سياست خلفا در حمايت معاويه رومي و تبعات شوم آن :
هميشه سنگ اول وخشت اول مهمترند چرا كه اگر كج بناشودند تا ثريا ديوار كج ميرود !
اگر ابوبكر و عمر وعثمان از ابوسفيان وپسرانش آنقدر حمايت نميكردند آيا معاويه آنقدر قدرت ميگرفت كه با مولا علي ع بجنگدو امام حسن ع را مجبور به صلح كند و يزيد هم امام حسين ع را بكشد ؟!
سياست تجهيل وتحميق كه از طرف حاكمان ناشايست درباره امت مسلمان ، خصوصا مردم شام اعمال مى شد :
. قال المسعودي: وذكر بعض الأخباريين أنه قال لرجل من أهل الشام من زعمائهم وأهل الرأي والعقل منهم: مَنْ أبو تراب هذا الذي يلعنه الإمام على المنبر؟ قال: أراه لصاً من لصوص الفتن.
شخصى از يكى از رهبران و صاحب نظران و انديشمندان شام پرسيد: اين ابوتراب (لقب مولا علي ع )كه امام مسجد بالاى منبر او را لعن مى كند كيست ؟ در پاسخ گفت : فكر مى كنم يكى از دزدان و راهزنان فتنه گر باشد ؟!!
در جنگ صفين ، هاشم مرقال از يكى از سپاهيان معاويه پرسيد كه چرا در جنگ شركت كرده اى ؟ گفت : به من خبر داده اند كه على نماز نمى خواند.
به معاويه خبر رسيد كه عده اى از اهالى شام با مالك اشتر و دوستانش مى نشينند و به بحث و استفاضه مى پردازند. به عثمان نوشت :
((كسانى را پيش من فرستاده اى كه شهر و ديار خود را فاسد كرده و شورانده اند. خاطرم هيچ آسوده نيست كه مردم تحت فرمانم را به نافرمانى واندارند و چيزهايى به آنها نياموزند كه هنوز نمى دانند ؟! و در نتيجه به افراد ياغى و سركش تبديل شوند و امنيت موجود، جاى خود را به شورش بدهد))
وقد كان عبد اللّه بن علي حين خرج في طلب مروان إلى الشام، وكان من قصة مروان ومقتله ما قد ذكر، ونزل عبد اللهّ بن علي الشام، ووجه إلى أبي العباس السفاح أشياخاً من أهل الشام من أرباب النعم والرياسة من سائر أجناد الشام فحلفوا لأبي العباس السفاح أنهم ما علموا لرسول اللّه صلى الله عليه وسلم، قرابة ولا أهل بيت يرثونه غير بني أمية حتى وليتم الخلافة،..مسعودي
قال في (تجارب السلف) ما هذا معربه: (وحلف سبعون نفرا من مشايخ دمشق بالطلاق والعتاق والحج أنا لا نعرف نبيا غير يزيد، ثم اعتذروا عن زين العابدين عليه السلام وتضرعوا، فعفا عليه السلام عنهم جميعا
همچنين مى گويند: هفتاد كس از مشايخ دمشق به طلاق و عتاق و حج سوگند خوردند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به غير از يزيد خويشى نمى دانستيم ، و همه از امام زين العابدين عليه السلام عذر خواستند و زارى كردند، و او نيز همه را عفو فرمود
هندو شاه صاحبى نخجوانى در كتاب تجارب السلف كه در سال (472 ه) آن را به انجام رسانيده ، در پايان سخنان پيرمرد شامى با امام سجّاد عليه السلام چنين مى گويد:
به خدا سوگند من هرگز ندانستم (محمد صلى الله عليه و آله ) را به غير از يزيد و خويشان او خويشاوندى ديگر هست ؟؟!!
