لینک مقالات وبلاگ

نفاق

https://drive.google.com/file/d/1Y1M4UUeuS6lfA1M9a7Vz4lLBeVhDqaEP/view?usp=drive_link

گوگل

https://drive.google.com/file/d/1S6QI8l8JaIp1q-8n25PDL_aitrhy5FTX/view?usp=drive_link

حروف سبعه و قرائات و غرانیق

https://drive.google.com/file/d/1Uzo55s2rR3lR5EmbW17kL4mJwDTG20VN/view?usp=drive_link

نقد تحریف قران

https://drive.google.com/file/d/1CfmQDXtmyzexCy9-6fGD5gqKlyDMb4bC/view?usp=drive_link

معاویه

https://drive.google.com/file/d/1lI4LfnP-G2Qy38U-lFBJkGg1a4-5AXuH/view?usp=drive_link

عمر

https://drive.google.com/file/d/1QqjDe3bwsosiQn3QadMd_ctmPAV0Wje3/view?usp=drive_link

کربلا

https://drive.google.com/file/d/1erJTUjYxiiSTxCwqKWzZtWyLHZ5jhXj3/view?usp=drive_link

یهودیسازی اسلام

https://drive.google.com/file/d/119n9RtPUYusSiu8aH7xQz682XwkjusVn/view?usp=drive_link

فضایل خمسه از صحاح سته :

https://drive.google.com/file/d/1kDsRwyZUwoal5mTjhPWy0Ws8HgLevz6X/view?usp=sharing

رسول ص:

https://drive.google.com/file/d/1pEhTIjZ2VOhcW71tU3QcGULbBUWnmr25/view?usp=drive_link

مطالب مختلف حدیثی رجالی و اتش زدن خانه فاطمه س و .. :

https://drive.google.com/file/d/1NvwVnkDa3KKn16D5Z3B8sZu6Z10avex3/view?usp=sharing

نقد برخی احادیث

https://drive.google.com/file/d/1G_09rruhsE1S8iloi1-YjtS-9NPLjizk/view?usp=drive_link

يهود و ما ادریک ما یهود ؟!

 

سوال ؛ نقش سرجون  یهودی در واقعه کربلا چه بود ؟

 

 و حششتم علينا نار الفتن التى جناها عدوكم و عونا، فاصبحتم البا على اوليائكم ، و يدا عليهم لاعدائكم

(و شما (مردم كوفه ) آتش فتنه اى را كه (بنى اميه ) دشمن شما و دشمن ما برافروخته بود، بر عليه ما شعله ور ساختيد و به حمايت از دشمانتان بر عليه پيشوايانتان فتنه بر پا نموديد ).

وخطب بجيش ابن سعد في يوم الطف قائلا: " تبّاً لكم أيتها الجماعة وترحاً، أ فحين استصرختمونا ولهين مُتحيّرين فأصرخناكم مؤدّين مستعدين ، سللتم علينا سيفا في رقابنا وحششتم علينا نار الفتن ألا وإن الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين ؛ بين السلّة والذلة وهيات منا الذلة " (نفس المهموم :131،مقتل الخوارزمي 7:2) .

 

حال این دشمن مشترک کیست ؟

 

بنقل ابن اثیر سرجون، فرمان معاويه براي «عبيداللَّه بن زياد» به عنوان حاکم کوفه را بيرون آورد و به او گفت: اين نظر معاويه است که مرده و با اين نامه، فرمان داده است ...

 

مارانوس چیه ؟

 

یهودیان نفوذی که برنگ هر جماعت در می ایند واز درون آن جامعه را منهدم میکنند ! ...

 

؛ دخالت یهود و برنامه های دقیق ایشان از هزاران سال قبل وجود داشته ودر تاریخ اسلام از نقشه های قتل پیامبر ص شروع شد وبا نفوذ در خلافت بعد از پیامبر ص ادامه یافت .

 

در سقیفه زید بن ثابت یهودی فریاد میزد با ابوبکر صاحبتان بیعت کنید بروایت احمد و ابن کثیر و بسند صحیح و بعد از پیروزی ابوبکر سور هم میدهند و ...

 

در حکومت خلفا هم که یهودیان براحتی با خلفا همکاری داشتند وعمر احادیث پیامبر ص را میسوزاند و صحابه کبار را زندانی اما به یهود اجازه  انتشار اسرائیلیات میدهد که متواتر در مصادر عامه آمده است . و یهود حتی از صحابه کبار هم موثرتر در اداره جامعه بظاهر اسلامی بودند ...کعب الاحبار و تمیم داری و وهب و ...

 

در حکومت معاویه هم که رومیان همه جا را اشغال نموده بودند حتی پزشکان دربار مانند آثال و ... یهودی بودند و ...

 

بنابراین یهود دارای تشکیلاتی منظم و دقیق بودند که حادثه کربلا نقشه انان بود .

 

شیعیان بعد از سقیفه بعلت کشته شدن و سرکوب شدن توسط خلفا تشکیلاتی منسجم نداشتند و نتوانستند در مقابل توطئه های یهود پیروز شوند .

 

برنامه کربلا از قبل توسط سرجون رومی در زمان معاویه تهیه و نزد یزید بود و یزید انرا به ابن زیاد داد .

 

شما میبینید که امام حسین ع و مسلم ویارانشان  در مقابل دسیسه های دقیق یزید و ابن زیاد و سرجون کاری نمیتوانند به سرانجام برسانند .

 

ودر کربلا هم اوج انتقام یهود از اسلام و اهل بیت و شیعیانشان به ظهور رسید .

 

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ {المائدة/82}

 

قران هم كه يهود را دشمن ترين دشمنان مومنين دانسته بود ! پس معلوم ميشود مقصود خداي سبحان از انقلاب به اعقاب همين يهودي شدن دين وتغييرسنت پيامبر ص توسط خلفاي سقیفه

- بنابرآیات وروایات دشمن ترین دشمن مومنین (رسول خداص وشیعیانش) یهود هستند .

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد

 

سوال اساسی : چرا معاویه مثل خلفای قبل به روم ویهود علاقه داشت و دشمن اهل بیت وشیعیان مولا ع بود ؟

 

بعضی گفته اند که یزید از قتل امام حسین ع ناراحت شد ! البته که افراد مشروبخور هنگامیکه شارژ باشند رفتار وسخنشان با زمان خماریشان فرق دارد !

