اسلام ناب نبوي علوي در مقابل اسلام عمري اموي
سوختن وآتش زدن مردم توسط حزب #سقیفه در مقابل محبت ومهربانی امیر المومنین ع در گرفتن زکات :
همانطور که میدانیم اسلام نبوی علوی با اسلام عمری اموی تفاوتهای اساسی دارد وتوسط حزب یهودی سقیفه خشونت یهودیان اسلام را یهودی نمود مثلا در جریان اعزام خالد بن ولید برای اخذ زکات در زمان ابوبکر وقتل مالک وکشتار فجیع یارانش وتجاوز به زنش کجا و سیره علی ع کجا :
يك نمونه در گرفتن زكات بشيوه عمري و ديگري بشيوه علوي ببينيم وقضاوت با شما :
مرحوم کلینی باسناد صحیح روایت کرده : علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسى، عن حريز، عن بريد بن معاوية قال: سمعت أبا عبدالله (عليه السلام) يقول: بعث أمير المؤمنين صلوات الله عليه مصدقا من الكوفة إلى باديتها فقال له: ياعبدالله انطلق وعليك بتقوى الله وحده لا شريك له ولا تؤثرن دنياك على آخرتك وكن حافظا لما ائتمنتك عليه، راعيا لحق الله فيه حتى تأتي نادي بني فلان (2) فإذا قدمت فأنزل بمائهم من غير أن تخالط أبياتهم ثم امض إليهم بسكينة ووقار حتى تقوم بينهم وتسلم عليهم ثم قل لهم: ياعباد الله أرسلني إليكم ولي الله لآخذ منكم حق الله في أموالكم فهل لله في أموالكم من حق فتؤدون إلى وليه فإن قال لك قائل: لا فلا تراجعه (3) وإن أنعم لك منهم منعم فانطلق معه من غير أن تخيفه أو تعده إلا خيرا، فإذا أتيت ماله فلا تدخله إلا باذنه فإن أكثره له، فقل: ياعبدالله أتأذن لي في دخول مالك، فإن أذن لك فلا تدخله دخول متسلط عليه فيه و لا عنف به فاصدع المال صدعين (4) ثم خيره أي الصدعين شاء فإيهما اختار فلا تعرض له ثم اصدع الباقي صدعين ثم خيره فإيهما اختار فلا تعرض له ولا تزال كذلك حتى
يبقى ما فيه وفاء لحق الله تبارك وتعالى من ماله فإذا بقي ذلك فاقبض حق الله منه و إن استقالك فأقله (1)، ثم اخلطها واصنع مثل الذي صنعت أولا حتى تأخذ حق الله في ماله فإذا قبضته فلا توكل (2) به إلا ناصحا شفيقا أمينا حفيظا غير معنف لشئ منها ثم احدر كل ما اجتمع عندك من كل ناد إلينا نصيره حيث أمر الله عزوجل فإذا انحدر بها رسولك فأوعز إليه (3) أن لا يحول بين ناقة وبين فصيلها (بین شتر وبچه اش جدایی نیندازد) ولا يفرق بينهما ولا يمصرن لبنها (4) فيضر ذلك بفصيلها ولا يجهد بها ركوبا وليعدل بينهن في ذلك و ليوردهن كل ماء يمر به ولا يعدل بهن عن نبت الارض إلى جواد الطريق في الساعة التي فيها تربح وتغبق (5) وليرفق بهن جهده حتى يأتينا بإذن الله سحاحا سمانا (لاغرشان نکند در اثر آزارو اذیت)
غير متعبات ولا مجهدات فيقسمن بإذن الله على كتاب الله وسنة نبيه (صلى الله عليه وآله) على أولياء الله فإن ذلك أعظم لاجرك وأقرب لرشدك ينظر الله إليها وإليك وإلى جهدك و نصيحتك لمن بعثك وبعثت في حاجته فإن رسول الله (صلى الله عليه وآله) قال: ما ينظر الله إلى ولي لهيجهد نفسه بالطاعة والنصيحة له ولامامه إلا كان معنا في الرفيق الاعلى، قال: ثم بكى أبوعبدالله (عليه السلام)، ثم قال: يابريد والله ما بقيت لله حرمة إلا انتهكت ولا عمل بكتاب الله ولا سنة نبيه في هذا العالم ولا اقيم في هذا الخلق حد منذ قبض الله أمير المؤمنين صلوات وسلامه عليه ولا عمل بشئ من الحق إلى يوم الناس هذا، ثم قال: أما والله لا تذهب الايام والليالي حتى يحيي الله الموتى ويميت الاحياء ويرد الله الحق إلى أهله ويقيم دينه الذي ارتضاه لنفسه ونبيه فأبشروا ثم أبشروا ثم أبشروا فوالله ما الحق إلا في أيديكمأما والله لا تذهب الايام والليالي حتى يحيي الله الموتى (1) ويميت الاحياء ويرد الله الحق إلى أهله ويقيم دينه الذي ارتضاه لنفسه ونبيه فأبشروا ثم أبشروا ثم أبشروا فوالله ما الحق إلا في أيديكم .كافي .