آنگاه بگريست و از امام زين العابدين عليه السلام عذر خواست
وروى أبو الحسن المدائني قال: حدثنى رجل قال: كنت بالشام فجعلت لا أسمع أحدا يسمي أحدا أو يناديه يا علي أو يا حسن أو يا حسين، وإنما أسمع معاوية والوليد ويزيد، حتى مررت برجل فاستقيته ماء فجعل ينادي: يا علي يا حسن يا حسين، فقلت: يا هذا إن أهل الشام لا يسمون بهذه الأسماء ! قال: صدقت، إنهم يسمون ابنائهم بأسماء الخلفاء، فإذا لعن أحدهم ولده أو شتمه فقد لعن اسم بعض الخلفاء، وأنا سميت أولادي بأسماء أعداء الله، فإذا شتمت أحدهم أو لعنته فإنما ألعن أعداء الله ؟؟!!!ابن ابي الحديد
كنت يوماً بجامع واسط وإذا برجل قد اجتمع عليه الناس، فدنوت منه فإذا هو يقول حدثنا فلان عن فلان عن النبي صلى الله عليه وسلم إن الله يدني معاوية يوم القيامة فيجلسه إلى جنبه ويغلفه بيده ثم يجلوه على الخلق كالعروس، فقلت له بماذا بمحاربته علياً رضي الله عن معاوية، وكذبت أنت يا ضال، فقال: خذوا هذا الرافضي فاقبل الناس علي فعرفني بعض الكتبة فكركرهم عني. الكتاب : أحسن التقاسيم في معرفة الأقاليم
المؤلف : المقدسي البشاري
درجامع واسط يكي از پيغمبر (ص) حديث مي گفت كه: روز قيامت خدا معاويه را نزد خودش آورد و چون عروس به مردم بنماياند. مقدسي از وي پرسيده بود معاويه اين فضيلت را از كجا يافت؟ گفت از آنجا كه با علي (ع) جنگ كرد. و چون آن مرد اعتراض كرد بانگ زد بگيريد كه اين رافضي است و او بزحمت از آن ميان جان سالم بدر برد .
همچنين در قرن چهارم در اصفهان يكي را كه به زهد و عبادت شهرتي داشت ديده بود كه مي گفت معاويه پيغمبر مرسل است و چون اين معني را انكار كرد كار بجاي باريك كشيد و اگر قافله بموقع حركت نمي كرد و جان وي در خطر بود..
نزديك بود معاويه پيامبر شود ؟! :
قال رسول الله ( صلى الله عليه و سلم ) إن الله ائتمن على وحيه جبريل وأنا ومعاوية وكاد أن يبعث معاوية نبيا من كثرة حلمه وائتمانه على كلام ربي فغفر لمعاوية ذنوبه ووفاه حسابه وعلمه كتابه وجعله هاديا مهديا .تاريخ دمشق
بعضيا هم گفتند يزيد از انبياء بود :
بلكه بعضي ادعا كردهاند كه يزيد از صحابه، و از خلفاء راشدين مهديين و يا از أنبياء بوده است.
ر. ك. منهاج السنة، ابن تيمية، ج 4، ص 549 به بعد
ابن ابی الحدید درباره سختگیری معاویه و سایر امویان بر ضد علی(ع) و خاندان وی آورده است که آنان صریحا اعلام می کردند: «لا صلاة الا بلعن ابی تراب »; (1) نمازی که خالی از لعن علی باشد نماز نیست. مورخ دیگر می نویسد: «الا یجیزوا لاحد من شیعة علی و اهل بیته شهادة »; (2) معاویه به عمالش بخشنامه کرد که گواهی هیچ یک از خاندان و پیروان علی(ع) را روانشمرند.»
امام حسین(ع) به وی نوشت که تو «زیاد» را بر عراق حاکم کردی، در حالی که دست و پای مسلمانان را قطع می کرد، چشمانشان را کور می نمود و آنها را بر شاخه های نخل به دار می آویخت. تو به او نوشتی که هر کس بر دین علی است او رابکش و او نیزآنها رابه امر تو کشت و مثله کرد3.