 

 

. إنّ يزيد فرح بقتل الحسين أوّل ما بلغه، ثمّ ندم على ذلك... لمّا قتل ابن زياد الحسين ومن معه، بعث برؤوسهم إلى يزيد، فسرّ بقتله أوّلاً وحسنت بذلك منزلة ابن زياد عنده، ثمّ لم يلبث إلاّ قليلاً حتّى ندم! فكان يقول: وما كان عليّ لو احتملت الأذى وأنزلته في داري، وحكمته فيما يريده، وإن كان عليّ في ذلك وكف ووهن في سلطاني، حفظاً لرسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم، ورعاية لحقّه وقرابته، ثمّ يقول: لعن اللّه ابن مرجانة، فإنّه أخرجه واضطرّه، وقد كان سأله أن يخلّي سبيله، أو يأتيني، أو يكون بثغر من ثغور المسلمين حتّى يتوفّاه اللّه، فلم يفعل، بل، أبى عليه وقتله، فبغضني بقتله إلى المسلمين، وزرع لي في قلوبهم العداوة، فأبغضني البرّ والفاجر بما استعظم الناس من قتلي حسيناً، مالي ولابن مرجانة، قبّحه اللّه وغضب عليه.

... يزيد در ابتداى امر با كشته شدن حسين خوشحال گرديد اما بعد نادم و پشيمان گرديد يعنى: ابتدا با ديدن سرهاى بريده شهدا خوشحال شد اما پس از چندى پشيمان شد و اظهار نارضايتى كرد و گفت: اگر من بودم نمى‌گذاشتم فرزند مرجانه ـ عبيد اللّه بن زياد ـ حسين را بكشد، بلكه به احترام جدّش رسول خدا ـ اگر چه آسيبى به سلطنت من هم مى‌رسيد ـ او را احترام مى‌كردم، سپس گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را كه باعث اخراج حسين از مدينه شد و او را مجبور كرد، با اين‌كه حسين به او گفته بود تا او را آزاد بگذارد، يا لااقل او را نزد من مى‌آورد، يا به شهرى از شهرهاى مسلمانان مى‌رفت و تا پايان زندگى در همان‌جا مى‌ماند، اما چنين نكرد و بر او سخت گرفت تا او را كشت، و مرا با اين كار نزد مسلمانان بد نام كرد تا دشمنم بدارند و بذر كينه و دشمنى مرا در دل‌ها كاشت، تا آدمهاى خوب و بد هر دو با من دشمنى كنند، خدا چهره پسر مرجانه را زشت كند و خشم خدا بر او باد.

البداية والنهاية، ج 8، ص254 و 255.

 

 

 

ببينيد اين احمق ناصبي چي گفته : فلما ذهب الحسین رضی الله عنه وأرسل ابن عمه عقیل إلیهم، وتابعه طائفة. ثم لما قدم عبید الله بن زیاد الکوفة، قاموا مع ابن زیاد، وقتل عقیل وغیر هما. فبلغ الحسین ذلک، فأراد الرجوع، فوافه سریة عمر بن سعد، وطلبوا منه أن یستأسر لهم، فأبى، وطلب أن یردوه إلى یزید بن عمه، حتى یضع یده فی یده، أو یرجع من حیث جاء، أو یلحق ببعض الثغور، فامتنعوا من إجابته إلى ذلک، بغیا وظلما وعدوانا... ووقع القتل حتى أکرم الله الحسین ومن أکرمه من أهل بیته بالشهادة... وکان ذلک من نعمة الله على الحسین، وکرامته له.

 

حسین به سوی کوفه حرکت کرد در حالی که قبلا پسر عموی خود مسلم بن عقیل را به سوی مردم کوفه فرستاده بود. اما چون عبید الله بن زیاد به کوفه آمد عقیل و عده‌ای دیگر کشته شدند و چون این خبر به حسین رسید خواست که منصرف شده و برگردد، اما لشکر عمر سعد آن‌ها را محاصره کرد و از حسین خواست که خود را اسیر آنها کند؛ اما حسین از این کار امتناع ورزید. سپس از حسین خواست که به سوی یزید رفته و دست در دست او گذارده و با او بیعت نماید و یا بازگردد و به هر جای دیگر یا یکی از سر مرز‌ها برود و از مرکز دور شود. اما حسین از روی سرکشی و ظلم و دشمنی از تمام این خواسته‌ها امتناع کرد ... حسین کشته شد تا خداوند او و هر آن کس که همراه او کشته شد را کرامت بخشد. و در حقیقت این کشته شدن برای او #نعمت و کرامتی بود از سوی خداوند که به او بخشیده شد.

 

رأس الحسین، ابن تیمیة، ص 200.

 

 

نامه‌ات که در آن نوشته بودى من دعوت پسر زبیر براى بیعت با او رد کرده‌ام را خواندم، امتناع من نه به جهت خوش آمدن و دوستى با تو است، تو کسى هستى که حقوق ما را ضایع کرده‌اى و از من خواسته‌اى تا مردم را براى بیعت با تو ترغیب و تشویق کنم و از فرزند زبیر دوری نمایم، چنین کارى امکان ندارد، زیرا تو قاتل حسین بن على علیه السلام هستى، دهانت پر از خاک باد، تو آمیخته به همه زشتی‌هایى،....آیا به قتل رساندن حسین و فرزندان عبد المطّلب را فراموش کرده‌اى، کسانى که چراغ‌هاى روشن و ستارگان هدایت بودند، سربازانت آنان را به خاک و خون کشیدند و بدن‌هاى آنان را بدون غسل و کفن رها کردند تا افرادى که در قتل آنان شرکت نداشتند آنان را دفن نمودند،....اى یزید فراموش نکرده‌ام که تو حسین را از حرم خدا به کوفه کشاندى و او هراسناک حرم خدا را ترک کرد، کسى که عزیزترین و بزرگوارترین اهل حرم بود و....

تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 247 تا 249.

ملاحظه مى‌کنید شخصیّتى همانند: ابن عباس، یزید را نه تنها بر قتل امام حسین علیه السلام سرزنش مى‌کند، بلکه به نوعى محکمه تاریخى تشکیل مى‌دهد و او را از نشستن بر مسند خلافت با وجود ارتکاب اعمالى این چنین تقبیح مى‌کند.

 

واما ما یذکره بعض الناس من أنّ یزید لمّا بلغه خبر أهل المدینة وما جرى علیهم عند الحرّة من مسلم بن عقبة وجیشه، فرح بذلک فرحاً شدیداً، فإنّه کان یرى أنّه الامام وقد خرجوا عن طاعته، وأمّروا علیهم غیره، فله قتالهم حتّى یرجعوا إلى الطاعة ولزوم الجماعة، کما أنذرهم بذلک على لسان النعمان بن بشیر، ومسلم بن عقبة کما تقدّم، وقد جاء فی الصحیح: «من جاءکم وأمرکم جمیع یرید أن یفرّق بینکم فاقتلوه کائناً من کان.»

آن‌چه در بین مردم نقل مى‌شود که یزید پس از شنیدن خبر مدینه و ماجراهاى حرّه خوشحال شد بى دلیل نیست، زیرا او امام بر مردم بود و چون گروهى از فرمانش خارج شده و بیعتشان را شکسته و افراد دیگرى را به رهبرى انتخاب کرده بودند، بنا بر این او حق داشت با آنان بجنگد تا به جماعت مردم و فرمان خلیفه باز گردند و از تشتّت و پراکندگى جلوگیرى کند.

البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 8، ص 245.

 

زبیر بن بکّار مى‌نویسد:

بایع له معاویة من بعده، وکان أوّل من جعل ولیّ عهد فی صحّته، وکان معاویة یقول: لولا هوائى فی یزید لأبصرت قصدی.

معاویه در حیاتش بر جانشینى و خلافت فرزندش یزید از مردم بیعت گرفت، و این اوّلین قرار داد ولیعهدى در اسلام بود، و معاویه مى‌گفت: اگر علاقه من به یزید نبود نظرم را تغییر مى‌دادم.

 تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 65، ص

 

ابن کثیر و دیگران این روایت را ذکر کرده‌اند:

کان یزید بن معاویة فی حداثته صاحب شرب.

یزید بن معاویعه از کودکی اهل شرب خمر بود.

البدایة والنهایة، ج 8، ص228 ـ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 65، ص

 

ذهبی و برخی دیگر از بزرگان اهل سنت در باره یزید این‌گونه آورده‌اند:

خطبهم عبد الملک بمکة لما حج، فحدث أبو عاصم، عن ابن جریج، عن أبیه قال: خطبنا عبد الملک بن مروان بمکة، ثم قال: اما بعد، فإنه کان من قبلی من الخلفاء یأکلون من هذا المال ویؤکلون، وإنی والله لا أداوی أدواء هذه الأمة إلا بالسیف، ولست بالخلیفة المستضعف یعنی عثمان ولا الخلیفة المداهن یعنی معاویة ولا الخلیفة المأبون یعنی یزید وإنما نحتمل لکم ما لم یکن عقد رایة. أو وثوب على منبر، هذا عمرو بن سعید حقه حقه وقرابته قرابته، قال برأسه هکذا، فقلنا بسیفنا هکذا، ألا فلیبلغ الشاهد الغائب.

عبد الملک در مکه به هنگام حج برای مردم خطبه‌ای خواند و در آن برای مردم این‌گونه سخن گفت: اما بعد، ای‌ مردم! کسانی که قبل از من به خلافت رسیدند هم خود مال مردم را ‌خوردند و هم به دیگران ‌دادند تا بخورند، به خدا سوگند! مشکلات این امت را مداوا نخواهم کرد مگر با شمشیر؛ چرا که من مانند: عثمان خلیفه‌ای مستضعف و مفلوک نیستم. و نیز خلیفه‌ای سهل‌گیر و مسامحه‌گر هم‌چون معاویه نیستم. و خلیفه‌ای أبنه‌ای هم‌چون یزید نیستم. شما را تا زمانی تحمل می‌کنم که رایت و حکومت و منبر و تخت و تاجم در خطر نباشد. و ما نسبت به عمرو بن سعید با تمام قرابت و حقی که داشت این‌گونه کردیم و او با سرش این‌‌چنین کرد و ما نیز با شمشیرمان این‌چنین می‌کنیم. این خبر‌ را حاضرین به غائبین برسانند.

تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 5، ص 325 ـ تاریخ مدینة دمشق، ج 37، ص 135ـ البیان والتبیین، جاحظ(255)، ج 1، ص 334.

 

علاقه يزيد به شراب به قدري بود كه دستور مي‌داد تا بهترين‌ها را برايش آماده كنند ذهبى از زياد حارثى نقل مى‌كند:

سقانى يزيد شراباً ما ذقت مثله، فقلت: يا أمير المؤمنين لم أُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسكّر الأهواز، بزبيب الطائف، بماء بَرَدى.

شرابى را يزيد به من نوشانيد كه هيچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنين شرابى تا كنون نخورده‌ام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شكر اهواز و كشمش طائف و آب بردي تهيّه شده است.

سير أعلام النبلاء، ج 4، ص37.

 

هنگام نوشيدن شراب خطاب به خود مى گفت :

اگـر شراب در آيين احمد(ص ) حرام است ، تو آن را بر آيين عيسى بن مريم بنوش .

 

جاحظ از علماي بزرگ اهل سنت با عبارتي شبيه به متن فوق مي‌گويد:

ثم ولى يزيد بن معاوية يزيد الخمور ويزيد القرود ويزيد الفهود الفاسق في بطنه المأبون في فرجه... واما بنو أمية ففرقه ضلالة وبطشهم بطش جبرية يأخذون بالظنة ويقضون بالهوى ويقتلون على الغضب

آن‌گاه يزيد بن معاويه به خلافت رسيد؛ همان يزيد شراب‌ خوار و بوزينه باز و پلنگ باز و فاسقي كه به بيماري ابنه مبتلا بود... و بني أميه فرقه‌اي گمراه بودند كه سيره و روشي جبرگرايانه داشتند كه به مجرد ظن و گمان، ديگران را دستگير مي‌كردند و از روي هوي و هوس حكم مي‌كردند و از روي غضب مي‌كشتند.

البيان والتبيين، جاحظ(255)، ج 1، ص 276.

 

 

قال الواقدي وغيره في روايتهم: لما قتل عبد الله بن الزبير أخاه عمرو بن الزبير خطب الناس فذكر يزيد بن معاوية فقال: يزيد الخمور، ويزيد الفجور، ويزيد الفهور ويزيد القرود، ويزيد الكلاب، ويزيد النشوات، ويزيد الفلوات، ثم دعا الناس إلى اظهار خلعه وجهاده، وكتب على أهل المدينة بذلك

واقدي و غير او روايت كرده‌اند: هنگامي كه عبد الله بن زبير به قتل رسيد، برادرش عمرو بن زبير براي مردم خطبه خواند و از يزيد بن معاويه اين‌گونه ياد كرد: يزيد شراب‌ خوار و فاجر و زن باز و بوزينه باز و سگ باز و اهل ولگردي در دشت و بيابان‌هاست. سپس از مردم خواست كه او را از خلافت كنار كنند و براي مردم مدينه حكم جهاد فرستاد.

انساب الاشراف، بلاذري (279)، ج 2، ص 191.

 

 

نامه‌ات كه در آن نوشته بودى من دعوت پسر زبير براى بيعت با او رد كرده‌ام را خواندم، امتناع من نه به جهت خوش آمدن و دوستى با تو است، تو كسى هستى كه حقوق ما را ضايع كرده‌اى و از من خواسته‌اى تا مردم را براى بيعت با تو ترغيب و تشويق كنم و از فرزند زبير دوري نمايم، چنين كارى امكان ندارد، زيرا تو قاتل حسين بن على عليه السلام هستى، دهانت پر از خاك باد، تو آميخته به همه زشتي‌هايى،....آيا به قتل رساندن حسين و فرزندان عبد المطّلب را فراموش كرده‌اى، كسانى كه چراغ‌هاى روشن و ستارگان هدايت بودند، سربازانت آنان را به خاك و خون كشيدند و بدن‌هاى آنان را بدون غسل و كفن رها كردند تا افرادى كه در قتل آنان شركت نداشتند آنان را دفن نمودند،....اى يزيد فراموش نكرده‌ام كه تو حسين را از حرم خدا به كوفه كشاندى و او هراسناك حرم خدا را ترك كرد، كسى كه عزيزترين و بزرگوارترين اهل حرم بود و....