حريز ، از بريد بن معاويه ، از امام صادق ( عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود :
امير مومنان ع ماموروصول زکاتی را به اطراف کوفه گسیل داشت و به او فرمود :
با تقوا و احساس مسئولیت در برابر خداوند یگانه و بی همتا، حرکت کن دنیا را به آخرت ترجیح مده ! مسلمانی را مترسان!و بر سرزمین او اگر راضی نباشد مران! و بیش از حق خدا از مال وی از مال وی مستان! چون به قبیله رسی، بر سر آب آنان فرود آی و به خانههایشان وارد مشو! پس آهسته و آرام به سوی ایشان برو، تا به میان آنان رسی، سلامشان کن و در اظهار تحیت کوتاهی مکن! سپس بگو: بندگان خدا، آیا در مالهای شما حقی هست تا آن را به ولی او بپردازید؟ اگر کسی گفت: نه! متعرض او مشو؛ و اگر کسی گفت: آری! با او برو، بی آنکه او را بترسانی یا بیمش دهی، یا بر او سختگیری یا کار را بر او سخت گردانی!...
اگر کسی از آنها گفت نه دیگر سخن خود را دوباره تکرار نکن .
آنچه از زر یا سیم به تو دهد، بگیر؛ و اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بی رخصت و اجازه او میان آنها مرو که بیشتر آن رمه از آن اوست؛ و آنگاه که به رمه رسیدی، همچون کسی به میانشان مرو که به رمه تسلط و چیرگی دارد یا در پی آن است که آنها را بیازارد؛ و چارپایان را از جای مگریزان و مترسان، و با صاحب آن رمه در گرفتن حق خدا بدرفتاری مکن! پس مال را دو بخش کن و صاحب مال را مخیر گردان و هر بخش را برگزید، بپذیر و بر او خرده مگیر. پس، مانده را دو بخش کن و او را مخیر گردان و هر بخشی را که برداشت متعرض او مشو. پس پیوسته چنین کن تا آنچه از مال او باقی میآید، حق خدا را ادا کردن شاید. پس حق خدا را از او بگیر - و اگر گمان زیان کند - و خواهد آنچه را قسمت شده به هم زند، بپذیر.
به فرستاده ات سفارش کن بین بچه شتر ومادرش جدایی نیندازد و شیر ماده شتر را بیش از حد نگیرد که به بچه شتر آسیب برسد ! وزیادی به انها بار ننهد ... هر گاه به آبی رسید آنها را بنوشاند و استراحتشان بدهد و بچراندشان .
واقعا انسان لذت میبرد از سیره انسانی و محبت شاه مردان علی ع :
اساس راه نمودن مردمان و هدایت کردن آنان بر امور فطری و به دور از سختگیری و درشتخویی است، زیرا جز بر مبنای تسهیل و تیسیر تربیت پذیری حاصل نمیشود و زیر پا گذاشتن این اصل نتیجهای جز تربیت گریزی ندارد.
