از شرح‌ «بديعيّة‌» ابن‌ مُقْري‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: سه‌ نفر نزد أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آمدند، و دربارة‌ هفده‌ شتر نزاع‌ داشتند. اوّلي‌ مي‌گفت‌: نصف‌ اين‌ شتران‌ مال‌ من‌ است‌. و دوّمي‌ مي‌گفت‌: ثلث‌ آنها مال‌ من‌ است‌. و سوّمي‌ مي‌گفت‌: تُسْع‌ (۹/۱) از آنها مال‌ من‌ است‌. و چون‌ مي‌خواستند تقسيم‌ كنند، سهميّة‌ هر يك‌ عدد كسري‌ مي‌شد؛ نه‌ عدد صحيح‌.

 و از طرفي‌ هم‌ نمي‌خواستند مقداري‌ از سهميّة‌ خود را به‌ ديگري‌ بذل‌ نمايند و يا درهم‌ و ديناري‌ صرف‌ نمايند، و عازم‌ بودند كه‌ شتري‌ را نحر كنند، و خوردة‌ سهميّة‌ خود را از آن‌ بردارند.

 حضرت‌ گفتند: آيا رضا مي‌دهيد كه‌ من‌ يك‌ شتر از مال‌ خودم‌ بر شتران‌ شما بيفزايم‌، آنگاه‌ قسمت‌ كنم‌؟!

 گفتند: چگونه‌ رضا ندهيم‌؟! و بنابراين‌ حضرت‌، شتر خود را بر آنها بيفزود؛ و آنكس‌ كه‌ نصف‌ شتران‌ سهم‌ او بود را فراخواند و گفت‌: از هفده‌ شتر، هشت‌ شتر و نيم‌ بهرة‌ تو بود. اكنون‌ از هجده‌ شتر، نُه‌ شتر سهم‌ خود را بردار! و آنكس‌ كه‌ ثلث‌ شتران‌ سهم‌ او بود، بفرمود: از شش‌ شتر، يك‌ ثلث‌ شتر كمتر سهم‌ داشتي‌؛ اكنون‌ شش‌ شتر تمام‌ مأخوذ دار! و آنكس‌ را كه‌ تُسْعِ شتران‌ سهم‌ او بود، بفرمود: سهم‌ تو از دو شتر يك‌ تُسْع‌ كمتر بود؛ اكنون‌ دو شتر تمام‌ بدون‌ كسر بردار. آن‌ سه‌ تن‌ هر يك‌ شتران‌ خود را بدون‌ كسر برداشتند (نُه‌ عدد، و شش‌ عدد، و دو عدد) و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نيز شتر خود را برگرفت[415].

 توضيح‌ اين‌ مسأله‌ آنستكه‌: مجموع‌ سهامي‌ را كه‌ آنها براي‌ خود ادّعا كرده‌ بودند بقدر نصفِ تُسْع‌ ( 18 1 = 9 5/0 ) از مجموع‌ شتران‌ كمتر مي‌شد؛ زيرا

 18 17 = 18 2+6+9 = 9 1 + 3 1 + 2 1

 9 5/0 = 18 1 = 18 17 - 18 18

 و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌دانستند كه‌ تمام‌ هفده‌ شتر از آنِ ايشان‌ بوده‌ است‌ و بنابراين‌ ادّعا، مقداري‌ از يك‌ شتر به‌ قدر 18 1 از مجموع‌ شتران‌ كه‌ 18 17 از يك‌ شتر ميشود زياد مي‌آيد كه‌ بدون‌ مالك‌ مي‌ماند؛ در حاليكه‌ مي‌دانيم‌ تمام‌ هفده‌ شتر را بدون‌ هيچ‌ كسري‌، ايشان‌ مالك‌ مي‌باشند. و خود آن‌ سه‌ نفر به‌ اين‌ معني‌ فكرشان‌ نمي‌رسيد، و اين‌ دقيقه‌ را إدراك‌ نمي‌نمودند.