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 247 تا 249.

 

 

فرمان يزيد به قتل نماينده امام حسين عليه السلام:

طبرى مورّخ صاحب نام، متن سخنرانى نعمان بن بشير كه به تعبير او آدمى صلح جو بود را نقل مى‌كند كه در بين سخنانش شخصى به نام عبد اللّه بن مسلم بن سعيد حضرمى، از هم پيمانان بنى أميّه و از هواداران آنان بلند مى‌شود و او را ترسو و ضعيف توصيف مى‌كند و از او مى‌خواهد تا نسبت به فرستاده امام حسين عليه السلام(مسلم بن عقيل) سخت‌گير باشد. و همو اوّلين كسى است كه براى يزيد، نامه نوشت و از او خواست تا فردى قدرتمند و سخت‌گير را به فرماندارى كوفه منصوب كند.

عبيد اللّه بن زياد به دستور يزيد فرماندار كوفه و بصره شد تا يكى از دو كار را انجام دهد، يا مسلم را دستگير كند يا او را به قتل رساند.

وكتب (عبد اللّه بن مسلم بن سعيد الحضرمي) إلى يزيد بن معاوية: اما بعد فإنّ مسلم بن عقيل قد قدم الكوفة فبايعته الشيعة للحسين بن عليّ، فإن كان لك بالكوفة حاجة فابعث إليها رجلاً قويًّا ينفذ أمرك ويعمل مثل عملك في عدوّك فإنّ النعمان بن بشير رجل ضعيف أو هو يتضعّف. فكان أوّل من كتب إليه.

سپس افراد ديگرى هم نامه نوشتند، تا اين‌كه نامه‌ها به دست يزيد رسيد، پس از گذشت دو روز از رسيدن نامه‌ها، با «سرجون» مشورت كرد و از او خواست تا هم‌فكرى كند.

«سرجون» گفت: پدرت معاويه شخصى را مأمور كوفه كرد كه تو از او خشنود نيستى، نامه پدرش را نشانش داد كه قبل از مرگ براى عبيد اللّه بن زياد نوشته است، با ديدن نامه تسليم شد و فرماندارى بصره را هم به كوفه اضافه نمود و به ابن زياد دستور داد مسلم بن عقيل را يا دستگير كند و يا سرش را برايش بفرستد.

ثمّ كتب إليه عمارة بن عقبة بنحو من كتابه ثمّ كتب إليه عمر بن سعد بن أبي وقّاص بمثل ذلك، قال هشام، قال عوانة: فلمّا اجتمعت الكتب عند يزيد ليس بين كتبهم إلاّ يومان، دعا يزيد بن معاوية سرجون مولى معاوية، فقال: ما رأيك؟ فإنّ حسيناً قد توجّه نحو الكوفة ومسلم بن عقيل بالكوفة يبايع للحسين وقد بلغني عن النعمان ضعف وقول سيّئ وأقرأه كتبهم فما ترى، من أستعمل على الكوفة؟

وكان يزيد عاتباً على عبيد اللّه بن زياد، فقال سرجون: أرأيت معاوية لو نشر لك أكنت آخذاً برأيه؟ قال: نعم، فأخرج عهد عبيد اللّه على الكوفة، فقال: هذا رأي معاوية ومات، وقد أمر بهذا الكتاب، فأخذ برأيه، وضمّ المصرين إلى عبيد اللّه وبعث إليه بعهده على الكوفة، ثمّ دعا مسلم بن عمرو الباهلى وكان عندهّ فبعثه إلى عبيد اللّه بعهده إلى البصرة، وكتب إليه معه: اما بعد فإنّه كتب إليّ شيعتي من أهل الكوفة يخبرونني أنّ ابن عقيل بالكوفة يجمع الجموع لشقّ عصا المسلمين فسر حين تقرأ كتابي هذا، حتّى تأتي أهل الكوفة، فتطلب ابن عقيل كطلب الخرزة حتّى تثقفه، فتوثقه أو تقتله، أو تنفيه والسلام.

تاريخ طبرى، ج 4، ص264 و 265.

در سند ذيل ابن كثير مى‌نويسد:

كتب يزيد إلى ابن زياد: إذا قدمت الكوفة فاطلب مسلم بن عقيل فإن قدرت عليه فاقتله أو أنفه، وبعث الكتاب مع العهد مع مسلم بن عمرو الباهلي، فسار ابن زياد من البصرة إلى الكوفة، فلمّا دخل، دخلها متلثّماً بعمامة سوداء، فجعل لا يمرّ بملأ من الناس إلاّ قال: سلام عليكم. فيقولون: وعليكم السلام مرحباً بابن رسول اللّه - يظنّون أنّه الحسين، وقد كانوا ينتظرون قدومه - وتكاثر الناس عليه، ودخلها في سبعة عشر راكباً، فقال لهم مسلم بن عمرو من جهة يزيد: تأخّروا، هذا الأمير عبيد اللّه بن زياد، فلمّا علموا ذلك علتهم كآبة وحزن شديد، فتحقّق عبيد اللّه الخبر.

... به ابن زياد دستور مى‌دهد: وقتى كه وارد كوفه شدى مسلم بن عقيل را پيدا كن و او را به قتل برسان.

البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص 164.

 

 

حدثني أحمد بن زهير، عن علي، قال: لما بويع لمعاوية بالخلافة صير على شرطته قيس بن حمزة الهمداني، ثم عزله، واستعمل زميل بن عمرو العذري - ويقال السكسكي. وكان كاتبه وصاحب أمره سرجون بن منصور الرومي، وعلى حرسه رجلٌ من الموالي يقال له المختار؛ وقيل: رجل يقال له مالك، ويكنى أبا المخارق، مولىً لحمير. وكان أول من اتخذ الحرس، وكان على حجابه سعد مولاه، وعلى القضاء فضالة بن عبيد الأنصاري، فمات فاستقضى أبا إدريس عائذ الله بن عبد الله الخولاني. إلى ها هنا حديث أحمد، عن علي.طبری

 

فكتب بقول النعمان إلى يزيد، فدعا مولىً له يقال له: سرجون؛ - وكان يستشيره - فأخبره الخبر، فقال له: أكنت قابلاً من معاوية لو كان حياً؟ قال: نعم؛ قال: فاقبل مني؛ فإنه ليس للكوفة إلا عبيد الله ابن زياد، فولها إياه - وكان يزيد عليه ساخطاً، وكان هم بعزله عن البصرة - فكتب إليه برضائه، وأنه قد ولاه الكوفة مع البصرة، وكتب إليه أن يطلب مسلم بن عقيل فيقتله إن وجده.طبری