اما در آخرش امام صادق ع شکوه میکنند :
اى بريد ، بخدا سوگند براى خدا حرمتى باقى نمانده وبه كتاب خدا وسنت پيامبر صلى الله عليه وآله در اين جهان عمل نشده است وهرگز در ميان مردم از زمان رحلت امير المؤمنين صلوات الله و سلامه عليه حدى ( از حدود اسلامى ) بپا نشده و هرگز تا امروز به حق عمل نشده است . سپس فرمود : بدان بخدا سوگند شبها و روزها نخواهند گذشت تا آنكه خدا مرده ها را زنده و زنده ها را بميراند و حق را به اهلش باز گردانده و دينى را كه مورد رضاى خود او وپيامبر او صلى الله عليه وآله باشد برپا نمايد . پس مژده باد بر شما ، مژده باد بر شما ، مژده باد بر شما بخدا سوگند حق جز در دستان شما نمى باشد .
«والله ما بقیت لله حرمة الا انتهکت... و لا عُمل بشیء من الحق.»
این جملات بسیار سنگین و کوبنده بود و چونان پتکی «همه چیز» را نابود می کرد، از یک سو امام اهل اغراقگوئی و سیاه نمائی و گزافه سرائی نبود، و از سوی دیگر مگر می توان همه چیز را «سیاه» دید و برهمه افتخارات رژیم، مهر بطلان زد؟
فهم این معما برای «بُرید» دشوار نبود ولی برای ساده انگارانی که در رونق مساجد و در رواج زیارت خانه ی خدا،" اوج دینداری" را می دیدند، چنین قضاوتی شگفت آور و باورنکردنی بود. آنها در پس ذهن و خیال خود درگیر این مسأله بودند که چرا امام صادق (ع) این همه خدمت دولت عباسی را نمی بیند و برتلاش آنان در عزت بخشیدن به اسلام در جهان ارج نمی نهد؟!
عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن علي بن أسباط، عن أحمد بن معمر
قال: أخبرني أبوالحسن العرني قال: حدثني إسماعيل بن إبراهيم، عن مهاجر، عن رجل من ثقيف قال: استعملني علي بن أبي طالب (عليه السلام) على بانقيا وسواد من سواد الكوفة فقال لي والناس حضور: انظر خراجك فجد فيه ولا تترك منه درهما فإذا أردت أن تتوجه إلى عملك فمر بي، قال: فأتيته فقال لي: إن الذي سمعت مني خدعة إياك أن تضرب مسلما أو يهوديا أو نصرانيا في درهم خراج أو تبيع دابة عمل في درهم فإنما أمرنا أن نأخذ منهم العفو.کافی
مردی از قبیله ثقیف گوید: امیر المؤمنین علیه السلام مرا به عنوان مأمور جمع آوری خراج، به برخی نواحی کوفه فرستاد و در مقابل مردم گفت:
به دقت، در مورد خراج بررسی کن و در آن بکوش و از یک درهم هم نگذر! وقتی خواستی به سوی محل کار خود، بروی نزد من بیا!
او گفت: هنگام حرکت، به خدمت حضرت رفتم.به من فرمود: آنچه شنیدی خدعه بود.مبادا مسلمانی یا یهودی یا مسیحی ای را برای خراج بزنی یا حیوان کاری را به خاطر مالیات بفروشی! زیرا ما مأموریم که مازاد را از آنان بگیریم نه اصل مال را.الکافی، ج 1، ص 152، وسائل الشیعة، ج 4، ص .90
امیرمومنان (علیه السلام) در سفارشی به عبدالله بن عباس هنگامی که او را در بصره به جای خود گمارد، چنین فرموده است:
سع الناس بوجهک و مجلسک و حکمک، و ایاک و الغضب فانه طیره من الشیطان. و اعلم أن ما قربک من الله یباعدک من النار، و ما باعدک من الله یقربک من النار.. نهج البلاغه
با مردم گشادهرو باش آن گاه که آنان را ببینی، یا درباره آنان حکمی دهی، یا در مجلس ایشان نشینی. از خشم بپرهیز که نشانه سبکی سر است و شیطان آن را راهبر است. و بدان آنچه تو را به خدا نزدیک کند از آتش دور سازد، و آنچه تو را از خدا دور سازد به آتشت دراندازد.