1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، داراحیاء التراث العربی،1387 ق، ج 2، ص 202
2- محمد بن جریر الطبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 6، بیروت، دارالتراث،1387، ص 146
3- محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج 5، بیروت، دارالکتب العلمیه ، ص
يعني شدت تبليغات امويان آنچنان عميق وموثر بود كه شاميان فكر ميكردند امام حسين ع وپدرش يك خارجي دشمن رسول خدا ص هستند ومعاويه ويزيد تنها فاميل رسول خدا و جانشين بحق وي ؟!
در حاليكه يزيد ومعاويه اصلا عرب وقريشي نبودند بلكه از نسل يك برده بي بته بنام اميه كه غلام وفرزند خوانده عبد شمس بود بودند .
معاویه فرزند ابوسفیان فرزند حرب فرزند امیّه فرزند خوانده عبد شمس فرزند عبد مناف است.
ثم قال (عليه السلام): ولا يوم كيوم الحسين (عليه السلام) ازدلف إليه ثلاثون ألف رجل يزعمون أنهم من هذه الامة كل يتقرب إلى الله عزوجل بدمه وهو بالله يذكرهم فلا يتعظون، حتى قتلوه بغيا وظلما وعدوانا.امالي صدوق ره ومقتل ابي مخنف
هيچ روزى چون روز حسين «ع »نيست،كه سى هزار نفربر ضد او گرد آمدند كه همه خود را از اين امت مى پنداشتند و همه با ريختن خون او به خدا تقرب مى جستند.او آنان را به ياد خدا مى انداخت،اما آنان پند نمى گرفتند،تا آنكه اورا از روى ستم و تجاوز و دشمنى كشتند.
بهمين علت در كربلا به امام حسين ع ميگفتند بر امامت يزيد خروج كردي و مستحق كشتي وهمگان با كشتن حسين ع ميخواستند بخدا تقرب جويند ؟!
معاویه برای این هدف از شخصیتهای دینی و روحانی وابسته استفاده كرد تا به خیال خود زمینه كم رنگ شدن احادیث نبوی در مورد علی علیه السلام را فراهم سازد. لذا او بارها از كارگزاران خود میخواست:
ابن ابی الحدید شافعی نوشته :
وروى أبو الحسن علي بن محمد بن أبي سيف المدائني في كتاب الأحداث قال كتب معاوية نسخة واحدة إلى عماله بعد عام الجماعة أن برئت الذمة ممن روى شيئا من فضل أبي تراب وأهل بيته فقامت الخطباء في كل كورة وعلى كل منبر يلعنون عليا ويبرءون منه ويقعون فيه وفي أهل بيته وكان أشد الناس بلاء حينئذ أهل الكوفة لكثرة من بها من شيعة علي ع فاستعمل عليهم زياد ابن سمية وضم إليه البصرة فكان يتتبع الشيعة وهو بهم عارف لأنه كان منهم أيام علي ع فقتلهم تحت كل حجر ومدر وأخافهم وقطع الأيدي والأرجل وسمل العيون وصلبهم على جذوع النخل وطرفهم وشردهم عن العراق فلم يبق بها معروف منهم وكتب معاوية إلى عماله في جميع الآفاق ألا يجيزوا لأحد من شيعة علي وأهل بيته شهادة وكتب إليهم أن انظروا من قبلكم من شيعة عثمان ومحبيه وأهل ولايته والذين يروون فضائله ومناقبه فادنوا مجالسهم وقربوهم وأكرموهم واكتبوا لي بكل ما يروي كل رجل منهم واسمه واسم أبيه وعشيرته . ففعلوا ذلك حتى أكثروا في فضائل عثمان ومناقبه لما كان يبعثه إليهم معاوية من الصلات والكساء والحباء والقطائع