 

قال هشام: قال عوانة: فلما اجتمعت الكتب عند يزيد ليس بين كتبهم إلا يومان، دعا يزيد بن معاوية سرجون مولى معاوية فقال: ما رأيك؟ وقد بلغني عن النعمان ضعفٌ وقولٌ سيء - وأقرأه كتبهم - فما ترى من أستعمل على الكوفة؟ وكان يزيد عاتباً على عبيد الله بن زياد؛ فقال سرجون: أرأيت معاوية لو نشر لك، أكنت آخذاً برأيه؟ قال: نعم؛ فأخرج عهد عبيد الله على الكوفة فقال: هذا رأي معاوية، ومات وقد أمر بهذا الكتاب. فأخذ برأيه وضم المصرين إلى عبيد الله، وبعث إليه بعهده على الكوفة.طبری

 

 

ويكفي أن نقدم على ذلك مثلا واحدا من العصر الأموي، حيث بقي ديوان الخراج المركزي في دمشق عاصمة الخلافة- وهو أهم دواوين الدولة- تحت رئاسة أسرة مسيحية، وهي أسرة سرجون بن منصور الرومي، طوال عهود الخلفاء: معاوية ابن أبي سفيان وابنه يزيد، ومروان بن الحكم وابنه عبد الملك، وكان ديوان خراج العراق في الفترة ذاتها تحت رئاسة رجل فارسي، هو زادان فروخ «3» ، ولم يكن سرجون بن منصور- وهو مسيحي- رئيسا لديوان لخراج عاصمة الخلافة فقط، وإنما كان مستشارا سياسيّا للخليفة معاوية بن أبي سفيان «4» .

وقد توسع الأمويون في استخدام أبناء البلاد المفتوحة في الإدارة مما أشعرهم بالأمان والاطمئنان إلى الحكم الإسلامي وجعلهم يقبلون على اعتناق الإسلام بملء

__________

(1) انظر كتاب الخراج لأبي يوسف (ص 254) .

(2) انظر فتوح مصر لابن عبد الحكم (ص 107) .

(3) انظر فتوح البلدان للبلاذري (ص 368) .

(4) انظر تاريخ خليفة بن خياط (ص 228) ، والطبري (5/ 330- 348) .

 

فَقَالَ لَهُ النُّعْمَانُ: لِأَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أكون من الأقوياء الْأَعَزِّينَ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ. ثُمَّ نَزَلَ فَكَتَبَ ذَلِكَ الرَّجُلُ إِلَى يَزِيدَ يُعْلِمُهُ بِذَلِكَ، وَكَتَبَ إلى يزيد عمارة ابن عقبة وعمرو بْنُ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ، فَبَعَثَ يَزِيدُ فَعَزَلَ النُّعْمَانَ عَنِ الْكُوفَةِ وَضَمَّهَا إِلَى عُبَيْدِ الله ابن زِيَادٍ مَعَ الْبَصْرَةِ، وَذَلِكَ بِإِشَارَةِ سَرْجُونَ مَوْلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، وَكَانَ يَزِيدُ يَسْتَشِيرُهُ، فَقَالَ سَرْجُونُ: أَكُنْتَ قَابِلًا مِنْ مُعَاوِيَةَ مَا أَشَارَ بِهِ لَوْ كَانَ حَيًّا؟ قَالَ: نَعَمْ! قَالَ: فَاقْبَلْ مِنِّي فَإِنَّهُ لَيْسَ لِلْكُوفَةِ إِلَّا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ، فَوَلِّهِ إِيَّاهَا. وَكَانَ يَزِيدُ يُبْغِضُ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ، وَكَانَ يُرِيدُ أَنْ يَعْزِلَهُ عَنِ الْبَصْرَةِ، فَوَلَّاهُ الْبَصْرَةَ وَالْكُوفَةَ مَعًا لِمَا يُرِيدُهُ اللَّهُ بِهِ وَبِغَيْرِهِ.البىايه والنهايه ابن كثير سلفي

 

اما ببینید چه نقشه دقیقی معاویه ومامور مخفیش سرجون و جاسوسانش کشیده بودند :

 

 

فكتب بقول النُّعْمَان إِلَى يَزِيد، فدعا مولى لَهُ يقال لَهُ: سرجون، - وَكَانَ يستشيره- فأخبره الخبر، فَقَالَ لَهُ: أكنت قابلا من مُعَاوِيَة لو كَانَ حيا؟ قَالَ: نعم، قَالَ: فاقبل مني، فإنه ليس للكوفة إلا عُبَيْد اللَّهِ ابن زياد، فولها إِيَّاهُ- وَكَانَ يَزِيد عَلَيْهِ ساخطا، وَكَانَ هم بعزله عن الْبَصْرَة- فكتب إِلَيْهِ برضائه، وأنه قَدْ ولاه الْكُوفَة مع الْبَصْرَة، وكتب إِلَيْهِ أن يطلب مسلم بن عقيل فيقتله إن وجده.طبري

 

عبداللّه بن مسلم به يزيد نوشت : اگر كوفه را مى خواهى مردى قوى كه بتواند به خواست تو عمل كندبفرست پس از او نيز چند نفر به يزيد نامه نوشتند و او را از اوضاع كوفه با خبر ساختند.

يزيد با ((سرجون رومى )) غلام و مشاور معاويه مشورت كرد سرجون گفت : اگر بدانى راى معاويه دراين موضوع چيست به آن عمل مى كنى ؟

گفت : آرى !.

سرجون حكم فرماندارى كوفه را كه معاويه پيش از مرگ براى عبيداللّه نوشته بود به او نشان داد درآن وقت عبيداللّه والى بصره بود يزيد فورا مسلم بن عمرو باهلى را با حكم به بصره فرستاد و به اين ترتيب كوفه و بصره را يكجا در اختيار عبيداللّه قرار داده , و به او دستور داد سريعا به سمت كوفه حركت كند

 

ابن عبدربه گويد: سرجون براى معاويه و پسرش يزيد و مروانحكم و عبدالملك مروان دبيرى كرد؛ تا آن كه عبدالملك كارى را بدوسـپـرد و او در آن كار سهل انـگـارى كرد. عبدالملك پس از مشاهدهسستى وى ، به سليمان بن سعد دبير رو كرد و گفت : سرجونتوانش را به رخ ما مى كشد و گمان دارم كه وى نياز ما به خودش ‍را در محاسباتش مى گنجاند، آيا مى توانى براى كارش چاره اىبينديشى ؟ گـفت : آرى ، اگـر بخواهى ، حساب را از رومى بهعربى باز گردانم . گفت : چنين كن . گفت : مرا مهلت ده تا به اينكار بـپردازم . گفت : هر چه بخواهى مهلت دارى . سپس او ديوان راتغيير داد و عبدالملك همه امور ديوان را به وى سپرد. (العقدالفريد، ج 4، زير عنوان : من نبل بالكتابة وكان خاملا).