همچنین آن حضرت در نامهای به حارث همدانی نوشته است:
و اکظم الغیظ، و تجاوز عند المقدره، و احلم عند الغضب، و اصفح مع الدوله، تکن لک العاقبه .نهج البلاغة: الكتاب 69.
خشم خود را فرو خور، و به وقت توانایی درگذر. و گاه خشم در بردباری بکوش و به هنگام قدرت - از گناه - چشم پوش تا عاقبت تو را باشد.
اما جنايات خالد :
در تفسير قمي دارد كه وي از
پدرش ابراهيم بن هاشم ، از ابن أبي عمير ، از عثمان بن عيسي و حماد بن عيسي
از امام صادق عليه السلام نقل كرده است . اين روايت هر چند از نظر سند مشكلي
ندارد ؛ اما از نظر دلالت چيز ديگري را ثابت ميكند .
روايت در تفسير قمي اين چنين آمده است :
حضر المسجد ووقف خلف أبى بكر وصلّى لنفسه .
در مسجد حاضر ميشد و پشت أبي بكر ميايستاد ؛ اما نماز را فرادي ميخواند .
ثالثاً : در خود همين روايت آمده است كه ابوبكر با مشورت عمر به خالد بن وليد دستور
داده بودند كه هنگام سلام نماز ، علي را با شمشير بكشد ؛ ولي ابوبكر در حين خواندن
نما پشيمان شد و قبل از دادن سلام گفت :
يا خالد لا تفعل ما أمرتك به .
وروى عنه حديث أبى بكر رضي الله عنه أنه قال: لا يفعل خالد ما أمر به، سألت الشريف عمر بن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال: كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليا ثم ندم بعد ذلك فنهى
(الأنساب ج6 ص176 المؤلف: عبد الكريم بن محمد بن منصور التميمي السمعاني المروزي، أبو سعد (المتوفى: 562هـ)، المحقق: عبد الرحمن بن يحيى المعلمي اليماني وغيره، الناشر: مجلس دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد، الطبعة: الأولى، 1382 هـ - 1962 م، عدد الأجزاء: 1)
سمعاني گفته است :
از او ( يعقوب رواجني استاد بخاري) کلام ابو بکر روايت شده است که گفت : "خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد" از سيد عمر بن ابراهيم حسيني در کوفه پرسيدم که معني اين روايت چيست؟ او گفت : به خالد دستور داده بود که علي را بکشد ؛ اما از اين کار پشيمان شده و از آن نهي کرد .
سمعاني سپس در مضمون اين روايت و سند آن اشکال نمي گيرد و اين بدان معني است که وي مضمون اين روايت را قبول کرده است .
وقد روى أصحابنا أن مالكا إنما منع أبا بكر الزكاة لان
رسول الله صلى الله عليه وآله قال له - لما سأل أن يعلمه الايمان -: هذا وصيي من
بعدي - وأشار إلى علي بن أبي طالب عليه السلام - فلما توفي رسول الله صلى الله عليه
وآله رجع في بني تميم إلى المدينة فرأى أبا بكر على منبر رسول الله صلى الله عليه
وآله فتقدم إليه، وقال: من أرقاك هذا المنبر وقد جعل رسول الله صلى الله عليه وآله
عليا عليه السلام وصيه، وأمرني بموالاته ؟ !. فأمر أبو بكر بإخراجه من المسجد،
فأخرجه قنفذ بن عمير وخالد بن الوليد، ثم وجه أبو بكرخالدا وقال له: لقد علمت ما
قال: ولست آمن أن يتفق علينا فتقا لا يلتئم فاقتله، فقتله خالد وتزوج بامرأته في ليلته. بحار
روز جمعه وارد شدند در حالی که ابوبکر بر منبر خطبه میخواند. مالک پرسید: چه شد آن وصیی که رسول خدا به من امر کرده است موالات او را؟ گفتند: ای اعرابی امر تازهای به وجود آمده است؟ مالک گفت: «به خدا سوگند امر تازه ای به وجود نیامده است بلکه شما مردم به خدا و رسولش خیانت کردهاید».