ويفيضه في العرب منهم والموالي فكثر ذلك في كل مصر وتنافسوا في المنازل والدنيا فليس يجي ء أحد مردود من الناس عاملا من عمال معاوية فيروي في عثمان فضيلة أو منقبة إلا كتب اسمه وقربه وشفعه فلبثوا بذلك حينا . ثم كتب إلى عماله أن الحديث في عثمان قد كثر وفشا في كل مصر وفي كل وجه وناحية فإذا جاءكم كتابي هذا فادعوا الناس إلى الرواية في فضائل الصحابة والخلفاء الأولين ولا تتركوا خبرا يرويه أحد من المسلمين في أبي تراب إلا وتأتوني بمناقض له في الصحابة فإن هذا أحب إلى وأقر لعيني وأدحض لحجة أبي تراب وشيعته وأشد عليهم من مناقب عثمان وفضله . فقرئت كتبه على الناس فرويت أخبار كثيرة في مناقب الصحابة مفتعلة لا حقيقة لها وجد الناس في رواية ما يجري هذا المجرى حتى أشادوا بذكر ذلك على المنابر وألقي إلى معلمي الكتاتيب فعلموا صبيانهم وغلمانهم من ذلك الكثير الواسع حتى رووه وتعلموه كما يتعلمون القرآن وحتى علموه بناتهم ونساءهم وخدمهم وحشمهم فلبثوا بذلك ما شاء الله . ثم كتب إلى عماله نسخة واحدة إلى جميع البلدان انظروا من قامت عليه البينة أنه يحب عليا وأهل بيته فامحوه من الديوان وأسقطوا عطاءه ورزقه وشفع ذلك بنسخة أخرى من اتهمتموه بمولاه هؤلاء القوم فنكلوا به وأهدموا داره فلم يكن البلاء أشد ولا أكثر منه بالعراق ولا سيما بالكوفة حتى أن الرجل من شيعة علي ع ليأتيه من يثق به فيدخل بيته فيلقي إليه سره ويخاف من خادمه ومملوكه ولا يحدثه حتى يأخذ عليه الأيمان الغليظة ليكتمن عليه فظهر حديث كثير موضوع وبهتان منتشر ومضى على ذلك الفقهاء والقضاة والولاة وكان أعظم الناس في ذلك بلية القراء المراءون والمستضعفون الذين يظهرون الخشوع والنسك فيفتعلون الأحاديث ليحظوا بذلك عند ولاتهم ويقربوا مجالسهم ويصيبوا به الأموال والضياع…
معاویه بعد از سال خشکسالی ، نامه ای به یکی از کارگزاران خویش نوشت که هرکس که چیزی از فضیلت های ابو تراب ( امیر مومنان علی علیه السلام ) و خاندان او را نقل کند ، در مقابل او هیچ گونه مسئولیتی شما را تهدید نمی کند ( هرچه با وی کردید جایز است ) ؛ پس سخنرانان در هر منطقه و بر هر منبری علی را لعن کرده واز او بیزای می جستند و به او و اهل بیت او دشنام می دادند ؛ و بیچاره ترین مردمان در آن زمان مردم کوفه بودند ؛ زیرا شیعه علی علیه السلام در آن شهر زیاد بود ؛ پس معاویه زیاد بن سمیه را حاکم بر آنجا قرار داده و بصره را نیز تحت امر او قرار داد ؛ او به دنبال شیعیان می گشت – او شیعیان را می شناخت ، زیرا در زمان خلافت علی علیه السلام از طرفداران او بود – پس ایشان را حتی در زیر هر سنگ و کلوخی پیدا کرده و می کشت ؛ و یا تهدید می کرد ؛ و دست ها و پا ها را جدا کرده و چشم ها را کور می نمود ؛ و ایشان را بر تنه های درخت خرما به دار می کشید ؛ و یا از عراق بیرون می کرد ؛ تا جایی که کسی از شیعیان شناخته شده در عراق باقی نماند .