 و حضرت‌ مي‌دانستند كه‌ آنها مي‌خواهند بگويند: ما مالك‌ همة‌ شترانيم‌ به‌ نسبت‌ نِصْف‌ ( 2 1 ) و ثُلْث‌ ( 3 1 ) و تُسْع‌ ( 9 1 ). و در اينصورت‌ بايد همة‌ شتران‌ را بدون‌ هيچ‌ كسري‌ بين‌ آنها با اين‌ نسبتها قسمت‌ نمود.

 يعني‌ مخرج‌ كسر را هجده‌ گرفت‌؛ و هفده‌ شتر را از مخرج‌ هجده‌ برداشت‌؛ بدينصورت‌:

 18 17 = 218+6+9 = 9 1 + 3 1 + 2 1

 مجموع‌ شترهاي‌ برداشته‌ شده‌ به‌

 قدر مجموع‌ شترهاي‌ آنهاست‌:

 و از طرفي‌ مي‌دانيم‌: عدد هجده‌ مقدار شتر آنها نيست‌؛ بلكه‌ مخرج‌ جعلي‌ است‌ براي‌ برداشت‌ مقدار سهام‌؛ فلهذا يك‌ شتر زائد است‌ (1=17-18) و پس‌ از آنكه‌ آنها سهام‌ خود را به‌ عدد صحيح‌ برداشتند ديگر نيازي‌ به‌ عدد هجده‌ نيست‌؛ يعني‌ شتر حضرت‌ كه‌ براي‌ تسهيل‌ حساب‌، پا در ميان‌ نهاده‌، اينك‌ بلا فائده‌ است‌، و بايد از حساب‌ بيرون‌ رود. فلهذا حضرت‌ عدد يك‌ را كه‌ براي‌ تمامي‌ حساب‌ به‌ تعداد شتران‌ اضافه‌ نموده‌ بود، و مخرج‌ را هجده‌ گرفته‌ بود، اينك‌ كنار مي‌برد؛ يعني‌ حضرت‌ يك‌ شتر خود را كه‌ با شتران‌ ضميمه‌ نمودند، حالا كه‌ حساب‌ روشن‌ شد، و آنها به‌ ملكِ خود يعني‌ تمامي‌ شتران‌ به‌ نسبت‌ 12 و 13 و 19 رسيدند، حضرت‌ شتر خود را بر مي‌دارند.

 نكتة‌ دقيق‌ و باريك‌ اين‌ مسأله‌ در اينست‌ كه‌: فرق‌ است‌ بين‌ آنكه‌ نصف‌ مال‌، از آنِ كسي‌ باشد، و بين‌ آنكه‌ به‌ نسبت‌ 2 1 از آنِ او باشد. در صورت‌ اوّل‌ نصفِ حقيقي‌ مال‌ از آنِ اوست‌؛ و در صورت‌ دوّم‌ بايد به‌ نسبت‌ 2 1 از مال‌ به‌ او بدهيم‌ و اگر نصف‌ مال‌ را به‌ او داديم‌ و باز هم‌ كسر آورد، بايد به‌ نسبت‌ 2 1 از باقيمانده‌ نيز به‌ او بدهيم‌. و اين‌ در صورت‌ ورود سهام‌ مختلفه‌ با كسرهاي‌ متفاوته‌ همچون‌ مثال‌ ما متحقّق‌ مي‌شود. زيرا بعد از آنكه‌ به‌ أوّلي‌ نصف‌ حقيقي‌ را كه‌ 2 1 يعني‌ 17 5/8 است‌ داديم‌، و به‌ دوّمي‌ ثلث‌ حقيقي‌ را كه‌ 3 1 يعني‌ 17 3 / 17 و از شش‌ شتر 3 1 كمتر است‌، و به‌ سوّمي‌
 تُسْعِ حقيقي‌ را كه‌ 9 1 يعني‌ 17 9 / 17 و از دو شتر 9 1 كمتر است‌ داديم‌، اينك‌ باز مقدار باقيماندة‌ از شتران‌ كه‌ 18 1 است‌ را به‌ نسبت‌ 12 و 13 و 9 1 بر مقدار ايشان‌ بايد إضافه‌ كنيم‌؛ و در نتيجه‌ سهميّة‌ أوّلي‌ يعني‌ 517/8 بإضافة‌ مقدار اضافي‌ به‌ نسبت‌ 2 1 مساوي‌ با 9 مي‌شود؛ و سهميّة‌ دوّمي‌ يعني‌ 17 3 / 17 بإضافة‌ مقدار اضافي‌ به‌ نسبت‌ 3 1 مساوي‌ با 6 مي‌شود؛ و سـهميـّة‌ سـوّمي‌ يعـني‌ 17 9 / 17 بإضافة‌ مقدار اضافي‌ به‌ نسبت‌ 9 1 مساوي‌ با 2 مي‌شود.