سپس به طرف ابوبکر رو کرده و گفت: «چه کسی تو را بالای این منبر برده در حالی که وصیش نشسته»؟ ابوبکر او را دشنام داد و گفت: او را از مسجد بیرون کنید. قنفذ و خالد گردن او را گرفتند و او را از مسجد بیرون انداختند. خالد پس از این جریان گفت که از فتنه مالک در امان نیستیم .
اما علت قتل وي ؛ تشيعيش بود ...مالك به طرف ابوبکر رو کرده و گفت: «چه کسی تو را بالای این منبر برده در حالی که وصیش نشسته»؟ ابوبکر او را دشنام داد و گفت: او را از مسجد بیرون کنید. قنفذ و خالد گردن او را گرفتند و او را از مسجد بیرون انداختند. خالد پس از این جریان گفت که از فتنه مالک در امان نیستیم . الفضائل، شاذان بن جبرئيل القمي، ص 75 – 76.
حتي كرامتي هم از خود تا ابد بجاي گذاشت :
و ابن هم ترجمه عبارت تاریخ طبری از ابوالقاسم پاینده:
http://www.ghbook.ir/index.php?name=...id=214&lang=fa
ترجمه ابوالقاسم پاينده --- تاريخ الطبري/ترجمه،ج4،ص:1409
سويد گويد: مالك بن نويره از همه كشتگان بيشتر موى داشت و مردم سپاه خالد با سر كشتگان اجاق ساختند و پوست همه سرها از آتش آسيب ديد مگر سر مالك كه ديگ پخته شد اما سر وى از آتش نسوخت از بس موى كه داشت و موى انبوه پوست سر وى را از حرارت آتش محفوظ داشته بود.
... عن الزبير بن بكار عن ابن شهاب : إن مالك بن نويرة كان كثير شعر الرأس فلما قتل ، أمر خالد برأسه فنصب أثفية فنضج ما فيها قبل أن يخلص النار إلى شئون رأسه.
الاصابة 3 / 337
... مالک بن نويره در سرش مو زياد داشت ؛ وقتي که کشته شد خالد دستور داد که سر وي را به عنوان پايه ديگ قرار دهند ( تا بسوزد) ؛ اما غذاي داخل ديگ قبل از رسيدن آتش به پوست سر وي پخته شد !!!
آیا جالب نیست که تاکید میکند دیک پخته شد اما سر مالک پخته نشد! موی زیاد او نگذاشت حرارت آتش به سرش برسد! (در ترجمه، نضج دوم را به سوختن ترجمه کرده)، آیا از کسی که در کتب شیعه آمده پیامبر خدا مژده بهشت به او دادند این امر دور است؟:
http://lib.eshia.ir/71860/30/343
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج30، ص: 343
فلما بعد عن رسول الله صلى الله عليه و آله قال صلى الله عليه و آله: من أحب أن ينظر إلى رجل من أهل الجنة فلينظر إلى هذا الرجل
در متن بالا از کتاب ابن عبدالوهاب رئیس وهابیت خواندیم که خالد بن ولید عهد کرد سر مالک بن نویره را سنگهای اجاق دیک کند! و همین کار را هم کرد: ليجعلن هامته أثفية للقدر .... وأمر برأس مالك فجعل أثفية للقدر! اما نمیگوید بعد چه شد؟ بعدش را طبری در تاریخش نقل میکند، میگوید: سایر سرها، موهایشان سوخت و آتش به پوست سر آنها رسید، اما مالک بن نویره از بس که موهای سرش زیاد بود دیک پخته شد اما سر مالک پخته نشد !!!!
در کتاب مختصر سیره رهبر وهابیت محمد بن عبدالوهاب این شعر او بیاید؟! آیا جالب نیست که وقتی امروزه در قرن پانزدهم در اینترنت از بخش فتاوای الشبکه الاسلامیة سؤال از قتل مالک بن نویرة کنند همین شعر او آنجا ذکر شود؟ اما ندانند که چگونه او پیامش را برای وقتش در این شعر گذاشته است!