یزید پدرش معاويه ، مادرش (ميسون ) صحرانشين و معلم سرخانه اش سرجون بن منصور از مسيحيان شام . او كنيه و دشمنى با بنى هاشم و خاندان پيغمبر و بسيارى از مسائل مشابه را از پدر و روحيه صحرانشينى (آزادى و لاقيدى افراطى ) و پندارهاى خرافى جاهلى را از مادر، و ميگسارى و دشمنى با اسلام و مسلمانان را از معلم مسيحى و رومى اش گرفت .

 

علاقه يزيد به شراب به قدري بود كه دستور مي‌داد تا بهترين‌ها را برايش آماده كنند ذهبى از زياد حارثى نقل مى‌كند:

سقانى يزيد شراباً ما ذقت مثله، فقلت: يا أمير المؤمنين لم أُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسكّر الأهواز، بزبيب الطائف، بماء بَرَدى.

شرابى را يزيد به من نوشانيد كه هيچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنين شرابى تا كنون نخورده‌ام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شكر اهواز و كشمش طائف و آب بردي تهيّه شده است.

سير أعلام النبلاء، ج 4، ص37.

 

هنگام نوشيدن شراب خطاب به خود مى گفت :

اگـر شراب در آيين احمد(ص ) حرام است ، تو آن را بر آيين عيسى بن مريم بنوش .

 

شمسيه كرم برجهاد قعردنها

و مشرقها الساقى و مغربها فمى

 

فان حرمت يوما علي دين احمد

فخذها علي دين المسيح بن مريم

 

خورشيد من كه از انگور است برج آن ته خمره شراب است ، و از مشرق دست ساقي طلوع كرده و به مغرب دهان من غروب مي نمايد . و چون از سبو در جام ريخته شود غلغل كردن و زير و رو شدن و حباب ساختنش حكايت از حجاجي مي كند كه بين ديوار كعبه و چاه زمزم مشغول هروله هستند . پس اگر بر دين احمد حرام است تو آن را بر دين عيسي بگير و سركش

قال بعض العلماء بأنّ سرجون معرب عن كلمة سرجيوس. چنانكه بعضى از دانشمندان گفته اند، ظاهراً«سرجون» معرب«سر ژيوس» مى باشد.

-هو سرجون بن منصور الرومي (النصراني ): كان كاتب معاوية وصاحب سرّه ، ثمّ صار كاتب يزيد وصاحب سرّه اءيضاً بعد موت معاوية . (راجع : تاريخ الطبري ، 3: 275 و280 و524؛ والكامل في التاءريخ ، 2: 535؛ والعقد الفريد، 4: 164)؛ ويقول ابن كثير: كان كاتب معاوية وصاحب اءمره (البداية والنهاية ، 8: 22 و148)؛ وكان يزيد ينادم على شرب الخمر سرجون النصراني (الا غاني ،16:68). فهو إ ذن مستشاره وصاحب سرّه واءمره ونديمه على الا ثم ، وهكذا كان المبرّزون من رجال فصيل منافقي اءهل الكتاب في خدمة اءهداف حركة النفاق ، يعملون تحت ظلّ فصائل حركة النفاق الا خرى مثل فصيل حزب السلطة ، وفصيل الحزب الا موي ، مقرّبين من الحكّام ومستشارين لهم وندماء!

يقول ابن عبد ربه : ((سرجون : كتب لمعاوية ، ويزيد ابنه ، ومروان ابن الحكم ، وعبدالملك بن مروان ، إ لى اءن اءمره عبدالملك باءمرٍ فتوانى فيه ، وراءى منه عبدالملك بعض التفريط، فقال لسليمان بن سعد كاتبه على الرسائل : إ نّ سرجون يُدّل علينا بضاعته ، واءظنّ اءنه راءى ضرورتنا إ ليه في حسابه ، فما عندك فيه حيلة ؟ فقال : بلى ، لو شئت لحوّلت الحساب من الرومية الى العربية . قال : افعل . قال : اءنظرني اءُعاني ذلك . قال : لك نظرةٌ ماشئت . فحوّل الديوان ، فولاه عبدالملك جميع ذلك . (العقد الفريد، 4: 169، عنوان : من نبل بالكتابة وكان خاملاً).

 

سرجون

هو سرجون بن منصور كان من نصارى أهل الشام وقد اتخذه معاوية مستشارا له في أمر الحكومة وكان له مثل هذا الدور في عهد يزيد أيضا، وكان له أنيساً ونديماً. وهو الذي أشار على يزيد بتعيين عبيدالله بن زياد واليا على الكوفة للقضاء على نهضة مسلم بن عقيل بعد أن بايعه شيعة الكوفة.

بقى سرجون الرومي في بلاط الأموي بمنصب الكاتب في عهد مروان بن الحكم، وعبدالملك بن مروان. ولما رأوا منه بعض التقصير والتهاون عزلوه بأسلوب مخادع لطيف من قبيل تعريب الديوان بعد أن كان يكتب باللغة الرومية(العقد الفريد 4: 252).

 

طبرى در ادامه نقل داستان مى گويد: چون نامه ها به يزيد رسيد،ميان نامه هاشان بيش از دو روز فاصله نبود. وى سرجون،(210) غلام معاويه را فراخواند و گفت : چه نظر دارى ،حسين رهسـپـار كوفه شده است و مسلم بنعقيل در آن شهر برايش از مردم بيعت مى گيرد. از نعمان بن بشيرسستى در كار و سخنان ناروا شنيده ام ـ و نامه ها را داد تا بخواند ـچـه بايد كرد؟ چه كسى را بر كوفه بگمارم ؟ اين در حالى بودكه يزيد از عبيدالله دل خوشى نداشت و به او بد مى گفت .

سرجون گفت : آيا اگر معاويه زنده بود نظرش را مى پذيرفتى ؟

گفت : آرى .

گفت : پس فرمان ولايتدارى كوفه را براى عبيدالله زياد بنويس ؛و در ادامه پيمان معاويه را [از لباس خود] بيرون كشيد و گفت : ايننظر معاويه است كه در هنگام مرگ به نوشتن چنين نامه اى فرمانداد. يزيد نيز نظر او را پذيرفت و هر دو شهر را به عبيدالله داد؛فرمان ولايت كوفه را براى او ارسال داشت .(211)

آنـگـاه طبرى در ادامه روايت مى نويسد: سپس مسلم بن عمرو باهلى را كه در نزدش بود طلبيد و او را همراه فرمانخويش به بصره نزد عبيدالله فرستاد و به او چنين نوشت : امابعد، طرفدارانم از كوفه گـزارش داده اند كه ابنعقيل در كوفه سرگرم جمع آورى مردم براى ايجاد تفرقه ميانمسلمانان است . همين كه نامه ام را خواندى ، به سوى او رهسپار شوتا نزد كوفيان برسى ؛ آنگاه چنان كه دانه هاى تسبيح را از درونخاك مى جويند او را بجوى و دستگير كن و سپس زندانى ساز يابكش يا تبعيد كن ، والسلام .