پسر هند جگرخوار گفت : «با كمال دقت راویانی را كه طرفدار عثمان هستند و در فضایل او سخن میگویند، شناسایی كنید و در مجامع شركت دهید و بزرگ بدارید و نام آنان را به همراه روایات و احادیث آنها درباره عثمان و پدرش برای من بفرستید.»
به این ترتیب در مدت زمانی اندك احادیث متنوعی در مورد ابوبکر وعمر وعثمان خلق شد ؟! که همانها امروز باعث ضلالت اهل سنت شده است .
او همچنین به كار گزارانش فرمان داد چون روایات درباره عثمان زیاد شده، از این پس به گویندگان و نویسندگان بگویید درباره ابوبكر و عمر و دیگر صحابه حدیثبسازند. هر حدیثی را كه درباره ابوتراب شنیدید، آن را رها نكنید، مگر این كه حدیثی از صحابه در رد آن برای من نقل كنید. چنین روایاتی چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را كم رنگتر میكند و حجتشان را باطل میسازد.»
این سیاست چنان پیش رفت كه هر كسی حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل میكرد، دیگر به حدیث او با شك و تردید نگاه میكردند. امام باقر علیه السلام در مجلسی برای آگاهی مردم از این گونه احادیثبیش از صد مورد را خواند و فرمود:
«مردم گمان میكنند این گونه احادیث صحیح است. آن گاه فرمود: هی والله كلها كذب و زور; اینها همه به خدا قسم، دروغ و بهتان است.»
وجدت في كتاب سليم بن قيس الهلالي أن أبان بن أبي عياش
راوي الكتاب قال: قال أبو جعفر الباقر عليه السلام: لم نزل أهل البيت منذ قبض رسول
الله صلى الله عليه واله نذل ونقصي ونحرم ونقتل ونطرد، ووجد الكذابون لكذبهم موضعا
يتقربون إلى أوليائهم وقضاتهم وعمالهم في كل بلدة يحدثون عدونا وولاتهم الماضين
بالأحاديث الكاذبة الباطلة، ويحدثون ويروون عنا ما لم نقل، تهجينا منهم لنا، وكذبا
منهم علينا، وتقربا إلى ولاتهم وقضاتهم بالزور والكذب، وكان عظم ذلك وكثرته في زمن
معاوية بعد موت الحسن عليه السلام، ثم قال عليه السلام: - بعد كلام تركناه - وربما
رأيت الرجل يذكر بالخير ولعله يكون ورعا صدوقا، يحدث بأحاديث عظيمة عجيبة من تفضيل
بعض من قد مضى من الولاة لم يخلق الله منها شيئا قط، وهو يحسب أنها حق لكثرة من قد
سمعها منه ممن لا يعرف بكذب ولا بقلة ورع، ويروون عن علي عليه السلام أشياء قبيحة،
وعن الحسن والحسين عليهما السلام ما يعلم الله أنهم رووا في ذلك الباطل والكذب
والزور. قلت له: أصلحك الله سم لي من ذلك شيئا قال: روايتهم هما سيدا كهول أهل
الجنة، وأن عمر محدث، وأن الملك يلقنه، وأن السكينة تنطق على لسانه، وأن عثمان
الملائكة تستحيي منه، وأثبت حرى فما عليك إلا نبي وصديق وشهيد، حتى عدد أبو جعفر
عليه السلام أكثر من مائتي رواية يحسبون أنها حق، فقال: هي والله كلها كذب
وزور، قلت: أصلحك
الله لم يكن منها شئ ؟ قال: منها موضوع، ومنها محرف، فأما المحرف فإنما عنى أن عليك
نبي وصديق وشهيد - يعني عليا عليه السلام - ومثله وكيف لا يبارك لك وقد علاك نبي
وصديق شهيد - يعني عليا عليه السلام - وعامها كذب وزور وباطل .بحار
ابان بن تغلب میگوید: «خدمت امام باقر علیه السلام عرض كردم: بعضی از آن احادیث را بیان فرمایید امام فرمود: رووا ان سیدی كهول اهل الجنة ابوبكر و عمر و ان عمر محدث و ان الملك یلقنه و ان السكینة تنطلق علی لسانه و ان عثمان الملائكة تستحیی منه...;
روایت میكنند كه ابوبكر و عمر دو آقای پیران اهل بهشت هستند و میگویند عمر از ملائكه خبر میگرفت و ملائكه مطالب را به وی تلقین میكردند و آرامش و وقار بر زبانش جاری میشد و میگویند عثمان كسی است كه ملائكه از او حیا میكنند... پس امام فرمود: به خدا قسم همه اینها دروغ است.»