دوست گرامی، خواهش میکنم به این فتوای الشبکة الاسلامیة مراجعه کنید و شعرش را ببینید:
http://fatwa.islamweb.net/fatwa/inde...twaId&Id=69729
السؤال
لماذا قتل خالد بن الوليد - رضي الله عنه-مالك بن نويرة؟
الإجابــة
الحمد لله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه، أما بعـد:
فمالك بن نويرة كان النبي صلى الله عليه وسلم قد استعمله على صدقات قومه، فلما بلغته وفاة الرسول صلى الله عليه وسلم أمسك الصدقة وفرقها في قومه وقال في ذلك :
فقلت خذوا أموالكم غير خائف****ولا ناظر فيما يجيء من الغد
فإن قام بالدين المحوق قائم****أطعنا وقلنا الدين دين محمد
وورد في سبب قتله له أيضاً أنه كان إذا ذكر النبي صلى الله عليه وسلم قال: ما إخال صاحبكم إلا قال كذا وكذا ، فقال له: أو ما تعده لك صاحباً!! فكان خالد يرى في أقواله هذه أنه ارتد عن الإسلام . ذُكر كل ذلك في الإصابة في تمييز الصحابة .
والله أعلم
این شعر مالک بن نویرة پنج شش بیت است و شهره آفاق در کتب فقه و لغت و تاریخ است، در فتوای این سایت، (قام بالدین المحوق) آمده طبق بعض نسخ الاصابة ابن حجر، اما در کتاب مختصر السیرة ابن عبدالوهاب (قام بالامر المجرد) آمده و موافق کتب پیشین مثل کتاب الردة واقدی و معجم الشعراء مرزبانی (قام بالامر المخوف) است، به هر حال در مصرع دوم میگوید: (أطعنا وقلنا الدين دين محمد)!
همانطور که گفتم اگر بخواهم تفصیل بدهم از ادامه باز میمانم، فقط عرض میکنم که هر چند طرفداران ابوبکر و خالد بن ولید هر چه خواستند بر علیه این طرفدار نص غدیر دروغ گفتند و او را محکوم کردند اما خدای متعال با ابقای این شعر او، یک سند روشن بر مظلومیت او گذاشته است، گفتههای نقل شده از او ، تفاوت میکند با شعر متواتر از او، شعرش میگوید دروغ از راست را بشناسید!
چیزی را که همه قبول دارند اینکه مالک بن نویرة از طرف رسول الله منصوب شده بود و متولی امر زکات و صدقات قومش بود، ولی بعد حاضر نشد که نشد زکات را به ابوبکر بدهد! با اینکه همه میگویند اهل نماز بود، که مستند بعدا عرض میکنم.
فإن قام بالأمر المجرد قائم ... أطعنا وقلنا: الدين دين محمد
علت قتل مالک بن نویره :
میگویند چون مالک زکاتش را به ابوبکر نداد ، ابوبکر بخالد دستور داد وی را بکشد و .... خالد هم با خیانت وعهد شکنی ایشان را کشت وهمانشب به زنش تجاوز نمود و....
اما علت حقیقی قتل مالک #شیعه بودن ان بود :
مالک بن نویره انقدر جوانمرد بود که مرحوم مظفر در کتاب سقیفه ( وما ادرک ما السقیفه ) می فرماید در عرب مثل بود فلانی فتی لا کمالک فلانی مرد است اما نه مثل مالک
اومد اسلام اورد وقتی رفت حضرت فرمود هر که می خواهد به مردی از بهشت نگاه کند به این مرد نگاه کند
عمر وابابکر گفتند کی را میگید ؟ جواب نفرمودند
دونفر رفتند دنبال مالک وبشارت دادند او را از قول پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به بهشت
#مالک فرمود به ایندو خدا نیکو کند بشارت شمارا اگر هم عقیده هستیم .الا فلا ............
ابوبکر گفت اینطور با ما سخن نگو من پدر عایشه هستم
مالک فرمود "کارتان را بگید مَا حَاجَتُكُمَا؟.
قَالا: إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ الْجَنَّةِ فَاسْتَغْفِرْ لَنَا.