 

تفصیل در لینک کربلا :

 

https://sites.google.com/site/hojjah/karbala.zip?attredirects=0&d=1

 

نقش یهود در فاجعه کربلا

 

 

روند یهودی شدن اسلام که از اواخر عمر رسول خدا ص با توطئه مسجد ضرار وعقب گرد وانقلاب جاهلی و نقشه قتل رسول خدا بنص آیه 74 توبه شروع شده بود در کربلا تقریبا پایان یافت .

هنگامیکه امام سجاد ع و هاشمیان در بند زندان امویان در دمشق بودند دیدند که نگهبانان زندان زبانشان رومی است ونقشه خراب کردن سقف زندان را بر سر اسرای کربلا دارند !

قاضی نعمان (م 363 ق) پس از ذکر گریه نمایشی یزید می نویسد:
و قیل انّ ذلک بعد أن أجلسهنّ فی منزل لا یکنّهنّ من برد و لا حرّ، فأقاموا شهراً و نصف، حتّی اقشرّت وجوههنّ من حرّالشّمس، ثمّ أطلقهم؛ گفته شده: این کار یزید (گریه نمایشی او) پس از زمانی بود که او ایشان را در منزلی جای داد که آنان را از سرما و گرما محافظت نمی کرد. آنان یک ماه و نیم در این وضع به سر بردند، تا آنکه پوست صورت ایشان از حرارت خورشید کنده شد و پس آن گاه اقدام به آزادی ایشان کرد

صاحب بصائرالدّرجات از امام صادق (ع) روایت می کند که وقتی امام زین العابدین (ع) و همراهان را در آن خانه جای دادند، بعضی از آنان گفتند: ما را در اینجا جای دادند تا بر سرمان خراب شود، و ما ‫#‏کشته‬ شویم !
وعن محمد بن جزك، واراني قد سمعته عن ابن جزك، عن ياسر انظروا إلى هؤلاء يخافون أن تقع عليهم البيت وانما يخرجون غدا فيقتلون قال على بن الحسين ع: لم يكن فبنا احد يحسن الرطانة غيري والرطانة عند اهل المدينة الرومية.

عن يحيى الحلبى عن محمد بن على الحلبى قال سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول لما اتى بعلى بن الحسين عليه السلام يزيد بن معاوية عليهما لعاين الله ومن معه جعلوه في بيت فقال بعضهم انما جعلنا في هذا الببت ليقع علينا فيقتلنا فراطن الحرس فقالوا انظروا إلى هؤلاء يخافون ان تقع عليهم البيت وانما يخرجون غدا فيقتلون قال على بن الحسين ع لم يكن فينا احد يحسن الرطانة غيرى والرطانة عند اهل المدينة الرومية حدثنا عبدالله بن جعفر عن ابى هاشم الجعفرى قال دخلت على ابى الحسن عليه السلام فقال يابا هاشم كلم هذا الخادم بالفارسية فانه يزعم انه يحسنها فقلت للخادم زانويت چيست فلم يجبنى فقال عليه السلام يقول ركبتك ثم قلت نافت چيست فلم يجبنى فقال يقول سرتك.
بصائر الدرجات ج1

علی بن حسین (ع) و زنان همراه را در حال اسارت به نزد یزید آوردند و آنان را در خانه ای قرار دادند و عده ای از عجم (رومیان) را که آشنایی با زبان عربی نداشتند، به نگهبانی واداشتند. برخی از اسیران اهل بیت رو به برخی دیگر کردند و گفتند: ما را در چنین خانه ای جای داده اند تا بر سر ما خراب گردد و ما در زیر آوار کشته شویم. حضرت علی بن حسین(ع) رو به نگهبانان کرد و با زبان رومی از ایشان پرسید: آیا می دانید که این زنان چه می گویند؟ آنان چنین می گویند (و آن حضرت سخنانشان را نقل کرد!) نگهبانان گفتند: به ما گفته اند که شما را فردا از اینجا بیرون آورده و خواهند کشت! حضرت علی بن حسین(ع) فرمود: نه، هرگز چنان نخواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت که چنان کنند. آن گاه رو به ایشان کرد و با زبان ایشان به آموزش آنها پرداخت .

یزید به قصد وارد آوردن فشار روحی و جسمی، اهل بیت(ع) را در جایی بسیار نامناسب قرار داد که به هیچ وجه ایشان را از گرمای روز و سرمای شب محافظت نکند. اثر گرما بر بدن مطهر ایشان نمایان شد؛ به نحوی که پوست چهره ایشان دگرگون و خشک گردید و کنده شد، و از آنجا که آنان در این مکان تحت نظر بودند، در واقع آنجا برایشان زندان بود (شاید هم میخواست سقف بر سرشان خراب شود وبگوید که من تقصیری در قتل ایشان نداشتم ) .
یزید قصد کشتن حضرت امام سجادّ(ع) و چه بسا دیگر اسیران را داشت؛ همان طور که از این روایت و دیگر روایات فهمیده می شود، ولی تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی، به واسطه سبب حضرت امام زین العابدین (ع) و حضرت زینب (س) و دیگر اسیران اهل بیت : مانع از اجرای این نقشه شد که همه اینها با اراده الهی انجام پذیرفت تا حجّت خداوند محفوظ ماند و سلسله حجّت های الهی استمرار یابد ...
از اين روايت شريفه استفاده مى شود كه پاسبانان دولت بنى ‫#‏اميّه‬ در زندان و آنهايى كه از سوى يزيد بر اسراى اهل بيت گمارده شده بوده اند به زبان رومى تكلّم مى نموده اند، و ظن قوى آن است كه اصلا رومى بوده اند. چون دولت بنى اميّه با روم مرتبط بود و دولت روم در دربار بنى اميّه و معاويه و يزيد نفوذ داشت . چنانكه سر جون بن منصور رومى ، كه معرب سرژيوس است ، از زمان معاويه تا دوره عبدالملك تقريبا كاتب و وزير مشاور در دربار اموى بود و تدبير قتل سيّدالشهدا عليه السلام به دست ابن زياد را او به يزيد پيشنهاد داد.

و این نشان میدهد که ‫#‏معاویه‬ ویزید وقبلا هم عمر روابط کاملا سری و دوستانه ای با یهود و روم جهت نابودی اسلام داشتند

چون دولت بنى اميّه با روم مرتبط بود و دولت روم در دربار بنى اميّه و معاويه و يزيد نفوذ داشت . چنانکه ‫#‏سِرجون‬ بن منصور رومى ، از زمان معاويه تا دوره عبدالملک تقريباً کاتب و وزير مشاور در دربار اموى بود و تدبير قتل سيّدالشهدا عليه السلام به دست ابن زياد را او به يزيد پيشنهاد داد.

