهما السلام) و هم مقيمون عنده يختلفون إليه فاكتب إلىّ بالذى ترى فكتب إليه معاوية: لا تعرض فى شيء فقد بايعنا و ليس بناقض بيعتنا و لا مخفر ذمّتنا، و كتب إلى الحسين، أمّا بعد فقد انهت إلى امور عنك لست بها حريّا لانّ من أعطى صفقة يمينه جدير بالوفاء، فاعلم رحمك اللّه أنّى متى انكرك تستنكرنى و متى تكدنى أكدك فلا يستفزّنك السّفهاء الذين يحبّون الفتنة و السلام فكتب إليه الحسين رضى اللّه عنه، ما اريد حربك و لا الخلاف عليك
و قال عليه السلام في جواب كتاب كتبه إليه معاوية على طريق الاحتجاج:«أمّا بعد؛فقد بلغني كتابك أنّه بلغك عنّي امور،أنّ بي عنها غنى،و زعمت أنّي راغب فيها،و أنا بغيرها عنك جدير،أمّا ما رقى إليك عنّي،فإنّه رقاه إليك الملاقون المشّاءون بالنمائم،المفرّقون بين الجمع،كذب الساعون الواشون،ما أردت حربك و لا خلافا عليك،و أيم اللّه إنّي لأخاف اللّه عزّ ذكره في ترك ذلك،و ما أظنّ اللّه تبارك و تعالى براض عني بتركه،و لا عاذري بدون الاعتذار إليه فيك،و في اولئك القاسطين الملبّين[المؤلبين]حزب الظالمين،بل أولياء الشيطان الرجيم،أ لست قاتل حجر بن عدي أخي كندة
قال البلاذري في الحديث: (303) من ترجمة معاوية من أنساب الأشراف ج 2 ص 744:
قالوا: وكتب معاوية إلى الحسين بن علي رضي الله تعالى عنهم!!!:
أما بعد فقد انتهت إلى أمور أرغب بك عنها، فإن كانت حقا لم أقارك عليها- ولعمري إن من أعطى صفقة يمينه وعهد الله وميثاقه لحري بالوفاء- وإن كانت باطلا فأنت أسعد الناس بذلك وبحظ نفسك تبدأ، وبعهد الله توفي فلا تحملني على قطيعتك والإساءة بك، فإني متى أنكرك تنكرني ومتى تكدني أكدك فاتق شق عصا هذه الأمة، وأن ترجعوا على يدك إلى الفتنة!!! وقد جربت الناس وبلوتهم، وأبوك كان أفضل منك، وقد كان اجتمع عليه رأي الذين يلوذون بك، ولا أظنه يصلح لك منهم ما كان فسد عليه (ظ) فانظر لنفسك ودينك ولا يستخفنك الذين لا يوقنون.
فكتب إليه الحسين: أما بعد فقد بلغني كتابك تذكر أنه بلغك عني أمور ترغب (بي) عنها فإن كانت حقا لم تقارني عليها. ولن يهدي إلى الحسنات و (لا) يسدد لها إلا الله، فأما ما نمي إليك، فإنما رقاه الملاقون المشاءون بالنمائم المفرقون بين الجميع، وما أريد حربا لك ولا خلافا عليك، وأيم الله لقد تركت ذلك وأنا أخاف الله في تركه!!! وما أظن الله راضيا مني بترك محاكمتك إليه، ولا عاذري دون الاعتذار إليه فيك وفي أوليائك القاسطين الملحدين، حزب الظالمين وأولياء الشياطين!!! ألست قاتل حجر بن عدي وأصحابه المصلين العابدين؟ - الذين (كانوا) ينكرون الظلم ويستعظمون البدع ولا يخافون في الله لومة لائم- ظلما وعدوانا بعد إعطائهم الأمان بالمواثيق والأيمان المغلظة!!! أولست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم الذي أبلته العبادة وصفرت لونه وانحلت جسمه؟! أو لست المدعي زياد ابن سمية المولود على فراش عبيد عبد ثقيف؟ وزعمت أنه (ابن) أبيك!!! وقد قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: الولد للفراش وللعاهر الحجر. فتركت سنة رسول الله صلى الله عليه وسلم وخالفت أمره متعمدا واتبعت هواك مكذبا بغير هدى من الله، ثم سلطته على العراقين فقطع أيدي المسلمين وسمل أعينهم وصلبهم على جذوع النخل!!! كأنك لست من الأمة؟
(1) [قال: و قدم المسيب بن نجبة [1] الفزاري و عدة معه إلى الحسين بعد وفاة الحسن فدعوه إلى خلع معاوية و قالوا: قد علمنا رأيك و رأي أخيك فقال:
إني أرجو أن يعطي الله أخي على نيته في حبه الكف. و أن يعطيني على نيتي في حبي جهاد الظالمين] [2].
و كتب مروان بن الحكم إلى معاوية: إني لست آمن أن يكون حسين مرصدا للفتنة. و أظن يومكم من حسين طويلا [3].
فكتب معاوية إلى الحسين: إن من أعطى الله صفقة يمينه و عهده لجدير بالوفاء. و قد أنبئت أن قوما من أهل الكوفة قد دعوك إلى الشقاق. و أهل العراق من قد جربت. قد أفسدوا على أبيك. و أخيك. فاتق الله. و اذكر الميثاق فإنك متى تكدني أكدك [4].
فكتب إليه الحسين: أتاني كتابك و أنا بغير الذي بلغك عني جدير.