فَقَالَ: لَا غَفَرَ اللَّهُ لَكُمَا، أَنْتُمَا نَدِيمَانِ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صَاحِبِ «5» الشَّفَاعَةِ وَ تَسْأَلَانِي أَسْتَغْفِرُ لَكُمَا؟
عرض کردند به مالک برای ما استغفارکن
فرمود "خدا شماها را نیامرزد شما ندیم حضرت هستید وحضرت صلی الله علیه واله وسلم صاحب شفاعت هست وشماها از من میخواهید براتون طلب بخشش کنم (المومن ینظر بنورالله مالک خوب نفاق ایند ورا فهمید )
............با ناراحتی برگشتند خدمت حضرت وحضرت فرمود "الْحَقِّ مَغْضَبَةٌ؟! حرف حق مالک شمادو نفر را غضباک کرده
گذشت تا کودتای ننگین سقیفه
مالک جمعه ای امد دید ابوبکر بالای منبراست گفت نص #غدیر چطور
شد ؟
مَنْ أَرْقَاكَ هَذَا الْمِنْبَرَ وَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ جَالِسٌ؟ کی ترا بالای منبر برده بیا پائین از منبر در حالیکه #وصی رسول الله صلی الله علیه واله وسلم نشسته
فضائل ابن شاذان : البراء بن عازب، قال: بينا
رسول الله صلى الله عليه وآله جالسا (2) في أصحابه إذ أتاه وفد من بني تميم، منهم
(3) مالك بن نويرة، فقال: يا رسول الله صلى الله عليه وآله ! علمني الايمان ؟. فقال
رسول الله صلى الله عليه وآله: تشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له وأني رسول
الله، وتصلي الخمس، وتصوم شهر (4) رمضان، وتؤدي الزكاة، وتحج البيت، وتوالي وصيي
هذا من بعدي - وأشار إلى علي (ع) بيده - ولا تسفك دما، ولا تسرق، ولا تخون، ولا
تأكل مال اليتيم، ولا تشرب الخمر، وتوفي بشرائعي، وتحلل حلالي وتحرم حرامي، وتعطي
الحق من نفسك للضعيف والقوي والكبير والصغير.. حتى عد عليه شرائع الاسلام. فقال: يا
رسول الله صلى الله عليه وآله ! أعد علي فإني رجل نساء، فأعادها عليه فعقدها بيده،
وقام وهو يجر إزاره وهو يقول: تعلمت الايمان ورب الكعبة، فلما بعد عن رسول الله صلى
الله عليه وآله قال صلى الله عليه وآله: من أحب أن ينظر إلى رجل من أهل الجنة
فلينظر إلى هذا الرجل. فقال أبو بكر وعمر: إلى من تشير يا رسول الله (ص) ؟ !. فأطرق
إلى الارض
فاتخذا (1) في السير فلحقاه، فقالا له (2): البشارة من الله ورسوله بالجنة، فقال:
أحسن الله تعالى بشارتكما إن كنتما ممن يشهد بما شهدت به، فقد علمتما ما علمني
النبي (3) صلى الله عليه وآله، وإن لم تكونا كذلك فلا أحسن الله بشارتكما. فقال أبو
بكر: لا تقل ذلك (4) فأنا أبو عائشة زوجة النبي صلى الله عليه وآله. قال: قلت: ذلك
فما حاجتكما ؟. قالا: إنك من أصحاب الجنة فاستغفر لنا. فقال: لا غفر الله لكما،
أنتما نديمان لرسول الله صلى الله عليه وآله صاحب (5) الشفاعة وتسألاني أستغفر لكما
؟ ! فرجعا والكآبة لائحة في وجهيهما، فلما رآهما رسول الله صلى الله عليه وآله
تبسم، وقال: في (6) الحق مغضبة ؟ !. فلما توفي رسول الله صلى الله عليه وآله ورجع
بنو تميم إلى المدينة ومعهم مالك بن نويرة، فخرج لينظر من قام مقام رسول الله صلى
الله عليه وآله، فدخل يوم الجمعة - وأبو بكر على المنبر يخطب الناس - فنظر إليه
وقالوا (7): أخو تيم ؟. قالوا (8): نعم. قال: ما (9) فعل وصي رسول الله صلى الله
عليه وآله الذي أمرني بموالاته ؟. قالوا: يا أعرابي ! الامر يحدث بعد الامر الآخر.
فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَخْرِجُوا الْأَعْرَابِيَّ الْبَوَّالَ عَلَى عَقِبَيْهِ مِنْ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ!.
فَقَامَ إِلَيْهِ قُنْفُذُ بْنُ عُمَيْرٍ وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ فَلَمْ يَزَالا يكذان [يَلْكُزَانِ] «4» عُنُقَهُ حَتَّى أَخْرَجَاهُ، فَرَكِبَ رَاحِلَتَهُ وَ أَنْشَأَ يَقُولُ شِعْراً «5»:
أَطَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ مَا كَانَ بَيْنَنَا فَيَا قَوْمُ مَا شَأْنِي وَ شَأْنُ أَبِي بَكْرٍ
إِذَا مَاتَ بَكْرٌ قَامَ «6» عَمْرٌو أَمَامَهُ «7» فَتِلْكَ- وَ بَيْتِ اللَّهِ- قَاصِمَةُ الظُّهْرِ
يُذَبُ «8» وَ يَغْشَاهُ الْعِشَارُ كَأَنَّمَا «9» يُجَاهِدُ جَمّاً «10» أَوْ يَقُومُ عَلَى قَبْرٍ
فَلَوْ طَافَ «11» فِينَا مِنْ قُرَيْشٍ عِصَابَةٌ أَقَمْنَا وَ لَوْ كَانَ «12» الْقِيَامُ عَلَى جَمْرٍ
ابوبکر گفت بیرون کنید از مسجد اعرابی که به پاشنه پاش می شاشد (حالاشد اعرابی همونی که ازش طلب استغفار کردنند )
عمر و#خالد با اهانت بیرونش کردند از مسجد و...............
فَلَمَّا اسْتَتَمَّ الْأَمْرُ لِأَبِي بَكْرٍ وَجَّهَ خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَ قَالَ لَهُ: قَدْ عَلِمْتَ
مقداری که کودتا جا افتاد ابوبکر خالد رو فرستاد وگفت به هر نحوی شد مالک را به #قتل برسان و..............سعد بن عباده را هم که تروریستهای حزب #سقیفه کشتند وبعدا گفتند #اجنه کشتنش !
خالد لعين رذلی که زندگی او در این چند خط خلاصه میشود: خالد بن وليد مخزومى (م 21 ه) پسر خاله عمر، عنصر نفوذى جاهليت براى تحريف و تخريب نهضت اسلام، فرمانده گارد ضربتى كودتا، مرد شماره 2 در آتش زدن كانون توحيد؛ خانه على (علیه السلام) و فاطمه عليها السّلام. همو بود كه امام على (علیه السلام) را به يارى اوباش به بند كشيد و به بيعت با ابوبكر كشاند. عامل اجراى ترور نافرجام امام على (علیه السلام). در پى كودتا ميان او و عمر بر سر قدرت اختلافى پنهان حاصل شد كه پس از مرگ ابوبكر خود را نشان داد، به همين دليل عمر او را از استاندارى شام بركنار كرد و ابو عبيده را به جاى او گماشت .سيف شيطان وعبد شهوت !
البته بعدا حديث جعل نمودند از زبان پيامبر رحمت ص تا جنايات كثيفشان را توجيه كنند :
اين حديث بخاري :فَقَالَ أَلَيْسَ مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ لَعَلَّ اللَّهَ اطَّلَعَ إِلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ وَجَبَتْ لَكُمْ الْجَنَّةُ أَوْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ فَدَمَعَتْ عَيْنَا عُمَرَ وَقَالَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ .بخاری ، #بهشت بر شما واجب شد... ديگه هر هر كاري دلتان خواست بكنيد ...؟؟!!!! ابوبكر و خالدبن وليد و... هم با خيال راحت آنهمه جنايت كردند ...امروز هم داعش و ...هم بفعل صحابه استناد واقتدا ميكنند با خيال راحت !!!