وقال في آخر كلامه، اختموا مجلسنا بلعن أبي تراب. فسألت: من أبو تراب؟ فقيل: علي بن أبي طالب، أول الناس إسلاماً، وابن عم رسول الله صلى الله عليه وسلم، وزوج ابنته، وأبو الحسن والحسين، فوالله يا أمير المؤمنين لو ذكر هذا قرابة لك بمثل هذا الذكر ولعنه هذه اللعنة لأحللت به الذي أحللت به، فكيف لا أغضب لصهر رسول الله صلى الله عليه وسلم وزوج ابنته؟! قال: فقال هشام: بئس ما صنع.تاریخ دمشق
هشام گفت : چه کسی با تو چنین کرده است ؟ پس من به هشام نظر کردم – در حالیکه بزرگان مردم در کنار او بودند – پس ابو یحیی به من گفت : کی آمدی ؟ گفتم دیروز ؛ و می خواستم به نزد امیر المومنین بیایم ؛ پس به نماز جمعه رسیدم ؛ نماز را خواندم و به سوی درب درج رفتم ؛ که این پیرمرد را دیدم که ایستاده داستان تعریف می کند ؛ پس نشستم و گوش فرا دادیم ؛ پس به آخرت دعوت نمود و ما نیز به آخرت میل پیدا کردیم ؛ و از عذاب ترسانید و دعا کرد ؛ پس ما نیز آمین گفتیم ؛ اما در انتهای کلام خویش گفت : محلس خویش را با لعن ابو تراب پایان برید ؛ پس سوال کردم ابو تراب کیست ؟ گفتند : او علی بن ابی طالب اولین کسی است که اسلام آورد و پسر عموی رسول خدا و پدر حسن و حسین و شوهر دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است ؛ پس قسم به خدا که ای امیر المومنین اگر یکی از بستگان شما چنین فامیلی را در نزد شما یاد نماید و چنین او را لعن کند ، شما نیز برای آن شخص همین کار را جایز می دانستی ؛ پس چگونه برای داماد رسول خدا و شوهر دختر او خشمگین نشوم ؟
ببینید سفاکان خون آشام اموی جه بسر شیعیان مولا ع میدادند :
فبعث زياد فأتى به، فقال: يا عدو الله، ما تقول في أبي تراب؟ قال: ما أعرف أبا تراب. قال: ما أعرفَك به! قال: ما أعرفه. قال:أما تعرف علي بن أبي طالب؟ قال: بلى. قال: فذاك أبو تراب. قال: كلا، ذاك أبو الحسن والحسين. فقال له صاحب شرطته: يقول لك الأمير: هو أبو تراب، وتقول أنت لا؟! قال: وإن كذب الأمير، أريد أن أكذب. أو أشهد له على باطل كما شهد؟! قال له زياد: وهذا أيضاً مع ذنبك علي بالعصا، فأُتي بها وقال: ما قولك في علي؟ قال: أحسن قول أنا قائله في عبد من عباد الله المؤمنين. قال: اضربوا عاتقه بالعصا حتى يلصق بالأرض، فضربوه حتى لصق بالأرض ثم قال: أقلعوا عنه. إيه، ما قولك في علي؟ قال: والله لو شرحتني بالمواسي والمُدى ما قلت في علي إلا ما سمعتَ مني. قال: أتلعنَنَّه أو لأضربن عنقك؟ قال: إذن تضربها والله قبل ذلك، فإن أبيت إلا أن تضربها رضيت بالله، وشقيت أنت. قال: ادفعوا في رقبته. ثم قال: أوقِروه حديداً وألقُوه في السجن.