 و محصّل‌ گفتار آنكه‌ در حساب‌ تسهيم‌ سهامي‌ كه‌ به‌ نسبت‌ كسور بايد تقسيم‌ شود، بايد (پس‌ از مخرج‌ مشترك‌ گرفتن‌ و هم‌ مخرج‌ كردن‌ كسرها) مخرج‌ را برداشت‌ و بر حسب‌ مقاديري‌ كه‌ در صورت‌ كسر است‌ تقسيم‌ نمود.

 مثال‌: اگر 600 عدد قرآن‌ را بايد به‌ نسبت‌ 2 1 و 4 1 قسمت‌ كنيم‌: أوّل‌ بايد مخرج‌ مشترك‌ بگيريم‌ و بگوئيم‌ 4 3 = 24+1 = 2 1 + 4 1، آنگاه‌ مخرج‌ را برداريم‌، و فقط‌ 600 قرآن‌ را به‌ 3 تقسيم‌، و در 1 و 2 ضرب‌ كنيم‌:

 400 = 2 * 6003 و 200 = 1 * 6003

 بنابراين‌ ديگر مخرجي‌ نمي‌بينيم‌؛ فقط‌ در اين‌ تسهيم‌، مخرج‌، عدد سه‌ است‌ كه‌ در حساب‌ أوّل‌ در صورت‌ قرار داشت‌.

 در فرض‌ ما نيز مخرج‌ 18 از بين‌ مي‌رود؛ و هفده‌ شتر به‌ نسبت‌ 9 و 6 و 2 تقسيم‌ مي‌شود.

 عيناً مانند آنستكه‌ 600 عدد قرآن‌ را به‌ نسبت‌ 4 و 2 تقسيم‌ كنيم‌؛ در اين‌ صورت‌ بايد اين‌ دو عدد را جمع‌ كنيم‌ و بگوئيم‌ 6=2+4، سپس‌ 600 را بر مجموع‌ تقسيم‌، و در هر عدد ضرب‌ كنيم‌:

 400 = 4 * 6006 و 200 = 2 * 6006

 ولي‌ در تقسيم‌ به‌ نسبت‌ 4 1 و 2 1 با تقسيم‌ به‌ نسبتِ 2 و 4 فرق‌ در اينجاست‌ كه‌ در صورتِ كسر، مثلِ 4 1 و 2 1، عدد كسري‌ 2 1 بزرگتر است‌ از 4 1، و در صورت‌ عدد صحيح‌، مثلِ 2 و 4، عدد 4 بزرگتر است‌ از عدد 2. أمّا در كيفيّت‌ تسهيم‌ و تقسيم‌ تفاوتي‌ نيست‌. در حالِ عدد صحيح‌، به‌ همين‌ صورت‌ بر آنها قسمت‌ مي‌شود؛ و در حالِ كسر، بايد (پس‌ از مخرج‌ مشترك‌ گرفتن‌ و هم‌ مخرج‌ كردن‌ كسرها،) مخرج‌ را برداشت‌ و به‌ صورت‌ عدد صحيح‌ تبديل‌ نمود، آنگاه‌ قسمت‌ كرد

 

نمونه های دیگر را اینجا ببینید