و الحسنات لا يهدي لها إلا الله و ما أردت لك محاربة و لا عليك خلافا.
و ما أظن لي عند الله عذرا في ترك جهادك. و ما أعلم فتنة أعظم من ولايتك أمر الأمة.
فقال معاوية: إن أثرنا بأبي عبد الله إلا أسدا(شرا)
فلما وصل الكتاب إلى الحسين صلوات الله عليه، كتب إليه: (أما بعد فقد بلغني كتابك، تذكر أنه قد بلغت عني أمور أنت لي عنها راغب، وأنا بغيرها عندك جدير، فإن الحسنات لا يهدي لها ولا يسدد إليها إلا الله. وأما ما ذكرت أنه انتهى إليك عني، فإنه إنما رقاه إليك الملاقون المشاؤن بالنميم، وما أريد لك حربا ولا عليك خلافا، وأيم الله إني لخائف الله في ترك ذلك، وما أظن الله راضيا بترك ذلك ولا عاذرا بدون الا عذار فيه إليك، وفي أوليائك القاسطين الملحدين حزب الظلمة وأولياء الشياطين، ألست القاتل حجر بن عدي أخا كندة والمصلين العابدين الذين كانوا ينكرون الظلم، ويستعظمون البدع ...
وإني لا أعلم فتنة أعظم على هذه الأمة من ولايتك عليها، ولا أعظم نظرا لنفسي ولديني، ولأمة محمد صلى الله عليه وآله علينا أفضل من أن أجاهدك، فإن فعلت فإنه قربة إلى الله، وإن تركته فإني أستغفر الله لذنبي وأسأله توفيقه لارشاد أمري.
معجم الرجال نقلا عن الکشی
فلا اعلم فتنه علي الامه اعظم من ولايتک عليها، و لا اعلم نظرا لنفسي و ديني افضل من جهادک. فان افعله فهو قربه الي ربي، و ان اترکه فذنب استغفرالله منه في کثير من تقصيري، و اسال الله توفيقي لارشد اموري...
بدان که من هيچ فتنه اي را در امت اسلامي بزرگتر و خطرناکتر از فرمانروايي تو نميبينم، و براي خود و دينم هيچ کاري را باارزشتر ازمجاهده( جهاد ) با تو نميدانم. پس اگر آن را انجام دهم، به پروردگارم نزديک شدهام، و اگر آن را ترک نمايم، گناهي مرتکب شدهام که کوتاه آمدن در مبارزه با تو است و بايد از آن طلب آمرزش نمايم؛ و در هر حال از خدا ميخواهم که مرا در کارم و انجام دادن تکاليفم به بهترين وجه توفيق فرمايد.
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : مروان بن حكم ، به معاويه نوشت : من ايمن نيستم كه حسين به كمين آشوبى ننشسته باشد و به گمانم ، گرفتارى طولانى اى با حسين داشته باشيد . پس معاويه به حسين عليه السلام نوشت : هر كس با خدا عهد و پيمان مى بندد ، سزاوار وفا كردن است . به من خبر داده اند كه برخى از مردم كوفه ، تو را به درگيرى فرا خوانده اند ، حال آن كه عراقيان را آزموده اى ؛ كار را براى پدر و برادرت تباه كردند . پس ، از خدا پروا كن و پيمان را به ياد داشته باش ، كه هر گاه تو با من حيله كنى ، با تو حيله مى كنم . حسين عليه السلام در جواب او نوشت : «نامه ات به من رسيد و من به غير آنچه به تو رسيده ، سزامندم و جز خدا به كارهاى نيكو ، ره نمى نمايد . من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم و گمان هم نمى كنم كه براى ترك جهاد با تو ، عذرى در پيشگاه خدا داشته باشم ، و فتنه اى را بزرگ تر از فتنه فرمان روايىِ تو بر اين امّت نمى دانم» . پس معاويه گفت : ما همواره ابو عبد اللّه را به سانِ شير [شجاع] ديده ايم . و معاويه دو باره بر اساس خبرهايى كه به او رسيده بود ، به حسين عليه السلام نوشت : من گمان مى برم كه در سر ، خيال قيام مى پرورى و دوست داشتم كه در روزگار من باشد تا آن را بر تو ناديده بگيرم .
يا أخي! والله لو لم يكن في الدنيا ملجأ ولا مأوى لما بايعت والله يزيد بن معاوية أبدا وقد قال (صلّى الله عليه وسلّم) : «اللهم! لا تبارك في يزيد» قال: فقطع عليه محمد ابن الحنفية الكلام وبكى فبكى معه الحسين ساعة ثم قال: جزاك الله يا أخي عني خيرا! ولقد نصحت وأشرت بالصواب وأنا أرجو أن يكون إن شاء الله رأيك موفقا مسددا، وإني قد عزمت على الخروج إلى مكة وقد تهيأت لذلك أنا وإخوتي وبنو إخوتي وشيعتي وأمرهم أمري ورأيهم رأيي. وأما أنت يا أخي فلا عليك أن تقيم بالمدينة فتكون لي عينا عليهم ولا تخف عليّ شيئا من أمورهم. قال: ثم دعا الحسين بدواة وبياض وكتب فيه ...الفتوح
برادر جان به خدا قسم اگر در دنیا هیج ملجا و پناهی نداشته باشم، با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. پس از خروج امام حسین (علیهالسّلام) به مکه و تصمیم آن حضرت برای رفتن به سوی عراق، محمد بن حنفیه به منظور منصرف کردن آن حضرت از رفتن به عراق، به مکه رفت