قتل صيفي في سنة إحدى وخمسين مع حجر بن عدي، ومحرز بن شهاب، وقبيصة بن حرملة، وقيل: في سنة ثلاث وخمسين.تاریخ دمشق
فكتب إِلَيْهِ مُعَاوِيَة: أنه زعم انه طعن عثمان ابن عَفَّانَ تسع طعنات بمشاقص كَانَتْ مَعَهُ، وإنا لا نريد أن نعتدي عَلَيْهِ، فأطعنه تسع طعنات كما طعن عُثْمَان، فأخرج فطعن تسع طعنات، فمات فِي الأولى منهن أو الثانية ..طبري
وأتي زياد بكريم بن عفيف الخثعمي فقال: ما اسمك؟ قال: انا كريم ابن عفيف، قَالَ: ويحك، أو ويلك! مَا أحسن اسمك واسم أبيك، وأسوأ عملك ورأيك! قَالَ: أما وَاللَّهِ إن عهدك برأيي لمنذ قريب، ثُمَّ بعث زياد إِلَى أَصْحَاب حجر حَتَّى جمع اثني عشر رجلا فِي السجن ثُمَّ إنه دعا رءوس الأرباع، فَقَالَ: اشهدوا عَلَى حجر بِمَا رأيتم مِنْهُ- وَكَانَ رءوس الأرباع يَوْمَئِذٍ: عَمْرو بن حريث عَلَى ربع أهل الْمَدِينَة، وخالد بن عرفطة عَلَى ربع تميم وهمدان، وقيس بن الْوَلِيد بن عبد شمس بن الْمُغِيرَة عَلَى ربع رَبِيعَة وكندة، وأبو بردة بن أبي مُوسَى عَلَى مذحج وأسد- فشهد هَؤُلاءِ الأربعة أن حجرا جمع إِلَيْهِ الجموع، وأظهر شتم الخليفة، ودعا إِلَى حرب أَمِير الْمُؤْمِنِينَ، وزعم أن هَذَا الأمر لا يصلح إلا فِي آل أبي طالب، ووثب بالمصر وأخرج عامل أَمِير الْمُؤْمِنِينَ، وأظهر عذر أبي تراب والترحم عَلَيْهِ، والبراءة من عدوه وأهل حربه، وأن هَؤُلاءِ النفر الَّذِينَ مَعَهُ هم رءوس أَصْحَابه، وعلى مثل رأيه وأمره ثُمَّ أمر بهم ليخرجوا، فأتاه قيس بن الْوَلِيد فَقَالَ: إنه قَدْ بلغني أن هَؤُلاءِ إذا خرج بهم عرض لَهُمْ فبعث زياد إِلَى الكناسة فابتاع إبلا صعابا، فشد عَلَيْهَا المحامل، ثُمَّ حملهم عَلَيْهَا فِي الرحبة أول النهار، حَتَّى إذا كَانَ العشاء قَالَ زياد: من شاء فليعرض، فلم يتحرك مِنَ النَّاسِ أحد، ونظر زياد فِي شهادة الشهود فَقَالَ: مَا أظن هَذِهِ الشهادة قاطعة، وإني لأحب أن يكون الشهود أكثر من أربعة.طبري
..... بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا شهد عَلَيْهِ أَبُو بردة بن أبي مُوسَى لِلَّهِ رب العالمين، شهد أن حجر بن عدي خلع الطاعة، وفارق الجماعة، ولعن الخليفة (يعني حجر معاويه را لعن كرده)، ودعا إِلَى الحرب والفتنة، وجمع إِلَيْهِ الجموع يدعوهم إِلَى نكث البيعة وخلع أَمِير الْمُؤْمِنِينَ مُعَاوِيَة، وكفر بِاللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ كفرة صلعاء.طبري
حجر بن عدي صحابي پيامبر :