همچنین جناب ‫#‏عمر‬ هم که محبوبترین افراد نزد ‫#‏یهود‬ بود بروایت طبری وواحدی و....

فقالوا: يا عمر ما أحد ‫#‏أحب‬ إلينا منك، قلت ولم ؟ قالوا: لانك تأتينا وتغشانا، قلت: إنما أجئ لاعجب من تصديق كتاب الله بعضه بعضا، وموافقة
التوراة القرآن وموافقة القرآن التوراة،

وخود عمر هم که محبوبترین فرد نزد یهود بود (بروایت طبری وواحدی) ویهود به عمر میگفتند تو والله #صاحب مایی بدون شک (بروایت ابن عبد البر وصالحی شامی) وحتی میخواست تورات را به رسول خدا یاد دهد (درالمنثور سیوطی) وبه شریعت اسلام قانع نمیشد ( کشف المشکل ابن الجوزی) و برسول خدا ص  میگفت احادیث اهل کتاب تو قلب ما مینشینند !! (بروايت ابن ضريس) و قدس را یهودیان به وی پیشکش کردند وبه او لقب فاروق دادند ( ابن سعد وطبری وذهبی ) .... همین جناب عمر و ابوبکر (پدرش ابوقحافه استاد یهودیان بود) وعثمان ( بنی امیه اصلا عرب وقرشی نبودند بلکه رومی از نسل برده امیه عبد شمس ) بالاترین حمایت را از زید بن ثابت و کعب الاحبار و تمیم داری و وهب بن منبه و ابن ملجم کردند و ایشانرا مناصب عالی دادند مانند ازادی خطابه و جمع مصحف شریف اما اکابر و داناترین صحابه به قران و سنت مانند ابن مسعود و ابودرداء را محبوس و ممنوع الحدیث !

 

 

عمر که یهودی بود !  مانند کعب الاحبار و وهب بن منبه از یهود صدوقیان بود که دشمن احادیث بودند و فقط به تورات اعتقاد داشتند !  #معاویه و عثمان ومروان هم که از نسل امیه بن عبد شمس یهودی بودند ! زید بن ثابت هم که یهودی بود و ...

 

وأخرج ابن الضريس في "فضائل القرآن" ، وأبو عبيد في "غريب الحديث" 3/29، ومن طريقه البيهقي في "الشعب" عن الحسن البصري: أن عمر بن الخطاب قال: يا رسول الله، إن أهل الكتاب يحدثوننا بأحاديث قد أخذت ‫#‏بقلوبنا‬ وقد هممنا أن نكتبها، فقال: "يا ابن الخطاب
أمتهوَّكون أنتم كما تهوكت اليهود والنصارى؟ أما والذي نفس محمد بيده لقد جئتكم بها بيضاء نقية، ولكني أعطيت جوامع الكلم، واختصر لي الحديث اختصاراً"، ورجاله ثقات إلا أنه من مراسيل الحسن البصري.

خیلی قدرت میخواد که در مقابل رسول خدا ص چنین حرفی بزنی !!!!!!
یعنی میخواد بگه ما اسلام را نمیخواهیم یهود بهتره !!!!!!

همچنین خود یهودیان قبلا به عمر بشارت دادند که بخدا سوگند تو ‫#‏صاحب‬ مایی بدون شک :

ثم قال: يا هذا! لقد علم أهل الكتاب أنه لم يبق على وجه الأرض رجل أعلم مني اليوم، وإني أجد صفتك، إنك الذي تخرجنا من هذا الدير، وتغلب على هذا البلاد. فقلت: أيها الرجل! ذهبت من الأمر في غير مذهب. قال: ما اسمك؟ قلت: عمر بن الخطاب. قال: أنت والله الذي لا إله إلا هو صاحبنا من غير شك، فاكتب لي على ديري هذا وأهله وما فيه أماناً، ....
الكتاب : بهجة المجالس وأنس المجالس
المؤلف : ابن عبد البر

همین عمر امویان یهودی و رومی را بقدرت رساند تا اسلام نبوی را دفن و تحریف سازند :

عجب ! عمر میداند که #عثمان بعد از وی خلیفه میشود ! اما از خلیفه شدن امام علی ع غمگین وخشمگين میشود ومیگوید : وادفراه : !!!!!!

 

وروى أبو داود في سننه ج 2 ص 403
( ... عن الأقرع مؤذن عمر بن الخطاب ، قال : بعثني عمر الى الأسقف (کعب الاحبار) ، فدعوته ، فقال له عمر : وهل تجدني في الكتاب ؟ قال: نعم ، قال : كيف تجدني ؟ قال : أجدك قرناً ، فرفع عليه الدرة ، فقال : قرن مه ؟ فقال : قرن حديد ، أمين شديد ، قال : كيف تجد الذي يجئ من بعدي ؟ فقال : أجده خليفة صالحاً غير أنه يؤثر قرابته ، قال عمر : يرحم الله عثمان ! ثلاثا ، فقال : كيف تجد الذي بعده ؟ قال : أجده صدأ حديد ، فوضع عمر يده على رأسه فقال : يا دفراه (ذفراه) يا دفراه ، فقال : يا أمير المؤمنين ، إنه خليفة صالح ولكنه يستخلف حين يستخلف والسيف مسلول والدم مهراق ! قال أبو داود : الدفر النتن ) ورواه في تهذيب التهذيب ج1 ص 323 ، وروى ابن شبة في تاريخ المدينة ج 3 ص 1078 :

وهذا الحديث صحيح الاسناد ذكره ابو داود وسكت عنه وكل ما سكت عنه فهو صالح .

 

عمر دنبال کعب يهودي میفرستد تا از وی بپرسد که مرا در کتاب چگونه میابی ؟  کعب هم میگوید أجدك قرناً ، یعنی شاخ یا تاج ! (ذوالقرنین یعنی صاحب دو شاخ ) عمر شلاقش را بالا میبرد ! میگوید دژی محکم آهنی وامین شدید عمر میگوید بعد از من چطور ؟ میگوید خلیفه صالحی که فامیلش را ترجیح میدهد عمر هم 3 بار گفت خدا عثمان را رحمت کند ! اما در باره امام علی ع کعب میگوید تیز وتند ! وعمر دستش را بر سرش میگذارد ای وای (خاک برسر شدیم از این خلیفه متعفن کثیف ! ) اما کعب میگوید ای امیر مومنین او خلیفه صالحی است و جانشین میشود هنگام خلافت و شمشیر کشیده است وخون ریخته شده و....

 

 

تفصیل ‫#‏یهودی‬ سازی اسلام توسط یهودیان سقیفه :


https://sites.google.com/site/hojjah/yahood.iran.zip