ابن جبلة بن عدي بن ربيعة بن معاوية الأكرمين بن الحارث بن معاوية بن ثور بن مرتع بن كندي، وهو حجر الخير، وأبوه عدي الأدبر طعن موليا فسمي الأدبر. وكان حجر بن عدي جاهليا إسلاميا. قال وذكر بعض رواة العلم أنه وفد إلى النبي، صلى الله عليه وسلم، مع أخيه هانئ بن عدي، وشهد حجر القادسية وهو الذي افتتح مرج عذرى، وكان في ألفين وخمسمائة من العطاء.طبقات ابن سعد
حدثني بكر بن الهيثم حدثني عبد الله بن صالح عن ابن لهيعة عن خالد بن يزيد عن سعيد بن أبي هلال أن عائشة قالت لمعاوية، ودخل عليها بالمدينة: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: يقتل بعذراء سبعة نفر يغضب الله وأهل السماء من قتلهم.بلاذري
فقال الوليد بن عقبة بن أبي معيط: ألا إن خير الناس نفساً ووالداً ... سعيد بن عثمانٍ قتيل الأعاجم ؟ بلاذري
المدائني قال: قال معاوية ذات يوم: إن الله بعث رسوله بفضل بين فلم يرد الدنيا ولم ترده، وكان بعده أبو بكر وعمر فلم يرداها ولم تردهما، ثم كان عثمان فنال منها ونالت منه، ثم آتانا الله هذا الأمر(معاويه ميگويد خداوند مرا امارت داد ) والمال فأعطينا كل ذي حق حقه، وفضل مال كثير عاث فيه أهل معاوية، فإن يغفر الله لهم فأهل ذاك هو، وإن يعذبهم فأهل ذاك هم.
المدائني قال: قال معاوية لسعية بن عريض اليهودي: أنشدني مرثية أبيك نفسه، فأنشده:
ياليت شعري حين أندب هالكاً ... ماذا تؤبنني به أنواحي
ولقد حملت على العشيرة ثقلها ... ولقد أخذت الحق غير ملاح
إن امرءاً أمن الحوادث جاهلاً ... ورجا الخلود كضاربٍ بقداح
فقال معاوية: صدق، وتغرغرت عيناه.
وزعموا أن معاوية كتب إلى علي رضي الله تعالى عنهما: يا أبا الحسن، إن لي فضائل كثيرة، كان أبي سيداً في الجاهلية، وولاني عمر في الإسلام، وأنا صهر رسول الله صلى الله عليه وسلم وخال المؤمنين، وأحد كتاب الوحي، فلما قرأ علي كتابه قال: أبا لفضائل يفخر علي ابن آكلة الأكباد؟! يا غلام اكتب، فكتب:
محمد النبي أخي وصهري ... وحمزة سيد الشهداء عمي
وجعفر الذي يمسي ويضحي ... يطير مع الملائكة ابن أمي
وبنت محمدٍ سكني وعرسي ... مسوط لحمها بدمي ولحمي
وسبطا أحمدٍ ولداي منها ... فأيكم له سهم كسهمي
سبقتكم إلى الإسلام طراً ... غلاماً قبل حين أوان حلمي
فلما قرأه معاوية قال: يا غلام مزق الكتاب لئلا يقرأه أهل الشام فيميلوا إليه دوني.(نابودش كن كه اگر مردم شام ببينند اين نامه علي ع را بسوي علي ع متمايل ميشوند) قالوا: وانتحل السيد الحميري هذه الأبيات فأدخلها في شعره. لكتاب : أنساب الأشراف